یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۱۴:۵۲ - ۰۲ مهر ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۷۰۰۴۹۵
چهره ها در سینما و تلویزیون

رامبد جوان: آماده مذاکره برای بازگشت جناب خان به «خندوانه» هستیم

رامبد جوان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

به گزارش فیلم‌نت نیوز، دهمین برنامه سی و پنج شنبه اول مهرماه به گفت‌وگوی فریدون جیرانی با رامبد جوان، مجری، بازیگر و کارگردان سینما اختصاص داشت. در ابتدای برنامه گفت‌وگویی از محمد بحرانی، بازیگر و صداپیشه جناب خان پخش شد که او درباره رامبد جوان و کارهای او سخن گفت.

 

سپس فریدون جیرانی نیز صحبت خود را با سوال از جوان درباره برنامه «خندوانه» و کاراکتر جناب خان آغاز کرد.

 

رامبد عزیز با یکی از جذاب‌ترین کاراکترهای برنامه «خندوانه»، محمد بحرانی صحبت کردیم و همه منتظر هستند که بدانند تکلیف جناب خان چه می‌شود؟ آیا داستان لجبازی بود؟ بعد از برنامه تو این عروسک گل کرد و عجیب است و حیف شد که الان نیست. آیا این موضوع حل می‌شود؟

 

امیدوار هستیم که موضوع حل شود و ما همیشه آغوش‌مان باز بوده و هست. وقتی به نتیجه رسیده شد که جناب خان نباشد تمام تلاش‌مان را کردیم که برگردد ولی متاسفانه نشد و تا این لحظه نیز آماده مذاکره هستیم.

 

به گذشته بر می‌گردیم. رامبد تو در کدام محله تهران متولد شدی؟

شهرآرا..

 

خاطراتی از دوران بچگی‌ات یعنی قبل از دبستان داری؟

خیلی از چندین زاویه یادم است؛ از زوایه خانواده‌ام، از زاویه بچه‌های فامیل، از زاویه شهرگردی و پارک گردی به ویژه پارک ملت (پارک شاهنشاهی) که تازه افتتاح شده بود و بوی چمنی که به مشام من می‌خورد عجیب بود و همیشه رطوبتی که همیشه هوا بود فوق‌العاده بود. چیزی که شاید آن زمان بیشتر اتفاق می‌افتد، این بود که آدم‌ها به راحتی شب‌ها و آخر هفته‌ها با یک زیرانداز به پیک نیک‌های داخل شهر می‌رفتند و غذا هم می‌بردند. حتی یادم است که با همدیگر معاشرت می‌کردند و این خاطرات بسیار برایم لذتبخش است.

 

در فضای خانواده‌ات مخالفتی با سینما رفتن وجود داشت؟ اولین بار با چه کسی به سینما رفتی؟

اصلا مخالفتی وجود نداشت. خاطره اولین سینمایی که رفتم، خیلی هیجان انگیز است. یک فامیلی داشتیم به اسم لی‌لی که همسر پسردایی من بود که خیلی از من بزرگتر بودند. لی‌لی و جعفر پسردایی ام، من را خیلی دوست داشتند و من هم دوست شان داشتم البته من حدود ۱۵ سال داشتم که لی‌لی فوت کرد. زمانی که ۴ سال داشتم همراه لی‌لی و خواهرم به سینما رفتیم و یادم نمی‌آید تارزان را دیدیم.

 

کدام سینما بود؟

یادم نیست ولی حدس می‌زنم شاید سینمای میدان ولیعصر بود. یادم است جمله‌ای را خیلی بلند گفتم که الان نمی‌توانم بگویم و اینکه صدای یک بچه در سالنی تاریک در لحظه‌ای از فیلم بپیچد، خنده‌دار شد. چون سکوت مطلق بود و همه مرعوب پرده بودند، همه هیجان‌زده شده و خندیدند.

 

دومین فیلمی که دیدی چه بود؟

کینگ کونگ. وقتی این فیلم را دیدم خیلی کوچک بودم و وقتی آخر فیلم کینگ کونگ را کشتند اینقدر حالم بد بود که زار زار گریه کردم.

 

از موضوع فیلم سردرآوردی؟

بله. من هم عاشق خانم فیلم شدم! و با کینگ کونگ همذات‌پنداری می‌کردم. بعدها که پیتر جکسون این فیلم را ۳۰ سال بعد ساخت و وقتی آن را دیدم باز هم زار زار گریه کردم.

