شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۳
۱۲:۲۰ - ۰۶ مرداد ۱۳۹۷ کد خبر: ۹۷۰۵۰۱۵۴۷
زنان، جوانان و خانواده

همه‌اش به خاطر آن تصادف لعنتی بود

دادگاه,اخبار اجتماعی,خبرهای اجتماعی,خانواده و جوانان

«بهاره» زنی بود که با یک تصادف به جاده زندگی مشترک قدم گذاشت. به خیالش در این مسیر طولانی با چشم‌اندازهای دل‌انگیز روبه‌رو خواهد شد، اما در همان ماه‌های نخست رازهایی بر او آشکار شد که ذهنیت او را درباره همسرش تلخ و سیاه کرد.

 

برای بهاره دادگاه خانواده آخرین ایستگاه بود، جایی که باید از همسفری که در غبارها گم شده بود جدا شود و به‌دنبال سرنوشت خودش برود. در یکی از روزهای تیرماه که مجتمع قضایی ونک ساعات گرم و شلوغی را سپری می‌کرد، به شعبه ۲۷۶ آمد. ساعتی پیش از ظهر وارد شعبه شد و در مقابل قاضی «محمود سعادت» ایستاد. قاضی وقتی فهمید بهاره یک وکیل است ابتدا تصور کرد، برای پیگیری پرونده موکلانش آمده است، اما با دیدن پوشه او که رویش نوشته بود «دادخواست طلاق از زوج» بشدت جا خورد و گفت:«عجب؟ شما چرا؟» بهاره بلافاصله جواب داد:«همه‌اش به خاطر آن تصادف لعنتی است. ۱۰ سال پیش دانشجو بودم و سرم به درس و تحصیل گرم بود. یک روز در مسیر رسیدن به خانه بودم که با ماشین مردی تصادف کردم و همین تصادف ساده باعث شد مسیر زندگی‌ام عوض شود...» سپس سرش را پایین انداخت و به حلقه میان انگشتانش خیره شد.

 

همان جا صحنه تصادف دو خودروی شاسی بلند مثل پلانی از یک فیلم سینمایی از ذهنش عبور کرد. وقتی پیاده شده بود تا به راننده مقابل اعتراض کند با دیدن مردی بلند قامت و خوش لباس که موهای روغن زده‌اش را به بالا شانه کرده بود زبانش بند آمد و خشکش زده بود. نمی‌دانست از این تصادف شوکه شده یا از روبه‌رو شدن با مردی که فقط روی پرده سینما می‌توانست ببیند. او خودش را «رامین» معرفی کرده و قول داده بود ضمن پرداخت خسارت بیمه، خودروی بهاره را مثل روز اول تعمیر کند. خانم وکیل از گذشته به زمان حال برگشت و به قاضی نگاه کرد. قاضی لبخندی زد و گفت:«اصلاً انتظار نداشتم یک روز پرونده طلاق وکیلی را باز کنم که همیشه به‌دنبال آشتی دادن زن و شوهرها بوده است.»

 

بهاره ادامه داد:« آقای قاضی؛ هیچ کسی برای طلاق گرفتن ازدواج نمی‌کند. همه خیال می‌کنند بهترین انتخاب را داشته‌اند. اما متأسفانه چرخ اتفاقات همیشه به نفع آنها نمی‌چرخد. زندگی من همچنین  روندی داشت. در همان روزها که به‌دنبال کارهای این تصادف بودیم با رامین بیشتر آشنا شدم. او خیلی مبادی آداب بود. سال‌ها خارج از ایران زندگی کرده بود و خانواده اصیلی داشت. مدتی بعد از ماجرای تصادف از من خواستگاری کرد، با مادرم که تنها حامی‌ام بود موضوع را در میان گذاشتم. مادرم اولین کاری که کرد این بود که رامین را به شام دعوت کند. همان شب یواشکی به من گفت؛ با سن و سالی که این مرد دارد فکر نمی‌کنم بتوانید با هم خوشبخت شوید! بعد هم اشاره کرد که نمی‌داند چرا نسبت به خواستگارم احساس بدی دارد. راستش رامین ۱۶ سال از من بزرگتر بود اما هیچ اثری از ازدواج قبلی در شناسنامه یا حرف‌های فامیلشان در میان نبود. از طرف دیگر وضع مالی خوبی داشت و خیالم راحت بود که طمعی به ارث و املاک به جا مانده از پدر مرحومم ندارد. بالاخره بله را گفتم و یک سال بعد، درست بعد از جشن پایان تحصیل، اتفاق تازه‌ای افتاد...»

 

 قاضی نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و گفت:« و چهره واقعی این آقا معلوم شد...»بهاره جواب داد:« چهره خودش بعد از ازدواج معلوم شد. اما آن روزها مشغول تدارک جشن عروسی بودیم. دو روز مانده به مراسم میان دو خانواده اختلافاتی پیش آمد و همه چیز به هم خورد. حسابی دلخور شده بودم و تا یک هفته از اتاقم بیرون نیامدم. تا اینکه رامین به سراغم آمد و دلداری‌ام داد. با خودم گفتم نباید به این زودی تسلیم سرنوشت شوم. چند ماه بعد دوباره برای دوستان و آشنایان کارت دعوت فرستادیم تا در جشن عروسی ما شرکت کنند. مادرم با اینکه به هم خوردن جشن قبلی را یک نشانه بد می‌دانست اما این بار او همه هزینه‌ها را پرداخت و به فامیل اعلام کرد که مرگ یکی از اقوام رامین مراسم را عقب انداخته بود.

