به گزارش تسنیم، وقتی صحبت از پیچیدگیها و راز و رمزهای شخصیتی و رفتاری یک سیاستمدار در تاریخ معاصر ایران میشود، ناخودآگاه چند نام مشخص به ذهنها متبادر میشود. در میان این نامها، برای آگاهان از تاریخ، یک نام معمولا ثابت است و آن کسی نیست جز: مظفر بقایی کرمانی
مظفر بقایی را نویسندگانی با الهام از سریال معروف زنده یاد علی حاتمی، «هزاردستان» سیاست در ایران معاصر دانسته اند. تبار خانوادگی او، حضور حدودا یک دهه ای در خارج از کشور، ارتباطات شخصی، کاری و سیاسی او با شخصیتهایی از طیفهای فکری، سیاسی و اعتقادی کاملا متفاوت، نقش مرموز او در بعضی بزنگاههای مهم تاریخ معاصر(به ویژه ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد)، تغییر جهتهای فاحش سیاسی و اتحادها و انشعابهای مختلف، ارتباطات او با سرویسهای اطلاعاتی داخلی و خارجی و... همه از دلایل این هاله رمز و رازی است که شخصیت او را در بر+گرفته اند.
به راستی مظفر بقایی کرمانی که بود و چه اندازه ماجراهایی که درباره او نقل می شود، با واقعیت منطبق است؟
قصد داریم به مناسبت سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر علیه دولت دکتر محمد مصدق، به مرور یکی از نقش آفرینان مهم در این فصل مهم از تاریخ معاصر ایران، یعنی دکتر مظفر بقایی کرمانی بپردازیم.
از تبار شیخیه، سر بر آستان ماسون ها؟
مظفر، فرزند میرزا شهاب راوری کرمانی، در ۱۲۹۱ در کرمان به دنیا آمد. پدر او نماینده دوره چهارم مجلس شورای ملی و از مقامات دادگستری رضاشاهی بود و به داشتن عقاید «شیخیه» شهرت داشت. شیخیه فرقهای منشعب از شیعه امامیه است که به پیروان و جانشینان «شیخ احمد احسایی» گفته میشود که در برخی مبانی عقیدتی، اختلافات فاحشی با شیعه امامیه دارند. مراکز تجمع پیروان این فرقه در دوران قاجار، در کرمان و آذربایجان بود.
مظفر بقایی پس از آموختن مقدمات حساب و الفبا نزد پدر در شش سالگی وارد مدرسه نصرت ملی شد و تا سوم ابتدایی در همین مدرسه به تحصیل پرداخت. در سال ۱۳۰۰ به همراه پدر که به دوره چهارم مجلس راه یافته بود، به تهران آمد و از کلاس چهارم تا هشتم را در مدرسه سیروس تهران، کلاسهای هشتم و نهم را در مدرسه ادب، کلاس دهم را در مدرسه دارالفنون و کلاسهای یازدهم و دوازدهم را در سالهای ۱۳۰۷-۱۳۰۸ در مدرسه سنلویی سپری کرد. در سال ۱۳۰۸ در دورۀ دوم کنکور اعزام محصلین به خارج شرکت کرد و همراه عیسی سپهبدی، خسرو وارسته، علیاصغر سروش، غلامحسین صدیقی، مجیر شیبانی و علیاکبر بینا راهی فرانسه شد و در دانشسرای مقدماتی « لیموژ» مشغول به تحصیل شد. او در سال ۱۹۳۲ سال چهارم دانشسرا را که مقدمه ورود دانشجویان به دانشسرای عالی کشور فرانسه بود به پایان رساند و در سال ۱۹۳۳ وارد دانشسرای عالی «سنکلو» شد و همزمان در رشته فلسفه دانشگاه «سوربن» هم تحصیل میکرد.
بقایی قبل از دفاع از پایان نامه دکترا با موضوع «اخلاق ابن مسکویه» به دلیل برهم خوردن روابط ایران و فرانسه در سال ۱۳۱۷ به تهران بازگشت و در مهر ماه ۱۳۱۸ وارد خدمت وظیفه گردید. به عبارت دیگر، به مانند بسیاری از سیاستمداران تاریخ معاصر ایران که لقب «دکتر» را به اشتباه یدک کشیده اند، او نیز هیچ گاه دکترای خود را دریافت نکرد. با این حال، وی در سال ۱۳۲۰ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گردید و تا بهمن ۱۳۴۸ با رتبه دانشیاری به تدریس پرداخت.
بقایی در ۲۷ سالگی به ایران بازگشت و در اواخر سال ۱۳۱۹ با دختر وکیلالدوله ابراهیمی ازدواج کرد و این ازدواج بیش از هشت سال دوام نیافت و ثمره این ازدواج هم پسری بود که در یازده ماهگی درگذشت و او دیگر تا پایان عمر ازدواج نکرد. با رواج فعالیت احزاب سیاسی در فضای پس از شهریور ۱۳۲۰، بقایی راه پیشرفت خود را در فعالیتهای حزبی یافت. او ابتدا، به عضویت حزب اتحاد ملی، که توسط سهام السلطان بیات، سیدمحمدصادق طباطبایی (از دوستان پدرش) و باقر کاظمی تشکیل شد، درآمد و خزانهدار حزب فوق شد. مدتی بعد، از این حزب جدا شد و به عضویت «حزب کار» مشرف الدوله نفیسی درآمد و در روزنامه «پند» نشریه این حزب مقالاتی می نوشت. فعالیت سیاسی بقایی با تاسیس حزب دمکرات ایران، به رهبری قوام السلطنه وارد مرحله جدیدی شد. بقایی، به سان گروه کثیری از جوانان جویای نام آن زمان، به این حزب پیوست. او در حزب دمکرات قوام، به سرعت رشد کرد، و در آذر سال ۱۳۲۶ همزمان با برکناری احمد قوام از نخست وزیری، عضو هیئت سرّی تصفیه و دبیر حزب دمکرات شد.