 

بنابراین این دو فیلم، فیلم هایی است که اولین خاطرات را با آنها داری. بعد از آن به انقلاب اسلامی می‌رسیم. آیا خاطره ای از آن زمان داری؟

در انقلاب هفت سالم بود و تهران بودیم. بعد از انقلاب فیلم «قلعه عقاب ها» را روی پرده دیدم و از آرتیست بازی آن خوشم می‌آمد.

 

در این دوران، زمانی که همراه با خانواده به سینما می‌رفتی، چه فیلمی دیدی؟

فیلمی که خیلی پررنگ یادم است، فیلم «گل‌های داوودی» است که بسیار تکان‌دهنده بود. سینما خیلی مرعوب کننده و هیجان‌انگیز است.

 

آن زمان دلت می‌خواست جای چه شخصیتی بودی؟

آن موقع دلم می‌خواست در سینما باشم چه بازیگری چه کارگردان.

 

بازیگر مورد علاقه آن زمانت چه کسی بود؟

بروس لی را دوست داشتم و همه فیلم هایش را دیده‌ام و مجموعه کامل آن را نیز دارم. «اژدها وارد می‌شود» را خیلی دوست دارم. جری لوییس را دیوانه‌وار دوست داشتم که در ویدئو فیلم‌های او را دیدم.

 

چه فیلم هایی از جری لوییس را دیدی؟

وضعیت خاصی در آن زمان وجود داشت؛ در آن دوران یادم است موسیقی کلاسیک خیلی دوست داشتم و در ۱۵ سالگی من آرشیوی وجود نداشت و من هم گیر نمی‌آوردم. یادم است من خیلی علاقمند بودم و یکی از دوستان عزیز ما مرحوم حسن(منصور) ملکی، برای من مجموعه‌ای آورد که آموزش تئوری موسیقی کلاسیک بود که خانمی در مورد قطعات توضیح می‌داد و من همیشه بخشی از کار را گوش می‌کردم. آن موقع تلویزیون ما بخش‌هایی از جری لوییس و نورمن ویزدم را نشان می‌داد که دق می‌کردم که کاملش را نتوانستم ببینم.

 

اولین باری که کامل جری لوییس دیدی چه فیلمی بود؟

«پروفسور دیوانه» که واقعا جذاب و بامزه بود.

 

در آن زمان فضای سیاسی جامعه تو را جذب نمی‌کرد؟

خیر. همان اوایل انقلاب بود که تظاهرات زیاد بود و خاوهرم که ۷ سال از من بزرگتر است و آن زمان ۱۴ سالش بود دیر به خانه آمد و مادرم خیلی نگران بود. یادم است که پوپک آمد و گفت که تظاهرات رفته و با مادرم بحثش شد. همان زمان بچگی از مکالمه این نفر دریافت کردم که تظاهرات خطرات است و واقعیتش این است که از همان زمان تصمیم گرفتم و روحیه‌ای برای خودم انتخاب کردم که سرحال و شاد و پر از زندگی بود.

 

انتخاب کردی که فضای زندگی ات در جهتی برود که مخالف خیلی آدم‌های آن زمان بود. این انتخاب بر مبنای چه معیاری صورت گرفت؟

اول اینکه از سیاست سر در نمی‌آورم و این بازی برایم جذاب نیست. دوم اینکه بنظرم پوچ و واهی است و شخص فکر می‌کند تاثیرگذار است اما وقتی از بالا نگاه می‌کند می‌بیند که تاثیری ندارد.

 

در دبیرستان و فضای سیاسی حاکم، چطور فکر می‌کردی و تحت تاثیرش قرار نگرفتی؟

من از این اتفاقات دور بودم و اصولاً خانواده‌ای نبودیم که فضا و بحث‌های سیاسی حاکم باشد. پدر من تار می‌زد و خطاطی می‌کرد. مادرم کارشناس مردم‌شناسی بود. خواهرم آموزش ردیف خوانی گذرانده بود و موسیقی سنتی همیشه در خانه ما موج می‌زد.

 

تو هیچ وقت تار زدن یاد گرفتی؟

من موسیقی کلاسیک دوست داشتم و مدتی نیز ویولن زدم. درام هم داشتیم. بنابراین فضای سیاسی در خانواده ما وجود نداشت.

