جنگهای ایران و روس و سفرهای بازرگانان و اعزام دانشجویان ایرانی به اروپا، موجب آشناشدن نخبگان فرهنگی ایران با تحولات اندیشه سیاسی در اروپای پس از انقلاب فرانسه شد. هرچه سلطه استبدادی قاجار در طی زمان راه ضعف و انحطاط میپیمود و هرچه اقتباس از شیوههای اداری، فرهنگی، آموزشی و صنعتی رنگ جهانیتر مییافت، صدای روشنفکران ایرانی در مبارزه با استبداد و تمایل به بهرهمندی از آزادی و دموکراسی، مانند آنچه در غرب دیده بودند، بیشتر میشد.
بازتاب همین صداها و آن نشریات و نوشتهها منجر به تشکیل انجمنها و گروههای سیاسی پیدا و پنهان میان جوانان آرمانخواه شد که به جنبش مشروطه رسید. آن انجمنها را که برخی از گروههای لیبرال انگلیس و فرانسه الهام گرفته بودند،
شاید بتوان نخستین نهادهای شبهحزبی در ایران دانست؛ اما بهمحض اینکه قانون اساسی و سپس متمم آن با الهام از قوانین اساسی اروپایی تنظیم و نظام پارلمانی مستقر شد، احزابی با همان رنگوبوی مشابه اروپایی نیز پدید آمدند؛ اجتماعیون، عامیون، اعتدالیون، رادیکال، استقلال، دموکرات، ایران و...؛ اما تشکیل این احزاب بیشتر متکی بر افکار و ابتکارات کسانی بود که برای شرکت در انتخابات گرد هم جمع میشدند و مردم را فرامیخواندند و در مرامنامه همه آنها، مطالب خوبی مانند عدالت، رفاه و آموزش، بهداشت و توسعه اقتصادی درج شده بود. همین متکیبودن به افراد و انسجامنداشتن تشکیلاتی و ایدئولوژیک موجب میشد با پایان دوره انتخابات یا با مرگ و مشکلات مؤسس، بساط حزب نیز برچیده شود و به شکست بینجامد. تنوع احزاب متکی به مؤسس، در ۱۵ سال پس از مشروطه به چنان هرجومرجی انجامید که منجر به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و مقدمات حکومت پهلوی شد.
۱۵سال پرماجرای میان پیروزی جنبش مشروطه در سال ۱۲۸۵ شمسی (۱۹۰۶ م) تا سوم اسفند ۱۲۹۹ (۱۹۲۱م) که با جنگ روس و ژاپن و انقلاب شکستخورده مشروطیت روسیه در ۱۹۰۵ و سپس جنگ جهانی اول و مداخلات نظامی هر دو طرف در ایران و سرانجام انقلاب کمونیستی و تشکیل دولت شوروی در روسیه و اثرات آن بر ایران مواجه بود، بر شدت آن هرجومرج در ایران افزود. بااینحال، شکست نظام حزبی و پارلمانی پس از مشروطه، فقط به دلیل انسجامنداشتن احزاب و متکی به فرد بودن آنها و اوضاع سیاسی جهان نبود؛ نکته مهمی که روشنفکران ناشکیبای ما به آن توجه نداشتند، تفاوت دیدگاههای فرهنگی و شیوههای زندگی اکثریت مردم روستانشین و فاقد آموزش با آن اقلیت آرمانگرای متکثر بود. لایهها و طبقهبندیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و همچنین ضخامت این لایهها در میان ملتها متفاوت است.
در اروپای آن زمان، بیش از ۶۰ درصد مردم باسواد بودند و بالطبع نزد آنان نیز تفاوتهای طبقاتی، فرهنگی و اقتصادی میان شهرنشینان و روستانشینان زیاد بود؛ تفاوتی که در دیدگاه اقتصادیتر مارکس و احزاب کمونیست، با تحول «اقتصادی» جامعه و آگاهی بیشتر طبقه کارگر از حقوق سیاسی و اجتماعیاش، موجب مبارزه طبقاتی و انقلاب و تغییر حاکمیت میشد. در میان کشورهای توسعهیافتهتر اروپایی، آگاهی بیشتر طبقات «فرهنگی» فرودست، موجب آزادیخواهی و دموکراسیطلبی میشد. با توجه به اینکه ایرانیانِ مشتاق تحول با الهام از آنچه در غرب دیده بودند، متعلق به قشر بالاتر فرهنگی و البته بسیار رقیقتر جامعه ایرانی بودند، نخست در پی آرمان آزادی و دموکراسی برآمدند که یکی از مظاهر آن، جامعه مدنی مبتنی بر آن آرمان و تنوع و تضارب افکار و سلایق سیاسی در قالب احزاب بود.
در چنین جامعهای، دموکراسی به معنی اتکا به اکثریت عددی رأیدهندگان، به کالایی یکبارمصرف تبدیل میشود که در همان بار نخست، قدرت سیاسی را بر اساس آرای اکثریت مطلق به خانها و رهبران محافظهکار محلی منتقل و دست روشنفکران و آرمانهایشان را از حکمرانی خوب کوتاه میکند. به این دلیل بود که هرجومرج ۱۵ساله پس از مشروطه، به کودتای سیدضیاء و رضاخان پهلوی منجر شد.
