از ميان جمعيت هشتاد ميليوني ايران، قريب به پنجاه ميليون نفر يك بار هم سينما نرفته اند؛ اين فاجعه است
مي توانم بگويم هفتاد درصد فيلمهاي كمدي كه در سينماي ايران كار مي شود فيلمنامه اش اول براي من ميآيد
در اين مملكت يك امام جمعه به تنهايي اين توانايي را دارد كه يك فيلم را از پرده سينما پايين بكشد و آب هم از آب تكان نخورد!
فيلم اوليها در حال حاضر اين اجازه را دارند كه بدون پروانه ساخت، فيلم خود را بسازند و اتفاقي هم تاحالا براي دولت نيفتاده است!
وقتي منِ نوعي قرار است نقش يك فرد مثلا كف خياباني را بازي كنم،طبيعتا نميتوانم روي ادبيات چنين فردي كت و شلوار بپوشانم و با پرستيژش كنم!
چهل ميليارد فروش فيلم «هزارپا» كه جاي خوشحالي دارد، حاصل تماشاي دو ميليون و هفتصد هزارنفر است،دو ميليون از بين هشتاد ميليون نفر جمعيت ايران!
درست است كه نويسنده كاراكترها را مي نويسد و كارگردان هم به تمام كاراكترها اشراف دارد ولي وقتي نقشي به منِ نوعي سپرده مي شود ديگر من متخصص آن نقش هستم
كاراكترهاي «باركد»، شخصيت هايي هستند كه انگار اگر سرت را در خيابان برگرداني مي تواني آنها را ببيني،اما گويا هرچه ملموس تر شوي به همان اندازه جدي گرفته نمي شوي!
ما نميتوانيم باران كوثري را از اين سينما حذف كنيم چون پدرش تهيه كننده و مادرش كارگردان است! اگر باران كوثري حذف شود چند فيلم مهم در سينماي ايران حذف مي شوند؟!
در جشنواره ها، كمدين ها اگر ديده شدندو جايزه اي گرفتند براي بازي در يك نقش جدي بوده است؛ براي مثال، سعيد آقاخاني سال ها كمدي بازي كرد اما در نهايت براي فيلم تلخي مثل «خداحافظي طولاني» ديده شد
از پسِ كوچههاي اولين ماه زمستان كه بيهياهو و بي برف، حوالي نفسهايم نفس ميزند، ميگذرم.شكاف سرما، از پسِ شيشه مسدود دي ماه، به امروز نيز نشسته است. تهران اما كماكان ،زير سرفه هاي ممتدش مي تپد و زير گامهاي شتابان عابران، بيدار و هوشيار همچنان به حياتش ادامه مي دهد. به دنبال يك نشاني، از رهگذري پرس و جو مي كنم. ساختماني را نبش خيابان نشانم مي دهد؛ ساختماني تو در تو با دربي بزرگ و آهني كه بلوك جنوبياش منتهي به پلههاست. جلوي درِ ورودي ايستادهام. مقصدي كه ميدانم در چارچوب آن، بسياري از فيلمهاي مهم و پرمخاطب سينماي ايران شكل گرفته است.
دفتر برادران كيايي، در شلوغترين و سردترين روز ديماه، گرم و آرام است و محسن كيايي كه امروز براي مصاحبه ميهمانش هستم، صميمي و با حوصله مرا به داخل دفتر دعوت مي كند. چيزي كه لحظه اول توجهم را جلب ميكند يك ميزِ بزرگ شيشهاي است كه به گفته محسن كيايي محل ماهها بحث روي سوژهها، ساعتها رد و بدل ديالوگها و در نهايت شكل گيري فيلمنامههاست. گفتوگو با محسن كيايي همانقدر راحت و دلنشين است كه تماشاي او در فيلمهايش چنين است. انگار لحظهاي با منوچهرِ «خط ويژه» روي پلههاي بانك نشستهاي و نگران پاس نشدن چكهايت هستي، لحظهاي ديگر با ميلادِ «باركد»، براي دستيابي به يك پول بزرگ و تغيير شرايط زندگيات، سر از فيسبوك و دانشگاه و مسابقات رالي و انبار «پابلو» درميآوري و لحظهاي همراه سعيدِ «عصر يخبندان» روي يك پل، غصه اعتياد بچهمحلهايت را ميخوري و با اندك توانت ميخواهي هوايشان را داشته باشي. فنجان چاي را ميان دستهايم ميگيرم و آرام آرام، مهمان روزهاي زندگيِ مرد خوش مشرب اين روزهاي سينماي ايران ميشوم.
شما با بازي در آستيگمات بار ديگر نشان داديد كه برخلاف آنچه اكثر اوقات تماشاچي از شما مي بيند و انتظار دارد، توانايي ظاهر شدن در مديومهاي متفاوت را داريد. نگرشي كه پشت اين انتخابها وجود دارد چيست؟
هر بازيگري كه فكر درستي داشته باشد به دنبال يك ماجراجويي در نقشهاست و دوست دارد دامنه تنوع در كارنامه كاري خود را گسترش دهد. من هم مستثني نيستم. منتها چون ورود من به دنياي بازيگري با فيلمهايي همراه شد كه تا حدودي شيرينتر بودند، بالطبع بيشتر پيشنهادهايي كه به سمت من ميآمد، براي بازي در فيلمهاي كمدي بود. در اين ميان من نيز به دنبال زمان مناسبي بودم كه بتوانم با ايجاد يك چرخش، نقشي را ايفا كنم كه متفاوت با آن چيزي باشد كه مردم از محسن كيايي ميبينند.«آستيگمات» فرصتي براي من بود كه ميتوانستم شيوه ديگري از بازيگري را در آن ارائه كنم كه از دنياي اطرافمان برداشت شده است. وقتي هم فيلمنامه را خواندم به سرعت پذيرفتم.
به واسطه همكاريهاي موفق با برادرتان،شايد كارگردانهايي كه تاكنون با آنها كار كردهايد چندان متنوع نباشند اما فضاي كاري بعضي از آنها از زمين تا آسمان با هم فرق دارد. چنين اتفاقي چطور در رزومه كاري شما شكل گرفته است؟
من شش فيلم با مصطفي و يازده فيلم با كارگردانهاي ديگر كار كردهام و اتفاقا در تمام اين سالها، تلاشم بر اين بوده كه كار با شخصيتهاي مهم سينما را تجربه كنم. اما گاهي اوقات پيشنهادهايي كه از سمت همان شخصيتهاي مهم براي من ميآمد، آن چيزي نبود كه به دنبال آن بودم. فيلمهاي مصطفي فيلمهايي است كه همين جا در همين دفتر شكل ميگيرد. ابتدا با هم روي سوژهها حرف ميزنيم، بعد فيلمنامه را جلو ميبريم و كار ميكنيم. اما بيرون از اينجا كه بروي، ديگر تو انتخاب ميكني يا انتخاب ميشوي. ميتوانم بگويم هفتاد هشتاد درصد فيلمهاي كمدي كه در سينماي ايران كار ميشود فيلمنامه اش اول براي من ميآيد. بسياري از آنها هم خوب كار شده و پرفروش هم شدهاند اما من كار نكردم و تشخيص دادم كه در روند كاري من آنچنان تاثيري نميتوانند بگذارند. در چارچوب اين دفتر ما بيشتر به دنبال اين هستيم كه خودمان دست به تجربههايي بزنيم و مسائلي را پياده كنيم كه دغدغه ما باشد.
خودتان چقدر در تغيير و تحول نقشهايتان دخيل بوديد. مثلا اتفاق افتاده كه با بعضي رفتارها كه در فيلمنامه براي كاراكتر شما تعريف شده مشكلي داشته باشيد يا بخواهيد آن را تغيير دهيد؟
درست است كه نويسنده كاراكترها را مينويسد و كارگردان هم به تمام كاراكترها اشراف دارد ولي وقتي نقشي به من نوعي سپرده مي شود ديگر من متخصص آن نقش هستم، گاهي اوقات با كارگردان و نويسنده صحبت ميكنيم و به اين نتيجه ميرسيم كه براي مثال رفتاري را حذف و يا به كاراكتر اضافه كنيم. جاي شكر دارد كه پيشنهادهايي كه تاكنون براي جذابتر شدن كاراكترها دادهام موفق هم بودهاند.گاهي اوقات هم من خود را بهطور كامل به قلم و آنچه كه فيلمنامهنويس نوشته است، سپرده ام؛ مثل فيلم «آستيگمات».
در نقشهايي كه بازي مي كنيد چقدر خودتان هستيد؟
هر نقش قطعا از فيلتر شخصيت و دنياي بازيگري ميگذرد كه در حال خلق و بازي آن است.هميشه هم به دنبال اين بودم كه متفاوت و با فاصله از كاراكترهايي ظاهر شوم كه پيشتر آن را بازي كردم. اما قطعا كاراكتري كه بازي ميكنم متفاوت از شخصيتي است كه دارم. ميتوان گفت تلاش اكثر بازيگران اين است كه دور از خودشان بازي كنند.
به نظر میرسد به واسطه ارتباطی که با مردم برقرار کردهاید، کارگردانها بیشتر برای نقشهای ثابت شده شما به سراغتان میآیند. مثلا تا به حال ندیدهایم محسن كيايي نقش منفي بازي كند یا شخصیتی که خیلی خشن باشد؛ هرچند در آستيگمات تا حدودي اين اتفاق افتاد اما به واسطه پيشينه بازيهايتان مخاطب ذهنيتي از شما داشت كه عقب نميكشيد. انگار همیشه یک طنازی در این شخصیت وجود دارد.اين ويژگي يا نگاه مردم را به خود دوست داريد يا آن را براي گسترش دادن تنوع در نقشهايتان بازدارنده ميدانيد؟
قطعا علاقه مردم براي بازيگر عنصر اصلي است اما اين علاقه گاهي ميتواند خطرناك شود. به اين خاطر كه امكان دارد تو را كليشه كند. مردم دوست دارند بازيگري كه معمولا كار كمدي ميكند را همچنان در نقشهاي كمدي ببينند. من هم اين حس را دوست دارم، اينكه تو در جايگاهي قرار بگيري كه مردم تورا با لبخند نگاه كنند، اتفاق قشنگي است ولي براي كارنامه كاري من كافي نيست. من به دنبال اين هستم كه ابعاد ديگري از توانايي خود را نيز در بازيگري نشان دهم.جالب است چيزي كه مردم ميخواهند غالبا همان چيزي است كه تهيه كننده هم ميخواهد. متاسفانه اخيرا روندي در سينما باب شده است كه من هم به آن نقد دارم؛ اينكه ميگويند مثلا فلان بازيگر را بياوريم چون اين نقش به او مي خورد! من ميگويم چرا بازيگر ديگري را تجربه نكنيم كه اتفاقا نقش به او نميخورد اما مي تواند بازياش كند؟! مثل كاري كه ما در فيلم «باركد» با پژمان بازغي كرديم و يك نوع بازي از او گرفتيم كه تاحالا انجام نداده بود. اين شبيه يك معامله دو سر سود هم به نفع فيلم است هم بازيگر. متاسفانه سينما و تهيه كنندگان گاهي بازيگر را به سمت كليشه شدن ميبرند و اجازه ريسك به خود و به او را نميدهند. گويي ديدگاهشان اين است كه تجربههاي تازه موفق نيستند و تاب متضرر شدن هم ندارند. اما به بُعد خوب داستان نگاه نميكنند كه اگر تجربه موفقي حاصل شد، ما يك نقش و بازي ماندگار را به سينماي ايران اضافه كردهايم.
