به گزارش ماهنامه دیده بان، گفت و گو با کامبیز دیرباز را با نقش جذاب این روزهایش در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی آغاز کردیم که هنوز معلوم نیست قهرمان است یا ضدقهرمان و بعد برگشتیم به سال قبل و غیاث صفا که یک ضدقهرمان و یا شاید یک شخصیت خاکستری بود در «پشت بام تهران» و بعد رفتیم به سال قبل تر از آن، و میکاییل را بررسی کردیم که یک قهرمان بود؛ از همان هایی که هم خود او وهم همه دوست دارند.
در سینمای این روزها و این سال ها ما از این قهرمانان نداریم و برای همین است که بیشتر گرایش پیدا کرده است به تلویزیون و آن هم نوشته هایی پر از دیالوگ های زیبا از سعید نعمت الله. کامبیز انکار نمی کند که دوست دارد قهرمان باشد و سینمای قهرمان محور را دوست دارد و بنابراین گفت و گوی ما گل می اندازد و در لابلای آن، از پدرش می گوید که نیاز زندگی اوست و به خاطر اینکه توانایی تحمل دوری اش را نداشت بازی در سریال خوب آقای لطیفی را رد کرده است.
گفته هایش درباره استاد بهروز وثوقی و استادان دیگری که با آنها هم بازی بوده است هم جذاب است و همچنین کری خوانی های همیشگی اش در طرفداری از تیم پرسپولیس. خلاصه این که این گفت و گو جذاب است. مثل خود کامبیز دیرباز عزیز.
میکاییل و غیاث و خلیل کبابی
در چند نقش آخر که بازی کردی به خصوص میکاییل و غیاث و نقشت در «زیر پای مادر» یعنی خلیل کبابی، نقش مردهای بامرام لوطی را بازی می کنی و اصولا در این گونه نقش ها مردم خیلی بیشتر باورت می کنند و دوستت دارند. درست است که یک بازیگر تحصیلکرده هستی و هر نقش دیگر را هم می توانی بازی کنی ولی این گونه نقش ها بیشتر به تو می آید و مردم بیشتر دوستت دارند. آیا این به دلیل نزدیکی کاراکتر این آدم ها به خود توست و ایا شما در مرام خودت هم این حالت ها را داری؟
تو درست می گویی. کسی که بازیگر است باید طبق فرمول و تئوری هر نقشی را بازی کند اما من مخالف این نظریه هستم که هر نقشی را هر بازیگری باید بتواند بازی کند. یعنی نه اینکه نتواند بازی کند اما هر نقشی شاید به هر بازیگری نیاید.
این دقیقه مثل خریدن کت و شلوار می ماند. شما می توانی برای خرید به یک پاساژ بروی که به صورت تخصصی کت و شلوار مردانه می فروشد و آنجا هزاران دست کت و شلوار هست اما یک دست از آن کت و شلوارها به تنت می نشیند و تازه بعضی وقت ها آن یک دست هم نیست و شما پارچه می خرید و به خیاط می گویید که کت و شلواری اندازه شما را برای شما بدوزد.
به نظرم نقش و بازیگر هم چنین رابطه ای با هم دارند. این که من چه نوع کت و شلواری را انتخاب کنم کاملا بر می گردد به سلیقه من و نقش هم همین گونه است. کارنامه من نشان دهنده سلیقه من است چون به جرات می توانم بگویم تمام نقش هایی که تا به امروز بازی کردم را خودم انتخاب کردم و هیچ کدام تحمیلی نبوده.
هر جا که اشتباه کردم و نقش من به دل مخاطب ننشسته سلیقه اشتباه من بوده و هر جا هم که درست رفتم هم سلیقه و انتخاب درست من بود. این چیزی هم که می گویی هم همین طور است و برمی گردد به سلیقه ام. نه اینکه من شبیه این کاراکترهایی ستم که بازی شان می کنم اما شاید دوست دارم شبیه آنها باشم.
یکی از علت هایی که آدم به دنبال بازیگری می رود و علاقه مندی اش بازیگری می شود هم همین است که آدم خودش را جای کاراکترهای مختلف بگذارد و فرصت و امکانی را پیدا کند که هر کس نمی تواند داشته باشد. شما یک بار به دنیا می آیی، با یک کاراکتر به نام آرش نصیری زندگی می کنی و ان شاءالله بعد از ۲۰۰ سال دیگر از دنیا می روی ولی بازیگر می تواند در مدت زندگی اش زندگی ها و کاراکترهای مختلف را تجربه کند و این یکی از لذت های دنیای بازیگری است.
از دو نقش آخر که بازی کردی؛ غیاث صفا در «پشت بام تهران» و خلیل کبابی در «زیر پای مادر» کدام را بیشتر دوست داری؟
من در سه کار آخر به نویسندگی سعید نعمت الله سه نقش میکاییل و غیاث و خلبل کبابی را بازی کردم. من و سعید نعمت الله سلایق و نگاه مشترک داریم. من وقتی دیالوگ های سعید را روی کاغذ می خوانم به من می چسبد و احتمالا او هم از مدل بازی کردن من راضی است چون سعید خیلی وسواس... نه. وسواس کلمه قشنگی نیست...
... دقت...