 

زمان موشک باران تهران کجا بودی؟

همه موشک باران را تهران بودیم و خارج از تهران هم نرفتیم. یادم است در حادترین زمان موشک باران، به خانه یکی از دوستان مان رفتیم که زیرزمین داشت. خیلی دوران وحشتناک و پر از ترسی بود. یک بار با دوچرخه کراس من همراه با پدرم از خانه یکی از فامیل‌ها می‌آمدیم که حمله هوایی شد و آژیر قرمز شروع شد و ضدهوایی‌ها تصویر زیبایی ایجاد کرده بود و من یک ضرب با پدرم صحبت می‌کردم از ترس. وضعیت به قدری حاد شد که در جوی آب بزرگی که خالی از آب بود رفتیم تا موشک باران تمام شود.

 

اینها تصاویری است که مردم و بچه هایی که در مناطق جنگی بودند لمس کردند و ما هم آرامش و امنیت مان را از دست دادیم. یادم است بعد از تمام شدن موشک باران، روی پشت بام می‌رفتیم و تشخیص می‌دادیم کجا را بمباران می‌کردند.

 

در خانه کتاب داشتید؟

خانوداده من یکی از کتابخوان‌ترین خانواده‌هاست. علاوه بر یک کتابخانه مرکزی که متعلق به همه بود هر کدام از ما یک کتابخانه در اتاق‌هایمان داشتیم.

 

اولین کتابی که خواندی چه بود و چه کسی به تو داد؟

اولین کتاب را پدرم به من هدیه داد و هدیه اولم تن تن در آمریکا بود. من عاشق تن تن هستم و مجموعه دوبله اش را هم الان دارم. خاطرم است هشت سالم بود سرماخورده بودم و مدرسه نرفته بودم که پدرم مجموعه کامل تن تن را به من هدیه داد که واقعا هیجان‌انگیز بود.

 

اولین فیلمی که دیدی چه بود؟

ما پولدار نبودیم اما ویدئو را زود در خانه داشتیم و اولین فیلمی که دیدم طالع نحس بود که ترسیدم و تا یک ماه پیش پدر و مادرم می‌خوابیدم. عجیب بود که وقتی این فیلم را می‌دیدم بیرون طوفان بود.

 

اولین فیلم و کتابی که جدی روی تو تاثیر گذاشت و به سینما علاقمندت کرد چه بود؟

هیچ کدام را یادم نمی‌آید. از دوران دبیرستان سینما برایم جدی شد و فیلم تماشا کردن برایم جذاب بود. بخش عمده فیلم دیدن‌ها ویدئو دیدن و در تلویزیون بود که کیفیت خوبی نداشت و آزاردهنده بود. اولین فیلم جدی که دیدم، «هشت و نیم» فلمینگ بود و فیلم را اصلا نفهمیدم و کف کردم و خیلی جادو در این فیلم است. اتفاقی که افتاد این بود که آقای ملکی برایم تعریف کرد که موضوع فیلم چه بود. یکی از فیلم هایی که تاثیرگذار بود «انجیل به روایت متاع» پازولینی بود.

 

آقای ملکی یک جوانی به نام محمد عبدی به من معرفی کرد که مجموعه ای از فیلم‌ها را داشت و چون دستگاه ویدئو نداشت قرار شد با هم فیلم ببینیم و مجموعه فیلم‌های پازولینی را دیدیم. اینقدر فیلم دیدم و با رفقای بچگی ام فیلم دیدم که سینما برایم جدی تر شد.

 

آن موقع فیلم‌های کمدی چه فیلم هایی دیدی؟

فیلم‌های برادران زوکر، هواپیما، تاپ سکرت، سی و سه و یک سوم و … برایم هیجان‌انگیز بود. بعدتر با مل بروکس آشنا شدم و اولین کاری که دیدم «زینای شعله‌ور» را دیدم.

 

در دوران مدرسه میانه‌ات با تئاتر چطور بود؟

اصلا سراغ تئاتر نرفتم و آن را یکی از مزخرف ترین کارها در مدرسه می‌دانستم. البته کار خانم پری صابری «هفت شهر عشق» را اولین بار دیدم.