به طور كلي فضايي در حال شكل گيري است كه كمدينها يا افرادي كه مردم آنها را بيشتر در قالب كمدي دوست و باور دارند، به سمتي و سوي بازی در نقشهای جدي كشيده مي شوند؛ افرادي مثل رامبد جوان، رضا عطاران، سيامك انصاري،مهران مدیری و حال شما. تصور نمیکنید این اتفاق به این خاطر میافتد که کمدینها با این که کارشان را درست انجام میدهند اما در داوری و بهخصوص جشنوارهها جدی گرفته نمیشوند؟
در ابتدا بايد بگويم كه عليرغم تصورات مردم، من اصلا خود را كمدين نميدانم. شايد ورود من به سينما با چند فيلم شيرين همراه بوده اما تنها فيلم كمدي كه بازي كردم «باركد» است و «ديناميت» كه هنوز اكران نشده است. اين فيلم ها به ذاته كمدي هستند. محسن كيايي در فيلم «چهارراه استانبول» يا «عصر يخبندان» و يا «سد معبر» يك كمدين نيست. اتفاقا براي فيلم «چهارراه استانبول» كه يك كاراكتر جدي را ايفا كردم در پنج جشنواره مختلف كانديد شدم و اين مصداق آن چيزي است كه شما مطرح كرديد. با اين حال جنس بازي هاي من تك وجهي و روي يك خط باريك نيست.يعني احتمال دارد در يك فيلم جدي مثل «عصر يخبندان» نيز مخاطب كمي بخندد.چون فكر ميكنم زندگي همين است. ما در همين لحظه كه بسيار جدي در حال مصاحبهايم امكان دارد درباره موضوعي بسيار بخنديم يا حتي متاثر شويم. هر كاراكتر ميتواند يك شخصيت حوالي ما باشد كه در آنِ واحد لحظههاي متفاوتي را تجربه ميكند. مثلا خنديدن درست وسط يك مراسم ختم اتفاقي نيست كه كسي آن را تجربه نكرده و بازسازي آن در يك فيلم برايش عجيب باشد. در نهايت من يك كمدين نيستم اما با آنچه شما گفتيد كاملا موافقم. دقيقا در جشنوارهها، كمدينها اگر ديده شدند و جايزهاي گرفتند براي بازي در يك نقش جدي بوده است. براي مثال، سعيد آقاخاني سالها كمدي بازي كرد اما در نهايت براي فيلم تلخي مثل «خداحافظي طولاني» ديده شد و به سيمرغ بلورين رسيد يا رضا عطاران اگر جايزهاي گرفت براي بازي در نقشهاي جدي چون «دهليز» بود.
يعني اين معضل به ماهيت جشنوارههايي چون فجر برميگردد؟
دقيقا! مشكل جشنوارهها اين است كه كارهاي كمدي را جدي نميگيرند. معضل ديگر، معيار سنجش ماست كه حال جشنواره فيلم فجر به يك شاخص براي ارزيابي فيلمها بدل شده در حالي كه ماهيت انتخاب و داوري در آن مشكل دارد.هر سال تعداد متفاوتي ژانر از كمدي گرفته تا انيميشن، اجتماعي و دفاع مقدس را ميآورند، نمايش ميدهند و در نهايت براي خالي نبودن عريضه داوري انجام داده و جوايزي هم اهدا ميكنند. شما نميتوانيد يك فيلم انيميشن را در كنار يك فيلم تلخِ اجتماعي قرار دهيد و داوري اش كنيد! همين شيوه، جشنواره فيلم فجر را از مديوم تخصصي بودن خارج مي كند. به نظر من، اين جشنواره بيشتر شبيه به يك كارناوال است و داوريها در آن چقدر جهت دارد يا ندارد را ترجيح ميدهم اصلا مطرح نكنم!
چگونه ميتوان به يك مديوم تخصصي رسيد؟
ببينيد مثلا اگر ما يك جشنواره صرفا براي فيلمهاي كمدي در ايران برگزار ميكرديم، شاهد يك روند سازنده و سامان گرفتن اين ژانر در سينماي ايران نيز بوديم. چون ژانر كمدي در ايران پر فيلمترين ژانر است.جدي نگرفتن اين ژانر از يك طرف و مشكلات مميزي كه در جشنواره شبيه به يك ذره بين عمل ميكند و احتمال دارد در زمان گرفتن پروانه نمايش و اكران عمومي فيلم را با مشكلاتي مواجه كند از طرف ديگر، باعث شده كه بسياري از فيلمسازان كمدي ترجيح مي دهند اصلا فيلمشان در جشنواره حضور نداشته باشد و مستقيما به اكران برسند كه حاشيههاي احتمالي گريبان فيلم و سرمايهشان را نگيرد.اما اگر يك جشنواره مستقل براي فيلم هاي كمدي يا دست كم بخش مجزايي در همين جشنواره فيلم فجر براي داوري فيلمهاي كمدي داشتيم، آن زمان فيلمسازان كمدي هم تلاش ميكردند كه فيلم هاي با كيفيتتري بسازند، چون ميدانستند كه قرار است داوري شوند. اما گويا چنين دغدغهاي دستكم در جشنوارهاي چون فجر وجود ندارد. چون روند به اين صورت است كه فيلمهاي جدي و بيشتر اجتماعي،كاراكترهاي عصباني، معتاد و داد و فريادي جايزه ميگيرند!