آفرین، دقت. سعید خیلی دقت زیادی دارد و خیلی حساس است که کلمه به کلمه دیالوگ های متنش چگونه و توسط چه کسی ادا شود. حتی نقش های تک سکانسه و حتی نقش های بی دیالوگ هم برایش مهم هستند و برای اجرایشان حساسیت عجیب و غریبی دارد، بنابراین حتما برای نقش اصلی اش دقایق و ساعت های مختلف فکر می کند.
اگر این همکاری و در سه کار پشت سرهمی که سعید داشته ادامه پیدا کرده نشان می دهد که ما با همدیگر سلایق مشترک داریم. همچنین شما باید این را هم در نظرداشته باشی که بازیگر هرچ جلوتر می رود، سنش، درکش از دنیای اطرافش و تجربه اش بیشتر می شود، شرایطش تغییر می کند و به همه اینها این مساله را هم اضافه کنید که در سه کار آخر به نویسندگی سعید و کارگردانی آقای مقدم و بهرنگ توفیقی عزیز من مرز ۴۰ سالگی را رد کردم و در هر صورت به پختگی یک مرد ۴۰ ساله رسیده ام و شاید تفاوتی که در دو، سه کار آخرم احساس می کنید، مجموعه ای از این شرایط هم باشد.
۴۰ سالگی مرز خیلی حساسی هم هست و آغاز چلچلی و...
بله. وقتی ۲۹ سالم داشت تمام می شد و به ۳۰ سالگی می رسیدم حس و حال خوبی نداشتم و مدام به خودم می گفتم از فردا دیگر نمی توانم بگویم بیست و چند سال و باید بگویم سی و چند سال. یعنی با وجودی که فرقش فقط یک شب بیشتر نبود اما عوض شدن دهه زندگی این حس را در من به وجود می آورد. همانقدر که آن شب، شب خاصی بود، در سه، چهار سال آخر دهه ۳۰، بی صبرانه منتظر بودم به ۴۰ سالگی برسم و خیلی خیلی خوشحالم که ۴۰ سالگی ام همراه شد با پدرشدن، همراه شد با پخته تر شدن و یک آرامش همراه با عقلانیت که الان خدا را شکر در زندگی ام جاری است.
در دو بازی آخرت در دو سریال پشت سر هم دو چالش مهم داشتی. یکی بازی در نقش یک مرد مجرد سی و پنج ساله و یکی هم بازی در نقش یک مرد پنجاه ساله با یک پسر بیست ساله. چقدر تلاش کردی که فرق این دو نقش را دربیاوری؟
باید فرق می داشتند. یک سری فرق ها هستند که روی کاغذ هم مشخص هستند و وقتی که دارید فیلمنامه را رمان را می خوایند آنها راناخودآگاه تصویر می کنید. غیاث و خلیل کبابی روی کاغذ هم متفاوت بودند و اجرایشان هم حتما باید تفاوت می داشت. نه به این خاطر که با غیاث متفاوت باشد بلکه به این خاطر که باورپذیر باشد و خودم هم باورش کنم.
من آدم چهل ساله ای بودم که می خواستم یک آدم پنجاه ساله را بازی کنم. من اگر بخواهم در چهل سالگی نقش یک آدم سی ساله را بازی کنم چشم بسته می دانم در سی سالگی چه کارها کردم و چه کارها نکردم و آن سن را می شناسم اما تصوری از ده سال دیگرم ندارم و همه اینها را باید در ذهن خودم بسازم و برای این تصویرسازی کی بهتر از پدر خودم به عنوان الگو. راه رفتن خلیل کبابی کاملا راه رفن بابای من است.
یک شانه اش یک کمی پایین تر است، یک دستش رهاتر است، در راه رفتنش یک بی نظمی خاصی هست و همه اینها را سعی کردم از پدرم الگو بگیرم. تن صدا خلیل کبابی سعی کردم از بقیه کاراکترها بم تر باشد و هر چه جلوتر برود بیننده بیشتر متوجه خواهدشد. این چیزی بود که از اول از صدابردارمان هادی افشار عزیز خواهش کردم که حواسش باشد و خود بهرنگ و سعید هم حواسشان به این قضیه بود. گریم هم به این باورپذیری کمک کردو همه و همه دست به دست هم داد که حاصل این کار شده و امیدوارم برای مردم هم باورپذیرتر باشد.
وقتی داشتی راه رفتن پدرت را توصیف می کردی انگار داشتی ویژگی های قهرمانان خسته فیلم های مسعود کیمیایی را توصیف می کردی....
بله. احساس می کنم که این ویژگی ها به کاراکتر خلیل می خورد. اگر پدر من یک قهرمان تنیس یا فوتبال بود شاید یکی جور دیگری راه می رفت اما او قهرمان زندگی من است و خسته هم هست. پدر بیش از شصت سال است که دارد می دود برای اینکه بتواند خانواده اش را حفظ کند و خدا انشاالله حفظش کند.
خیلی به سینمای اجتماعی که زندگی مردم طبقه متوسط را نشان می دهد علاقه داری. درست است؟
خیلی خیلی. بیشتر از خیلی. به نظر من بخشی از فیلم سرگرمی ست. بیست سال پیش خیلی اینطوری بود، پانزده سال پیش هم بله ده سال پیش هم همین طور اما الان اوضاع فرق کرده است. الان ما وقت کم می آوریم. اگر سرگرمی می خواهی در موبایلت هست و به وفور و به اندازه کافی. الان کمتر کسی را می بنییم که اوقات فراقت داشته باشد و بیکار باشد. اینقدر که دم دستش تکنولوژی و اطلاعات هست.