او سپس برای تاسیس و ریاست بر شعبه حزب دمکرات قوام به کرمان رفت و در همان سال ۱۳۲۶ به عنوان نامزد این حزب از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت.
بقایی از دوستان «علی زُهَری» و «عیسی سپهبدی» از کارمندان سفارت فرانسه و «حسن پاکروان»(بعدها دومین رییس ساواک) و مادر فرانسویش امینه پاکروان بود. وی با کمک این افراد متنفذ و حمایت سیاسی رضا حکمت معروف به «سردار فاخر»(رییس چند دوره مجلس شورای ملی و مدتی نخست وزیر ایران)، روزنامه «شاهد» را در ۱۳۲۶ تأسیس کرد. مقالات او در این روزنامه کمک زیادی به شناخته شدن او در افکار عمومی کرد.
«عبدالله شهبازی»، تاریخدان و مولف کتاب «معمای دکتر مظفر بقایی کرمانی»، نقش دوستی نزدیک بقایی را با زهری، سپهبدی و پاکروان ها(امینه و حسن) در صعود او در عرصه سیاسی بسیار کلیدی می داند. او در مقدمه کتاب فوق نوشت:
" به زعم برخی کارشناسان، عملکردهای بقایی بیش از هر چیز منطبق با تکاپوی سازمانهای مخفی صهیونیستی است که درست در همین دوران تحرکی سخت را در ایران پی می گرفتند. چنان که می دانیم در ۱۴ مه ۱۹۴۸م/ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷ش دولت اسراییل به طور رسمی اعلام موجودیت کرد و محمد ساعد نخست وزیر وقت ایران با دریافت ۴۰۰ هزار دلار رشوه در جلسه ۱۴ اسفند ۱۳۲۸ دولت اسراییل را به طور دو فاکتو به رسمیت شناخت. این بیانگر تحرک وسیع سازمانهای مخفی صهیونیستی در ایران آن روز است. به هر تقدیر، هرچند شناسایی نوع کانونهای خارجی هدایت کننده بقایی دشوار باشد، ولی در پیوندهای عمیق او با آنان تردیدی نیست."
شهبازی ورود عیسی سپهبدی از پاریس به ایران را در سال ۱۳۲۵، موتور محرکه رشد سیاسی چشمگیر بقایی می داند. به عبارت دیگر، این مورخ نام آشنا، علی سپهبدی را حلقه وصل بقایی با برخی کانون های مرموز مرتبط با سرویس های خارجی می داند که خط مشی و جهت گیری های آن کانون های مرموز را به بقایی منتقل می کرد. او در کتاب خود، نامه ای به تاریخ ۱۳۳۱ شمسی را از جانب سپهبدی به بقایی منتشر می کند که به واسطه آمرانگی و دستوری بودن آن، به باور شهبازی، نشان از مرشدیت سپهبدی بر بقایی دارد:
" صبح دوشنبه ۲۲ اردیبهشت(۱۳۳۱)
پیشنهاد عیسی به مظفر برای ترمیم کار حزب
الف جنبه کلی و اصولی
۱ من برای داوری خودم محکی و مقیاسی و معیاری جز «نور» ندارم. هرچه و هرکه از جنس نور یا متمایل به نور نباشد از جنس تاریکی است و تاریکی باید برافکنده شود و بدین منظور دستور آسمانی را برای مطالعه و تفکر و تامل یادآور می شوم:
«شمایید نمک زمین، چون نمک خراب و فاسد گردد به چه چیز نمک را به اصلاح آورند؟ به هر چیزی لایق نباشد، الا بیرون انداخته شود و پایمال خلق شود.»
«اگر چشم راست تو، تو را خیانت کند، بر کن و از خود دور انداز. تو را آن بهتر است که در زندگانی به یک چشم روی از آنکه به دو چشم در دوزخ، جایی که کرم نمیرد و آتش ایشان نخسبد.»
۲ عامل زمان: صبر و شکیبایی که تا این دقیقه برای کشف و تحقیق و بینا شدن حریف بسیار زیبنده بود، از این لحظه سم قاتل است؛ زیرا به سردسته راهزنان و خائنان اگر بیشتر فرصت و مجال دهند باعث تجری دزدان و خائنان دیگر شود. آن مرد که در تاریکی خشم و عناد است مانند «بعلزبوب» همواره در تلاش و وسوسه است و هرگز از پای نخواهد نشست، پس مانند خر آسیاب به گردن ما آویخته و ما را غرق خواهد کرد.
ریشه تاریکی باید برافکنده شود تا نور جلوه کند...."
در ادامه همین نامه دستورالعمل هایی قاطع درباره اعمال تغییرات جدی در حزب تحت رهبری بقایی(حزب زحمتکشان) وجود دارد. شهبازی این تاریخ را مقارن با اوج گیری اختلافات درون حزبی، میان دو چهره کلیدی حزب زحمتکشان، مظفر بقایی و «خلیل ملکی»، می داند که در نهایت منجر به خروج ملکی از حزب می شود. گفتنی است که که سبک این نامه که نمونه آن میان بقایی و سپهبدی چندین بار رد و بدل شده، نشان از عناصر شناخته شده ادبیات ماسونی دارد.
