جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۱۹:۵۲ - ۲۲ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۵۳۹۱
چهره ها در سینما و تلویزیون

سخنرانی مژده شمسایی در جشن تیرگان؛

هیچکس شبیه بهرام بیضایی نیست/۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز است که دوستش دارم

بهرام بیضایی و همسرش,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران
مژده شمسایی درباره همسرش گفت: بهرام بیضایی کیست؟ بهرامی بیضاییِ نویسنده، بهرام بیضاییِ فیلم‌ساز، بهرام بیضاییِ کارگردان تئاتر، بهرام بیضاییِ پژوهشگر، بهرام بیضاییِ معلم، و خودِ خودِ بهرام بیضایی. پشت چهره‌ای که در اغلب عکس‌هایش ابرو درهم کشیده، و بسیار جدی است، و کمی بد خلق می‌نگرد، چه می‌گذرد؟

 به گزارش ایلنا، مژده‌ی شمسایی (همسر بهرام بیضایی) در جشن تیرگانِ امسال، پشت بلندگو رفت و از همسرش سخن گفت.

 

متن زیر، نوشته‌ای است که وی در آن مراسم قرائت کرد:

 

«"در خوابم گذشت که آب آتش گرفته است؛ و باد آتش گرفته است، و خاک آتش گرفته است، و آتش، آتش گرفته است. در خوابم گذشت که در رگ‌هایم، خون آتش گرفته است."

 

این نوشته‌ی مردی است که به زلالی آب، به چموشی باد، بارور چون خاک، و سوزان چون آتش. مردی که ۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز پیش، نگاه من با چشمان نافذ و آسمانی رنگش طلاقی کرد، و ۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز است که هیچ یک از آن نگاه خلاص نشده‌ایم. اعتراف می‌کنم در آن روز که ۱۸ سال داشتم، او را درست نمی‌شناختم. گرچه خیلی مطمئن نیستم و ادعا نمی‌‌کنم که امروز بعد از ۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز او را به خوبی و به تمامی می‌شناسم.

 

بهرام بیضایی کیست؟ بهرامی بیضاییِ نویسنده، بهرام بیضاییِ فیلم‌ساز، بهرام بیضاییِ کارگردان تئاتر، بهرام بیضاییِ پژوهشگر، بهرام بیضاییِ معلم، و خودِ خودِ بهرام بیضایی. پشت چهره‌ای که در اغلب عکس‌هایش ابرو درهم کشیده، و بسیار جدی است، و کمی بد خلق می‌نگرد، چه می‌گذرد؟ چقدر به آنچه می‌نویسد باور دارد و چقدر به شخصیت‌های داستان‌هایش شبیه است؟ آنچه خواهم گفت، شناخت من است از او پس از ۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز؛ و بعد از ۲۴ سال و ۵ ماه و ۱ روز که زیر یک سقف با او زندگی کرده‌ام. تعهد نمی‌دهم و قسم نمی‌خورم که آنچه خواهم گفت، همه‌ی اوست، و باید مرا ببخشد اگر چیز مهمی را جا بیاندازم یا اشتباه بگویم، یا آنچه را که نباید بگویم؛ گرچه خودش اهل مصلحت نیست و تندترین حرف‌ها را آنجا که نباید گفته و اغلب تاوانش را هم پس داده است.

 

بهرام بیضایی را نمی‌شود از کارش جدا تعریف کرد، یا شناخت. کارهایش حاصل زندگی اوست، و زندگی‌اش نتیجه‌ی کارهایش. او کار نمی‌کند که زندگی کند؛ زندگی می‌کند که کار کند. از کودکی و نوجوانی‌اش کمتر خاطره‌ای خوش به یادش مانده و هرچه بازگو می‌کند تلخی ‌است. بی‌عدالتی است. درد و رنجی است که شاید درکش و تحمل‌اش از توان سن و سالش خارج بوده. در ۶ سالگی، یک سال زودتر از هم‌سالانش به کلاس اول رفته. از نخستین برخوردهایش با اجتماع، به دلیل باورهای مذهبی خانواده‌اش مورد هجوم قرار گرفته، و باید جواب پس می‌داده. کتک خورده، افسرده شده، کنار کشیده، تنها مانده، و در نهایت جهان رؤیایی‌اش را در تالارهای تاریک سینما یافته. آنجا که همه، بر آنچه بر پرده می‌گذرد یکسان‌اند، و قضاوت نمی‌شوند.