حالا ما فراقت چندانی نداریم که بگوییم سینما راه خوبی ست برای اینکه اوقات فراقت پر شود. الان اگر طرف اعتماد می کند یک ساعت پای فیلم یا سریال شما می نشیند باید شرمنده اش نباشی و احساس نکند که وقتش را تلف کرده است. بنابراین الان خیلی بیش از پیش باید به مسائل اجتماعی که گفتی توجه کنیم.
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
بازیگران ممکن است با گریم های مختلفی دیده شوند. الان که دخترت دارد بزرگ می شود و این روزها تو را با موهای سفید در تلویزیون می بیند چه واکنشی نشان می دهد؟
آن زمان که داشتم این نقش را بازی می کردم یک مقدار کوچک تر بود و الان با تعجب من را نگاه می کند و بعد تصویر را نگاه می کند. البته من این روزها گریم دیگری دارم و دارم آماده می شوم برای فیلم جدید. به هر حال نزدیکای یک بازیگر، پدر و مادرش، برادر و خواهرش و همسرش باید عادت کنند که هر روز او را با قیافه جدید ببیند و دخترم هم باید به این موضوع عادت کند و بداند که پدرش یک قیفه ثابت ندارد. (خنده)
یک سوال خصوصی تر. چرا اسم دخترت را گذاشتی نیاز؟
برای این که نیاز داشتمش. او نیاز من بود و این تنها چیزی هست که خدا ندارد ولی من دارم.
هر وقت که به دخترت فکر می کنی یاد چه شعری می افتی؟
معلوم است. یاد این شعر معروف با صدای فریدون فروغی بزرگ می افتم: «من نیازم تو رو هر روز دیدنه». خیلی هم آهنگ زیبایی ست و من در ماشینم یکی ازده موزیک برتری ست که گوش می کنم.
دخترت نیاز متولد اردیبهشت است و تو متولد شهریور. آیا الان از نظر خصوصیات به هم نزدیکید و اصلا به این طالع بینی ماه ها و اینا اعتقاد داری؟
من خیلی اعتقادی به این مسائل ندارم و البته برای من بیشتر فان است. اینها یک چیزهای کلی ست. ضمن این که دختر من روز انتخابات ریاست جمهوری سه سالش تموم شد و خیلی زود است که بخواهم در مورد خصوصیاتش صحبت کنم و با من مقایسه اش کنیم. هنوز کاراکتر مستقلی ندارد. نیاز هنوز دارد سعی می کنم چیزهایی که به او یاد می دهیم را تکرار کند و یکی دو سال دیگر طول می کشد که خودش هم مستقلا فکر کند.
این سن اوج شیرینی بچه و به خصوص دختر است. درست است...
بله. خیلی خیلی شیرین است. کلمات و جملات را اشتباه می گوید و آن قدر شیرین هم می گوید که آدم کیف می کند...
فکر می کنی چند روز پشت سر هم طاقت می آوری که نبینیش؟
این سوال خیلی مهمی هست. سر میکاییل ما تا یک ما تا یک ماه و نیم قشم بودیم و آنجا من خیلی دلتنگ می شدم و آن وسط ها یک روز و نصف فضای خالی گیر آوردم و سوار هواپیما شدم و آمدم بچه را دیدم و برگشتم و اما این یک طرفه بود.
من دلتنگش شده بودم و او هنوز این وابستگی ها را نداشت. سر زیر پای مادر ما تقریبا یک ماه مشهد بودیم و یک ده روز هم انزلی و آنجا هم من یک جوری با تکنولوژی و ارتباط تصویری و... تحمل کردم ولی الان دیگر قضیه دوطرفه شده و هم من دلم برای او تنگ می شود و هم او. الان دیگر تلفن را بر می دارد و پای تلفن می گوید بابا کجایی و دستور می دهد که هندوانه بخر و بیاور و یا دستورهای دیگری می دهد و بنابراین الان قضیه خیلی سخت شده است.
راستش را بخواهی شب عید اولین تصمیم گیری ام را برمبنای همین محور که داریم راجع به آن صحبت می کنیم انجام دادم و اولین تاثیرم را در کار حرفه ایام گذاشت. من سریال سر دلبران آقای لطیفی را، علی رغم اینکه خیلی دلم می خواست با ایشان کار کنم و مدت ها بود که منتظر بودیم با هم یک کار مشترک داشته باشیم از دست دادم و آن هم با یک نقش متفاوت و جذاب.
در این سریال نقشی که به من پیشنهاد شد نقش یک روحانی متفاوت بود که من تا به حال در کارنامه ام نداشتم. رفتم دفتر آقای شفیعی و عذرخواهی کردم و فقط و فقط و فقط برای این که فیلمبرداری آن پنج ماه و همه اش در یزد بود و من واقعا طاقت دوری پنج ماهه از نیاز را نداشتم. هر چی فکر کردم دیدم هیچ چاره ای ندارم.