صعود ستاره بقایی در آسمان سیاست ایران
به هر روی، ورود بقایی به مجلس در ۱۳۲۶، مقالات او در روزنامه شاهد و حمایت محافل سیاسی-مطبوعاتی تهران، به بقایی کمک کرد که خیلی زود به چهره ای مشهور در فضای سیاسی کشور تبدیل شود، تا حدی که در سال ۱۳۲۸ و در انتخابات دور شانزدهم مجلس شورای ملی، او به عنوان نفر دوم منتخب تهران به مجلس راه یافت. ذکر این نکته لازم است که نفر اول منتخب تهران در آن انتخابات کسی جز دکتر «محمد مصدق» نبود. او در این مجلس در کنار مصدق، حائریزاده، دکتر شایگان ، آزاد، نریمان و سید حسین مکی، فراکسیون «جبهه ملی» را تشکیل می دادند.
مخالفتهای شدید او و مصدق با دولت سپهبد «حاجیعلی رزم آراء»، به وِیژه بر سر قرارداد تحقیرآمیز «گس گلشاییان» میان شرکت نفت ایران و انگلیس و دولت ایران، نام او را بیش از پیش به عنوان سیاستمداری ملی گرا و جسور مطرح کرد. او به خاطر نطق های تند خود علیه نخست وزیر، دستگیر و به یک سال حبس محکوم شد، اما در دادگاه تجدیدنظر تبرئه گردید، ولی همین ماجرا، شهرت او را به عنوان یکی از یاران نزدیک مصدق بر سر زبان ها انداخت.
او در کنار سایر اعضای فراکسیون جبهه ملی، از امضاء کنندگان طرح جنجالی «ملی کردن صنعت نفت» بود.
در اسفند ۱۳۲۹ رزم آراء، به عنوان مهم ترین مانع بر سر تصویب ملی شدن صنعت نفت، توسط گروه «فداییان اسلام» ترور شد و مدت کوتاهی بعد طرح ملی شدن صنعت نفت تصویب شد. در پی این اقدام تاریخساز مجلس، مظفر بقایی در راس یک مسوولیت بسیار مهم قرار گرفت و مسوول سازمان خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران شد. این حوادث، در اردیبهشت ۱۳۳۰ به تشکیل دولت دکتر محمد مصدق انجامید.
اسناد خانه سدان
ستاره اقبال سیاسی بقایی که رو به صعود بود، با رویدادی موسوم به کشف اسناد خانه سدان به اوج رسید. سدان نماینده شرکت نفت انگلیس در ایران بود. ظاهرا ماجرا از این قرار بود که در اوایل تیرماه ۱۳۳۰ امیرحسین پاکروان کارمند شرکت نفت انگلیس و ایران به بقایی اطلاع داد که اسنادی از اداره انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل نماینده شرکت نفت انگلیس در ایران در خیابان قوام السلطنه منتقل می شود. بقایی به همراه سرلشکر فضل الله زاهدی رییس شهربانی وقت و جهانگیر تفضلی خانه سدان را تفتیش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشی از اسناد خانه سدان توسط بقایی در روزنامه شاهد و دیگر مطبوعات آن زمان، منتشر شد و جنجال بزرگی به پا کرد. بعدها، در جریان دادگاه لاهه (خرداد ۱۳۳۱) اسناد خانه سدان به عنوان مدارک مداخله شرکت نفت انگلیس در امور داخلی ایران ارایه شد. امروزه، اصالت این ماجرا مورد تردید جدی است و برخی محققین، از جمله «یرواند آبراهامیان»، اسناد فوق یا بخشی از آن را جعلی یا دستکاری شده می دانند.
به هر روی، انتشار اسناد خانه سدان، مظفر بقایی را به یکی از چند چهره اول سیاست ایران در حوالی سال ۱۳۳۰ تبدیل کرد.
حزب زحمتکشان
مظفر بقایی در تمام عمر از کمونیزم نفرت داشت و یکی از رسالت های سیاسی خود را مقابله با نفوذ و قدرت گیری حزب توده می دانست. از همین رو، تنها دو هفته بعد از انتخاب محمد مصدق به نخست وزیری در ۷ اردیبهشت ۱۳۳۰، او گروه کوچکی را که از مدتی قبل تاسیس کرده بود و «سازمان نگهبانان آزادی» نام داشت، با گروه منشعب از حزب توده به رهبری «خلیل ملکی»، ادغام کرد و حزبی موسوم به «حزب زحمتکشان ایران» را تاسیس کرد. خلیل ملکی در جریان اختلافات درونی حزب توده در سال ۱۳۲۶، در انتقاد از مشی تسلیم پذیری محض حزب در برابر اتحاد شوروی، در راس شماری از نیروهای منتقد این حزب، موسوم به «جریان سوم»(سوسیالیزم مستقل از مسکو) از حزب توده انشعاب کرده بود.
شماری از مورخان معتقدند که اصولا تاسیس حزب زحمتکشان(با نامی که تداعی کننده طبقه کارگر بود) برای مقابله تشکیلاتی با حزب توده انجام گرفت و هدف اصلی آن، یارگیری در میان اقشار کارگری در تقابل با حزب توده بود. در واقع امر هم، حزب زحمتکشان گرچه هرگز به لحاظ تشکیلات و تعداد اعضا به پای حزب توده نرسید، اما متشکل ترین و منظم ترین گروه وابسته به جبهه ملی طرفدار مصدق بود.
عموم مورخان بر این اعتقادند که درگیری های معروف خیابانی اعضای حزب زحمتکشان با سازمان جوانان حزب توده در دوران حکومت دو ساله محمد مصدق، یکی از دلایل تضعیف نهضت ملی کردن صنعت نفت بود.