 

سینما، تئاتر، ادبیات، موسیقی و نقاشی برایش جهان مهربان‌تری بود که در پناه‌شان آرام گرفت، و از آن‌ها در برابر حملات بی‌رحم جامعه، برای خود سپری ساخت، یا مأمنی تا تلخی‌های جهان را تاب آورد. شاید پختگی و جهان‌بینی‌ای که در کارهای اولی‌اش دیده می شود، که در بسیار جوانی نوشته، حاصل همین تجربه‌های سهمگین و تلخ زودهنگام است. هوش غریبی داشت، و دارد که خیال می‌کنم بیشتر از مادرش، نیره‌خانم موافق به ارث برده است. حافظه‌ای شگفت‌انگیز، که همه چیز را با جزئیات به یاد می‌آورد، و اگر خاطره‌ای تعریف کند با همه‌ی جزئیات است، و چنان است که خاطره را مثل صحنه‌‌ای از فیلمی سینمایی می‌بینی، و اگر مطلبی را هرچند دور خوانده باشد، به تمامی به یاد دارد.

 

بسیاری از مضامین آثارش، به تجربه‌های نوجوانی و جوانی‌اش برمی‌گردد: تنهایی، غریبگی، مورد اتهام قرار گرفتن و اغلب اثبات خود با کمک نیروی خلّاقه و تولید؛ کاری که همه‌ی عمر به آن مشغول بوده است. شخصیت‌های بسیاری از آثارش، انعکاسی است از شخصیت و تجربه‌های شخصی‌ خود او. رؤیاها و آرزوهایش، ترس‌ها و کابوس‌هایش. روحی شورشی دارد، در هیچ قالبی نگنجیده، هیچ چارچوبی را نپذیرفته، هیچ باید و نبایدی، هیچ فرمانی، هیچ دستوری، هیچ اصول از پیش نوشته شده‌ای. اهل مماشات نبوده، و به قول یکی از مدیران وقت، قواعد بازی را رعایت نکرده، و چراغ سبز نشان نداده است.

 

به همه‌ی آنچه بی‌چون و چرا باید پذیرفت، شک کرده. در همه چیز از نو نگریسته، و پیِ پاسخ پرسش‌هایش رفته، و شاید برای همین هرگز عضو هیچ گروه سیاسی نبوده، و حتی عضویت در گروه‌های فرهنگی را هم خیلی زود ترک کرده؛ آنجا که احساس کرده ناچار است، نظر جمع را حتی وقتی از نظر او اشتباه است، بپذیرد و پیرو راهی باشد که به گمانش بی‌راهه است، یا بن‌بست را از آغاز دیده است. از راه‌های رفته و بی‌خطر گریزان است، و همواره در جست‌وجوی راهی است تازه و از خطر کردن نمی‌ترسد. برخلاف جریان حرکت کردن، از ویژگی‌های او و آثار اوست. اهمیت و امتیاز کارهای پژوهشی‌اش هم در این است که هیچ اصل از پیش نوشته‌شده‌ای را نمی‌پذیرد، و مرعوب نظریات پژوهشگران غربی و شرقی نمی‌شود؛ و سؤال می‌کند و پیِ پاسخ می‌گردد. در فیلم‌ها و نمایش‌هایش هم هیچ‌وقت دنباله‌روِ جریان رایج، و موفق نبوده، و شاید حتی بسیاری از آثارش، به گونه‌ای پاسخ و واکنشی است، به جریان غالب سینما و تئاتر.

 

در روابط اجتماعی و خانوادگی هم‌، تابع قوانین مفروض، بایدها و نباید‌ها و قضاوت‌های مرسوم نیست. اگر بپرسید شوهر خوب و وفاداری است؛ پاسخ این است: آری، و نه! اگر بپرسید پدر خوب و دلسوزی است، پاسخ این است: آری، و نه! اگر بپرسید برادر خوبی است، پاسخ این است: آری، و نه! اگر بپرسید دوست خوب و همراهی است، پاسخ این است: آری، و نه! اگر بپرسید معشوق خوب و صادقی است، پاسخ این است: آری، و نه! اما همه‌ی این‌ها برمی‌گردد که تعریف او از شوهر، پدر، برادر، دوست و معشوق، با تعریف‌های مرسوم، یکی نیست، و آنچنان که در کارهایش پیِ معانی جدید می‌گردد، و با نگاهی متفاوت می‌نگرد، در زندگی و روابط شخصی‌اش هم راه خودش را می‌رود.