از آقای لطیفی عذرخواهی کردم و نقش قسمت دوست عزیزم برزو هست که الان دارد بازی می کند. برزو هم شرایط مشابه من را دارد اما بچه هایش می روند یزد و بر می گردند و خلاصه اینکه تحمل می کند. این اولین باری بود که نیاز خانم دیرباز روی تصمیم گیری حرفه ای من تاثیر گذاشت.
این موضوع هم خیلی مهم و شیرین است که مخاطبان هنرمندان بدانند که بازیگران و هنرمندان هم اینقدر به خانواده شان اهمیت می دهند...
بله. بازیگر هم مثل بقیه مردم جامعه اند. همان اندازه که یک پدر کارمند یا راننده اتوبوس یا هر شغل دیگر که دارد مصاحبه من و تو را می خواند دوست دارد زودتر کارش تمام شود و برود خانه و بچه اش به رویش در را باز کند و بپرد بغلش، یک بازیگر هم این احساس را دارد. کار زمان خاصی را ندارد و ممکن است شب ها در منزل نباشیم و روز باشیم اما این شرایطی ست که پذیرفتیم. تصمیمی که من سر کار آقای لطیفی گرفتم قطعا حرفه ای نبود ولی این که درست بود یا نه را سپرده ام به زمان تا ببینم چه می شود.
همسر و همراهم
و شما یک انتخاب خوب هم داشتی و این شانس را هم داری که همسرت هم ادبیات نمایشی خوانده و این فضا را و وقتی که بیرون می روید لطف مردم را درک می کند و با تو همراه است. درست است؟
بله. ایشان در این فضاها بوده و برایش راحت تر است. اما بازیگر چه مرد باشد و چه زن، بعضی وقت ها این همراهی ها برای همسرش سخت است. اگر جفت شان بازیگر باشند، مثل امیر جعفری و ریما رامین فر قضیه فرق می کند و آن جا برای بچه سخت است (خنده). به هر حال یک زندگی که ذاتش نامنظم باشد سخت است. شما وضعیت زمانی نامشخصی داری و این برای خود آدم هم سخت است چه برسد به پارتنری که دارد با او زندگی می کند. بنابراین خیلی ارتباطی به این که طرف از این حرفه شناخت داشته یا نداشته باشد ندارد و اصولا سخت است.
اهل غصه خوردن نیستم
خودت مهم ترین اشتباه زندگی ات را چه می دانی؟ یک اشتباه مهم که بابتش تاوان دادی یا اذیت شدی یا...؟
نمی دانم. من اصولا آدمی نیستم که بنشینم و غم و غصه بخورم. اگر اتفاق بدی افتاده رد شده و رفته و من بهش فکر نمی کنم. من خیلی بیشتر سعی می کنم امیدوار باشم و رو به جلو حرکت کنم برای همین هم اشتباهاتم را زیاد برجسته نمی کنم که اذیت شوم. سعی می کنم فراموش کنم. الان اگر فکر کنم یادم می آید و می توانم به تو بگویم اما ترجیح می دهم که به آن فکر نکنم. آینده و موفقیت های آینده را عشق است.
کسی هست که از دستش زیاد عصبانی باشی؟
نه. اگر گله ای هست از پدر و مادرم دارم که چرا زودتر مرا به دنیا نیاوردند که بتوانم شش تا گل پرسپولیس به استقلال را ببینم. (خنده)
دوستی نزدیک با سامان و پژمان
علاقه مندان و طرفدارانت فکر می کنند که تو فقط با سام رخشانی و پژمان بازغی رفیق صمیمی هستی. اما انگار رفیق صمیمی های زیادی داری.
اینها رفیق هایی هستند که از ۲۲ سال پیش با هم دوست بودیم و با هم دانشکده را پشت سر گذاشتیم و با هم در تماس هستیم اما این که در سینما بیشتر همدیگر را ببینیم و در لحظه های خصوصی زندگی هم باشیم بله، سام و پژمان از دوستان خیلی خیلی صمیمی و نزدیک من هستند.
با سام فوتبال می بینید دعوایتان نمی شود؟
همیشه با هم کل کل را داریم و این کل کل ها فوتبال را جذاب می کند و اگر نباشد فوتبال بی مزه می شود.
شما سه دوست هستید که در یک زمینه کار می کنید و طبیعتا یک رقابتی بین شما هست. اگر یکی تان از آن دو نفر جلو بزند و فیلم خاصی بازی کند یا جایزه مهمی را ببرد چه حسی بین تان به وجود می آید و آیا باز هم با هم رقابت دارید؟
این که بخواهیم همدیگر را شکست بدهیم و رقابت کنیم نه. بازیگری و نقش بحث همان کت و شلوار و این حرف هاست که همان اول بحث مطرح کردم. به نظرم به تعداد آدم هایی که هستند می تواند نقش وجود داشته باشد.
نه من جای سام را تنگ می کنم و نه سام و نه پژمان و نه برعکس. این که بخواهیم از موفقیت همدیگر خوشحال بشویم یا نشویم هم قطعا خوشحال می شویم. چون اگر سر سوزنی حسادت این وسط بود این رفاقت به نزدیک ۲۰ سال نمی رسید. ما نه تنها از موفقیت همدیگر خوشحال می شویم بلکه همدیگر را هل هم می دهیم. بارها پیش آمده که با هم بودیم و به فاصله پنج دقیقه، پنج دقیقه به ما زنگ زدند برای یک نقش واحد و ما هم خنده مان گرفته و هم مثلا گفتیم این نقش به تو می خورد پژمان یا سام. برو نوش جانت. این قسمت توئه.