در جریان برکناری مصدق در ۲۵ تیرماه ۱۳۳۱، و قیام مردمی موسوم به «۳۰ تیر» که با پشتیبانی مرحوم آیت الله کاشانی در اعتراض به انتساب قوام السلطنه به نخست وزیری از سوی شاه، صورت گرفت، حزب زحمتکشان هم از برکناری قوام و بازگشت مصدق به نخست وزیری حمایت می کرد. گرچه در همین مقطع اختلافات میان بقایی و مصدق تا حدی آشکار شده بود، اما او در برابر دشمن مشترک، یعنی قوام السلطنه، جانب مصدق را گرفت و نقل است که اعضای حزب زحمتکشان در میادین اصلی تهران چوبه دار برپا کرده بودند تا هر کس قوام را دستگیر کرد همان جا فی المجلس و بدون محاکمه او را به دار بکشند. یکی از دلایل اختلافات بعدی بقایی با مصدق، عدم محاکمه و برخورد با قوام در پی پیروزی قیام ۳۰ تیر بود.
به هر روی، با روی کار آمدن مجدد مصدق در ۳۰ تیر ۱۳۳۱، کم کم اختلافات جدی مظفر بقایی با مصدق آغاز شد و خیلی زود، کار به دشمنی و تقابل شدید کشید.
جدال دو متحد دیروز
در فصل سوم کتاب خاطرات مرحوم «مرتضی کاشانی»، از اعضای اصلی حزب زحمتکشان و از نزدیک ترین یاران بقایی و حتی بادیگارد شخصی او، از قول مرتضی کاشانی آمده که دکتر بقایی از ابتدا موافق ملی شدن صنعت نفت نبود و شعار ملی شدن صنعت نفت را کار «انگلیسی ها» می دانست. به گفته این یار دیرین بقایی، نهایت خواست منطقی ایران از دید بقایی در آن مقطع این بود که روی همان قرارداد گس-گلشاییان با طرف انگلیسی چانه زنی شود و مبلغ دریافتی ایران به میزانی مشخص افزایش یابد. ولی با گذشت یکی دو ماه از مطرح شدن مساله ملی شدن نفت و پشتیبانی نیرومندی که این طرح در اذهان عمومی به دست آورد، بقایی هم جزو موافقان آن شد.
«مصطفی مهرجو»، پژوهشگر تاریخ معاصر که روی تاریخچه حزب زحمتکشان تحقیقاتی انجام داده، در گفتگو با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سه دلیل عمده برای اختلاف و بعد دشمنی میان بقایی و مصدق مطرح کرد:
" یکی از علل مخالفتِ بقایی با مصدق بر سر شخص دکتر حسین فاطمی بود که در جریان دفاع فاطمی از ملی شدن نفت به او تهمت انگلیسی بودن زد. زمانی هم که دکتر فاطمی تیر خورد، بقایی از این اتفاق خوشحال بود و تا این حد با دکتر فاطمی دشمنی داشت. یکی دیگر از دلایل اختلافِ بقایی با مصدق این بود که پس از پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت، برای پیشبرد آن به خانه ریچارد سدان رفتند و آنجا مقداری از اسناد و مدارک مربوط به شرکت نفت را پیدا کردند. در میان اسناد، سندی مربوط به آقای دکتر متین دفتری، داماد مصدق بود. متین دفتری در این سند اشاره کرده بود که یک پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی که با مصدق دارم به نفع شرکت نفت استفاده کنم. در واقع در این سند، متین دفتری پول میخواست تا به شرکت انگلیسی کمک کند. دکتر بقایی به خاطر آن، جنجالی به پا کرد. مورد اختلاف بعدی اینکه زمانی که قرار شد دکتر مصدق به شورای امنیت برود به آقای بقایی گفته بود بیست نفر هیات همراه را انتخاب کند. دکتر مصدق، متین دفتری را هم انتخاب کرد، اما بقایی مخالفت و اعتراض کرده بود که از این آقا سند داریم. بالاخره مصدق او را با خود برد و همین موضوع باعث تشدید اختلاف بین بقایی و مصدق شد."
قتل افشارطوس و آغاز دومینوی کودتا
در حالی که در ماه های آغازین سال ۳۲، به واسطه تحریم خرید نفت ایران و عدم امکان فروش نفت در دولت مصدق اوضاع اقتصادی، روزگار خوبی را طی نمی کرد، و از سوی دیگر کشور با توطئه های مختلف از جانب دربار، ارتش، شبکه انگلستان در ایران، حزب توده و گروه های مختلف سیاسی برای سقوط دولت مصدق مواجه بود، و در شرایطی که پاره ای از تصمیمات اشتباه مصدق و جبهه ملی(از جمله اقدامات خودکامانه مصدق در گرفتن اختیارات فوق العاده قضایی از مجلس، قانون امنیت اجتماعی و در نهایت تقابل و تخاصم او با مجلس) اوضاع سیاسی کشور را در حالت بن بست قرار داده بود، ناگهان در ۳۱ فروردین آن سال این خبر منتشر شد که سرتیپ «محمود افشارطوس»، از یاران نزدیک مصدق و رییس شهربانی کل کشور، ناپدید شده است.