 

از مدرسه گریزان بوده، چون محیط خشک، آموزش‌های غلط و اخلاقیات دروغین آن، با روح خلّاق، جست‌وجوگر و آزاده‌ی او هماهنگ نبود. در کلاس هفتم و هشتم مردود می‌شود. یکبار به دلیل انضباط که تعجبی ندارد، و سال دیگر در خط؛ با آنکه دست خط زیبایی داشت. بعدتر دانشگاه را رها می‌کند، چون چارچوب‌های غیرقابل‌تغییر آن، با ذهن جست‌وجوگرِ او همراه نبود، و به تنهایی می‌رود پیِ پاسخ پرسش‌های خود درباره‌ی نمایش در ایران؛ زمانی که در جواب عنوان تز پیشنهادی‌اش از استادانش می‌شنود: «ایران که نمایش ندارد»؛ و زمانی که جامعه‌ی تئاتری ایران هم می‌پنداشتند کنجکاوی‌ها و جست‌وجوهای او بی‌نتیجه است، و ریشه‌ی نمایش در ایران توهّمِ بیضایی است. ده سال بعد در همان دانشگاه، بهرام بیضایی «نمایش در ایران» درس داد، و امروز شاگردانش، و شاگردانِ شاگردانش، در چندین و چند دانشگاه تئاتری که در ایران هست، به هزاران دانشجوی تئاتر، «نمایش در ایران» تدریس می‌کنند؛ از روی کتاب پژوهشی او که بیش از نیم قرن پیش تألیف و چاپ شده است.

 

بهرام بیضایی روشن‌فکری است خودساخته و مستقل. هرگز در پیِ نام و مقام و عنوان نبوده و همواره و هنوز در پیِ آموختن است. در کارش هرگز، و در هیچ شرایطی، و به هیچ بهانه‌ای کم نگذاشته، و به طور قطع، بزرگترین وفاداری زندگی‌اش، به خوانندگان و بینندگان آثارش بوده است. احترامی که برای خواننده و بیننده‌اش قائل است، وصف‌ناشدنی‌است. هرگز از او نشنیده‌ام که جایی کوتاه آمده باشد، و گفته باشد: «تماشاگر که متوجه نمی‌شود». هیچ‌گاه حدی برای درک و شعور و فهم تماشاگر قائل نبوده، و همیشه می‌کوشد بهترینی که در توان دارد را عرضه کند. کمال‌گراست و خیلی دشوار است که از چیزی یا کاری احساس رضایت کند، و همیشه فکر می‌کند که چطور می‌شود کاری بهتر انجام شود. علی‌رغم سخت‌گیری‌ها و جدیت‌اش، کار کردن با او، از لذت‌بخش‌ترین لحظات حرفه‌ای هر کسی است که با او کار می‌کند. با اینکه هیچ‌وقت جلوی دوربین یا بر صحنه بازی نکرده، اما خودش همه‌ی شخصیت‌هایش را بهتر از بازیگرانش اجرا می‌کند، و هربار که برای راهنمایی بازیگری ناچار شده تکه‌ای را بازی کند، اغلب بازیگر گفته: «میشه این تیکه رو خودتون بازی کنین؟».

 

تصویر مجذوبش می‌کند. مهم نیست چه. دستِ خودش نیست. نمی‌تواند از تصویر چشم بردارد، و اگر بخواهی با او جدی صحبت کنی، باید مطمئن شوی جایی تصویری بر پرده یا صفحه‌ی تلویزیون نیست. همیشه در سرش موسیقی است، و اغلب با خود زمزمه می‌کند، یا سوت می‌زند. قطعاتی بداهه یا ساخته‌ی زندگی خودش، یا برداشتی از یک موسیقی، و نه عیناً خود آن، و گاهی قطعاتی که خیلی دوست می‌دارد، و نت به نت آن‌ها را حفظ است. اگر درباره‌ی فیلمی حرف بزند، بلافاصله موسیقی آن را هم اجرا می‌کند. در نثرش هم موسیقی کلام احساس می‌شود. وقتی می‌نویسد یا سر تمرین کارهایش، نفس‌هایش، با ریتمِ اتفاقِ داستان، کُند و تند می‌شود، و گاهی در نوشتن نفس در سینه‌اش حبس می‌شود.