 

عشق دانشگاه داشتی؟

اول دلم می‌خواست روانشناسی بخوانم و رودهن دانشگاه آزاد قبول شدم اما سختی راه را روز اول دیدم و از رفتن تا رودهن منصرف شدم و نرفتم.

 

اولین کار تئاتری که بازی کردی چه بود؟

با محمود طالبیان و صالح میرزاآقایی با هم گروه تئاتر در اوایل دهه ۷۰  تشکیل دادیم و اولین کارمان آنتیگونه بود. همان زمان توسط خانم ملکی به دوستی که قرار بود پایان نامه اش را اجرا کند، معرفی شدم و بازی کردم. همان جا از یکی از بازیگران این نمایش خواستم که به ما در تئاترمان کمک کند که از آن به بعد به مدت حدود دو سال تمرین می‌کردیم.

 

البته کاری بداهه را آماده کردیم که سال ۷۱ اولین سال تاسیس فرهنگسرای بهمن اجرا کردیم و کمدی بود و همه ما چندین نقش داشتیم و بسیار از آن استقبال شد که نامش «بازی، شادی، نمایش» بود که از بداهه‌های ما تنظیم شده بود. همان سال رشته تئاتر قبول شدم و البته دوام نیاوردم و به علت مشکلاتی از دانشگاه بیرون آمدم.

 

همزمان به تلویزیون رفتی؟

اولین کاری که جلوی دوربین رفتم، نوروز ۷۳، شبکه دو برنامه کودک هر روز عید چهار اپیزود بازی کردم که کار آقای طهماسب و جبلی بود و بازیگری کردم.

 

با این کار مشهور نشدی؟

این کار اصلا باعث مشهور شدنم نشد.

 

چطور در سریال همسران بازی کردی؟

در نمایش «بازی شادی نمایش» ژینوس تقی زاده، طراح صحنه بود که تقی‌زاده همسر فرهاد جم بود و فرهاد زیا دبه تماشای نمایش ما آمد که با من دوست شد و پس از آن، برای همسران دعوتم کرد  که یک اپیزود و دو سکانس در همسران بازی کنم که اولین تجربه جدی من بود.

 

بیژن بیرنگ و مسعود رسام چقدر راهنمایی ات می‌کردند؟

یکی از نقطه عطف‌های زندگی من آشنایی با بیژن و مهران و مسعود بود که خیلی چیزها یاد گرفتم. از اینکه قلاب یک سریال چگونه به مخاطب گیر می‌کند، فکر پشت کار و اینکه تماشاچی یعنی چه و همه اینها را از آنها یاد گرفتم. از آنها یاد گرفتم تماشاچی باید بفهمد تو دیوانه‌ای و همراه شود و نباید فکر کند تو هم همانقدر دیوانه ای، و باید فکر کند که آدم عاقلی هستی که در حال بازی کردن هستی.

 

بعد از آن، بیرنگ بلافاصله برای قسمت آخر با من تماس گرفت و گفت که کار خودت است. این نقش را بازی کردم که روح پدربزرگ آقای کاویانی بودم و بیژن بنفشه خواه پدربزرگ فرهاد جم بود.

 

متن‌ها چطور نوشته می‌شد؟

متن‌ها را بیژن می‌نوشت و مسعود با او گپ می‌زد که بعد برای «نوعی دیگر» من را صدا کردند.

 

در خانه سبز چطور نقشت شکل گرفت؟

اولین نفراتی که برای خانه سبز صدا کردند، من و مهرانه مهین ترابی بودیم که برای نقش فرید تعیین شدم. قرار بود گلاب و مهدی هاشمی نقش پدر و مادرم را بازی کنند که این اتفاق نیفتاد. یادم است بیرنگ با من تماس گرفت و گفت که داریم با مسعود و مهران به خانه شکیبایی می‌رویم که با او قرارداد ببندیم. من هم نتظر بودم و ساعت ۲ شب زنگ زد که قرارداد بستیم. من غش کردم که با بازیگر هامون همبازی شدم و او را خیلی دوست داشتم و خانه سبز اوج کارش بود.

 

اولین بار کی خسرو دیدی؟

او را سر میز دورخوانی دیدم. ویژگی مهم بیژن بیرنگ داشت این بود که دیالوگها را کاملا برای ما می‌نوشت و لباسی می‌دوخت که فقط به تن ما می‌رفت.