پس دوستان نزدیک خانوادگی ات که با هم رفت و آمد خانوادگی دارید سام و پژمان است؟
تقریبا بله و البته الان خودت بچه کوچک داری و می دانی، وتی بچه کوچک داری شرایط کمی فرق می کند، مخصوصا در دو سال اول چون بچه هنوز از آب و گل درنیامده. طبیعتا در این دوره رفت و آمدها کم می شود.
درباره بازیگری و شهرت
یکی از مهم ترین ویژگی هایی که یک بازیگر باید داشته باشید میل به دیده شدن است و بازیگرانی که این میل را ندارند نمی توانند موفق باشند. بعضی ها این را یک خصلت منفی تلقی می کنند و از آن به خودنمایی تعبیر می کنند. نظر شما چیست؟
از نظر من تعریف بازیگر این است که نمایش A هست برای دیدن B. یعنی شما اگر تماشاچی نداشته باشی بازیگری معنا پیدا نمی کند. اما خودنمایی کردن و شوآف دادن و اضافه کاری کردن حسابش از این جداست. منظورم از دیده شدن میل به درست دیده شدن هست. یعنی من تلاش کنم، مطالعه کنم و تلاش کنم که اگر یک سال دیگر می خواهم دیده شوم درست، دقیق و بدون نقص دیده بشوم. این خیلی فرق دارد با این که من تند و تند، در همه کانال ها، در همه مصاحبه ها حضور پیدا کنم به این بهانه که میل به دیده شدن دارم. این دم دستی شدن است. بین اینها مرز باریکی وجود دارد که آدم باید متوجهش باشد.
این دیده شدن شهرت می آورد و شهرت هم سختی هایی دارد. به نظرت آفت های شهرت چیست؟ کدام بخش از شهرت خسته ات می کند؟
مهم ترین نکته اش این است که زندگی جمعی برایت سخت می شود و پیله ای دورت تنیده می شود که هر چه در کار بازیگری موفق تر می شوی این پیله ضخیم تر و ضخیم تر می شود و تو در آن تنهاتر می شوی. اگر خانواده داشته باشی قضیه فرق می کند. مثل من که این موهبت و شانس را دارم و خدا این لطف را به من داشته.
وقتی خانواده داشته باشی سرت به خانواده ات گرم می شود ولی کسانی که خانواده ندارند یا از آنها دور هستند تنهاییشان بیشتر و بیشتر می شود. این شاید یکی از بزرگ ترین مشکلات شهرت باشد. اما این که در یک ساعت مشخص، مثلا ۱۰ تا یازده شب میلیون ها انرژی مثبت به سمتت پرتاب می شود چیزی است که خداوند اجازه اش را به همه نداده است و من بابت این انرزی مثبت مردم عزیز خدا را شکر می کنم.
با این انرژی انگار قدت بلند می شود و شما تبدیل می شوی به عضوی از خانواده هفتاد هشتاد میلیون از هموطنانت و آنها احساس می کنند که تو برادرشان، پسرشان و دوستشان هستی و این را کاملا از رفتارشان می فهمی. من در یک تایمی به خاطر کارم اضافه وزن پیدا کرده بودم و کنترلش طول کشیده بود و در آن زمان نگرانی را در مردم می دیدم. اینها همه اش جذاب است و جای شکر دارد.
بهروز وثوقی اسطوره من است
یک نکته دیگر. شما در سه سریال آخر با نویسندگی سعید نعمت الله بازی کردی و البته ما می دانیم که ایشان تنها فیلمنامه نویس نیست و به نوعی پرودیوسر هم هست. تو در سه کار آخر نعمت الله که قلمش و نگاهش بسیار نزدیک به مسعود کیمیایی است بازی کردی. آیا می شود گفت نعمت الله، بهروز وثوقی اش را پیدا کرد؟
خواهش می کنم این اسم بزرگ را در مورد من به کار نبر. بهروزخان وثوقی یک اسطوره تکرارنشدنی است و این را به جرات می گویم. به جرات می توان گفت که ایشان در تاریخ سینمای ایران تکارر نخواهدشد و خیلی متاسفم که جای ایشان در این سال ها خالی است و ما نمی توانیم از ایشان یاد بگیریم. خواهش می کنم اسم بنده را در کنار اسم ایشان قرار ندهید. ایشان اسطوره و دانشکده سیار بازیگری هستند.
جدای از این موضوع شما حیت قبل از بازی در نقش میکاییل همیشه حالت قهرمان داشتی و درست است که سینمای ما قهرمان ساز نیست اما انگار تو این حالت را داری و خودت هم این را دوست داری.
