پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۴:۲۴ - ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۴۴۲۵
چهره ها در سینما و تلویزیون

گفتگو با داریوش فرضیایی یا عموپورنگ

از بچگی دوست داشتم مشهور شوم

داریوش فرضیایی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
داریوش فرضیایی یا عموپورنگ مجری محبوب بچه‌ها از کودکی‌های خود و آرزوهایش صبحت کرد و اینکه از همان دوران به بازیگری، اجرا و مشهور شدن علاقمند بوده است.

به گزارش مهر، می توان گفت یکی از پرانرژی‌ترین مجری‌های تلویزیون است؛ عمویی که خودش بالا و پایین می پرد، شادمانی می کند، هیجان دارد و بچه‌ها هم در برنامه هایش کودکانگی هایشان را به میدان می آورند.

 

سهم زیادی از این نشاط و شادی هم به موسیقی ها و آوازخوانی هایی است که در برنامه های کودک اجرا می کند مثل «اردک تک تک» یا «لب خندون، در قندون» شعرهایی که با ریتم شاد و کودکانه خوانده شد و احتمالا بسیاری از طرفداران عمو پورنگ آنها را حفظ هستند.

 

عموپورنگ با نام اصلی داریوش فرضیایی سال هاست که برای بچه ها اجرا می کند و این روزها بعد از یک استراحت به همراهش تیمش به دنبال آماده شدن برای شروعی دوباره هستند.

 

وی یکی دو سال است که با برنامه «محله گل و بلبل» در شبکه دو حاضر شده است برنامه ای که به تعبیر خودش شکل مدرن شده «محله برو بیا» است. داریوش فرضیایی در گفتگویی که در آستانه شروع دوباره به کار با او داشته ایم درباره روحیات و ویژگی های خود از کودکی تا حال حاضر و انتظاراتی که از او به عنوان یک چهره شناخته شده می رود و اینکه حالا خودش چقدر دوست دارد برای خودش زندگی کند و سعی کند درگیر قضاوت های مردم نشود، سخن گفت.

 

فرضیایی همچنین به دوران کودکی خود اشاره و بیان کرد که از کودکی علاقه مند به اجرای نمایش برای خواهرش بوده و هفته ای دو بار برایش فیلم هندی بازی می کرده است.

 

شما پس از پخش برنامه های مجری‌محور، با «محله گل و بلبل» نزد بچه ها آمدید و حالا هم مدتی است که در تدارک تولید دوباره هستید. برای شروعِ جدید ایده خاصی دارید؟

برای هر کاری باید تامل و تفکر داشت و برنامه جدید بیشتر از همه تحقیق نیاز دارد. ما هر سری یک دوره استراحت می کنیم و بعد با همفکری با سایر عوامل به نتیجه می رسیم و دوباره کار را شروع می کنیم. مهم این است که وقتی کار خود را دوباره شروع می کنیم حال خوبی داشته باشیم و آمادگی کامل باشد.

 

از این برنامه که فرم آن با برنامه های قبلی شما متفاوت بود، راضی بودید؟

من در کودکی «محله برو بیا» را دوست داشتم و به نظرم «محله گل و بلبل» پلی به آن برنامه زده است که حالا این محله آداپته شده و در ژانر امروزی ارایه می شود.

 

اقای فرضیایی شما سال هاست در حوزه کودک کار می کنید به عنوان یک کارشناس فکر می کنید به روز ماندن و اینکه بتوانید همچنان بچه ها را پای اجرای خود نگه دارید به چه ویژگی هایی نیازمند است؟

سوال شما از دو منظر است؛ هم گروهی و هم فردی. تیمی که من با آنها کار می کنم بنیانگذار برنامه عموپورنگ است و ما این برنامه را با هم شروع کردیم و آنها خصوصیات من، نقاط ضعف و قوت و سایر ویژگی های من را می دانند و به طور کامل با روحیاتم آشنا هستند. این بزرگترین امتیاز است چراکه در این زندگی ما طبیعتا بهتر یکدیگر را می شناسیم اگرچه کار جمعی سخت ترین نوع همکاری در کشور ما و مشکل تر از کار فردی است.