 

خسرو روبروی من نشسته بود. تقریبا صورتش دیده نمی‌شد و سیگار دستش نبود و پر از جذابیت و جادو بود و من نمی‌توانستم نگاهم را از او بردارم. قسمت یک را که بازی کردم دیدم سکانس زیادی با او دارم که ترسیدم.

 

اولین سکانسی که با او بازی کردم، دو تایی در راه پله بودیم که خسرو آمده بود به من بگوید مرد باش.

 

خسرو ترس و خجالت و دودلی من را ریخت و من و خسرو تبدیل به عزیزترین رفقای هم شدیم و پدر و پسری شدیم که خیلی با هم نزدیک هستند. واقعا جادوگری کرد و واقعا نابغه بود که رابطه‌مان دربیاید. قطعا در مورد ترس من اطلاع داشت که من نتوانم از پس موقعیتم بربیایم و رابطه ای را بین مان برقرار کرد که بعد از ۵ دقیقه با او رفیق شدم.

 

خاطره ای از خسرو شکیبایی تعریف کن که قابل گفتن باشد.

خاطراتی از خسرو دارم که فکر می‌کنم واقعا بی‌نظیر هستند و فکر نمی‌کنم در سینما هیچ وقت عاشق یک همکار بوده باشم و آدمی عجیب بود و نمی‌توانستی عاشقش نشوی.

 

خسرو با همه محیطش ارتباط برقرار می‌کرد. یکی از خاطراتم در «سر سرزمین سبز» بود. خسرو و من هم اتاقی بودیم و او دیر می‌خوابید و دیر بلند می‌شدیم. حمید فرخ نژاد دستیار کارگردان بود که من معرفی اش کرده بودم. من را مسئول خواب خسرو کردند و که قرار شد قرص خواب بدهم که بخوابد و زود می‌خوابید البته قرص ویتامین بود که می‌دادم.

 

هیچ وقت یادم نمی‌رود که بیژن بیرنگ گفت می‌خواهد خانه سبز بسازد و به من گفت که تو بعد از این سریال می‌پری و می‌روی..

 

اولین فیلمی که بازی کردی، فیلم خوبی از آب درنیامد؟

به خاطر اولین کارم متاسفم و اشتباه کردم. اصلا نمی‌دان چه شد و گندکاری من بود.

 

بعد از آن با ملاقلی پور کار کردی. از  رسول ملاقلی پور خاطره ای داری؟

رسول آدم عجیبی بود. خیلی آدم ذاتی احساسی بود که سینما را با آنچه از آن می‌تراوید می‌ساخت و شاید نمی‌توانست خیلی آکادمیک و تئوری، روایتی را شرح دهد اما طوری حرف می‌زد که مختص به خودش بود و تحت تاثیر قرار می‌داد.

 

از او هم کاری یاد گرفتی؟

یقیناً هر کاری که آدم می‌کند یاد می‌گیرد.

 

بعد از آن مومیایی کار کردی. کار در این فیلم چطور بود؟ تصادف کردی؟

خیلی باحال بود. من و پرستویی اینقدر با هم می‌خندیدیم که هنرمند ما دو تا را به گوشه‌ای برد و به ما تذکر دهد و اگر شما بخندید بقیه جدی نمی‌گیرند. و ما هم دیگر نخندیدیم.

 

ماشینی که راه نمی‌رفت و خراب بود را در اختیار ما گذاشتند که باید ته دره می‌رفت. با دستبندی که در دست داشتم باید از جاده فرعی به اصلی می‌رفتم و گاز می‌دادم و دفعه اول گفتند باید سریع تر بروم. دومین بار با سرعت رفتم اما محمد آلادپوش گفت که تصویر را از دست داده است! قرار شد دوباره بگیریم که پشت ماشین زیاد چرخید به سمت عوامل رفتم که ماشین را چرخاندم که به آنها نخورد و بنابراین به کوه زدم که من و پرویز کارمان به بیمارستان رسید و ماشین هم ضربه مغزی شد.

 

اسم فیلم هایی که بازی کردی را می‌برم و تو فقط یک جمله در مورد آنها بگو..

 

سیندرلا: فیلمی که باید خیلی خوب می‌شد اما نشد.

 

صورتی: فیلمی که فکر نمی‌کردیم خوب شود اما خوب از آب درآمد.