بله. این سلیقه من است. یکی از دلایلی هم که در سینما کم کارتر هستم همین است به این خاطر که سینمای ما در دو، سه سال گذشته کمتر قهرمان داشته. شما اگر نگاه کنید اکثر فیلم ها پنج، شش کاراکتر اصلی دارد و مثلا شما ابد و یک روز را که می بینید آخر فیلم لذت می برید از دیدن لحظه لحظه فیلم اما آخرش نمی توانی بگویی نقش اصلی کی بود. باید بنشینی فکر کنی که آیا نوید محمدزاده بود، پیمان معادی بود، پریناز بود، ریما بود... کی بود؟
یعنی الان سینمای ما چند سال است که قهرمان محور نیست. من نمی گویم چیز بدی است. حتما مخاطب این را دوست دارد و سینماگران هم دارند این فضا را تجربه می کنند. من دوست دارم حتی المقدور در کارهای قهرمان محور بازی کنم و این فضا را در نوشته های نعمت الله دارم و پیدا می کنم.
و از همه بیشتر هم میکاییل قهرمان بود چون غیاث و خلیل به نوعی بیشتر قربانی هستند.
قطعا. غیاث یک جورهایی ضدقهرمان بود و یل کبابی را هم باید ببینیم که چطور می شود. الان نمی توانم قصه را لو بدهم.
نگفتی بین غیاث و خلیل کدام را بیشتر دوست داری؟
من هر دو را دوست دارم اما یه کوچولو خلیل کبابی را بیشتر دوست دارم جون برای من چالش بزرگ تری بود. نقش خلیل ۱۰ سال بزرگ تر از سن من است، پسر ۲۰ ساله دارد که من در زندگی عادی ام تجربه نکردم. غیاث به لحاظ سن و سال به من نزدیک تر بود، من آن برهه از زمان را رد کرده بودم بنابراین نقش خلیل هم به خاطر سختی هایش و هم به خاطر قصه جذابش برای من جذاب تر بود.
اگر ورزشکار می شدم، می رفتم سراغ رشته پرتماشاگر
یک نکته دیگر در مورد شما وجود دارد تصوری که همه در موردت دارند و آن این که همه فکر می کنند ورزشکاری و فکر می کنم درست هم باشد. من که فکر می کنم اگر بازیگر نمی شدی ورزشکار می شدی...
نمی دانم. یک زمانی در زندگی ام دوراهی هایی هم بوده که مثلا بازیگری بهتر است یا ورزشکار بودن. من وقتی که در دوران متوسطه و هنرستان بودم از این فکرها می کردم ولی بعدها که بزرگ تر شدم و عقلم بیشتر کار کرد و البته دانشجوی بازیگری هم شده بودم، به این نتیجه رسیدم که فوتبال قهرمانی هم یک نوع نمایش دادن است.
آنجا هم بیست و دو نفر برای صدهزار نفر نمایش می دهند و اخیرا هم بیست و دو نفر در زمین نمایش دادند و پرسپولیس برد و ما کیف کردیم. یعنی ریشه هایش انگار یکی است و من اگر هم سراغ ورزش می رفتم هم سراغ ورزش قهرمانی می رفتم چون ریشه هردوی اینها میل به دیده شدن هست. یعنی اگر ورزشکار هم می شدم هم هیچ وقت قهرمان تنیس روی میز یا پرورش اندام نمی شدم. آنجا هم یا فوتبالیست و یا والیبالیست می شدم. هرچه تعداد تماشاچی بیشتر بود هم من راضی تر بودم.
چدای از ورزش های قهرمانی در این سطح، اگر منظورت ورزش کردن برای تندرستی ست که این از ابزار بازیگری است. شما باید بدنت را سرحال نگه داری که تحت اختیار و کنترل خودت باشد و بتوانی در کارت موفق باشی. من همیشه پای ثابت فوتبال و شنا و ورزش های دیگر بودم و این عادت را حفظ کرده ام.
ولی حتی اگر فوتبال را حرفه ای پیگیری نکنی پرسپولیسی بودن را حرفه ای پیگیری می کنی...
من پرسپولیسی نشدم، پرسپولیسی به دنیا آمدم. این ویژگی مهم پرسپولیس است. آدم پرسپولیسی به دنیا می آید.
احتمالا این به خاطر خونی هست که در بدن همه ما هست.
(خنده) منظورت اینه که خون استقلالی ها قرمز نیست؟
آنها هم خونشان قرمز است اما خودشان را زده اند به ان راه...
درست است. من تاحالا موجود زنده ای ندیدم که خونش آبی باشد.
یادت هست که اولین بار کی پرسپولیسی شدی؟
گفتم که من پرسپولیسی به دنیا آمدم. اگر منظورت این است که فهمیدم پرسپولیسی هستم، اولین باری بود که با عمویم رفتم استادیوم و بازی پرسپولیس را دیدم. البته قبل از آن از تلویزیون بازی ها را می دیدم. آن موقع ها که مثل الان نبود. الان بچه ها همه مجهز هستند با آخرین ابزار اطلاعاتی. ما این امکانات را نداشتیم.
ما می رفتیم دم مغازه هایی که لوازم ورزشی می فروختند و بخشی از کار آنها هم فروختن عکس بود و عکس هایی نه در یازده و یا عکس های در ابعاد دیگر می فروختند و ما آنها را می خریدیم و من خیلی از این عکس ها داشتم. آنقدر من عکس های فرشاد پیوس را داشتم که فکر نمی کنم خودش اینقدر داشته باشد. اینها عشق ما بود.