از سوی مصدق، وزیر کشور وقت، دکتر غلامحسین صدیقی، شخصا مامور پیگیری پرونده افشارطوس می شود. در اول اردیبهشتماه بود که ماموران فرمانداری نظامی، یکی از عوامل دربار به نام حسین خطیبی و دو روز بعد تعدادی از فرماندهان شاهدوست ارتش را که در دولت مصدق بازنشسته شده بودند از قبیل سرتیپ مزینی، سرتیپ منزه، سرتیپ نصرالله بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی را به اتهام ربودن افشارطوس دستگیر کردند. متهمان تحت بازجویی ها و شکنجه شدید قرار گفتند و خیلی زود به کل ماوقع اعتراف کردند. عاقبت در روز ۶ اردیبهشت، ماموران فرمانداری نظامی در یکی از غارهای ناحیه تلو در لشکرک، جسد بیجان رییس شهربانی را پیدا کردند
در جریان تحقیقات، روشن شد که افشارطوس [بعد از جلسهای] در خانه حسین خطیبی ربوده شده و به روستای متعلق به عبدالله امیرعلایی، واقع در لشکرک (شمال تهران)، انتقال یافته و در ساعت ۴ بعدازظهر در غار تلو به قتل رسیده است. در این ماجرا علاوه بر خطیبی و افسران نامبرده، هادی افشارقاسملو و سرگرد فریدون بلوچقرایی نیز شرکت داشتند.
چند روز بعد، در اعترافات بیشتری که از متهمان به دست آمد، فاش شد که دکتر مظفر بقایی و سرلشکر فضل الله زاهدی از طراحان اصلی ربودن و قتل افشارطوس بودند و پسر زاهدی، یعنی اردشیر، رابط این افراد با خطیبی و سایر ربایندگان بود. طبق اعترافاتی که از رادیوی ملی هم پخش شد، تصمیمات در منزل بقایی گرفته شده بود و قصد بر این بود که وزرای جنگ و خارجه هم به همین ترتیب کشته شوند، تا دولت سقوط کند و در نهایت یا بقایی یا زاهدی، از سوی شاه به نخست وزیری برسند.
در پی انتشار این گزارش ها، دولت طی نامهای رسمی به مجلس با اعلام اینکه دکتر مظفر بقایی کرمانی متهم به معاونت در قتل رییس شهربانی است، خواستار سلب مصونیت پارلمانی او شد.
در پی جدی شدن ماجرای برخورد با بقایی و زاهدی، موج تبلیغاتی سنگینی از سوی عوامل ضد دولت درباره کمونیست بودن مصدق به راه افتاد. عبدالله شهبازی معتقد است که "در این جا بود که عوامل مرتبط با سیا و شبکه انگلیس در ایران(به طور خاص برادران رشیدیان) فعالانه وارد عمل شدند. "
" در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۲/ ۲۰ مه ۱۹۵۳ به ایستگاه سیا در تهران اجازه داده شد که هفتهای یک میلیون ریال برای تطمیع نمایندگان مجلس و جلب همکاری آنان خرج کند. در پیامد این اقدام مجلس هفدهم پرتنشترین روزهای خود را آغاز کرد."
به نوشته شهبازی، حسین خطیبی، از متهمان اصلی قتل افشارطوس، همان زمانی که در زندان نظامی پادگان جمشیدیه زندانی بود، با بقایی مکاتبات محرمانه داشت و حتی پیشنهاد داد که نیروهای ضدمصدق متحد شوند و اقدامات خود را تشدید کنند.
در این مقطع، علاوه بر مطبوعات، مجلس هم به کانون تقابل با مصدق تبدیل شده بود. اکثریت بزرگ نمایندگان مخالف مصدق بودند، به طوری که در اواخر تیرماه ۱۳۳۲، کل نمایندگان طرفدار مصدق در مجلس به ۳۰ نفر رسیدند که همان اعضای فراکسیون جبهه ملی بودند. در همین اوضاع، «علی زهری» نماینده و دوست صمیمی بقایی طرح استیضاح مصدق را به واسطه آن چه بازداشت و شکنجه غیرقانونی متهمان پرونده افشارطوس می خواند، در مجلس کلید زد. نکته قابل تامل این که، رییس وقت مجلس، آیت اله کاشانی هم به دلایلی چون پاره ای اقدامات مغایر با دین دولت مصدق و حضور چهره های بعضا ضددین در کابینه و میل به خودکامگی مصدق روابط خوبی با او نداشت.
این جا بود که مصدق برای مقابله با مجلس، تصمیمی گرفت که بسیاری آن را یکی از اشتباهات مهلک مصدق خواندند و آن برگزاری همه پرسی انحلال مجلس در ۱۲ مرداد در تهران و در ۱۹ مرداد در سرتاسر کشور بود. نتیجه این رفراندوم که بنا به گزارش های موجود از آن روزها، در شرایط نه چندان مطلوبی برگزار شد، انحلال مجلس هفدهم بود که خود زمینه ساز صدور حکم عزل مصدق از سوی شاه و ماجراهای ۲۵ مرداد شد که به «کودتای اول» معروف گردید.
به هر حال با شکست کودتای اول ضد مصدق در شامگاه ۲۵ مرداد، مظفر بقایی و علی زُهَری، دو نماینده اصلی طراح استیضاح ضدمصدق که به عنوان متهمان پرونده قتل افشارطوس هم مطرح بودند، همراه با عده ای دیگر از دست اندرکاران کودتا از سوی فرمانداری نظامی مصدق دستگیر شدند. اما تنها سه روز بعد، در ۲۸ مرداد، کودتای ضد مصدق به پیروزی رسید و دولت او سقوط کرد. طبیعی بود که زندانیانی از قبیل بقایی هم از زندان آزاد شدند. ۳۰ آبان ۱۳۳۲ در شرایطی که مصدق در دادگاه نظامی در حال محاکمه بود، دادگاه جنایی فرمانداری نظامی تهران کلیه متهمین پرونده قتل افشارطوس را از اتهامات منتسبه تبرئه کرد.