 

مکس: فیلمی خوب و باحال و پر از شوخی.

 

نسل جادویی: با همه بازیگران باحالش باید خیلی موفق می‌شد که نشد و هیچ پخش کننده‌ای حاضر به پخش آن نشد.

 

سوغات فرنگ: تجربه جنس فیلم حسین فرحبخش که هیچوقت فکر نمی‌کردم انجام دهم اما دوست داشتم و حسین آدم نازنین و با جراتی است. بنظرم یکی از معدود تهیه‌کنندگان واقعی سینمای ایران حسین فرحبخش است.

 

زن بدلی: مهرداد فلاح فیلم را ساخت اما باحال نشد ولی مورد استقبال قرار گرفت.

 

جعبه موسیقی: فیلمی که تماشا کردنش سخت بود.

 

شبی در تهران: باحال بود.

 

دختر شاه پریان: نسخه ایتالیایی‌اش را ندیدم و نظر خاصی در موردش ندارم.

 

آزمایشگاه: فیلمنامه حمید امجد آنقدر زیاد بود که باید فیلمی ۱۳۰ دقیقه ای می‌شد که ما در ۹۰ دقیقه اجرایش کردیم و همه تند حرف می‌زدیم. من در زندگیم اینقدر تند حرف نزده بودم.

 

آذر، شهدخت، پرویز و دیگران: وقتی فیلمنامه را خواندم دوست داشتم و نگارش و شخصیت پردازی و فضای زیبایی داشت البته برایم خیلی مهم بود با بهروز افخمی کار کنم و تجربه خوبی بود. بهروز سینمای جذابی دارد و سینما را دوست داشتنی روایت می‌کند.

 

گناهگاران: لذتبخش است و خیلی دوستش دارم. آقای قریبیان یکی از آقاترین شخصیت‌های سینمای ایران است و کار با او برایم بسیار لذتبخش بود.

 

آزادی مشروط: این فیلم تلاش خیلی باحال یک گروه است که همه ما با جان و دل برای حسین مهکام تلاش کردیم. شاید ایرادهای سناریویی و منطق‌هایی وجود دارد که خودش را مورد اشکال می‌کند. من از خودم راضی بودم.

رامبد جوان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

در مورد خندوانه گفتی که پر بیننده ترین برنماه تلویزیون بوده. آیا آمار بیننده‌هایش را داری؟

آماری که تلویزیون ارائه داده بود نشان می‌داد که ما بالاترین بیننده را داشتیم که حدود ۷۱ درصد بود و بعد از ما، دورهمی که کمتر از ۷۱ درصد و بعد برنامه ۹۰ بود. من نخواستم کسی را تخریب کنم و معنی‌اش این نیست که کارهای همه بد است. ما با همه کسانی که در تلویزیون کار می‌کنند رفیق هستیم.

 

فریدون جیرانی از اینجای مصاحبه به بعد سراغ فیلم «نگار» رفت که رامبد جوان خطاب به او گفت که منظورت در مورد نگار است یا فیلم نگار که جیرانی گفت من از تو سوال شخصی نمی‌پرسم! سپس جوان از جیرانی پرسید که آیا تا به حال با نگار جواهریان کار کرده ای؟ و جیرانی هم جوابش منفی بود و گفت که قرار بود با نگار کار کنم ولی نشده. به نظر من یکی از بهترین بازی هایش در «یه حبه قند» رضا میرکریمی است. جیرانی بعد از این پاسخ، سوالاتش را از سر گرفت.

 

بعد از دو فیلم کمدی موفق‌ات «ورود آقایان ممنوع» و «دختر آدم، پسر حوا»، به سراغ نگار رفتی که تریلر محسوب می‌شود. قبل از اینکه به نگار بپردازیم، آیا عاشق تریلر بودی و در موردش کنجکاوی داشتی؟

فیلم‌های ریدلی اسکات را خیلی دوست دارم و عاشق «سکوت بره‌ها» هستم البته خود فیلم به اندازه فیلمنامه خوب نیست. «مظنون همیشگی» هم فیلمنامه خوبی دارد و شاهکار است.

 

در اینجای بحث بود که حضور محمد بحرانی در استودیو برای بینندگان مشخص شد و جیرانی از او خواست کنار رامبد بنشیند.

