اگرچه نام فرزاد مؤتمن به دلیل ساخت فیلم «شبهای روشن» با سینمای روشنفکری گره خورده اما هم خودش مخالف با این عنوان و نگرش است و حتی به زبان آورده این فیلم را به اندازه طرفداران و مخاطبانش دوست ندارد و هم تنوع ژانرهایی که در آن فیلم ساخته نشان میدهد که او فیلمساز تجربهگرایی است که دوست دارد خود سینما را تجربه کند نه فقط نوع خاصی از آن را. از همین روست که در کارنامه او میتوان از همین« شبهای روشن» روشنفکرانه تا «پوپک و مشماشاالله» کمدی، از سینمای کارگری مثل «خداحافظی طولانی» تا «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» که فیلم پلیسی- اجتماعی است را ردیابی کرد. مؤتمن در پی این ژانرها سعی میکند سینما را تجربه کند و از این تجربه کردن لذت میبرد بدون آنکه بخواهد به عنوان یک فیلمساز مؤلف معروف و شناخته شود. با این حال او همواره به ژانر پلیسی و معمایی علاقهمند بوده و معتقد است که فیلم جدیدش، «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» یک درام سه پردهای بوده و ساختار کلاسیک دارد و یک فیلم اکشن پلیسی نیست. رگههای پررنگی از رویکرد اجتماعی و خانوادگی را هم میتوان در پس این فیلم شاهد بود و حتی مؤتمن در جایی از مصاحبهاش عنوان میکند وجه اجتماعی این فیلم پررنگتر از سویه پلیسی آن است. دهمین اثر کارنامه کارگردانی فرزاد مؤتمن ویژگیهایی دارد که برای توضیح بیشترش با این کارگردان به گفتوگو نشستیم تا دربارهاش بیشتر بدانیم.
اسم فیلم از همان ابتدا نشان میدهد که به دنبال معما و گرهی در فیلم هستیم، این مسأله تعمدی اتفاق افتاد یا فیلمنامه شما را به این سمت برد؟
ما یک موقعیت تکرار شونده در فیلم داریم که از تعدادی از شخصیتها پرسیده میشود کی سحر را دیدند و صرفاً به دلیل همین موقعیت تکرارشونده این اسم را برای فیلم انتخاب کردیم.
«آخرین بار کی سحر را دیدی؟» در ژانر فیلمهای پلیسی یا نوآر قرار میگیرد، با این حال اما سویههای روانشناختی و اجتماعی در فیلم به چشم میخورد. برای نمونه به بحث قضاوت نکردن که این روزها در جامعهمان هم خیلی باب شده است میپردازد. پرداختن به این بحثها از ابتدا در فیلمنامه گنجانده شده بود و قرار بود روی آنها در فیلم تأکید داشته باشید؟
«آخرین بار کی سحر را دیدی؟» یک فیلم پلیسی و کارآگاهی است، ولی در پس زمینه آن یک درام اجتماعی شکل گرفته است که طبعاً بحث قضاوت هم در آن سهم دارد. من شاید وجه درام اجتماعی فیلم را پررنگتر از بعد پلیسی و کارآگاهی آن ببینم.
به عنوان یک کارگردان اساساً چقدر دغدغه مسائل اجتماعی از این دست که هرازگاهی چه در جامعه و چه در فضای مجازی موجی هم دربارهاش به راه میافتد را دارید؟ این روزها از قضاوت نکردن همدیگر زیاد میشنویم و البته روی برخیمان همچنان خیلی از موضوعات تأثیر چندانی هم ندارد... اما شما به عنوان یک کارگردان چقدر دغدغه پرداختن به این مسائل را دارید؟
شاید تهیهکننده فیلم بیشتر این نوع دغدغهها را داشته باشد و یا نویسنده یک اثر که این پسزمینه اجتماعی را درنظر گرفتند. مسألهای که برای من مهم بود این بود که بتوانیم یک پلیس ایرانی و یک فیلم پلیسی ایرانی بسازیم. در واقع این بخش فیلم پلیسی بود که برای من جذابتر بود. من فقط یک فیلمساز و کارگردانم. نه مصلح اجتماع هستم و نه میخواهم یکی را درست کنم و نه میخواهم به چیزی اعتراض کنم. برای من مهم این است که دوربینم را کجا بگذارم. واقعیت این است که من خیلی تکنیسین هستم و همه فیلمهایم را هم اینطور و با این شیوه میسازم و اصولاً هم فکر نکنید فیلمی که میسازم برایم خیلی مسأله مهمی است، چیزی که برای من مهم است این است که جای دوربین کجاست.
انگیزه ساخت «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» از کجا آمد؟
از آنجاییکه من دوست دارم در همه ژانرها کار کنم و تجربه به دست بیاورم، وقتی این فیلمنامه را امیر عربی برای سعید عصمتی که سرمایهگذار و مجری طرح این فیلم است نوشته بوده و سعید عصمتی ساخت فیلم را به من پیشنهاد کرد از آن استقبال کردم. فیلمنامه اولیه را که خواندم به دلایلی از جمله پلیسی بودن اثر، علاقهمند شدم فیلم را بسازم. من تا به حال فیلم پلیسی نساخته بودم و اساساً هر کاری که تا به حال نکردهام برایم جذاب است. بنابراین فکر کردم بد نیست فیلم پلیسی ایرانی هم بسازم. نکته مهمی هم که در فیلمنامه وجود داشت حرکت و پویایی آن بود، پیش خودم فکر کردم فیلمنامههایی که من قبلاً کار کردم خیلی استیلیزه هستند و همه چیز خیلی دقیق است اما وقتی در جزئیات این فیلمنامه دقیق شدم متوجه شدم در این فیلم میتوانم به فضای واقعیتری نزدیک شوم و اجازه دهم دوربین و بازیگران همه متحرک باشند. این فیلم به عقیده من به لحاظ اجتماعی دست روی نکتهای میگذارد که برای مردم مهم است و من فکر کردم از این حیث شاید تلنگری به مخاطب بزند چون جامعه از این منظر به آموزش بیشتری احتیاج دارد.
قصه اصلی این فیلم علاوه بر اینکه بر روی گم شدن سحر پیش میرود اما در ابتدای فیلم مخاطب با داستان گم شدن یا به قتل رسیدن دختر دیگری هم مواجه میشود که البته در ادامه داستان با اینکه رها نمیشود اما چندان به آن پرداخته نمیشود و این داستانک در اواسط فیلم به فراموشی سپرده میشود. لزوم وجود چنین داستانکی در فیلمنامه چه بود و چرا نخواستید تأکید بیشتری روی آن داشته باشید؟
نقطه عطف اول فیلم در واقع این است که پلیسی که تصور میکرده جسدی که دراختیار دارد متعلق به دختری است که پدر و مادرش گزارش مفقود شدنش را دادند، اما متوجه میشود که اشتباه کرده و این جسد متعلق به آن دختر نیست. قصه تازه از اینجا آغاز میشود، پس دیگر از همان موقع لزومی ندارد که راجع به آن دختر خیلی نکات بیشتری بدانیم، اگر در پایان فیلم دوباره درباره او میشنویم صرفاً به این دلیل است که شاید گوشزد کرده باشیم که این دختر هم سحر است، اینها همه دخترهای ما هستند، شاید اگر آن شب کسری وقتی آن دختر را کنار اتوبان دید که به سوی او دست دراز کرده است میایستاد و او را سوار میکرد، او کشته نمیشد، این اتفاق درباره سحر هم میتوانست به نحو دیگری بیفتد.