اگر یادت باشد کارت های بازی بود که مال تیم های ملی فوتبال بود و ما با اینها بازی می کردیم. بعد در یک مقطعی با عموی کوچکم که فاصله اش با من نه سال است می رفتیم استادیوم و شدیم تیفوسی و از این مدل ها بودیم که هشت صبح می رفتیم استادیوم و اونجایی می نشستیم که دلمان می خواست.
اولین بازی یادت هست که کی رفتی استادیوم؟
شاید اولین بازی، بازی پرسپولیس و کشاورز بود...
همان سال که خیلی ها از جمله سیروس قایقران رفته بودند کشاورز
آفرین. البته شاید. آنقدر رفته ام که یادم نیست کدام بازی اولین بود. اولین باری که رفتم استادیوم، امجدیه و بازی وحدت و بانک ملی بود. یادم هست کاپیتان وحدت سید مهدی ابطحی بود و لباسشان هم زرد بود. آن دسته یک تهران انگار دو تا گروه بود و یادم هست از پله ها بالار فتم و یک دفعه مستطیل سبز را دیدم و کپ کردم. تا آن موقع از تلویزیون دیده بودم و آنجا از نزدیک می دیدم و ذوق زده شده بودم.
یک تایمی هم به واسطه آشنایی که با مجید پروین داشتم در تیم جوانان پرسپولیس تمرین هم کردم. عضو تیم هم نبودم. تمرین هم در زمین شماره دو تختی بود و تمرین ما که تمام می شد بزرگان پرسپولیس داشتند لخت می شدند و آن موقع علی آقا هنوز بازی می کرد و آقا فرشاد پیوس، آقای وحید قلیچ و همه را آن جا می دیدم و ذوق می کردم. خیلی دوران جذابی بود.
ورودی های سال ۷۴
گفتی بچه های این گروه تلگرامی بچه های هم دانشکده ای و هم دوره ای شما بودند. آیا از آن به ها که در آن سال با شما بودند هم موفق شدند؟
ما ورودی سال ۱۳۷۴ دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران مرکز بودیم و آندوره ما خیلی پرکار و موفق بود و نسبتا به ورودی های بعد از ما، واقعا تعداد بچه هایی که وارد کار حرفه ای شدند خیلی زیاد بود. در ورودی ۷۴ دانشکده، من بودم، بروز ارجمند بود، حسام نواب صفوی بود، حامد بهداد بود، حمید گودرزی بود، عارف لرستانی خدابیامرز بود، علی ابوالحسنی بود، سپیده نظری پور بود که از بهترین های تئاتر بود و الان چند سال است که برای ادامه تحصیل رفته است انگلیس و دارد دکترا می گیرد.
از کارگردان های مطرح ایوب آقاخانی بود و همچنین دکتر غفاری که از بهترین های دانشکده تنکابن است و محمدرضا منصوری بود که از بهترین مدیران تولید است و خیلی های دیگر. واقعا بچه ها خوب بودند و کار می کردند و استادان مان را وادار می کردیم به ما یاد بدهند.
ما می گفتیم هنر یادگرفتنی است نه یاددادنی و ما این را قشنگ درک کرده بودیم و از استادان مان می کشیدیم بیرون. راستی همکار شما اکبر منتجبی هم همدوره ما بود و الان یکی از بهترین روزنامه نگاران است. بچه های دیگری هم هستند که طراح صحنه و لباس شدند و کارهای دیگر و حالا همه با هم در یک گروه هستیم و تبادل نظر می کنیم.
دختردار شدم، آرام تر شدم
بعضی وقت ها به نظر می رسد که از این پسر شرها باشی که دعوا می کنند. اینجوری که نیستی؟ آخرین باری که دعوا کردی کی بود؟
نه نه. بازیگر مگر با مردم دعوا می کند؟ (خنده) دوره و زمانه این حرف ها گذشته. واقعا نمی خواهم شعار بدهم و همه چیز را خوب جلوه بدهم اما من واقعا اهل گفتمان هستم مخصوصا الان که پدر شده ام. قبلا شاید در رانندگی اگر پشت سری بوق می زد یا کاری می کرد زیر لب یک غری می زدم، اما الان با وجود این که دختر دارم خیلی مراقب این هستم که خدای ناکرده از دهنم چیز بدی درنیاید و درست صحبت کنم. البته اگر پسر هم داشتم این را رعایت می کردم و دختر است بیشتر. من دعواهایم را جلوی دوربین انجام می دهم.
چه آرزویی داری؟
به غیر از سلامتی موضوع دیگری که باز دست خداوند است و موضوع مرگ است. الان آرزو دارم که خداوند مرا طوری نگه دارد که من از آب و گل درآمدن و به بار نشستن دخترم را ببینم و تا جایی که می توانم کمکش کنم و وقتی روی پای خودش ایستاد اگر خواست ما را ببرد، ببرد.
این نگرانی پدرانه زیبایی هم هست.
من خیلی غصه می خورم وقتی بچه های مشکل دار را می بینم. هفته پیش با مجید واشقانی در بیمارتان برای جواب سی تی اسکن قلب یکی از دوستان رفته بودیم، داشتیم از راهروها می رفتیم از جلوی اتاقی رد شدیم دیدم نوشته اتاق عمل قلب کودکان. درش باز شد و دکتر با لباس جراحی آمد بیرون و بعد یک مادر، از بین چندین مادری که آنجا بودند هراسان بیرون آمد و سراغ بچه اش را گرفت و دکتر برایش توضیح داد.
من یکدفعه ماندم. انگار یک نفر ترمزم را کشید. یک دفعه داخل اتاق عمل را نگاه کردم و این بچه های معصوم را با لباس اتاق عمل توی بغل مادران شان یا بغل پرستاران دیدم که می خواستند جدایشان کنند ببرند اتاق عمل. همانجا نشستم روی نیمکت ته راهرو و های های مثل ابر بهار گریه کردم با وجود این که هیچ کدام شان را نمی شناختم.
مردم می پرسیدند چه شده آیا اینجا مریض داری؟ می گفتم نه داشتم رد می شدم. من خیلی درم می آید که بچه ها را می بینم که مشکل دارند، بی سرپرستند، پدرشان یا مادرشان فوت می کند. می دانم نشدنی است اما همیشه می گویم خدایا هیچ بچه ای را مریض یا بی سرپرست نکن. آن یک ماه که مشهد بودیم من بهزیستی فیاض بخش مشهد سرزدم و صحنه های غم انگیز زیادی را دیدم.
حسرت بهروز خان
بازیگر مورد علاقه ات کیست؟
به نظر من بازیگر بد نداریم و آنهایی برجسته ترند که تلاش بیشتری می کنند. شما اگر بدترین بازیگری که در ذهن تان هست را مثال بزنید، من یک نمونه از بازی خوب یا درخشانش را برایت می گویم و می گویم کجا این کت و شلوار به تنش خوب نشسته. من از بازی همه بازیگران لذت می برم. همه همکارمان هستند و دوست شان دارم. اگر بخواهم اسم ببرم و در این مصاحبه هم حرف آقای وثوقی شد، یک بار دیگر اسم می برم و می گویم که به نظر من ایشان اسطوره دست نیافتنی و تکرار نشدنی بازیگری در سینمای ایران است.
می تواند یکی از آرزوهایت این باشد که یک روز با استاد بهروز وثوقی همبازی شوی؟
من یکی آرزوهایم این است که ایشان را از نزدیک ببینم، همبازی شدن که خیلی حال بزرگی است که خداوند به من می دهد. البته من با ایشان تلفنی در تماس هستم و هر از گاهی ارادت خودم و همکارانم را خدمت ایشان ابلاغ می کنم و ایشان هم به من لطف دارند و کارها را دنبال می کنند ولی اینکه از نزدیک ایشان را ببینی یا به قول تو همبازی شوی یک چیز دیگر است.
البته من این افتخار را داشته ام که محضر اساتید بزرگی بودم؛ سعید خان راد، عمو پرویز خان پرستویی که واقعا به اندازه دانشکده از ایشان یاد گرفتم، در چند کار اخیر در خدمت بهزاد خان فراهانی بودم که عمری را برای این کار گذاشته اند و از ایشان یاد گرفتم، با انوشیروان ارجمند خدابیامرز سر دوئل همکار بودم و خیلی از ایشان یاد گرفتم، سیاوش خان تهمورث، فخری خوروش که امروز اگر اشتباه نکنم تولد ایشان است و از همه شان خیلی یاد گرفتم.
افتخار داشتم در فیلم داریوش فرهنگ نقش پسر استاد مشایخی را بازی کنم. خود آقای فرهنگ هم که بودند. هم چنین بانو ثریا قاسمی. من هیچ وقت فکر نمی کردم که پارتنرم مادربزرگم باشد و یکی از عاشقانه ترین و حسی ترین لحظاتم را با بازیگری بازی کنم که نقش مادربزرگم را دارد. این اتفاق در پشت بام تهران افتاد.
بس که این بانو هنرمند و حرفه ای است و کارش را بلد است. بس که پر از احساس است و خیلی دوست دارم که دوباره با او همبازی شوم. این شانسی است که هر بازیگری نمی آورد که کنار این همه ستاره و استاد باشد و یاد بگیرد و همان طوری که گفتم، آقای وثوقی هم، نگین انگشتری بازیگری هستند و جایشان به شدت خالی است.
ماشین باز هستی؟
نخیر، من دیرباز هستم. ماشین باز هم نیستم اما عاشق موتور و موتورسواری هستم اما اینکه بخواهم موتوربازی کنم و هزینه ای زیاد را صرف آن کنم نه. من عاشق موتورم و تا جایی که مجبور نباشم هم از ماشین استفاده نمی کنم و تقریبا ۹۹ درصد رفت و آمدهای روزانه کاری و غیرکاری ام با موتور است.
یک ماشین قرمز داشتی که توی فضای مجازی هم عکسش هست. آیا آن ماشین را هنوز داری؟
تویوتا اف جی کروز بود. نه. وقتی دخترم به دنیا آمد آن ماشین را فروختم به خاطر این که دو در بود و در عقبش بچه راحت نبود و ماشینی خریدم که چهار تا در داشته باشد.
قرمز بودنش هم به خاطر پرسپولیس بود؟
قطعا. شما اگر ۲۰ تا رنگ را جلوی من بگذارید اولش قرمز را انتخاب می کنم. البته در لباس پوشیدن نه. رنگ مشکی را برای پوشیدن به همه رنگ های دیگر ترجیح می دهم.
آرش نصیری
- 21
- 2