همین جا باید اشاره کرد که یکی از موارد اتهامی کارنامه مظفر بقایی، قتل سرگرد «محمود سخایی کاشانی»، رییس شهربانی کرمان بود که از سوی مصدق به این سمت منصوب شده بود. سرگرد سخایی، از وفادارترین نظامیان به دکتر مصدق بود که بعد از وقایع مرتبط با توطئه قتل مصدق در روز ۹ اسفند ۱۳۳۱، از سوی نخست وزیر با اختیارات کامل به ریاست شهربانی کرمان منصوب گردید و اتفاقا ماموریت اصلی او هم کنترل تحرکات وابستگان بقایی در زادگاهش، کرمان، بود.
چاقوکشان و اراذل و اوباشی که به گفته «خسرو معتضد» از اجیرشدگان مظفر بقایی بودند، در بعد از ظهر ۲۸ مرداد، زمانی که سقوط دولت مصدق قطعی شده بود، به ساختمان شهربانی رفتند و سرگرد محمود سخایی را که تا اخرین نفس به مصدق وفادار مانده بود، به فجیع ترین وضع کشتند و جنازه اش را مثله کردند. خیابانی در نزدیکی میدان امام خمینی تهران به یادبود این افسر شجاع، خیابان «سرهنگ سخایی» نام گرفته است.
به روایت کتاب «سرنوشت یاران مصدق»(عبدالرضا مهدوی)، " عمله استبداد پای سرگرد سخایی را، با طنابی به ته خودروی جیپ نظامی بستند و پیکر وی را تا میدان شهر کرمان (مشتاقیه فعلی) بر زمین کشیدند و بر تیری چوبی آویختند و «جاوید شاه و مرگ بر مصدق»گویان، و در حالیکه چوب و چماقهایشان را در هوا میچرخاندند، بدنبال جیپ و یلیس نظامی راه افتادند....
محشر کبرا بود. آنجا جسد را کاملاً برهنه کردند، چوبی به ماتحت آن فرو نمودند و در میدان مشتاق که یکصد سال پیش، «مشتاقعلیشاه اصفهانی» سنگسار شده بود... به دار آویختند."
گزارشی از روزنامه «صرصر» به تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۳۲ وجود دارد که سفر بقایی به کرمان را در دوران بعد از کودتا روایت می کند:
" در سفر اخیری که آقای دکتر مظفر بقائی به کرمان میرود در یک مجمع بزرگ در پایان بیانات خود میگوید: شما در روز ۲۸ مرداد بزرگترین فداکاری را در سقوط و برچیدن حکومت یاغی مصدق از خود نشان داده و خائنین را به جزای خود اعمال خود رساندید. من امروز از آن مرد قهرمانی را که اولین ضربه مهلک را به سرگرد سخائی رئیس شهربانی مصدق در کرمان نواخت، میخواهم خود را معرفی کند تا روی او را ببوسم. مردی از میان جماعت از زمین برخاسته خود را معرفی میکند و به دستور دکتر پیش رفته و دکتر بقائی روی او را میبوسد..."
در دوران پسا-کودتا
مظفر بقایی همواره، حتی در اوج دوران ملی شدن صنعت نفت، روابط خوب و نزدیکی با دربار و شخص محمدرضا پهلوی داشت. او از باورمندان متعصب نظام «سلطنت مشروطه» بود و نهایت انتقاد او به حکومت پهلوی این بود که طبق قانون اساسی مشروطه، «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت». تصویری هم که از محمدرضا پهلوی از دوران پیش از کودتای مرداد ۳۲ در افکار عمومی بود، با این دیدگاه از نظام حکومتی مطلوب بقایی و دیگرانی چون جبهه ملی و بعد نهضت آزادی انطباق داشت. تصویر شاه جوان و خجول و ورزشکاری که بعد از شهریور بیست به قدرت رسید و بیش از آن که به حکومت علاقه مند باشد، به ورزش، خلبانی، مسافرت اروپایی و معاشرت با دختران و زنان زیبا علاقه داشت، با تصویر او بعد از مرداد ۳۲ و به ویژه بعد از خرداد ۴۲ که به دیکتاتوری تمام عیار تبدیل شد، کاملا متفاوت بود.
شاید در کنه ذهن بقایی این بود که با سقوط مصدق، شاه با همان خصوصیات پیش گفته دوباره به سر وقت همان تفریحات و گشت و گذار خود باز خواهد گشت و با سپردن نخست وزیری و امور مملکتی به بقایی، وضعیت ایده آل ذهنی او محقق می گردد. در همین چارچوب، میان بقایی و فضل الله زاهدی(نخست وزیر بعد از مصدق و فرمانده نظامی کودتا) از همان زمانی که دولت مصدق روی کار بود، روابط نزدیکی شکل گرفت. آن دو علاوه بر معاشرت شخصی، در زمینه تلاش برای تضعیف و براندازی مصدق هم با هم همکاری می کردند. اما با سپردن زمام امور به فضل الله زاهدی به جای بقایی، کاخ رویاهای بقایی هم فرور یخت. طبق معمول، بقایی دوباره تغییر جهت داد و به مخالف سرسخت زاهدی تبدیل شد. از همین رو، توسط دولت زاهدی دستگیر، محاکمه و تبعید شد. اما با این حال، بقایی هیچ گاه تبدیل به مخالف سلطنت یا یک انقلابی نشد.
دکتر «حسین آبادیان»، مولف کتاب «زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی»، معتقد است:
" " بقایی شخصاً حکومت مطلقه سلطنتی را بهترین گزینه برای ایران می دانست. بقایی در زمانی که شاه قدرت مطلقه در اختیارش بود، هیچ گونه عکس العمل و واکنشی نشان نمی داد، نمونه بارزش دوره هویداست. اتفاقاً ورود ایشان به صحنه سیاسی همیشه موقعی بوده که قدرت شاه تضعیف می شد. چه در دوره ملی شدن نفت، چه دوره زاهدی، چه در دوره اقبال و چه در دوره انقلاب، هرگاه بقایی می دید تمام کاسه کوزه ها بر سر شاه خرد می شود ایشان وارد میدان می شد. به همین جهت خودش در محاکمات اوایل سال ۱۳۴۰ می گوید: من سه بار تاج و تخت را نجات دادم؛ ۳۰ تیر ۱۳۳۱، ۹ اسفند ۱۳۳۱ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲. این را صراحتاً می گوید اصلاً مخالفت های ایشان با قوام هم در همین ارتباط بوده، آقای بقایی حتی از قبل از مقطع سی تیر ۱۳۳۱ مخالفت خودش را با مصدق علنی کرده بود و ایشان فردی نبود که به برگشت مصدق به عنوان نخست وزیر رضایت بدهد."
به هر روی، بعد از تبعید نسبتا کوتاه در زمان زاهد،ف او یک بار دیگر در سال ۱۳۳۹ و در دولت جعفر شریف امامی، به اتهام تحریک ارتش دستگیر می شود و مدتی را در زندان به سر می برد، ولی عملا از مرداد ۱۳۳۲ تا زمان پیروزی انقلاب، چالش عمده ای بین او و حکومت پهلوی وجود ندارد. در این سال ها، او بیشتر به فعالیت های محفلی و پنهان روی آورده بود که البته خطری متوجه حکومت نمی کرد. در عین حال او همچنان امیدوار بود روزی شاه به او نخست وزیری را پیشنهاد دهد، به مهره چینی آدم های خود در نهادهای مختلف ادامه می داد که یکی از مهم ترین این موارد، «منصور رفیع زاده»، آخرین رییس ایستگاه ساواک در ایالات متحده بود که به نوعی «فرزندخوانده» بقایی بود.
رفیع زاده در مصاحبه ای با روزنامه «جوان» در اسفند ۹۲، به صراحت خود را شاگرد و دستپرورده مظفر بقایی و علی زُهَری خواند. او گفت که کلیه عملکرد خود را به عنوان یکی از مسوولین ساواک به بقایی گزارش می کرده است:
" وقتی که به آقای دکتر(بقایی) نامه مینوشتم و بعضی اوقات تلفن میکردم، تمام ماوقع را به ایشان اطلاع میدادم...... از آن گذشته رؤسای ساواک از قبیل مقدم یا پاکروان دوستان چه کسی بودند؟ پاکروان دوست علی زهری و دکتر بقایی بود. اینها با هم مدرسه رفته بودند و همه هم آدمهای باسوادی بودند، پس برای پول و مقام نرفته بودند! به هر حال من تمام کارهای خلافی را که میشد، به دکتر میگفتم!"
طرح پیشنهادی بقایی به شاه برای خنثی کردن انقلاب
بالاخره رویای بقایی برای شنیدن پیشنهاد نخست وزیری از طرف شاه تعبیر شد، لیکن زمانی که دیگر خیلی دیر شده بود!
ماجرا از این قرار بود که در ماه های آخر حکومت شاه، که او از کنترل اوضاع مملکت عاجز شده و قادر به مهار امواج فزاینده انقلاب نبود، از سر استیصال به شماری از چهره های قدیمی سیاست ایران رجوع کرد تا بلکه یکی از ان ها زمام امور را به عنوان نخست وزیر در دست بگیرد و سلطنت را نجات دهد. در این میان، از دشمنان قدیمی چون شاپور بختیار، غلامحسین صدیقی و علی امینی تا دوستان قدیمی چون مظفر بقایی حضور داشتند.
حسین آبادیان در گفتگو با روزنامه همشهری(۲۰ آذر ۸۲) شرح داد که بقایی در جواب شاه آشفته و مضظرب مبنی بر این که «چه باید کرد؟»، طرحی ارایه داد که بعدها چیزی شبیه به آن را «زبینگیو برژینسکی»، مشاور امنیت ملی کارتر برای استحاله انقلاب اسلامی ارایه کرد.
بقایی برای شاه توضیح داد که طبق این طرح، در مرحله اول، امام را از پاریس به تهران می آورد. با این اقدام، به زعم بقایی، هم امام از اطرافیانش که همه برانداز بودند، جدا می شد. ثانیا، حضور در ایران، امام را در عرض مراجع تقلید دیگر قرار می داد و از اهمیت ایشان کاسته می شد، مضاف بر این که در تنش و اختلاف با مراجع دیگر قرار می گرفت و از وزن سیاسی او کاسته می شد. اقدام سوم، طبق این طرح بقایی، این بود که گروه های مارکسیستی- به غیر از حزب توده- آزادی فعالیت پیدا می کردند. هدف از این اقدام این بود که مارکسیست ها با آزاد شدن فعالیت خود، شروع به تبلیغات ضدمذهبی کنند و با نگران شدن اقشار مذهبی جامعه از اقدامات کمونیست ها و خطر ورود کردن شوروی، هم طرفداران امام در ادامه فعالیت انقلابی دچار تردید شوند، و هم امام مجبور به پذیرش قانون اساسی مشروطه شود(عینا همان تاکتیکی که در دورانم مصدق هم انجام گرفت و با تبلیغات ضدمذهبی مشکوک منسوب به حزب توده، خاطر روحانیون نسبت به دولت مصدق مکدر شد و به نوعی حمایت روحانیت از مصدق افول کرد). قسمت چهارم این طرح هم ایجاد اختلاف میان نیروهای مختلف انقلابی بود، به نحوی که دیگر عملا از انقلاب چیزی جز یک اسم نماند و تمام هم و غم انقلابیون صرف جدال و حذف یکدیگر شود.