قرار دادن این داستانک در قصه چقدرش به خاطر منحرف کردن ذهن مخاطب و ایجاد تعلیق بیشتر بود؟ به هر حال مخاطب فیلم قبل از اینکه ماجرای اصلی برایش روشن شود و پی ببرد جنازهای که پیدا شده سحر نیست تصور میکند او خود سحر است و بعد دوباره ذهنش درگیر میشود.
ما با کاراکتر کارآگاه متوجه میشویم که جنازه دختری که پیدا شده متعلق به سحر نیست، تا آن موقع ما هم این تصور را میکنیم ولی من خیلی اهل این موضوع نیستم که چیزی را از تماشاچی مخفی کنم، در عین حال اصلاً هم مایل نیستم که به او دروغ بگویم. من یک مقدار سینما را مدرنتر و سادهتر دوست دارم. در نتیجه در این فیلم هم خیلی زود متوجه میشویم که این دختر سحر نیست.
قصه «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» قصهای است که کاملاً تعلیق دارد و مخاطب به دنبال این است که متوجه گرهی که در داستان وجود دارد بشود و به واقعیت پی ببرد اما روایتی که ما در فیلم میبینیم به نسبت تعلیق فیلم کند است و به آرامی صورت میگیرد. درباره ریتم فیلم نظرتان چیست؟
نمیدانم این چیزی که میگویید تا چه اندازه وجود دارد چون من خودم این احساس را ندارم ولی اگر چنین احساسی وجود دارد شاید درست باشد و ما میتوانستیم بخشهایی از قصه را سریعتر جلو ببریم. ولی اصولاً هدف این بوده که با وجود اینکه یک قصه پلیسی روایت میشود روایت هم تند باشد و من معتقدم این فیلم، فیلم تندی است. «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» ۱۲۰۰ پلان دارد و پلانهای ما خیلی کوتاه هستند. ولی هدفمان هیچوقت این نبود که از هیچ صحنهای سریع بگذریم و در عین حال هدفمان این هم نبود که هیچ صحنهای خیلی کند شود، حالا ممکن است یک جاهایی برخی صحنهها کمی کندتر شده باشند اما این قضیه هدف ما نبوده است.
این روزها کارگردانهای زیادی به دلیل اینکه از فیلمهای کمدی در سینما استقبال بیشتری میشود و طبیعتاً میتوانند گیشه بهتر و موفقتری را هم تجربه کنند به سمت ساخت فیلمهای کمدی میآیند، شما چقدر دوست دارید با موجی که هرازگاهی در سینما به راه میافتد همراه شوید؟
من فیلم کمدی هم ساختم و باز هم دوست دارم بسازم ولی با یک فیلمنامه خیلی خوب. فیلمنامهای که خیلی به دلم چنگ بزند. چون فیلم کمدی را الآن همه میسازند من دارم سعی میکنم فیلمی را بسازم که دیگران کمتر به سراغش میروند. آن هم برای اینکه بگویم سینمای ایران را تک ژانر نکنیم و بگذاریم ژانرهای دیگر هم زنده بمانند و بیایید فیلمهای متنوعی بسازیم. در واقع هدف من این است اما میفهمم که این رفتن در این مسیر خیلی هم ریسک است و امکان شکست در آن بالاست ولی من فکر میکنم باید ریسک کنیم، حتی باید یک جاهایی شکست بخوریم ولی در عین حال باید تلاش کنیم تا سینمای متنوعتری داشته باشیم. من کارگردان فرمگرایی هستم. البته فیلمنامه «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به من اجازه فرمگرایی نداد. این فیلم واقعگراست، سمت و سویی اجتماعی هم دارد در نتیجه بر خلاف فیلمهای دیگرم که بازیها معمولاً استیلیزه بودند در این فیلم با بازیهای کمی ناتورالیستی مواجه میشویم. بازیگرها را رها کردم. برای آنها چارچوبی تعیین نکردم. حتی دست بازیگرها در میزانسنها هم باز بود. خودشان میزانسنها را تشکیل دادند. قابها را با میزانسنهای بازیگرها بستم؛ به همین خاطر دوربین روی دست است. حرکت فراوانی هم دارد. در نهایت باید بگویم این فیلم را خیلی دوست دارم چون با فیلمهای گذشتهام خیلی فرق دارد، از این نظر که خیلی قصهگو است. این فیلم برای مخاطب عام ساخته شده و من از همان زمانی که فیلم در جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد منتظر بازخوردها بودم.