 

در پشت چهره‌ی جدّی و موهای سفیدش، پسربچه‌ای است چموش، بازیگوش و احساساتی که با دیدن صحنه‌ای عاطفی، و عاشقانه اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. با شنیدن قطعه‌ای موسیقی ناب، به وجد می‌آید و ذوق می‌کند. فیلم‌هایی را که دوست دارد، پنجاهمین بار هم با همان اشتیاق و کنجکاوی نگاه می‌کند، که بار اول. طنز یگانه‌ای دارد که خاص اوست. نویسنده‌ای است شاعر، و شاعری‌ست نویسنده.

 

روزی ۱۲ ساعت کار می‌کند، و همیشه نگران کارهای نکرده و نیمه‌تمامش است. ریاضیاتش صفر است و اصلاً حوصله‌ی اعداد را ندارد. در عوض تا بخواهی دوست‌دار کلمات و ریشه‌شناسی لغات است. در جهت‌یابی تعطیل است، و همین‌طور روابط عمومی. تعارفاتش محدود است به: «خیلی ممنون»، «خواهش می‌کنم»، و «قربون شما». بازاریاب خوبی نیست، و هرگز با کارش تجارت نکرده، و برای همین اغلب کارهای سینمایی‌اش، درست عرضه نشده، در جشنواره‌های بین‌المللی شرکت نکرده، و برخی هرگز بر پرده نیامده، و به جز سه چهار نمایش‌نامه‌، دیگر آثارش ترجمه نشده.

 

درست نمی‌دانم سینما را بیشتر دوست دارد، یا تئاتر. از پژوهش راضی‌تر است یا نوشتنِ نمایش‌نامه یا فیلم‌نامه. مرزی برای کار خلّاقانه نمی‌شناسد. هر وقت می‌نویسند و تولید می‌کند، شاد است و جوان. از تجملات و تشریفات گریزان است و دوستدار سادگی است. دلبسته‌ی اشیا نیست، اما دلبسته‌ی آب و خاک چرا. شاید به این دلیل که وقایع زندگی ناچارش کرده، چندین و چندبار از تعلقاتش، و هرچه داشت جدا شود و زندگی را از صفر شروع کند. این روزها که درست، هفت سال است که از ایران دور است، می‌دانم که دلش برای دریای خزر تنگ است، و صدای امواجش. دلتنگِ درختی است که با آغاز سال نو، یکپارچه گل می‌شد، و پنجره‌ی خانه را با گل‌های خوشه‌ای زرد، پُر می‌کرد. می‌دانم که دلش برای باغچه‌ دفترش تنگ است، و کتاب‌هایش.

دلبسته‌ی ایران است و دلش برای وجب به وجبِ این آب و خاک می‌تپد، و همیشه می‌گوید: «این مردم سزاوار بهترین‌اند». و بالاخره بهرام بیضایی، کسی است که شبیهِ هیچ‌کس نیست، و برای همین است که ۳۰ سال و ۴ ماه و ۱۲ روز است که دوستش دارم، و برای همه‌ی آثارش و ساخته‌هایش عاشقانه دستش را می‌بوسم. دلم می‌خواهد این گفتار را هم‌چنان که با کلام او آغاز کردم، با تکه‌ای از برخوانی «بُندارِ بی‌دخش» و از زبان بندار بی‌دخش، سازنده‌ی جام جهان‌نما، که روزگارش را بر خشت می‌نویسد، پایان دهم:

"تویی که این نوشته می‌خوانی، به هوش! که روزگار با هیچ مرد بد نکرد. و بنگر که مردمان با روزگار، چه بد کردند. من مردی بودم، نام‌امْ گُم از جهان، که پدرْ مرا کار دانش فرمود، و گفت این سود مردم است، و من چون گاوی بارکش، که هزاران پوست‌نوشته از چرم همگنان را در ارابه‌ای می‌کشد، و زآن‌ها چیزی نمی‌داند، ندانسته بودم که سودْ کس نیست، مگر زیانِ کسی. مرا یاد از آن روز است، که زمین از کُشته‌های دیوان پُر بود، و دهل‌های آشوب‌شان از بانگ و غوغا افتاد. از این پیروزی همه شاد شدند، و من نه. من از فراز بر کُشته‌ها نگریستم. پس به سه‌کُنجی شدم، و در به روی خود بستم، و به سال‌ها این جام پرداختم، از بهرِ نیکی آن. و اگر روزی مرا داوری کنند، که این جام سود است یا زیان؛ مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود، یا دریغ، آفرین یا نفرین؛ اگر در آینه‌ی دانش من، به سود کسی، دیگری را زیان کنند"».

 

 

 

 

 

  • 17
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش