دوران کودکي هر شخص سرشار از اتفاق هاي کوچک شيرين، تلخ و گاه فراموش نشدني است. گاهي مي توان به اين خاطرات سرک کشيد؛ کودکي کم رو و خجالتي را در ذهن بياوريد که در روزهاي ابتدايي مدرسه از فرط خجالت خواهر خود را وادار مي کند تا آخرين ساعات در کنارش بماند و اين همراهي پس از نزديک به چهار دهه همچنان در ذهن آن کودک حک شده است.
در ذهن پسربچه اي که حالا ديگر به چهره اي تبديل شده که اداره کننده بحث هاي چالشي و گفت و گوهاي داغ در فراگيرترين ويترين رسانه اي کشور يعني رسانه ملي است. او ديگر بدون هيچ هراس و خجالتي بالاترين سران اجرايي کشور را هم به چالش فرا مي خواند.
شايد تنها گوينده تلويزيوني باشد که از ۴ سالگي آن هم در مکتب خانه به مهارت هايش پي برده است. ۴ فرودين ۱۳۴۸ در محله سه راه آذري تهران منطقه ۱۷ به دنيا آمد و از وقتي ۴ ساله شد با يک برادر و سه خواهرش به مکتب خانه رفت تا نزد مرحوم ميرزا لطفعلي معلم قرآن عم جزء را ياد بگيرد. به پشتوانه نوع آموزشي که ديده، معتقد است: «در حال حاضر بچه ها در سال هاي متوالي در مدرسه عربي مي خوانند؛ اما بعد از ديپلم يک خط قرآن را راحت نمي توانند قرائت کنند. در حالي که يادگيري زبان عربي از الزامات قانون اساسي کشور است، نظام آموزش و پرورش در مورد تدريس اين زبان خيلي خوب عمل نمي کند. به نظر من اگر عم جزء را درس بدهند خيلي تاثيرگذارتر است».
رفتنش به مکتب خانه ميرزا لطفعلي ابتدا به تبعيت از برادر و خواهرهايش بود اما به سبب علاقه اش در ۵ سالگي توانست کل قرآن را روان و بدون غلط بخواند و تا وقتي که مدرسه اي شود بخش هايي را هم از بر کرده بود.
وقتي در همان ۵ سالگي دستيار ميرزا شد و به بچه ها درس مي داد، اين قدرت دروني را در خود ديد که مي تواند بر ديگران تاثير بگذارد و با گهگاه پيش نماز مکتب خانه شدنش در همان سن و سن، استعداد اجرا و انجام کارهاي گروهي را در خود محک زد.
با همين تجربه ارزشمند در تمام سال هاي دبستان رقيبي در خواندن قرآن و اداره برنامه صبحگاهي مدرسه برايش پيدا نشد و خود زمام امور را به دست گرفت.
تحصيل به صورت جهشي
وقتي هم روي نيمکت کلاس اول نشست برايش خنده دار بود که اولين درس هايش کشيدن خطوط ساده و يادگيري فتحه و کسره است، چون به راحتي مي توانست تا کتاب هاي پنجم را بخواند و بنويسد. با اين آمادگي در تابستان کلاس سوم به چهارم را جهشي خواند و در امتحان قبول شد، يعني از مهر همان سال بايد به کلاس پنجم مي رفت؛ اما چون سال انقلاب بود و شرايط کشور تغيير کرد قبول نکردند و عملا کلاس چهارم را دو بار خواند. در خلال بازيگوشي هاي کودکانه اش بعد از کارتون، اخبار را خيلي دوست داشت. اگرچه خيلي متوجه معني متني که گويندگان خبر در تلويزيوني مي خواندند نبود، جذابيتي در اين کار ديد که او را وا مي داشت به جزيي ترين حرکاتشان دقت کند.
نقاشي روي آنتن!
همه چيز در دنياي کودکي خلاصه مي شد. وقتي هم دوره هاي کودکي اش دوست داشتند در آينده دکتر و مهندس شوند و به سوال «علم بهتر است يا ثروت؟» پاسخ دهند، او نيز با ايشان هم نظر مي شد و حتي آرزوي اين که به تلويزيون بياد هم نداشت، يعني اصلا فکرش را هم نمي کرد. تنها ارتباط آن سال هايش با تلويزيون فرستادن يکي از نقاشي هايي بود که چند روز بعد پخش شد و يکي از بهترين روزهاي کودکي اش را رقم زد. بعد از چند هفته هم کارتي با نشان راديو و تلويزيون آمد و از او براي نقاشي که فرستاده بود تشکر کرده بودند. کارتي که ساليان سال است در بين وسايل قديمي جا خوش کرده و روزي ممکن است به يک ميراث ارزشمند فرهنگي تبديل شود.
هميشه و در هر زماني داشتن يک همسايه ديوار به ديوار در حرفه بازيگري براي هر کسي جذاب و هيجان انگيز است. به خصوص که اين رفاقت همسايگي به سال هاي قبل از تولد او بازگردد و بداني دو خانواده رفيق گرمابه و گلستان همديگرند.
اين سلام و عليک ها فرصت مغتنمي بود تا وسوسه رفتن به تلويزيون را در او بيدار کند. سن و سال پسربچه مقطع راهنمايي را داشت که يک روز همسايه شان آقاي بيوک ميرزايي را ديد و از او خواست تا او را به تلويزيون ببرد.
اين بازيگر باسابقه هم در يکي از روزهايي که مشغول بازي در يک مجموعه تلويزيوني بود ساعتي را مشخص کرد تا همسايه علاقه مندش جلوي در اصلي سازمان صدا و سيما حاضر شود و بعد از هماهنگي در محوطه اي بزرگ با ساختمان هاي متعدد راديو و تلويزيون قدم بزند. همان جا بود که براي اولين بار با کلمه آفيش آشنا شد. کلمه اي که بعدها به اندازه سلام و عليک ساده با زندگي اش گره خورده و به آن عادت کرد.
بعدها متوجه شد کارگردان آن مجموعه که «ماجراهاي رونالد و مادرش» نام داشت مرحوم حسين پناهي بود و به محل ضبط شان استوديو ۱۱ مي گفتند، يعني همان جايي که مناظره ها را خودش برگزار کرد.
سکانس هاي آن روز از ۱۰ صبح تا ۱۰ شب طول کشيد. ديدن بازيگران، اتفاق هاي خاطره ساز پشت صحنه و جنس کاري که در فضاي فرهنگي و هنري اتفاق مي افتاد برايش جذاب بود ولي بعد از اين تجربه شيرين و ماندگار يک روزه تا زماني که خودش کارمند رسانه ملي شود هيچ وقت ديگر اتفاق نيفتاد و هرگز فرصت رفتن به تلويزيون فراهم نشد.
در گير و دار پايان مقطع راهنمايي و ورود به دبيرستان شرايطي رقم خورد که علاقه ها و دغدغه هايش او را به دنياي ديگري بردند. آقاي نظري مدير و آقاي رزم آراي ناظم چنان فضاي دلچسبي در دبيرستان استقلال که بعدا به امام صادق (ع) تغيير نام داد، آماده کرده بودند که اشتياقش به درس خواندن مانع از خيال پروري هاي به ظاهر کودکانه شد.
هرچه در دبستان و راهنمايي هم کلاسي هاي بازيگوش و بي خيال داشت در دبيرستان وارد جو دوستانه و در عين حال رقابتي مهمي شده بود که تصميم گرفت تمام وقتش را به مطالعه و تحصيل اختصاص دهد. ديگر خيلي آرزوي رفتن جلوي دوربين و گويندگي را نداشت. يعني ذهنش چنان درگير درس و مدرسه شده بود که جايي براي چنين افکاري باقي نمي ماند.
بعد از اين که دبيرستان را با موفقيت به پايان رساند و در رشته فيزيوتراپي دانشگاه تهران قبول شد، فضاهاي دانشجويي و جو فرهنگي حاکم، به يادش آورد که مدتي است از دغدغه هايش فاصله گرفته و به قول معروف فيلش ياد هندوستان کرد.
کم کم به دانشجوي فعال در گروه هاي تئاتر بدل شد، اجراي بيشتر سمينارها و کنفرانس هاي دانشگاهي را به عهده گرفت و دبير اجرايي مراسم مختلف بود.
به قول خودش آن زمان فکر مي کرد علم فقط پزشکي است و علوم انساني را در هيچ مرتبه اي نمي توان قرار داد. بين سال هاي ۷۱ تا ۷۵ از چند دانشگاه خارجي پذيرش گرفته بود تا براي ادامه تحصيل يکي را انتخاب کند.
جذاب از همه آنها يک فرصت کاري در سنگاپور فراهم شده بود که مي توانست آنجا به تحصيل هم ادامه دهد. در شش و بش رفتن بود و به جز فعاليت هاي فرهنگي دوره دانشجويي در زمينه علاقه اش کار ديگري انجام نداد، چون به خوبي مي دانست ماجرا تلويزيون و جلوي دوربين رفتن با آنچه تاکنون انجام مي داد زمين تا آسمان تفاوت دارد و اگر آشنايي نداشته باشد حتي از مقابل در تلويزيون هم نمي تواند رد شود.
برنامه ريزي هايش را براي تحصيل در يک کشور خارجي به اجرا گذاشته بود که همه چيز بر مدار سرنوشت، رنگ ديگري به خود گرفت. اواخر سال ۷۴ يک روز در خيابان دوستي را ديد که اتفاقا مجله سروش در دست داشت و مي خواست از صفحه آخر آن کپي بگيرد. اين صفحه داراي فراخوان معاونت سياسي صدا و سيما براي استخدام گويندگي خبر بود و او قصد داشت براي همسرش کپي بگيرد تا شرکت کند. قهرمان قصه ما هم يک کپي براي خود گرفت و نااميدانه فرم را ارسال کرد.