حال شما با اين نوع نقشها مخالفيد يا اين نوع داوريها يا اين شكل از سليقهها؟
با سليقه نميتوان مخالف بود اما با داوري سليقه اي چرا! متاسفانه وقتي يك بازيگر كاراكتر خود را اصولي و درست درآورده و آنچنان در آن به آب و آتش كشيده نمي شود انگار به چشم نمي آيد. در زمان فيلمبرداري فيلم «ضد گلوله» آقاي هاشمي حرفي به من زدند كه هيچگاه فراموشش نمي كنم؛ گفتند تو به اين زوديها در جشنواره هاي ايران جايزه اي نميگيري! برايم جالب بود. پرسيدم چرا؟ گفتند مثلا همين كاراكتر نايب كه در حال ايفاي آن هستي به شيوهاي بازي شده كه انگار همان فرمانده را از دل جنگها بيرون كشيدهاند و اينجا در اين فيلم قرارش داده اند. در جشنوارههاي ايراني به اين تيپ بازيها جايزه نمي دهند! اين حرف را در آن زمان درك نكردم اما سالها بعد و با تجربههاي بعدي دريافتم كه تو وقتي يك فيلم را از نقطه اول تا انتها درست بازي كني و در خدمت فيلم باشي و اين فيلم چالشي مثل عصبانيت و سر را به ديوار كوباندن نداشته باشد، داور به اين فكر نمي كند كه همين ساده و تميز خلق كردن يك كاراكتر، خودش يك نوع چالش است و راحت هم نيست كه تو در عين ساده بازي كردن تماشاچي را تا پايان فيلم با خود همراه كني و برايش خسته كننده نباشي.داوران هميشه يا به دنبال يك لهجه عجيب و غريبند يا حركات اگزجره و يا يك كاراكتر درمانده. شما اگر نگاهي به داوريها و افرادي كه در اين جشنواره طي سالهاي اخير جايزه گرفتند، بياندازيد، درمييابيد كه اكثر جايزهها به نقشهاي خاص رسيده است. در واقع در جشنواره فجر اين نقشها هستند كه جايزه ميگيرند نه آدم ها! ميتوان گفت هر فرد دست كم يكبار در كارنامه كارياش اين تيپ بازيها را تجربه كرده و نميتوان گفت كار سختي است. پارسال فيلم «آستيگمات» بنا به دلايلي از جمله سياه نمايي، از جشنواره كنار گذاشته شد اما بسياري معتقد بودند اگر فيلم داوري مي شد كاراكتر دائم الخمر و عصبي چون مهران كه من ايفا كردم حتما برنده جايزه مي شد!
يعني ميگوييد اين كاراكتر شايسته ديده شدن نبود؟
نميگويم نبود اما فكر ميكنم فيلم «باركد» بسيار شايسته تر بود كه بازيگرياش ديده شود. به اين خاطر كه كاراكترهاي «باركد»، شخصيت هايي هستند كه انگار اگر سرت را در خيابان برگرداني مي تواني آنها را ببيني! اما گويا هرچي ملموستر شوي به همان اندازه جدي گرفته نميشوي و به چشم نمي آيي. نتيجه اين است كه جايزه به نقش تعلق ميگيرد و نه نقش آفرين!
پيرو صحبت هايتان درباره فيلم هاي كمدي،اگر نگاه اجمالي به آنچه در سينماي ايران كمدي خوانده مي شود داشته باشيم،به يك فرمول تكراري امتحان پس داده بر مي خوريم.اينكه دوربين فيلمساز در زمان سفر كند و جايي مثلا در دهه شصت قرار بگيرد،شوخي هاي دو پهلو به آن اضافه و به عنوان كمدي به خورد مردم داده شود. اين موضوع چقدر در جهت دادن به ذائقه فرهنگي مردم تاثير دارد و مي تواند مفهوم سينماي كمدي را براي مردم تغيير دهد؟
من معتقدم كه ژانر كمدي در سينما و به ويژه تلويزيون،يك مشكل بزرگ دارد و آن هم پايين بودن ظرفيتهاست. ما در ايران عملا با هيچ قشري نميتوانيم شوخي كنيم، همانطور كه حتي با موضوعي خاص نيز نميتوانيم شوخي كنيم. در تلويزيون كه ديگر نور علي نور است و بازيگر شاهكار ميكند كه بدون داشتن هيچ دستاويزي باز مخاطب را مي خنداند! در همه جاي دنيا همان شوخيهاي دو پهلوي جنسي ، يك دستاويز ابتدايي و عادي براي به خدمت گرفتن در فيلمهاي كمدي است. بعد از آن مسائل مذهبي، مسائل سياسي هر كدام دستاويز هايي دارند كه مي توان با آنها شوخي كرد. ما هر سه اينها را نداريم. اما تا دلتان بخواهد به ازاي همه اين نداشتنها سيستمهاي نظارتي درسينما داريم. شما اگر در زمان حال بخواهي شوخي كني با ديواري مواجه ميشوي كه در انتها سرنوشتي جز بايگاني شدن فيلم به همراه ندارد. اگر اين فرمول سفر در زمان دائما تكرار ميشود به نظرم به همين دليل است. چون كسي به اين كاري ندارد كه پنجاه سال قبل چه اتفاقي افتاده است. فيلمساز اگر زرنگ باشد اتفاقا از همين مجراي كوچك نيز استفاده ميكند و اگر نقدي دارد در همان ظرف زماني ميگنجاند. به نوعي كه در دهه شصت باشد اما محدود به دهه شصت نباشد!
من ميگويم ميتوان در زمان حال بود، شوخيهاي معنادار نكرد، از ظرف زماني تكراري استفاده نكرد و كمدي موفق هم ساخت. چيزي شبيه فيلم «باركد».
ما براي اين فيلم زحمت زيادي كشيديم و اتفاقا تلاشمان اين بود كه يك كمدي شسته رفته شيك از آب در بيايد كه موقعيتها تماشاگر را بخنداند نه الفاظ آنچناني و فكر ميكنم موفق هم بوديم. اما من خود با شوخيهاي جنسي مخالف نيستم. چرا نيستم؟چون اين خود يك گونه از كمدي و باز بخشي از زندگي است.هيچ كس نميتواند ادعا كند كه همچين شوخيهايي مثلا با دوستانش انجام نداده است و اين مختص به يك قشر خاص يا يك طبقه خاص هم نيست. من حتي بين روحانيون هم اين نوع از شوخيها را ديدهام، بين وزيران هم شنيدهام. بين آدمها هم ديده ام و در خانوادهها هم. اما وقتي همين ديدهها قرار است فيلم شوند به فكر از بين رفتن حرمتهايي هستيم كه خود بسيار در زندگي با آن بازي ميكنيم. مشكل اينجاست كه ما ياد گرفتهايم صورت مساله را پاك كنيم و يك پوسته باشخصيت از سينما درست بكنيم كه يك پوسته باشخصيت از خودمان آن را مي پسندد! اين سينما است.گاهي محاوره مي شود و بين مردم كوچه و بازار به الفاظ و شوخيهاي اين چنيني مي رسد و گاه در قالب ديگري خودش را نمايان ميكند. بهتر است يك تقدس خاص را بيدليل ديكته نكنيم. در جامعه قدم بزنيم و بعد به خودمان نگاه كنيم و ببينيم چه خبر است. موضوع ديگر اين است كه وقتي منِ نوعي قرار است نقش يك فرد مثلا كف خياباني را بازي كنم.طبيعتا نميتوانم روي ادبيات چنين فردي كت و شلوار بپوشانم و با پرستيژش كنم!
حدودا يك ماه پيش بود كه جمعي از سينماگران،بيانه اي مبني بر حذف پروانه ساخت فيلم امضا كردند. به زعم بسياري كه اين بيانيه را امضا كردند،پروانه ساخت و نمايش بستري براي شكلگيري رانت و يكي از هزاران دليل آلوده شدن فضاي سينماست.بهطور كلي چقدر موافق چنين نظارتهايي در سينما هستيد؟
من حتي با پروانه نمايش هم مخالف هستم. اما متاسفانه در مملكت ما تا دلتان بخواهد نظارت وجود دارد و به همان اندازه تا دلتان بخواهد مديريتي بر اين نظارتها وجود ندارد. هفتخوان رستمي كه قبل از ساخت در مرحله فيلمنامه و اخذ پروانه ساخت وجود دارد، اگر فيلمسازي اين اجازه را دريافت كند كه فيلمش را بسازد تازه بايد از مراحل ريز و درشت اخذ پروانه نمايش جان سالم به در ببرد. هر آدمي صرفا توانايي ذاتي ساخت فيلم را ندارد اما اين اجازه را دارد كه فيلم بسازد. اگر ميتواند سرمايه را جور كند، عوامل را جمع كند و بازيگران را مجاب، چرا نتواند بسازد.بگذاريم آدمهاي خلاقي كه ادعا ميكنند هميشه پشت اين سد ماندهاند، هم وارد اين عرصه شوند. اجازه دهيم اثر خلق شود بعد درباره آن نظر دهيم.
به نظرتان دولت اين ظرفيت را دارد كه مماشات كند؟
اصلا خدشه اي بر نظارت دولت وارد نميشود كه ظرفيت آن را نداشته باشد. اتفاقا شايد كار دولت راحتتر و بار مسئوليت تهيه كننده و فيلمساز بيشتر هم شود.همانطور كه فيلم اوليها در حال حاضر اين اجازه را دارند كه بدون پروانه ساخت فيلم خود را بسازند و اتفاقي هم تاحالا براي دولت نيفتاده است!
يك موضوع درباره شما مدام تكرار ميشود و آن هم اين است كه محسن كيايي پايه ثابت فيلمهاي برادرش است و اين موضوع به شيوهاي بيان ميشود كه انگار اين يك نقطه ضعف است كه نيست. من فكر ميكنم اين همكاري شبيه به تشكيل يك زوج هنري موفق است كه مخاطب آن را پذيرفته و حتي به دنبال آن مي گردد. شايد به اين دليل كه اين همكاريها هميشه براي مردم لذت بخش بوده است. اما اين مساله شما را ناراحت نميكند؟ اينكه موفق ظاهر شدن شما وابسته به يك شرايط يا فرد تعريف شود كه انگار در صورت نبود آن شرايط و فرد، اين موفقيت هم نيست؟
من به اين موضوع از دو زاويه نگاه ميكنم. موضوع اين است كه ما يك تيم هستيم. شايد اگر من هم نبودم مصطفي درحدي كه حالا موفق است، موفق نميشد.حضور ما كنار هم انگار معنا پيدا ميكند. شايد از بيرون، مخاطبان عام فاميليهاي يكسان را نگاه كنند و با خود بگويند كه كارگردان برادرش را آورده و به او نقش داده است. چون بسياري از شيوه كاري ما اطلاع ندارند.در نهايت سينما آنقدر حرفه بيرحمي است كه خودش تو را انتخاب ميكند و خودش هم تورا بيرون مياندازد. من ميگويم اگر منِ محسن كيايي با رابطه وارد اين عرصه شدم، بگذاريد سينما تصميم بگيرد كه من شايستگي ماندن در اين حرفه را دارم يا ندارم. سينما ديگر نسبتي با من ندارد كه بخواهد حفظم كند. ما نميتوانيم باران كوثري را از اين سينما حذف كنيم چون پدرش تهيه كننده و مادرش كارگردان است اگر باران كوثري حذف شود چند فيلم مهم در سينماي ايران حذف ميشوند؟! يا مثلا گلشيفته فراهاني را ميتوان حذف كرد؟گلشيفته اگر توانايياش را نداشت سينما به مرور حذفش ميكرد.
و زاويه ديگر؟
زاويه ديگر اين است كه بسياري از افراد اصلا اطلاع ندارند كه شيوه كاري من و مصطفي به چه شكل است. ما در همين نقطهاي كه حالا نشستهايم، در همين دفتر، شايد دو ماه درباره يك سوژه حرف بزنيم. شايد اصلا آن سوژه را من مطرح كرده باشم. روي آن سوژه صحبت ميكنيم، بحث ميكنيم. گاهي اختلاف نظر داريم و حتي دعوا ميكنيم و در نهايت به قوام نقشها در فيلمنامه ميرسيم. ميخواهم بگويم مساله بسيار جديتر از آن است كه مثلا من بخواهم نقشي را بازي كنم و سر تقسيم نقشها بحثي باشد. براي مثال در مرحله نگارش فيلمنامه فيلم «خط ويژه» من و مصطفي درست در همين دفتر با هم ديالوگهاي جلوي عابربانك بين منوچهر و ميلاد را تمرين كرديم.يعني دو جوان را تصور كرديم كه ناگهان ده ميليارد تومان به حسابشان واريز شده، شوكه شدهاند و با هم حرف مي زنند.همينجا ديالوگها را با هم رد و بدل و همين جا مصطفي شروع به نوشتن آن سكانس كرد.يا در فيلم «باركد» ما فيلمنامه را پيش برديم و به انتهاي فيلم رسيديم و حال براي آن به دنبال يك پايان خوش بوديم كه پيدا نميكرديم. در نهايت به سكانسي رسيديم كه كاراكتر ميلاد ، روحاني مي شود و براي دريافت ارز دولتي به يك دانشگاه مي رود. اين ايده، بخشي از سوژه اي بود كه من به صورت جداگانه درحال نوشتن فيلمنامه روي آن بودم. اما در نهايت به «باركد» رسيد. نكته بعد اينكه غير از من و مصطفي در سينما باز هم برادراني هستند كه با هم كار مي كنند. مثلا برادران محمودي اگر هركدامشان نبود اين موفقيتي كه حال دارند را نداشتند.يا برادران جليلوند موفقند و حضور مكملشان سبب اين موفقيت است.شما اگر تيتراژ فيلمهاي ما را نگاه كنيد هفتاد درصد افراد پشت صحنه ثابتند و در هر فيلم دائم تكرار ميشوند. اما كسي نميگويد چرا تدوين تمام فيلمهاي شما با نيما جوزاني است؟ چرا كسي نميگويد امير نوبخت صدابردار دائمي شماست؟يعني همه اين ها رانت دارند؟ ما يك خانوادهايم و اگر پيشرفتي هم بهوجود آمده در اين خانواده است.يكي از برادران من هم عكاس كارهايمان است. به صورت آكادميك اين رشته را آموخته و با ما كار ميكند.مطمئن باشيد اگر كارش از سطح كيفي پاييني برخوردار بود هيچوقت وارد اين گروه نمي شد ولو اينكه برادرمان هم باشد.در نهايت فرد خلاق تيم كه نگارش فيلمنامه برعهده اوست مصطفي است اما پشت آن فيلمنامه سوژه اي وجود دارد و ماه ها بحث كه از تيم ما نشأت مي گيرد.من هم فيلمنامه هاي خود را دارم. مثلا بهترين سريال كمدي سال ۱۳۹۰ تلويزيون، سريال «مهمانان ويژه» بود كه من آن را نوشتم.يا فيلم سينمايي «لونه زنبور». همين حالا يك سريال سي قسمتي براي تلويزيون آماده دارم همچنين يك سريال پانزده قسمتي رسانه اي براي مصطفي كه اصلا كمدي نيست و اتفاقا اجتماعي است.
در بين كارهايي كه بازي كرديد،كاراكتري بوده كه خاص شما نوشته شده باشد؟به طور كلي نوشتن كاراكتر خاص براي افراد را قبول داريد؟چرا؟
در اين دفتر و تيمي كه ما در آن كار مي كنيم اين اتفاق نميافتد كه كاراكتر خاصِ كسي نوشته شود. شايد چون در مرحله نگارش فيلمنامه و خلق كاراكترها من هم حضور دارم ، در ذهن خود به اين فكر كنم كه مثلا براي بازي در يك كاراكتر مناسب هستم يا نه اما در نهايت روي آن بحث ميشود و انتخابي انجام مي شود كه به نفع و در خدمت فيلم باشد.مثلا در فيلم «خط ويژه» شما با تعداد زيادي جوان مواجه هستيد كه هر كدام قصه خود را داشتند و برتري ميان آنها نبود. در نهايت مقدر شد كه من كاراكتر منوچهر را بازي كنم. يا در فيلم «ضدگلوله» شايد علاقه شخصي من اين بود كه كاراكتر پرويز را بازي كنم. اما به اين دليل كه كاراكتر اصلي بايد مسنتر مي بود، در نهايت تصميم گرفته شد كه آن نقش را آقاي مسعود كرامتي بازي كنند و من هم به نايب رسيدم.اما خارج از اينجا بله.نقشهايي بوده كه خاص من نوشته شده باشند اما من فيلمنامه را دوست نداشتم و نپذيرفتم.اما مخالف اين قضيه نيستم چون يك روند عادي در سينماي سراسر دنياست. مثلا مي دانيم كه تيم برتون براي جاني دپ مي نويسد.اينكه تو توانايي بازيگري را بشناسي و براي پيشبرد قصه ات مختص يك شخص كاراكتري بنويسي اتفاق بدي نيست.
در تكیه كلام ها،نوع بيان و به طور كلي در كارتان تاكنون از فردي كپي كرده ايد؟
من تمام تلاشم اين است كه سبك خودم را داشته باشم.مثلا همين تندگويي و پشت هم گفتن ديالوگها را كه من انجام مي دهم در حال حاضر در اين مديوم سينما نديدم. به طور كلي در بيان هميشه دنبال اين شيوه بودم. ما بازيگري داشتيم به نام احمد آقالو كه متاسفانه فوت كردند.ايشان آنقدر تند و در عين حال سليس و قابل فهم ديالوگ ها را بيان مي كردند كه تو بدون وقفه اي متوجه اش مي شدي. هميشه دوست داشتم به همان اندازه تند و به همان اندازه شيوا صحبت كنم.اين الهام در شيوه بيان است و نه شيوه بازيگري.بازيگراني بوده اند كه دوستشان داشته ام و روند كاري شان الگويم بوده اما كپي كردن شيوه آنها هرگز.
اصلا علاقه به بازيگري در شما كي و چگونه شكل گرفت؟
شايد به زعم بسياري اين كليشه باشد كه علاقه به بازيگري از كودكي شكل بگيرد اما اين كليشه اكثر اوقات حقيقي است و منشا بيشتر علاقه ها كودكي است.يادم هست سال سوم ابتدايي بايد انشايي مي نوشتيم درباره اينكه در آينده مي خواهيد چكاره شويد؟و اولين حرفه اي كه در ذهن من نقش بست بازيگري بود. در همان سال ها در مدرسه هم تئاتر اجرا مي كرديم.حتي سال هاي قبل تر از آن كه سن و سالم كمتر بود و گريه مي كردم،براي آرام گرفتنم مرا جلوي تلويزيون مي نشاندند و جادوي آنچه در آن قاب مربعي ميديدم آنقدر جذاب بود كه ساكتم مي كرد و انگار مرا در خود مي كشيد. همين حالا هم وقتي در حال ديدن فيلمي هستم چنان در دنياي آنچه پيش رويم در حال نمايش است غرق مي شوم كه ديگر متوجه اطراف نيستم و چيزي نميشنوم.هميشه از من مي پرسند كه اگر مصطفي نبود باز هم وارد اين حرفه مي شدي؟ من از بچگي دوست داشتم دنيايي كه در آن قاب جادويي مي ديدم را براي ديگران خلق كنم و تمام تلاشم را براي رسيدن به آن انجام دادم.بنابراين بله اگر مصطفي نبود باز هم محسن بازيگر مي شد.
معمولا در فیلمهای برادرتان سعی بر این است که درباره موضوعات روز جامعه صحبت شود. شما دو برادر چه مراحلی را پشت سر میگذارید تا تصمیم بگیرید نگارش فیلمنامه را براساس یکي از موضوعات به روزجامعه آغاز کنید؟
اين را از طرف مصطفي ميگويم كه واقعا چيزي كه دغدغه ما نباشد درباره آن فيلم نمي سازيم. بارها اتفاق افتاده كه به ما سفارش شده تا يك فيلم درباره يك موضوع خاص بسازيم. اما چون دغدغه آن را نداشتيم،نمي شناختيم و در نهايت نساختيم.مثلا در «خط ويژه» ،دغدغه ما وام بانكي بود.دورهاي كه ناگهان مي ديدي فردي وامي با يك رقم نجومي گرفته و با يك سال و نيم تنفس!بعد با آن رقم، چهل آپارتمان خريده و به چهل نفر اجاره داده است و با دريافت آن اجاره ها،اقساط وامش را پرداخت مي كرد. يعني عملا هيچ زحمتي نمي كشيد. نتيجه چه بود؟بعد از دو سال اقساط وام تمام شده و چهل آپارتمان هم برايش باقي مانده بود! در اين ميان تنها نياز به واسطه گري هايي بود كه بايد انجام مي داد.كجاي دنيا چنين چيزي ممكن است جز ايران؟! از آن طرف مي شنيديم كه نوجواني در شيراز سيستم بانكي را هك كرده و با هر تراكنش بانكي كه انجام مي شد هزار تومان به حساب پدرش واريز مي شد. هزارتومان در حساب كتاب هاي روزانه شايد عددي نباشد كه ديده شود اما حساب كنيد در روز چند تراكنش بانكي انجام مي شود؟يا پولي كه به صورت اشتباه به حسابي واريز شود و بعد از چند ساعت خارج شود باز هم اتفاق افتاده بود. شيوه اي از پولشويي كه اصلا مشخص نشود اين پول از كجا وارد شده و به كجا رفته است! اين دغدغه ما شد؛ در نهايت بايد بگويم تا سوژه به روز نباشد و آدم هاي قصه شبيه به آدم هاي كوچه و خيابان نباشند مردم باورت نمي كنند.