در همین مبحث چقدر بحث گیشه و قضایای تجاری برایتان حائز اهمیت است؟
قطعاً برایم خیلی مهم است که فیلمی مثل «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» خوب بفروشد، به این دلیل که من معتقدم این فیلم یک فیلم واقعاً تجاری است ولی متأسفانه شرایط اکران بدی را داشت و به این شکل روی پرده سینماها رفت.
چرا این شرایط پیش آمد و با این همه تأخیر فیلم اکران شد؟ اولین نمایش «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» در جشنواره فیلم فجر سال ۹۴ بود...
حواشی برای فیلم به وجود آمد که باعث این اتفاق شد. در جشنواره هم این فیلم کاندیدای جایزه بود و در ۵رشته نامزد دریافت جایزه شد.
بحث سانسور با توقیف مقطعی فیلم بود؟
نه اصلاً این بحثها مطرح نبود، چون اصلاً این فیلم فیلمی نبود که بخواهد گرفتار این قضایا شود، حواشی بیشتر مالی بود و این حاشیهها باعث شد تا ما نتوانیم همان سالی که فیلم را ساختیم اکرانش کنیم. فیلمی که موقع اکرانش دیر شود با مشکلات دیگری روبه رو میشود.
به نظرتان قصه فیلم دراین مدت چقدر دچار لطمه شد؟
روند، روندی فرسایشی بود اما قصه، قصهای نبود که بخواهد کهنه شود. البته در این سه چهار سال فیلمهای اجتماعی دیگری هم ساخته شدند که شاید بتوانم بگویم حضور این فیلم را یک مقدار کمرنگتر کردند.
اگر موافق باشید به بحث انتخاب بازیگران فیلم بپردازیم، فریبرز عربنیا خودش یک سریال پلیسی ساخته بود و قبلاً هم در نقش پلیس بازی کرده بود. چطور شد که او را برای بازی در نقش سرگرد انتخاب کردید؟
یک ویژگی که فریبرز عربنیا دارد چشمش است، فریبرز چشمهای بسیار نافذ، دقیق و جستوجوگری دارد و فکر میکنم مهمترین دلیلی که او برای نقش این پلیس انتخاب شد همین مسأله بود. پلیسی که اگرچه تلخ و عبوس به نظر میرسد و ما چیزی هم از زندگی شخصی او نمیدانیم و به نظر هم میآید خیلی از زندگیاش راضی نیست اما چشمانش خیلی خوب کار میکند، میچرخد، جستوجوگر است و سریع آدمها را پیدا میکند و میشناسد.
اینکه او قبلاً نقش پلیس را بازی کرده بود برایتان اهمیتی نداشت؟
من آن سریال پلیسیاش را ندیده بودم و این مسأله برایم مهم هم نبود. البته من قبلاً هم دو فیلم با او کار کرده بودم و میدانستم او کیست و چه ویژگیها و تواناییهایی دارد. همین هم برایم کافی بود.