به هر حال، بنا به دلایل مختلف، از جمله شتاب غیرقابل مهار امواج انقلاب و همین طور نبود اراده ایستادگی در شاه و عجله او برای خروج هر چه زودتر از کشور، طرح هایی از قبیل طرح بقایی به سرانجام نرسید و پیروزی انقلاب اجازه فعال شدن دوباره امثال بقایی را نداد.
بقایی و نظام انقلابی ایران
با پیروزی انقلاب اسلامی، بقایی که ذاتا مخالف قدرت گرفت روحانیون و دخالت دین در سیاست بود، مدتی در همان سالهای ۵۷ و ۵۸، به واسطه این که همچون بازرگان و دیگر اعضای جبهه ملی، در آخرین هفته های مانده به پیروزی انقلاب با ان همراه شدند و دست از حمایت از قانون اساسی مشروطه برداشتند، تلاش کرد خط خود را پیش ببرد و حزب سیاسی خود را که بعد از خرداد ۴۲ عملا به محل گپ و گعده تبدیل شده بود، احیاء کند. لیکن دوران بقایی دیگر به اتمام رسیده بود و تنها ابزار نفوذ و اثرگذاری و نفوذ او در نظام انقلابی، یعنی حزب زحمتکشان هم دیگر خط او را نمی خواند.
حقیقت این بود که بخش عمده نیروهای حزب زحمتکشان، از افراد متدین و طرفدار حضرت امام بودند و بعد از پیروزی انقلاب، بقایی عملا رهبر تشریفاتی حزب بود. متدیّنین حزب تحت هدایت شهید بزرگوار، سید حسن آیت، بر خلاف رای و نظر روشن رهبر حزب، نهایت تلاش و همّ خود را به کار بستند تا به نظام انقلابی دینی خدمت کنند. کما این که حسن آیت، بیشترین نقش آفرینی را در گنجاندن اصل حیاتی «ولایت فقیه» در مجلس خبرگان قانون اساسی داشت. وقتی آخرین نصیحت های شاگردان سابق بقایی، مبنی بر همراه شدن او با انقلاب دینی مردم، به گوش این سیاستمدار قدیمی و سلطنت طلب نرفت، و از سوی دیگر، چشم انداز نخست وزیری یا اصولا هر نوع پست سیاسی جدید برای او محو شد، او در دوم دی ماه ۵۸، در جلسه ای در دفتر حزب زحمتکشان که با حضور اعضای قدیمی حزب برگزار شد، سخنرانی کرد و بازنشستگی خود را از سیاست اعلام کرد. در این سخنرانی سه ساعته که به «وصیت نامه سیاسی» بقایی معروف شد، او بار دیگر مخالفت خود را با حضور دین در سیاست و قدرت گرفت روحانیون اعلام می کند.
به هر روی بقایی بعد از ان که در سال ۱۳۵۹، در ارتباط با مسایل کودتای نوژه، چندماهی در بازداشت بود، دیگر به سکوت کامل خبری رفت. او به همراه ۶۵ نفر دیگر در ۲۱ تیرماه ۵۹ به اتهام ارتباط با کودتای نوژه بازداشت شد. «احمد احرار»، از نیروهای سلطنت طلب فراری مقیم پاریس که رابط برخی امرای فراری ارتش(به ویژه ارتشبد غلامعلی اویسی) با سازمان سیا بود و از طریق رفیع زاده با بقایی ارتباط داشت، در پاسخ به استعلام مقامات سیا مبنی بر این که چه کسی را برای رهبری سیاسی کودتای نوژه معرفی می کند، مظفر بقایی را گزینه مطلوب برای این ماموریت به آمریکایی ها معرفی کرد. اما بازجویی ها و پیگیری های نیروهای امنیتی ایران ظاهرا آن ها را در آن مقطع به این نتیجه رساند که بقایی نقش خاصی در اجرای کودتا نداشت و او با سپردن تعهد مبنی بر عدم خروج از کشور بعد از چند هفته آزاد شد.
سکوت خبری در اطراف بقایی بعد از این ادامه داشت تا این که در سال ۱۳۶۴، به دعوت شاگرد و فرزندخوانده خود، منصور رفیع زاده(که بعد از فروپاشی سلطنت پهلوی به مامور سیا تبدیل شده بود) به ایالات متحده سفر کرد. این که در این سفر چه گذشت و بقایی مرموز و فرزندخوانده او رفیع زاده چه برنامه هایی داشتند و با چه کسانی ملاقات کردند، هنوز برای عموم در هاله ای از ابهام است. به هر حال، بعد از چند ماه از بازگشت بقایی به ایران در اواسط سال ۶۵، در روز اول فروردین ۱۳۶۶، به اتهام رابطه با بیگانگان توسط وزارت اطلاعات دستگیر شد. ظاهرا در بازجویی های خود به نقش خویش در کودتای ۲۸ مرداد، قتل سرتیپ افشارطوس و کودتای نوژه اعتراف کرد. او در آبان ماه آن سال به علت وخیم شدن وضعیت جسمانی خود به بیمارستان منتقل شد و در نهایت ۲۶ آبان در بیمارستان از دنیا رفت.
- 18
- 3