سیدضیاء در دوره سهماهه حکومت خود، رجال و دولتیان پیشین را به اتهام فساد و سوءاستفاده از قدرت بازداشت کرد و پس از او تیم رفورمیستهای اطراف رضاشاه، در دوران صدارت و سلطنت او، کوشیدند با اکتفا به حداقل آزادیهای فردی، به توسعه فرهنگی و آموزشی در سطح ملی، توسعه قانونمداری و تصویب مجموعههای قوانی کشور، توسعه بوروکراسی و سختافزار مانند ابنیه و نمادهای حاکمیت دولت و نرمافزار یعنی انباشتن آن ابنیه با مأموران و بوروکراتهای قضائی، مالیاتی، کشاورزی و راهداری و نیز توسعه صنعتی برای رفع نیازهای اولیه از آرد، چای و قند گرفته تا سیمان، پارچه و مصالح ساختمانی بپردازند. در چنین شرایطی، شعارهای مشروطه، آزادی و دموکراسی و «نهاد تجملی حزب» به بعد موکول میشد؛ اما مجلس که نماد مشروطه و دموکراسی بود، همچنان به صورت نمادین وجود داشت و اعضایش مطابق مصالح برگزیده میشدند! در تحول به سوی دموکراسی، تداوم همان نمادها نیز برای زمان پختگی غنیمت هستند. پس از رضاشاه، هنوز جمعیت بیسواد و روستانشین در حدود ۸۰ درصد بود که هرجومرجی شبیه دوران پس از مشروطه آغاز شد که در آن احزاب اندکی، جدیتر از گذشته، شکل گرفتند.
برخی احزاب ریشه در دیدگاههای ناسیونالیستی ملهم از آلمان هیتلری داشتند، مانند احزاب سومکا و پانایرانیست و برخی الهامگرفته از افکار مدرن ملی همراه با توجه به عدالت اجتماعی و سوسیالدموکراسی بودند، مانند حزب ایران یا احزابی که پس از انشعاب آرمانخواهان روشنفکر از حزب توده پدید آمدند. این احزاب در نهضت ملیشدن نفت در قالب جبهه ملی متحد شدند که اثربخش نیز بود؛ اما هیچ حزبی انسجام آرمانی و تشکیلاتی حزب توده را نداشت؛ زیرا این حزب از حمایت مادی و معنوی دولت شوروی برخوردار بود. احزاب متکی به شخص نیز مانند حزب دموکرات قوامالسلطنه بودند که با توجه به مقتضیات زمان میآمدند و میرفتند. پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، درحالیکه تعداد بیسوادان به ۷۰ درصد جامعه کاهش یافته بود، بار دیگر شرایطی شبیه دوران رضاشاه پدید آمد. حزب توده و احزاب جبهه ملی سرکوب شدند و بهتدریج احزابی نمادین برای پرکردن صندلیهای مجلسی صوری تشکیل شدند.
نخستینبار زمان دکتر اقبال، حزب ملیون به دبیرکلی او و حزب مخالف مردم به دبیرکلی علم تشکیل شد که مرامنامه نسبتا مشابه و تشکیلاتی جزئی و بدون اهمیت داشتند و بعدها حزب ملیون به حزب ایران نوین تبدیل شد. محمدرضاشاه که بهتدریج با طولانیشدن بقا در قدرت، مستبدتر میشد، تحمل انتقادهای نمادین حزب مردم را نیز نداشت و یک بار مشکلاتی برای دبیرکل بینوای آن حزب فراهم شد. اوج قدرتمداری محمدرضاشاه در اواسط دهه ۱۳۵۰، موجب خطای بزرگ او در برقراری نظام تکحزبی مبتنی بر آرمان شاهنشاهی شد که همزمان با اوجگرفتن درآمدهای نفتی و اجرای برخی پروژههای شتابزده، موجب تسریع در سقوط حکومت پهلوی شد. در نظام آرمانی او، برای مشروع نشاندادن دموکراسی ارشادی، آنهم در زمانی که نزدیک ۷۰ درصد جامعه شهرنشین شده و بیشتر آنان دستکم به سواد خواندن و نوشتن دست یافته بودند، مقرر شد مقامات حزب واحد رستاخیز در کمیتههایی صلاحیت کاندیداهای هر حوزه را بررسی و برای هر کرسی سه نفر را برگزینند تا مردم هر حوزه بتوانند با «آزادی کامل» از میان آن کاندیداهای تأییدشده، هرکدام را که دلشان خواست در انتخابات کاملا آزاد برگزینند! البته بیش از یک بار نوبت به چنین اقدامی نرسید و وقوع انقلاب نشان داد دموکراسی لازمه حکمرانی است.هنوز چند سالی از پیروزی مشروطه نگذشته بود که ماتم و پرسش اینکه «چرا مشروطه و دموکراسی در ایران شکست خورد؟» آغاز شد؛ پرسشی که هنوز هم ادامه دارد. بااینحال، پرسشکنندگان به این نکته توجه ندارند که در اروپا، تحول دموکراسیخواهی پس از نیل به آزادیهای اولیه و برقراری حکومت قانون شکل گرفت و پس از آن پدید آمد که بیش از ۶۰ درصد آن جوامع، به سواد و فرهنگی مدنی و شناخت حقوق سیاسی خود دست یافتند و آن تحول متکی بر ضخامت بیشتر این قشر فرهنگمدار بود. درحالیکه در دوران مشروطه، ۹۵ درصد مردم ایران روستانشین و در همین حدود بیسواد و ناآشنا به حقوق سیاسی خود بودند.
فریدون مجلسی . تحلیلگر سیاسی
- 10
- 5