سرگرد احساسات بسیار درونگرایانهای دارد و در طول فیلم او بارها در خودش فرو میرود، متفکر میشود و درونی است. چرا از گذشته و زندگی سرگرد هیچ اطلاعاتی به مخاطب داده نمیشود؟
من بدم نمیآمد که سرگرد را یک مقدار بهتر میشناختیم اما نویسنده اینطور نوشته بود، متن او طوری بود که در آن شخصیت اصلی دیده نمیشود، شخصیت اصلی هم سحر است اما ما او را نمیبینیم ولی از طریق آنچه دیگران به ما میگویند تصویری از سحر به دست میآوریم. نویسنده همه هم و غمش را روی این گذاشته بود که شخصیت سحر دربیاید و باقی آدمها خیلی ذهنیتی دربارهشان به وجود نیاید و شخصیتشان خیلی بازنشود. من با نویسنده یکی- دوبار هم درباره این قضیه صحبت کردیم چون خودم احساسم این بود که بد نیست که ما خلوت سرگرد را هم ببینیم ولی خب متن اینطور نوشته شد و من فکر میکنم فریبرز با بازی خوبش این قضیه را جبران کرد و ابعادی را به شخصیت داد که بدون اینکه ما خیلی بخواهیم مسائلی را دربارهاش بدانیم تصویری از او به دست بیاوریم.
سرگرد شخصیت جدی و شاید حتی خشک و تلخی دارد، ولی در یکی از سکانسها که مواجههاش با سهراب (برادر سحر) بود او احساساتی میشود و حتی جملههایی را از دهان او میشنویم که شاید از او انتظارش را نداریم. او در پایان فیلم هم تحت تأثیر قرار میگیرد و حتی گریه میکند، اینها به نظر تناقضاتی از این شخصیت را نشان میدهند. درباره این ویژگیها کمی بیشتر برایمان توضیح میدهید؟
با همه ویژگیهایی که از سرگرد میبینیم به نظر میآید که او در تعقیب پرونده سحر انگیزه شخصی دارد، جایی که او به سهراب میگوید من پسری را میشناختم که پدرش... اما بغض میکند و ادامه نمیدهد به نظر میآید که شاید پسر خودش را میگوید. شاید او پسری داشته که به نحوی قربانی شده و او حالا نسبت به جوانهایی که گرفتار یا گم میشوند حساسیتهایی دارد بلکه بتواند قبل از اینکه اتفاقی بیفتد آنها را نجات دهد. این را هم میتوان از سکانس دیگری فهمید، آنجایی که سهراب به او میگوید سحر مرده سرگرد پودر و خرد میشود، چون او واقعاً میخواست سحر را قبل از اینکه بمیرد نجات دهد.
در سکانسهایی که سرگرد به خاطر ماجرای خوابگاه دختران دانشجو عصبانی میشود به نظر میرسد میخواهد پیامی شعاری به مخاطب بدهد. شما با این نظر موافقید؟
چون واقعاً نمیگوییم که چه اتفاقی افتاده است فکر نمیکنم حالت شعاری پیدا کرده باشد. شعار وقتی اتفاق میافتد که شما یک مسألهای را خیلی بیان میکنی اما ما اینجا چیزی نمیگوییم و حرفی نمیزنیم. حالا از این نکته بگذریم که من شخصاً خیلی هم با شعار مخالف نیستم. شعار، کپسول شده نیازها و احتیاجات یک جامعه است اما باید آن را خوب مطرح کرد. ما تقریباً بد شعار میدهیم وگرنه اساساً شعار خوب است.