طلايي ترين زمان كاري شما تا به امروز چه زماني بوده است؟
من از سال ۷۷ فعاليت هنري خود را با تئاتر آغاز كردم.بعد به دانشگاه رفتم و فعاليتم را در تئاتر همچنان ادامه دادم. يازده جايزه بازيگري تئاتر،سه جايزه كارگرداني تئاتر،دو جايزه نويسندگي تئاتر،دو جايزه طراحي صحنه تئاتر دارم.بعد از آن ، مدت ها به عنوان دستيار كارگردان كنار مصطفي كار كردم قبل از اينكه اولين فيلم سينمايي بلندش را بسازد.من اولين سريالم را در سال ۷۷ بازي كردم؛سريال «روياي گلي» محصول شبكه دو كه در آن نقش پسركي را بازي ميكردم كه در يك مغازه اسباب بازي فروشي كار مي كرد و همان جا مي خوابيد.شب ها اسباب بازي ها زنده مي شدند و با او حرف مي زدند و قصه پيش مي رفت.يك سال بعد سريال ديگري بازي كردم به اسم «شاهين مي خواند» كه بيست قسمت بود و به صورت اپيزودي پخش مي شد. سه اپيزود از آن درباره پسر جواني بود كه با بيماري ايدز دست و پنجه نرم مي كرد و من آن كاراكتر را ايفا مي كردم.آنجا فعاليتم متوقف شد و ديگر جلوي دوربين نرفتم و فقط در پشت صحنه و تئاتر كارمي كردم تا اينكه در سال ۸۸ در اولين فيلم بلند مصطفي به نام «بعد از ظهر سگي سگي»،يك نقش كوتاه ايفا كردم.اما طلايي ترين دوره شايد همين حالا باشد.پيشنهادهاي خوبي دارم و در حال كارم.
در كارنامه كاري شما كدام فيلم ها نقطه عطف محسوب مي شود؟
خب من با فيلم «خط ويژه» بين اهالي سينما شناخته شدم.«خط ويژه» براي من سريال «پرده نشين» را به ارمغان آورد.«عصر يخبندان» مرا بين داوران و منتقدان بيشتر مطرح كرد و براي آن در پنج جشنواره متفاوت كانديد شدم.فيلم «باركد» مرا بين مردم محبوب كرد.«آستيگمات» نيز باز باعث به وجود آوردن يك جايگاه خوب ميان منتقدان براي من شد.
در حال حاضر حال سينماي ايران خوب است؟
حال سينماي ايران خوب نيست چون حال جامعه ايران خوب نيست و سينما خود بخشي از اين جامعه است.مخصوصا هنر و سينما كه رابطه مستقيم و صميمي تري با مردم دارد و مي تواند آينه اي باشد كه خود و جامعه خود را در آن ببينند. شايد بسياري بگويند فلان فيلم چهل ميليارد فروخته،پس فروش ها خوب است در نتيجه حال سينما خوب است! همين چهل ميلياردي فروش فيلم «هزارپا» كه جاي خوشحالي دارد حاصل تماشاي دو ميليون و هفتصد هزارنفر است!دو ميليون از بين هشتاد ميليون نفر جمعيت ايران!زماني حال سينما خوب است كه حداقل بيست ميليون نفر بروند و فيلم تماشا كنند، يعني حداقل يك سوم از جمعيت. وقتي دو ميليون نفر باعث فروش چهل ميلياردي يك فيلم مي شوند، حساب كنيد بيست ميليون چقدر مي تواند صنعت سينما را متحول كند.از طرفي شما ببينيد از بين ۳۱ استان در ايران فقط ۱۷ استان سينما دارند و اين فاجعه است.باقي استان ها يا سينما ندارند يا يك سينماي رو به مخروبه شدن دارند كه مردم ترجيح مي دهند اصلا آن را وارد محور فعاليت هاي روزمره خود نكنند.سينما كم كم در حال حاشيه نشين شدن است.من به شما فردي را نشان مي دهم كه چهل سال است سينما نرفته است.از ميان جمعيت هشتاد ميليوني ايران.قريب به پنجاه ميليون نفر يك بار هم سينما نرفته اند.اين فاجعه است.
چقدر افراد درون سينما در خوب نبودن حال آن دخيل هستند؟
متاسفانه دستگاههاي نظارتي در ايران زياد است و ورود اين نظارتها از سمت ارگانهاي مختلف ديگر امري طبيعي است.هرچند اين ها اهالي سينما نيستند اما به صورت مستقيم يا غير مستقيم روي سينما تاثير مي گذارند.تاثيراتي كه از عهده وزارت ارشاد به عنوان متولي رسمي و قانوني نظارت هم خارج شده و از تصميمات آن پا را فراتر مي گذارد.ارشاد تمثالي است كه يك گوشه نشسته و به نظر ميرسد توانايي چنداني نداشته باشد.گويا توانايي ارگاني چون حوزه هنري به مراتب بيشتر هم هست.در اين مملكت يك امام جمعه به تنهايي اين توانايي را دارد كه يك فيلم را از پرده سينما پايين بكشد و آب هم از آب تكان نخورد!اين تنها يك بخش است.سينماييها با عدم وجود يك همبستگي و گاه كنار كشيدن خود بستر (پارا فراتر گذاشتن ها) را بيشتر فراهم مي كنند.اگر فيلمي خوب به فروش ميرسد، همه يك سنگ به دست ميگيرند و با انواع و اقسام انتقادات كه برخي پايه و اساسي هم ندارند آن را نشانه مي روند.يك فيلم مجوز مي گيرد و ديگري نه.نتيچه چيست؟فردي كه تعصبي به سينما ندارد به جاي گشتن دنبال مشكل فيلم خود، مي رود در حوزه مي نشيند و آن فيلم را تخريب مي كند. وقتي خانواده سينما واقعا خانواده باشد ديگر فضايي نيست براي اعمال فشار از خارج.
و حرف آخر؟
اين مصاحبه براي روزنامهاي به نام قانون است.اميدوارم مملكت ما براساس همين قانون كه حداقلها را دربر مي گيرد پيش برود. من معتقدم كه اگر بر اساس همان چيزي كه به آن قانون گفته مي شود حركت كنيم، نيمي از مشكلاتي كه با آن دست به گريبانيم،از بين خواهد رفت.
- 13
- 3