 

این بار همه چیز بخوبی پیش رفت و ما در آپارتمان شخصی همسرم زندگی مشترک را شروع کردیم. رامین به بهانه‌ای ماه عسل را تا سال بعد عقب انداخت و همین موضوع شک مادرم را برانگیخت. اما من سعی می‌کردم از مسائل بسادگی عبور کنم تا اینکه دو هفته بعد از ازدواج متوجه بیداری‌های بی‌موقع رامین در شب‌ها و بی‌قراری‌هایش در روزها شدم. وقتی سؤال می‌کردم جواب سربالا می‌داد و من هم سعی می‌کردم شرایطش را درک کنم. چند ماه اول به کارخانه پدرش می‌رفت، اما کم کم خانه نشین شد و درآمدش را از اجاره مغازه‌های خودش به دست می‌آورد. در این مدت بیشتر در خانه می‌ماند و در اوقاتی که سر کار نبودم می‌توانستم رفتارش را زیر نظر بگیرم. یک روز در نبود همسرم بسته‌ای برایش به در خانه آوردند.

 

از روی کنجکاوی آن را باز کردم و داخل آن بسته مواد سفیدی پیدا کردم. کمی دقت کافی بود تا بفهمم این ماده سفید رنگ نوعی مخدر است. دنیا روی سرم خراب شد. تازه فهمیدم که رامین معتاد است. همان روز به پدرش زنگ زدم و از او کمک خواستم. اما آب پاکی را ریخت روی دستم و گفت؛ تو باید شوهرت را جمع و جور کنی! وقتی با رامین صحبت کردم اولش زیر بار نرفت، اما وقتی بسته ارسالی را نشان دادم اعتراف کرد که قبل از ازدواج مصرف‌کننده بوده و از ترس اینکه به خواستگاری‌اش جواب منفی بدهم حرفی نزده.

 

بعد هم گفت سعی کرده ترک کند، اما با رفتارهای خانواده‌اش که مخالف ازدواج ما بوده‌اند مصرفش بالاتر رفته و... خلاصه با خواهش و التماس راضی شد ترک کند. اما یک ماه بعد دوباره مصرف مواد را شروع کرد. این بار با تهدید به طلاق دوباره به یک مرکز مجهز‌تر ترک اعتیاد رفت، اما باز هم بی‌فایده بود.

 

سعی کردم با مهر و محبت راضی‌اش کنم سرکار برود، ورزش کند و مواد مخدر را کنار بگذارد. اما چیزی که عوض نشد هیچ، بشدت بد گمان هم شده بود. یک روز تماس گرفت که زودتر به خانه بیا، اما در ترافیک گیر کردم و نیم ساعت دیر رسیدم. آن روز کتک مفصلی به من زد و با یک چاقوی جنگلی تهدیدم کرد. همانجا وقتی گلویم را گرفته بود و به دست و پا زدنم اهمیت نمی‌داد تصمیم گرفتم از رامین جدا شوم.

 

فردا با صورت کبود به خانه مادرم برگشتم؛ یک سال کاری نکردم شاید به خودش بیاید، اما خبری نشد. وقتی به سراغ مستأجر مغازه‌اش رفتم خبردار شدم به خاطر خرید و فروش مواد مخدر به زندان افتاده. دو سال صبر کردم تا آزاد شود و بعد از آن دادخواست طلاق دادم. اما هیچ وقت به جلسات نیامد و شروع به پرونده‌سازی علیه من کرد. حالا پنج سال است که بلاتکلیف هستم. همسرم نه حاضر به طلاق است و نه دل به زندگی می‌دهد. راه‌های قانونی خلاص شدن از دست او را بخوبی می‌دانم، اما از آنجا که آدم خطرناکی است ترجیح می‌دهم همه چیز دوستانه تمام شود. حاضرم مهریه و دیگر حقوقم را ببخشم و طلاق بگیرم....»

 

قاضی سری تکان داد و درباره مشکلات معمول جامعه و تأثیر آن بر روابط خانواده‌ها حرف زد. سپس از بهاره خواست مدارک لازم را برای اثبات ادعاهایش ضمیمه پرونده کند. سپس به منشی دادگاه دستور داد جلسه رسیدگی تجدید شود تا این بار با حضور هر دو نفر به موضوع رسیدگی کند. بهاره خداحافظی کرد و بیرون رفت. وقتی از میان مراجعان عبور می‌کرد می‌دانست هر کدام از آنها داستانی دارند که در جاده پرپیچ و خم زندگی برایشان اتفاق افتاده است.

 

 

iran-newspaper.com
  • 18
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
ویژه سرپوش