 

داریوش فرضیایی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

از طرف دیگر نه تنها استایل کاری من کودکانه است بلکه فکر و ایده و طرز تفکرم هم مرتبط با کودکان است. در رادیو هم که بودم همین وضعیت وجود داشت و دیگران می دانند که من همیشه سرزنده و کودک‌دوست بوده ام بنابراین قالب شخصیتی مرا هم در برنامه ها بر همین اساس طراحی می کنند. آنها می دانند که چگونه قالبی باید برای پورنگ پایه ریزی کرد که هم کهنه نشود و هم جذاب بماند. یکی از اتفاقاتی هم که در این سال ها همیشه برای من رخ داده است آزاد بودنم با کودکان در استیج بوده است.

 

من خیلی راحت با بچه ها، پشت صحنه و همه اتفاقات رئال، زندگی می کنم و این برای بیننده کودک خیلی جذاب است. استیج ما پر از ویژگی های کودکانه بوده است، همانطور که کودک قهر و آشتی می کند، اشتباهاتش را به راحتی می پذیرد و... همه تیم برنامه هم این ویژگی ها را به راحتی دارند و این اتفاقات را تجربه کرده ایم مثلا دچار اشتباه شده ایم اما همان سر صحنه سعی کرده ایم درستش کنیم.

 

من خیلی راحت با بچه ها، پشت صحنه و همه اتفاقات رئال، زندگی می کنم و این برای بیننده کودک خیلی جذاب است

به عنوان یک مجری فکر می کنم چندان زیر بار چارچوب های معمول نمی روید.

صادقانه بگویم من نمی توانم در چارچوب برنامه های کودک در یک قالب غیرقابل انعطاف باشم ولی اگر هم در برنامه کودک آزاد بوده ام باز هم براساس استانداردها کار کرده ام. به طور مثال لودگی نداشته ام بلکه شادی، پویایی و هیجان را وارد کارم کرده ام تا بچه ها بتوانند با من همذات پنداری داشته باشند.

 

البته جالب است که فرمول ساختاری برنامه مرا می توانید در برنامه های بزرگسال هم ببینید و اتفاقا من خوشحال می شوم که مثل برنامه من برای بزرگسالان هم اتفاق بیفتد. درواقع شوی کودک می تواند دستاویزی برای بزرگترها باشد؛ بزرگترهایی که به نوعی همان کار کودک را انجام می دهند، گرد هم می نشینند و یک نفر مثل عمو پورنگ می آید و یک نفر دیگر مثل امیرمحمد وارد می شود و شیطنت می کند.

 

یعنی فکر می کنید برنامه ای مثل «خندوانه» از برنامه های عمو پورنگ الگو گرفته باشد؟

نه اینکه خدایی نکرده بگویم این برنامه از من و برنامه ما گرفته شده است نه منظورم فقط این است که از همین فرمول استفاده شده است و خوشحالم که استفاده می شود. در همان برنامه هم کاری که برای کودکان انجام می شود رخ می دهد و این خیلی خوب است و این هیجان و شادی هم برای کودکان نیاز است و هم بزرگسالان.

 

شما می توانید پیرزن ها و پیرمردها را در آن برنامه ببینید که می خندند و شاد هستند همانطور که در اینجا کودکان لذت می برند. این کودک درون و نیازهای آن را همه ما داریم اما به دلیل تغییرات فیزیکی ناشی از بزرگ شدن خجالت می کشیم آن را بروز دهیم، اما چه اشکالی دارد که شادی کنیم و یا دست بزنیم؟

 

همه آمال و آرزوهای ما این بود که بتوانیم یک دوچرخه داشته باشیم و نهایتش هم می توانستیم به همان دوچرخه برسیم

فکر می کنید چقدر این دوری از شادی به فرهنگ ما باز می گردد به طور مثال در دهه ۶۰ شاید پدر و مادرها همیشه به فرزندانشان سکوت و آرام بودن را تاکید می کردند.

 آن زمان حق انتخاب با من و شما نبود و تلویزیون با همان دو شبکه اش برای ما برنامه پخش می کرد. امروز اینترنت و فضای مجازی است که به کودک حق انتخاب، شادی و... می دهد. این شبکه ها هستند که به راحتی می توانند نوع زندگی بچه ها را تعیین کنند و پدر و مادر ها اکنون مستاصل هستند. امکانات و توقعات ما مثل بچه های امروزی نبود که در سن ۲ یا ۳ سالگی تبلت داشته باشند.

 

همه آمال و آرزوهای ما این بود که بتوانیم یک دوچرخه داشته باشیم و نهایتش هم می توانستیم به همان دوچرخه برسیم. اکنون اما قشر محروم و ضعیف هم سعی می کند به گونه ای آن تبلت را برای کودکش تهیه کند. امروز باید واقعیت دنیای جدید را بپذیریم و سعی کنیم فرهنگسازی داشته باشیم. ما نمی توانیم منکر نکات منفی شویم اما باید از نقاط قوت دنیای مجازی و ظرفیت های آن استفاده کنیم.

 

شما یکی از مجریان حوزه کودک هستید که شهرت دارید به اینکه کودک درونتان همیشه زنده است. به نظر خودتان کودکی شما با کودکی هم سن و سالانتان تفاوتی هم داشته است؟

من کودکی خیلی خوبی داشتم و اتفاقا همه می گویند آن زمان تفاوت زیادی با هم سن و سالان خود داشتم. خود من نمی توانستم آن زمان شناخت و توصیفی از خودم داشته باشم ولی اکنون که برای من تعریف می کنند می گویند خیلی خاص بوده ام. انشا، نوشته ها، لباس پوشیدن هایم و... خاص بوده است.

 

داریوش فرضیایی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

خانواده شما ممکن بود سخت گیری هم داشته باشند؟

خیر اتفاقا من خیلی راحت بزرگ شدم. راحت نه به معنای اینکه هر امکاناتی که بخواهم در اختیارم بگذارند بلکه راحت به این معنا که در آرامش فکری بزرگ شدم. خانواده من سطح سواد پایینی داشتند اما فرهنگشان بالا بود و خیلی ساده و شیرین و دلچسب بزرگ شدم.

 

رویای شما در کودکی چه بود؟

شما فیلم «ساز دهنی» امیر نادری را به خاطر دارید؟

 

فکر نمی کنم کسی این فیلم را به یاد نیاورد.

من همان زمان خیلی تحت تاثیر این فیلم و مخصوصا شخصیت امیرو قرار می گرفتم. به نوعی دردِ داشتن یک ساز دهنی را احساس می کردم. با این همه من آن زمان فراتر از آن بچه دوست داشتم یک فیلمساز، مجری و... باشم و اتفاقا می توانستم بفهمم که امیرو برای به دست آوردن ساز دهنی چه خفتی را کشید و چه کارهایی کرد.

 

آن زمان چند سال داشتید؟

پنجم دبستان یا اول راهنمایی بودم.

 

و فکر می کردید مثل امیرو باید سخت تلاش کنید؟

بله اما نمی خواستم برای هدفم به هر چیزی تن دهم و می دانستم که نباید دست از تلاش بردارم. خاطرم است در مدرسه نمایش های زیادی در مدرسه بازی می کردیم و جالب است که من همیشه قصه نمایش هایی را که بازی می کردم خودم می نوشتم.

 

نمایش هایتان چه حال و هوایی داشت؟

خیلی جالب است که موضوعات نمایش هایم همیشه درام بود و دلیل این اتفاق امروز برای خودم سوال است.

 

به فضایی که آن سال ها در آن زندگی می کردید مربوط می شود؟

فکر می کنم به کتاب هایی که برادرانم مطالعه می کردند مربوط می شد چون من هر از گاهی به کتاب هایشان سرک می کشیدم. رمان های زیادی می خواندند. خاطرم هست که اول راهنمایی یا پنجم دبستان بودم که منزل یکی از برادرانم کتابی از انوره دو بالزاک خواندم. فضای کتاب درباره سختی هایی بود که یک دختر در زندگی اش تجربه کرد و دل من می سوخت که چرا او باید چنین سرنوشت غم انگیزی داشته باشد.

 

صادقانه بگویم همیشه دوست داشتم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند و برای شهرت تمرین هم می کردم

حسرت های شما در آن زمان و در نوجوانی تان چه بود؟

 صادقانه بگویم همیشه دوست داشتم مشهور شوم و مردم مرا بشناسند و برای شهرت تمرین هم می کردم. من هر روز برای خواهرم نمایش بازی می کردم. او چهار سال از من کوچکتر بود و یک بار تلویزیون فیلم «قانون» را با بازی آمیتاب باچان نمایش داد که من این فیلم را خیلی دوست داشتم و همان را بازی می کردم. آمیتاب باچان در انتهای این فیلم می مرد و خواهرم از من می خواست که من در پایان نمیرم من هم به او می گفتم که اگر می خواهد نمیرم باید خوراکی هایش را به من بدهد و به همین ترتیب سناریو را تغییر می دادم.