حجم نماهای نزدیک در فیلم به نظر زیاد است، این مسأله به این خاطر بود که میخواستید درونیات آدمها را بیشتر نشان دهید یا اینکه کلیت فیلم ایجاب میکرد تا این اتفاق بیفتد؟
در تمام صحنههای فیلم یک نفر بازجویی میشود، همه جا یک نفر مدام یک نفر دیگر را با سؤالهایش بازجویی میکند. این ویژگی به لحاظ فرمی من را یاد فیلمهای دادگاهی انداخت، یعنی فیلمهایی که حجم زیادی کلوزآپ دارند. ما در این حالت به آدمها و نظراتشان نزدیک میشویم. ما نمیتوانیم در فیلم پلیسی خیلی از لانگشات استفاده کنیم، آن هم در این فیلم به این دلیل خیلی ساده که خیلی شهر جذابی برای فیلم پلیسی نداریم. تهران واقعاً شهری نیست که بشود از آن به عنوان یک لوکیشن باز استفاده کرد. تهران به نظر من کمتر یک شهر است و بیشتر به یک روستای بزرگ شباهت دارد. آن هم به این دلیل که بشدت شهر بیهویتی است. همین مسأله هم دست ما را در خیلی از قاببندیها بسته بود، مثلاً تصور کنید اگر میخواستیم فیلمی پلیسی امریکایی بسازیم باید خود شهر را در آن برجسته میکردیم. مثلاً فیلمهای دان سیگل را در نظر بگیرید، یا فیلم «مدیگان» و... شهر، در این فیلمها کاملاً یک کاراکتر است. ولی من آن شهرها را در اختیار ندارم. تهران به هیچ عنوان دراماتیک نیست و من چارهای نداشتم جز اینکه از این شهر بیهویت نماهای نزدیک داشته باشم.
فیلم شما در بحث اکران دچار مشکلاتی شد و پروسه روی پرده رفتنش خیلی طول کشید. قطعاً همین مسأله آسیبهای زیادی را متوجه این فیلم کرد. نظرتان درباره شرایط بد اکران و دستهایی که پشت پرده در این زمینه وجود دارد چیست؟
به نظرم میآید که عوامل زیادی دست به دست هم میدهد تا چنین اتفاقی رخ بدهد. مسأله اول اینکه ما در ایران صنعت سینما نداریم. نکته دیگر اینکه، جامعه ایرانی هم سلیقه سینمایی ندارد و اگر تا سالها پیش چنین چیزی وجود داشته اما حالا خیلی وقت است که دیگر از بین رفته است. بنابراین طبیعی است که سینمایمان هرازگاهی درگیر جوهای مختلف شود و میل به فیلمهایی که مقطعی روی دور میافتند در مخاطب افزایش پیدا کند و بعد از مدتی هم تبش فروکش کند. همانطور که خودتان هم اشاره کردید الآن خیلی از کارگردانها کمدی میسازند، شاید به لحاظ تجاری این نوع فیلمها الآن در گیشه بیشتر و بهتر جواب میدهد، پس سینمادارها هم به سمت این فیلمها میروند و بعد از مدتی وقتی حجم زیادی از استقبال از این آثار را میبینند میترسند ریسک کنند و سالنهایشان را در اختیار فیلمهای دیگر با موضوعات دیگر و فضای متفاوت بگذارند.
این چرخه به اکران هم سرایت میکند و در نهایت اتفاقی میافتد که همان جنس فیلمهایی که مخاطب هم تا پیش از این بیشتر به آن عادت کرده در سالنهای بیشتری روی پرده برود و به دلیل استقبال طبیعتاً مدت زمان بیشتری هم روی پرده باقی میمانند. درباره فیلمهای من یا شاید بهتر باشد بگویم خود من اما تصوری به اشتباه به وجود آمده است و خیلیها فکر میکنند من فیلمساز روشنفکری هستم و از همین رو هم هر فیلمی بسازم میگویند این فیلم روشنفکری است و نمیفروشد، من خودم را یک کارگردان روشنفکر نمیدانم و میگویم کارگر سینما هستم. اما اگر نگاهی به کارنامه من بیندازند متوجه میشوند که من کمدی هم ساختم، «پوپک و مشماشاالله»، که فروش بدی هم نداشت. به نظرم باید دست از این برچسب زدنها برداشت و شرایط هر فیلم را با خودش سنجید، تعداد سالنهای سینما برای هر فیلم مساوی تقسیم شود نه اینکه تحت تأثیر قضاوتی از پیش برای یک فیلم تصمیم بگیریم که میفروشد یا نه. همین اتفاقها درباره «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» افتاد و در این شرایط اکران شد و البته از لطمههایی هم که خورد نمیتوان به این آسانی گذشت.
نژلا پیکانیان
- 16
- 4