اين در حالي بود که شرايط را بررسي و بين بهترين گزينه هاي کانادا يا سنگاپور دومي را انتخاب کرده بود و مراحل پاياني کارهايش در ايران را انجام مي داد. بعد از ۳ ماه يعني اوايل سال ۷۵ از صدا و سيما تماس گرفتند و گفتند فلان روز براي آزمون بيا. خوشحال کننده بود؛ اما نه وقتي که از بد حادثه دو روز قبل از آزمون در خانه مشغول عوض کردن لامپ باشد و در اثر بي احتياطي و زمين خوردن دچار شکستگي بيني و گونه شود تا مجبور شود تمام صورتش را گچ بگيرد. خيلي با خودش کلنجار رفت تا براي رفتن راضي شود و موفق هم شد.
وقتي به محل آزمون که بعدها با نام ساختمان برون مرزي سازمان مي شناخت، رسيد بين جماعت مشتاق جايي پيدا کرد و بي توجه به نگاه هاي ديگران منتظر شد تا بخت و اقبالش را امتحان کند. بعد از حدود ۵ ساعت نوبت رسيد و از ۳ نفري که آزمون مي گرفتند چهره آقاي قاسم افشار را شناخت. دو نفر ديگر آقايان حکيم هاشمي از سردبيران باسابقه خبر و آقاي بوالي مدير شبکه خبر بود که امروز به دوستان نزديکش بدل شده اند.
پيش از او هرکس که به اتاق هاي آزمون مي رفت، نهايتا بعد از ۱۰ دقيقه بيرون مي آمد؛ اما مصاحبه او بيش از يک ساعت طول کشيد. در پايان آقاي حکيم هاشمي غيرمستقيم از عمل بيني اش پرسيد و او برايش شرح ماوقع را بيان کرد. بعدها حکيم هاشمي به او گفت: «اگرچه مصاحبه تو خيلي عالي بود، مي خواستم به خاطر عمل زيبايي بيني تو را رد کنم، چون خبر جاي اين کارها نيست و مخصوصا هم از تو پرسيدم ببينم چه جوابي مي دهي».
عبور از هفت خوان فراگيري
خوان اول را که به سلامت طي کرد، تقريبا يک سال طول کشيد تا از بين ۵۶۰۰ نفري که از ابتدا ثبت نام کرده بودند؛ بعد از چند مرحله مصاحبه، آزمون و گزارش جزو ۱۵ نفر انتخاب شود و بعد از يک دوره سنگين ۶ ماهه که هر روز از ۸ صبح تا ۶ بعدازظهر برگزار مي شد، با خواندن ۱۹ عنوان درسي در بين ۷ نفر باقي بماند.
هفت خواني که اگرچه نتيجه اي معتبر داشت، متاسفانه بعد از آن طي ۲۰ سال گذشته چنين فرايندي براي جذب گويندگان محقق نشد. به خصوص دوره آموزشي آخر که بسيار آموزنده بود و همکاران بعدي فرصت حضور در اين فضا را نداشتند.
اين شد که از خير کانادا و سنگاپور گذشت و همه سختي ها را به جان خريد تا به علاقه اش برسد.
حالا امروز بعد از گذشت بيست سال نام مرتضي حيدري به گوش ايرانيان آشناست و همه او را با گفت و گوهاي ويژه خبري و مناظره ها مي شناسند. مرتضي حيدري طي سال ها مطالعه و تحقيق نظرش به کلي تغيير کرده و ديگر نمي گويد علم فقط پزشکي. اتفاقا به اين نتيجه رسيده که اول علوم انساني، بعد علوم ديگر.
او به پشتوانه اندوخته هايي که طي اين سال ها شبانه روز در پي اش بوده و کسب کرده است، اين روزها اجراي يکي از مهم ترين و سرنوشت سازترين برنامه هاي رسانه ملي را به عهده گرفته است. اگرچه در مرتبه اجرا و گويندگي فرصت کم اهميتي نيست، اهداف بزرگ تري در سر دارد علاقه مند است تا دايره فعاليت هايش را در دنيا گسترده کند.
اين گوينده راديو و تلويزيوني که مصاحبه هاي متعددي با محمود احمدي نژاد و حسن روحاني داشته است، مثل هر چهره ديگري درگير حواشي فراواني شد که براي همه آنها پاسخ دارد. او معتقد است اگرچه سياست ها سازمان صدا و سيما در هر برنامه تلويزيوني تاثيرگذار است، يک مجري بايد به گونه اي رفتار کند که کسي متوجه اين موضوع نشود و هرکس در هر جايگاهي اگر اصول حرفه اي گري را به درستي رعايت کند در معرض کمترين آسيب ناشي از حواشي قرار مي گيرد.
ماهنامه سروش
- 16
- 5