 

«نگار» پیشنهاد چه کسی بود؟

پیشنهاد خودم بود. قصه نگار را اینگونه در ذهن داشتم که دختری نازپروده ناگهان همه چیزش را از دست می‌دهد؛ پدرش که تکیه‌گاهش است خودکشی می‌کند و مادرش تعادل روحی اش را از دست می‌دهد و خانه شان را نیز می‌گیرند و او به دنبال دوستانی می‌رود که کمکش کنند اما تازه متوجه می‌شود که دوست نیستند.

 

چه روش فیلمنامه نویسی را با احسان گودرزی پیاده کردید؟

روشی با احسان گودرزی داریم این است که به همراه نگار و او می‌نشینیم و درباره ایده صحبت می‌کنیم و اینقدر جلسه برگزار می‌کنیم که در نهایت احسان فیلمنامه را می‌نویسد و باز هم در مورد جملات با هم به صحبت می‌نشینیم و در نهایت فیلمنامه درست می‌شود.

 

خودت خواستی که لحن فیلمت متفاوت باشد؟

قطعا می‌خواستم لحن فیلم متفاوت و تریلر باشد و احسان گودرزی هم فضاهای جادویی و عجیب و وهم انگیز و سورئال را به کار اضافه کرد.

 

در اینجای بحث، جیرانی از محمد بحرانی سوال پرسید. نظرت در مورد فیلم نگار چیست؟

از ابتدا در جریان فیلمنامه بودم و احسان را نیز می‌شناختم. احسان گودرزی تئاتر «شلوار جین آبی» را داشت که اتفاق جریان سیال ذهن را در چندین روایت بیان می‌کرد و از همان جا احساس کردم رامبد می‌خواهد فضایی مثل این نمایش در فیلمش حاکم باشد که داشت و واقعا فیلم خوب و جذابی شد و من شگفت‌زده شدم و بنظرم قوی ترین نقطه فیلم نگار، کارگردانی است.

 

چه نمره ای به رامبد جوان در مجری گری، بازیگری و کارگردانی می‌دهی؟

در رفاقت نمره رامبد بیست است. در این چند سال با خندوانه ثابت کرده که در مجری گری پرفکت است. در کارگردانی نیز باید بگویم بعد از ورود آقایان ممنوع و نگار، بسیار سینما را بلد است چون دو ژانر متفاوت است و فیلمساز واقعی است.

 

در بازیگری خیلی‌ها فیلم‌های رامبد را دیده اند اما من یک تئاتر با عنوان «دیوار چهارم» به کارگردانی امیررضا کوهستانی از او دیدم که ساعتها اشک می‌ریختم برای اینکه بازی فوق العاده ای داشت. در این نمایش با نگار جواهریان همبازی بود که بنظرم نگار خیلی خوب بود ولی رامبد خیلی بهتر بود.

 

جیرانی خطاب به رامبد جوان: خوشبختانه فروش فیلمت در حال حاضر بسیار خوب است؟ ایا با تماشاگران فیلمت نیز صحبت کرده ای؟ آیا فیلمت را می‌فهمند؟

نکته جالبی که وجود دارد این است که برخورد تماشاگران با فیلم اینطور است که یک عده بدشان می‌آید و یک عده خوششان می‌آید و آدمی که حد وسط باشد، نداریم. زمانی که فیلم را می‌ساختیم فکر می‌کردیم و می‌ترسیدیم که همه آن را پس بزنند اما خداراشکر اینطور نشد.

 

سرمایه گذار فیلم کیست؟

کل فیلم از صفر تا صد فیلم متعلق به خودم است و امیدوارم هزینه اش دربیاید.

 

به نگار جواهریان هم دستمزد دادی؟

به نگار هم دستمزد دادم.

 

فیلم بعدی ات چیست؟

قصه‌های مختلف دو خطی زیادی در ذهن دارم که خیلی هیجان انگیز هستند و دوست داشتم کار دیگری نداشتم و بتوانم سالی یک فیلم بسازم. اما فیلم بعدی من، یک فیلم کمدی است در مورد جوان هایی است که می‌خواهند خودشان را به هر قیمتی در فضای مجازی معروف کنند.

 

جیرانی: امیدوارم در سال آینده هر دو در خندوانه باشید و به موفقیت برسید.

 

 

filmnetnews.ir
  • 11
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش