به گزارش شرق، من نشسته بودم روی زمین. کف اتاق. خانه شیخ ناصری. مرد عرب بالای سرم. رشید بود و در نظر من رشیدتر. بغض کرده بود که نه بغض، خشم فروخفته بود و با تمام جانش از سیل و هجومش به بیرون مراقبت میکرد «آقای وزیر، آقای زنگنه اینجا این قدر آلوده است و ریزگرد و درشتگرد و هزار گرد ناجور دیگر دارد که نوزادهای ما که متولد میشوند، در ریهشان از همان روز اول سوراخهای ریز است. آقای وزیر میدانی این یعنی چه؟ منِ پدر، همیشه باید شرمنده بچهام باشم که نمیتونم از اینجا به جای دیگه بروم».
اینجا ملّاشیه است. روستایی در جنوب غربی اهواز. اول غرب کارون. سیداکبر میگوید: «همه فاضلاب اهواز مال ماست» گواه حرفش زیر دماغم است. بوی نامطبوع هوا. راست میگوید. بوی فاضلاب در هوا موج میزند؛ حتی اگر ساعت ٧:٣٠ باشد و روستا هنوز در کشوقوس اول صبح.
از لابی هتل سفارش کرد که همراهان کم باشند. استاندار هم ملاحظه داشت. ملاحظه موج میزند. اسم ملّاشیه که میآید کلی ملاحظه و مخاطره وسط میآید؛ اما عزم بر رفتن است. سفارش میکند فقط یک ون. قصدش بازديد از ملّاشيه و بازديد از طرح كارآموزي صنعتي است كه نفت براي سوسنگرد زده است. تربيت نيروي ماهر و فني براي فرداي نفت. كاشتن درخت گردو.
همراهان قبول؛ ولی کار خود را میکنند. زنگنه که در ون نشست و ماشین به سمت روستا سُر خورد، دو ماشین به پشتسر اضافه شدند. در هر پیچ و گذر دیگر هر نهادی که نگران رفتن وزیر نفت و استاندار به ملّاشیه بود یک ماشین به کاروان اضافه میکرد. یک آن دیدم چند ماشین جلو و چند تا عقب. نشد آنچه میخواست و میگفت. باز کاروان شد. باز با دم و دستگاه. محافظ وزیر به من گفت چارهای نیست. محله حساس است. منطقه حساس است. سیداکبر موسوی از همین مخاطرهها برآشفته است. در صدای این مرد هم بغض است. مرد عرب و بغض! چه ترکیب عجیبی. اینان اهل شکستن نیستند. اهل کمآوردن نیستند. چه بر ملّاشیه رفته؟ اینجا اول جاده غرب کارون است. بوی نفت از بین بوی فاضلاب به سختی به مشام میرسد. مشعلها و فلرها شبها ملّاشیه را روشن میکنند و خط دودشان با حسرت دنبال میشود. نفت بیبرکت بوده، پا به سفره اینجا نگشوده و آب و نان و کار، مسئله مردان است. آقای وزیر. آقای استاندار. آقای رئیسجمهور. به کی باید اعتراض کنند. گیر معیشت هستند و امنیتی نگاهشان میکنند. چه سخت است و بیمعنی. سیداکبر از همین چیزها به شدت ناراحت است. مرد بغض دارد. مرد عزت دارد. مرد خانواده دارد؛ ولی میگوید: «آینده ندارند. بچههایم ندارند».
اینجا امید چرا مرده است؟ با این بوی بد در هوا که نفت هم بویش را نمیتواند رد کند و به مشام مردم برساند، امید کجا میماند؟ سیداکبر میگوید: «آقای وزیر هنوز جای ضربه موشک صدام جلوی خانهام هست. ترمیم نکردم. هنوز جنگ اینجا قربانی میگیرد. ما وقت جنگ رفتیم جنگیدیم؛ اما به وقت صلح کسی سراغ ما نیامد. آقای وزیر این مشعلهای نفتی شما شبها اینجا را روشن میکند؛ اما ما فقط نگاه میکنیم و حسرت اینکه بچههای ما آنجا (شرکت نفت) کار کنند...».
مصمم بود به رفتن. توی ون از این میگفت که «باید برای ملّاشیه هم یک مرکز آموزش فنی و حرفهای بزنیم تا جوشکار خوب، برقکار خوب تربیت کند. من برای غرب کارون از این نیروها میخواهم. در سوسنگرد راه انداختیم اینجا هم راه میاندازیم».
شریعتی، استاندار، میگفت: مشکل زمین داریم. اگر باشد ما هم ورزشگاه میزنیم هم مرکز درمانی. مسئله زمین، مشکل اصلیمان است. مسئله آب را حل کردیم. از ملی فولاد ٢٥ هزار مترمکعب روزانه آب میگیرم برای این محل و چند جای دیگه اما زمین... . زنگنه گفت زمین با ما».
همین حرفها را هم بین مردم زدند. صلوات بلند شد. عید بود. نیمهشعبان. یکی از میان صلوات صدایش بیرون جست که رأی ملّاشیه برای آقای دکتر... است. همه تأیید کردند؛ اما یکی برآشفت. صدا به سر کشید و خشم به بیرون ریخت که «اینها میآیند قول میدهند و میروند. از رأی ملّاشیه حرف نزن. از رأی خودت بگو. آقای رئیسجمهور به ما قول داد که آب شرب اینجا را حل میکند که هنوز حل نشده است. پول آب شیرین از ما میگیرند، آب شور تحویلمان میدهند. اینجا مگه موزه است که هر کی دم انتخابات بیاید تماشا و چهار تا قول بدهد و برود؟».
از همان میان جمعیت صدا آمد که استاندار بارها اینجا آمده. دو و نیم شب برای بازدید آمده. اما نه بغض مرد سرد شد و داغ دلش فرونشست که صدایش حتی بالاتر رفت. از بیکاری داد میزد. از فقر، از نبود، از فقدان. از زندگی زیر خط نداشتن. از حسرتهای عادیشده، معمولیشده، در متن زندگی نشسته و باورهایی که با امید و آینده بیگانهاند. ته حرفش لعنت کرد. نفت را لعنت کرد. تکان خوردم. این دیگر حتی به این امید نداشت که روزی نفت به سفرهاش بیاید. نفرینش کرد. نفرینش کرده بود. نفت بود و نبود. بویش و مشعلش. برکت و روغنش؟ نه نبود. یکی، دو نفر به هم پیچ خوردند که مرد را به بیرون ببرند. چرا بیرون؟ او مگر از بیرون آمده که بیرون برود؟ بردند. زنگنه گفت بیاوریدش. شریعتی کسی را فرستاد به دنبالش؛ اما مرد نیامد. شاید نیاوردند. بیاید حرفش را تمام کند. مرد رفت. صدایش نبود. دلم گفت دنبالش برو. تنبلیام شد. خاک بر سر ما و این همه تنبلی. شریعتی از تنبلی نظام اداری میگوید که مسئله آب شرب را این قدر طول داد؛ ولی امروز قرار است که ملّاشیه از آب شیرین بنوشد. چقدر دیر!
کانالهای تلگرامی به طعنه و تکه افتادهاند. دیگر زمانه خبرگزاری داشتن و این حرفها تمام شد. خبر ارسالکردن یک دکمه است و ذرهای اینترنت که به ملّاشیه میرسد. عکس رفته بود. متن رفته بود. صدا رفته بود. جواب آمد که اینها انتخاباتی است. چرا الان یاد ملّاشیه افتاده. زنگنه رفته رأی جنوب را جمع کند. روحانی در خوزستان محبوب نیست زنگنه برای این رفته و چهوچه.... کسی بین حرفهایش گفت که «شما آقای زنگنه بار دوم است اینجا میآیید. آقای زنگنه همانطور که در اوپک حق ایران را گرفتی همان غیرت را بذار برای ملّاشیه کار درست کن».
زنگنه حرف زد. از ظلم به مردم گفت. قبول کرد که بسیار اجحاف شده. قبول داشت که کمکاری که هیچ، بیتوجهی مفرط شده. گردن این دولت و آن دولت نینداخت، به سیاست نکشید حرف را. یکی، دو تا قول داد که بتواند. قول داد يك مركز تربيت نيروي فني هم در اينجا بزند. از جذب نيروهاي محلي و بومي در فردا و روزگار آتي گفت. به وقت رونق و روغن بيشتر غرب كارون. همه چيز ديگه غرب كارونه. هدف يك ميليون بشكه در روز.