 

داریوش فرضیایی,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

باج می گرفتید؟

 باج نبود فقط یک معامله کودکانه بود و دوست داشتم همانقدر که من زحمت می کشم او هم مثلا از پفکش سهمی به من بدهد.

 

شما بیرون از منزل هم با هم سن و سالان خود بازی می کردید؟

من خیلی اهل بازی های بیرون از خانه نبودم. خیلی کم به کوچه می رفتم و چون یک حیاط بزرگ داشتیم مادرم بیشتر می گفت همان جا در حیاط بازی کنیم و ما هم هر بازی که فکرش را بکنید در همان حیاط کوچک انجام می دادیم. از همه مهمتر همان نمایش ها بود که فکر می کنم نوعی تمرین برای شومن بودن من شد.

 

تئاترهای تک نفره ای بود که هیچ کس فکر نمی کرد بتواند به این صحنه تلویزیونی منجر شود. ما هر شب فیلم اجرا می کردیم و قبلش خواهرم از من می پرسید امشب چه فیلمی داریم من هم به او می گفتم باید فکر کنم و تخیلی نمایش هایی را درمی آوردم؛ نمایش هایی که از کارتون های پلنگ صورتی و فیلم های آن زمان گرفته شده بود و حدودا هفته ای دو بار برای خواهرم فیلم هندی بازی می کردم.

 

آمیتاب باچان در انتهای این فیلم می مرد و خواهرم از من می خواست که من در پایان نمیرم من هم به او می گفتم که اگر می خواهد نمیرم باید خوراکی هایش را به من بدهد

یادم می آید وقتی با خواهرم دعوا می کردیم به او می گفتم تا یک هفته بازی فیلم تعطیل است و او گریه می کرد که دعوایمان ربطی به سینما نداشته باشد.

 

چطور از بازیگری به اجرا رسیدید؟

به نظر خود من در این نمایش ها، اجرا غالب بود تا بازیگری. درنهایت فکر می کنم همه آنچه که امروز برای من اتفاق افتاده است به نوعی در ضمیر ناخودآگاهم بوده و تجربه اش کرده ام. عموپورنگ قبلا آنچه را که الان هست تمرین کرده و شرایط برایش فراهم شده تا خودش را متبلور کند.

 

چگونه همیشه این کودک درون را زنده نگه می دارید؟

من هیچ ابایی ندارم از اینکه کاری کنم که شاید در نظر بعضی عرف نباشد به طور مثال هر از گاهی در پارک دوچرخه سواری می کنم و ممکن است اتفاقا عده ای تعجب کنند که چرا عموپورنگ در این مکان دوچرخه سواری می کند.

 

شما به قضاوت ها اهمیتی نمی دهید؟

برایم مهم نیست چون دارم کارم را انجام می دهم و نمی توانم دایم جوابگوی قضاوت های نابجای آدم ها باشم.من تا حدی البته پذیرفته ام که زندگی شخصی ندارم مثلا من اگر یک روز در فضای مجازی مطلب نگذارم بسیاری از دوستانم به من پیام می دهند که طرفدارانت دایم سوال دارند که عمو چی شدی؟ چه اتفاقی افتاده است؟ به هر حال مخاطبانم دل در گرو من دارند و حساس هستند. من هم همینطور هستم و آنها را دوست دارم و با این حال این نوع زندگی سختی های زیادی دارد. حالا سعی می کنم بعضی تابوها را برای خودم بشکنم و همانطور که گفتم دوچرخه را بردارم و جایی که دوست دارم دوچرخه سواری کنم.

 

ممکن است این میان مورد بی مهری هم قرار بگیرم به طور مثال خیلی ها در همان زمان دوچرخه سواری از من می خواهند که عکس بگیرم و اگر من بگویم نه، ناراحت می شوند. هرچقدر هم ازشان بخواهم که زمانی را برای خودم باشم باز هم ممکن است کسی دلخور شود البته سعی می کنم با شوخ طبعی و شیطنت بگویم که کسی ناراحت نشود و یا به کودکی برنخورد.

 

ادامه دارد...

 

 

  • 16
  • 2
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش