«این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما میآید؟» نوروز در راه است و از «بهاران» خبري نيست. تكاندهنده است؛ گرد دردناك بيپولي بر چهره «سياه» كارگران معادن زغالسنگ. «بوي عيدي» و «ماهي دودي وسط سفره نو»؛ «برق كفش جفتشده تو گنجهها» و «بوي اسكناس تا نخورده لاي كتاب» رؤيايي است براي مرداني كه كيلومترها زير زمين جان ميكَنَند تا سر ماه ٨٠٠ هزار تومان روزي بگيرند. چشمشان به آن ١٠٠ هزار توماني است كه هر سال ممكن است به دستمزدشان اضافه شود. همينروزهاست كه شوراي عالي كار بنشيند و رقم جديدي براي حداقل مزد روزانه تعيين كند.
شايد «ابتهاج» كارگران معدن زغالسنگ را ديد و سرود: «من در این گوشه که از دنیا بیرون است/ آفتابی به سرم نیست / از بهاران خبرم نیست/ آنچه میبینم دیوار است/ آه این سخت سیاه/ آنچنان نزدیک است/ که چو برمیکشم از سینه نفس/ نفسم را برمیگرداند».
هفت ساعت و ٢٠ دقيقه در روز، بين ٧٠٠ تا هزار متر با شيب ٣٥ درجه در عمق زمين پيش ميروند؛ از آن پس، تا حدود ٥٠٠ متر به سوي لايههاي طولي پيش ميروند؛ اينجا تاريك است؛ سطح اكسيژن بسيار پايين است؛ گرد زغال سنگ در هوا و روي پوستها و در ريه كارگران.
اين مردان وقتي از تونلهاي معدن بيرون ميآيند رمقي حتي براي سخنگفتن ندارند. جاني براي راهرفتن حتي. آنقدر كم غذا ميخورند كه تاب اين كار سخت را ندارند. آنقدر در فكر اجارهخانه و پول دوا و غذاي بچههايشان هستند كه گاه شايد تا دقايقي متوجه نشوند كه كارگران ديگري، گوشهاي از اين تونلها اكسيژن كم آورده و از حال رفتهاند. اين يك شغل است: «كارگري معدن». «شغل» كه براساس تعاريف جهاني بايد بتواند امنيت رواني، غذايي، سرپناه، بهداشتي و... را براي كارگر تأمين كند.
اينها اما هفت ساعت و ٢٠ دقيقه در روز كار ميكنند؛ براي هر روز ٢٧ هزار و ٣٠٠ تومان به آنها ميرسد: يعني سر برج چيزي حدود ٨٠٠ هزار تومان. كارفرما اگر لطف كند، ميتواند عيدي را در ماههاي سال سرشكن كند؛ مزاياي ديگري هم به آنها تعلق بگيرد و خلاصه ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دست به دست هم دهند، شايد بهزور حقوقشان به يك ميليون و ٢٠٠ هزار تومان برسد.
كار شايسته «انسانم» آرزوست
سندی با عنوان Key Indicator of the Labour Market مجموعه تعاريف و شاخصهايي را که مورد قبول سازمان بينالمللي کار در رابطه با «کار شايسته انسان» است در خود جای داده است. این سند مسائل مربوط به کميسازي كار و متغيرهاي مرتبط با بازار كار را شرح ميدهد و بهشكل دورهای هم بهروز و اصلاح ميشود. نرمافزار آن هم به چند زبان زنده دنيا موجود و قابل دانلود مستقيم از سايت آن است.
اين سند بهصراحت روشن ميكند كه شغل چگونه بايد امنيت را براي كاركنان فراهم كند. مردي كه روزهايش را «بينور» در معدن ميگذراند چقدر براي تأمين هزينههاي ابتدايي خورد و خوراك خانوادهاش امنيت دارد؟ چقدر ميتواند هزينههاي يك سرپناه را تأمين كند؟ تا كجا ميتواند از پس هزينههاي بهداشت و درمان برآيد؟ آموزش فرزندان چطور؟ اگر از مسائل رفاهي بهكل هم صرف نظر كنيم، نيازهاي ابتدايي انساني اين كارگران تأمين ميشود؟ «شرق» براي يافتن پاسخ اين پرسشها با كارگر معدن زغال سنگي در دامغان گفتوگو كرده است.
چرخه باطل این روزگار
لهجه غلیظی دارد؛ سروصدای اطرافش زیاد است؛ «تونلکار» است و تازه از «راستتونل» بیرون آمده است. کمی نفسنفس میزند. میپرسم: «چند سال است در معدن زغالسنگ هستید؟»
میگوید: ٢١ سال.
تعجب میکنم: مگر نباید سر ٢٠ سال بازنشسته شوید؟
زهرخندی میزند: «خانوم دلت خوشهها. ضریب سختی کار باید چهار درصد باشه، اما سازمان تأمین اجتماعی هشت درصد حساب میکند؛ مگه کارفرما با این اوضاع کساد میتونه ٢٠میلیون تومن برای بازنشستهشدن من هزینه کنه؟»
پشتبند حرفهایش میگوید: «میخواهین براتون توضیح بدم؟»
حتما.
دلش پر است و سریع شروع میکند: «بهازای ٢٠ سال کار با ضریب هشت درصد، کارفرما باید ٢٠میلیون تومان پرداخت کند تا من کارگر بازنشسته شوم. کارفرمای من پارسال این پول را نداشت و حالا امسال باید ١٩میلیون و ٥٠٠هزار تومن بده. حالا شما حساب کنید که همزمان با من ٢٠ سال کار چهار نفر دیگه هم پر شده و باید بازنشسته شوند. کارفرمای من باید یکجا صد میلیون تومن بدهد. فکر میکنید الان معدنداران زغالسنگ وضع خوبی دارند؟ نه. ندارند. از بس که زغال سنگ وارد کردهاند. حالا تصور کنید که وضع ما چه خواهد شد؟»
چند ساعت در روز کار میکنید و چقدر حقوق میگیرید؟
هفتساعتونیم معمولا در روز. برای هرروز هم ٢٧هزار و ٣٠٠ تومن به ما میدن، اما خوبیش اینه که کارفرمای ما عیدی و مزایای دیگر را هم بین همه ماهها پخش کرده. اینطوری ماهی حدود یک و ٢٠٠ میگیریم.
یکمیلیون و ٢٠٠هزار تومان؟ با این پول چطور تا سر ماه دوام میآورید؟ اصلا چند فرزند دارید؟ اجاره خانهتان چقدر است؟ پول دوا و دکتر را چگونه میدهید؟
میگوید که دو فرزند دارد؛ یکی دختر است و آن دیگری پسر. میگوید: ما که پولی برای رفتن اینها به دانشگاه آزاد نداریم؛ پول کلاس کنکور و اینجور چیزها هم ندارند که فرزندانشان دانشگاه سراسری قبول شوند. برای همین است که بچههایشان هم مثل خودشان کارگر میشوند. میگوید: «این چرخه باطل زندگی کارگران است». فرزندانشان به روزگار آنها دچار میشوند و نوهها به سرنوشت بچهها.
به دوا و دکتر که میرسد، میگوید: خانم؛ کارگر یعنی قشر مرده. ما هر ماه باید دعا کنیم که مریض نشویم. همین. راستش را بخواهید هیچگاه هم تا سر ماه دوام نمیآوریم. ماه به نیمه نرسیده که پولمان تمام است. باید راه بیفتیم در معدن و فامیل و دوست و آشنا از هرکس ١٠، ٢٠ هزار تومان قرض کنیم تا روزمان بگذرد. بسیاری مواقع حتی پولی برای غذاخوردن نداریم. ماهی چهار، پنج کیلو گوشت میخریم و بهجایش از خیلی چیزهای دیگر صرفنظر میکنیم. این وضع ماست.
پول اجارهخانه را چه میکنید؟ اصلا شغل دومتان چیست؟
حرف از خانه نزنید. اینجا که ما زندگی میکنیم سرپناه است نه خانه.
تنها جایی که باران روی سرمان نچکد و از سرما یخ نزنیم. اینجا خانه نیست. برای همین سرپناه هم پنج، شش میلیون پول پیش دادهایم و ماهی ٣٠٠، ٤٠٠ هزار تومان هم میدهیم. زیر زمین میرویم و با جانمان بازی میکنیم اما آخرش فقط برای زندهماندن میجنگیم. ما توی رؤیایمان هم نباید خواب «خانه» ببینیم؛ چه رسد به واقعیت.
دوباره میپرسم: شغل دوم چه؟ از آن، چقدر در ماه درمیآورید؟
دوباره زهرخند میزند: آخر مگر بعد از هشت ساعت زیر زمینبودن میتوانیم در روز کار دیگری هم بکنیم؟ خانمجان! زمانی میخواستم بهجز معدن توی آژانس، روی ماشین کس دیگری کار کنم؛ نشد؛ نتوانستم. جانی نداشتم و کارم به بیمارستان کشید. شما باید اینچیزها را بدانید؛ هیچکس ما را نمیبیند؛ نه مسئولان و نه دولت و نه هیچکس دیگر. ما مردهایم.
- 16
- 2