صلواتها بلند شد. صداهایی که شور انتخاباتی درشان موج میزد برخاست. اما ملّاشیه با تردید با وعدهها روبهرو میشود. صداهای انتخاباتی فرکانس بالایی دارند، اما نگرانیها در موج کوتاه تا عمق میروند و در آن عمق، زخم است و مردی که اعتراض کرد و بیرون بردندش و برنگشت. محلیها. خود اهل محل؛ عادت کردهاند که میزبانی به خوبی کنند و خوش ندارند که اعتراض و لحنشان از حدی پیشتر رود. چرا پس اینها را مهربان نگاه نمیکنند. چرا سر هر پیچ یک ماشین به ما اضافه میشد؟ چرا سربازان پلیس نگران بودند؟ چرا حلقه درست کردند؟ مسیر ساختند و کاروان راه افتاد. گفته بود با یک ون برویم اما نشد. از ملّاشیه به جاده افتاد. به سمت غرب کارون.
اینجا از ٩٠ هزار بشکه در روز به ٣٠٠ هزار رسیده است. در این دولت. روحانی گفت؛ در مناظره سوم گفت. اینجا قلب غرب کارون است. سوسنگرد و هویزه. صدای امامجمعه بلند است. پر از حرفهای پر از خشم. «آقای زنگنه سهم سوسنگرد، سهم هویزه از نفت چقدر است؟ این نفت را شما میبرید و هیچ به این شهر نمیدهید... . آقای زنگنه اینجا خط مقدم مبارزه با وهابیت است» اینها را امامجمعه میگوید. امامجمعه سوسنگرد، در حضور وزیر. با صدایی بلندتر از توان بلندگو.
صدای جیغ بلندگو در سالن پیچید و حرف همان جا ایستاد تا نفسی تازه کند. حرف داغ بود.
درشت بود. اما از جنس درد بود. نفت چرا میرود و برکت چرا نمیآید؟ ميگفت كارآموزي راه انداختيد تشكر، ولي اين كارآموز كار هم ميخواهد. ٢٥٠ نيروي فني به هزينه و هدايت شركت نفت تربيت شدند. زنگنه ميگفت اينان ديگر بيكار نميماندند. ميگفت ما درخت گردو ميكاريم.
صبر ميخواهد اما راه همين است. نفت آمده است كه براي هميشه اينجا باشد. از هور ميگفت.
از هورالعظيم كه مثل خليجفارس برايش مهم است. اما امامجمعه از حضورش در باشگاه نفتیها در تهران میگفت. از اینکه دیده چه امکاناتی دارند و در خود سرزمین نفت؛ هیچ. اینجا خط اول مبارزه با وهابیت است. یا شیخ این حرف را بشکاف. کسی در گوشم گفت شیوخ عرب جنوب خلیجفارس برای عقاید خودشان اینجاها پول خرج میکنند. لعنت به پول. لعنت به فقر و لعنت به درد. اینجا نفت زیر پای مردم است و کنار مردم نه. غرب کارون یعنی سه شهر؛ بستان و هویزه و سوسنگرد. فرماندار گفت: «آقای زنگنه شما اولین وزیر نفتی هستید که اینجا میآیید». خاطره گفتند و معلوم شد که زنگنه در شکستن خط محاصره سوسنگرد به وقت جنگ، اینجا جنگیده.. .
صدای تریبون و گزارش کار و این چیزها سالن را گرفته. هوا هم خنک و کولری. بیرون گرم و تف. تابستان با شانههای پهن شروع کرده. ٤٢ درجه. علی زیاری ٥٥ ساله بیرون از سالن منتظر کسی است. گفتم کی؟ گفت شاید وزیر.
بین این همه خدم وحشم چطور؟
گفت شاید مجالی شد.
بهش گفتم: «بگو من شاید برسونم». گفت بگو وقت جنگ سوسنگرد جنگید. همه بودند. آمدند. تنها نبود. اما برای شما تمام شد، برای ما تازه شروع شد. با غبار میجنگیم. با ریزگرد، با بیآبی، با خشکشدن هور، با بیکاری، با دست خالی، با خسخس سینه، با ریههای آبسه... و تنهاییم. شما همه رفتید. برای شما تمام شد، برای ما هر ساعت و هر روز است. گفت بگو «جنگ تمام نشده، پشت سرتان را نگاه کنید. برگردید».
اینجا غرب کارون است. اول جاده ملّاشیه و قلبش سوسنگرد و هویزه.
آقای رئیس بعدی دولت، آنجا مردم تنهایند. هر ساعت از آنها خبر بگیر. بشکه به بشکه افزودن به تولید نفت از غرب کارون برای تهران افتخار است. برای هویزه و سوسنگرد و ملّاشیه فعلا بیمعنی است. به آنجا معنا بدهید. ایران به خوزستان و آن حوالی خیلی بدهکار است. سخت بدهکار.
- 12
- 3