بهروز وثوقی، یکی از نامهای ماندگار تاریخ سینمای ایران است که علیرغم چهل سال دور ماندن از سینمای ایران، همچنان در میان مخاطبان سینما محبوب است. "قیصر"، "گوزنها"، "تنگسیر"، "سوتهدلان"، "داش آکل، "طوقی" و "همسفر" از جمله آثار درخشان کارنامه وثوقی به حساب میآید.
به گزارش ایرانآرت، بهروز وثوقی که اسفندماه امسال ۸۲ ساله میشود، در گفتوگویی که با مجله چلچراغ انجام داده درباره دلتنگیها و دوری از وطن و فعالیتهایی که این روزها انجام میدهد صحبت کرده است. او درباره اینکه چرا دل به کار نمیدهد میگوید: "هفتهای یکی دو سناریو میآید، یا ماهی سه، چهار تا سناریو و نمایشنامه از اینور آنور میآید و میخوانم و خوشم نمیآید. الان در خانه من دستکم حدود ۳۰ تا سناریو و نمایشنامه هست. اینها را خواندم، هیچکدام را دوست نداشتم آنطوری انجام شود."
قیصر سینمای ایران همچنین میگوید یکی از آرزوهایش این است که کلاس بازیگری برگزار کند. "خیلی دلم میخواست که- البته دلم میخواست ولی عملی نیست- در ایران بودم. اگر در این سن هستم در ایران بودم و ۳۰ نفر یا ماکسیمم ۳۵-۴۰ نفر از جوانها را خودم انتخاب میکردم، با امتحانهایی که از آنها میگرفتم و تمام این ۵۰-۶۰ سال تجربهام را در اختیار آنها میگذاشتم مجانی."
بخشهایی از گفتوگوی سهیلا عابدینی با بهروز وثوقی را در ادامه میخوانید.
آقای وثوقی عزیز، به اعتقاد بسیاری، شما از محبوبیت افسانهای در بین طرفدارنتان برخوردارید، خودتان دلیل این محبوبیت را چه میدانید؟
مسئله محبوبیت افسانهای را نمیدانم معنیاش به من میخورد یا نه، اما آنچه مسلم است، این است که من به این دلیل که یک مقدار کارهای سبکی را که همه میکنند و من نکردم، محبوبیتم بین مردم حفظ شد. اگر نه، من وقتی آمدم آمریکا، اینجا خیلی به من پیشنهاد شد که کارهای مختلفی انجام بدهم. یک مقدار هم اولش انجام دادم، بعد دیدم نه، اینها آن چیزی نیست که چیزی به من اضافه کند. بهتر است تا کم نکرده از من، ولش کنم. به همین دلیل ول کردم و نکردم. این "نکردن هرکاری" باعث شد مردم همینطور منتظر باشند و ببینند که من چه کار مهمی را ممکن است انجام دهم. آن فیلمها را چندین و چند بار نگاه کردند. این باعث شد این محبوبیت را آنها حفظ کنند برای من، همین.
اگر دوباره به دنیا میآمدید، آیا باز هم بازیگری را انتخاب میکردید؟
صددرصد. چون اگر الان به دنیا میآمدم (میخندد) و میدانستم که من چه کار میتوانم بکنم، اگر میدانستم، حتما، صددرصد بازیگری را انتخاب میکردم.
درباره دلخوری و ناراحتی که از اهالی رسانه دارید، بفرمایید. با هم در این مورد چالش نسبتا زیادی داشتیم. چه کار کردند که باعث رنجش شما شدند؟
خب، ببینید من آنموقع که در ایران بودم و مصاحبه میکردم، قبل از اینکه مصاحبه چاپ شود، سردبیرش به خاطر دوستیهایی که با همهشان داشتم، این را برای من میفرستادند یا از من خواهش میکردند میرفتم دفترشان و مصاحبه را میدیدم و اگر غلطگیری لازم بود، انجام میدادم، وگرنه میگفتم همین خوب است، چاپش کنید. ولی در این سالها دو، سه بار از ایران به من تلفن شد و خواستند که با من مصاحبه کنند. من هم به هوای همان موقعها فکر کردم همانطوری خواهد بود و مصاحبه کردم. ولی درست هرچه من گفتم، آنها آنجور که دلشان میخواست، برداشتند و نوشتند. مطالب آن چیزهایی نبود که من گفته بودم، یا دلم میخواست که آنطور باشد. مثلا یکی از من پرسیده بود و عکس مرا هم گذاشته بود در مجله، یک عکس کوچکی از من گذاشته بود و زیرش نوشته بود بهروز وثوقی گفت که به هر قیمتی من حاضرم برگردم ایران، من اصلا چنین حرفی نزدم، اصلا چنین چیزی نگفتم. به هر قیمتی برگردم، چرا؟ چرا به هر قیمتی برگردم؟ به هر قیمتی که نمیشود رفت یک جایی و یک کاری کرد. در داخل مجله هم در مصاحبه خودشان هرچه دلشان خواسته بود، نوشته بودند.
بیشتر بخوانید:
اگر اخبار سینمای ایران را دنبال میکنید، به نظرتان بازیگران ایرانی در حال حاضر در چه سطحی هستند؟
خب، به دلیل امکانات ضعیفی که هست، آن ضعف در فیلم دیده میشود، ولی بیشتر هنرمندان ایرانی کارهایشان را با سختی انجام میدهند. این یک چیز کاملا مشخصی است. من یکی دو فیلم دیدم و دیدم که خیلی کارهای درستی انجام دادند.
به نظرتان سینمای ایران در هالیوود روزی جایگاه خود را به دست خواهد آورد؟
حتما. به نظر من صددرصد. همانطور که میبینیم الان آقای فرهادی یک جای مخصوصی دارد در هالیوود. من فکر میکنم جوانهای دیگر هم به این شکل خواهند آمد و یواشیواش این راه باز خواهد شد برای آنهای دیگر. فکر میکنم جایگاه خیلی خیلی خوبی در هالیوود خواهند داشت. الان بیشتر فیلمها در بیشتر فستیوالهای دنیا میرود و جایزه هم میگیرد.
درباره کتاب زندگینامهتان بفرمایید، چقدر از این اثر استقبال شده و اینکه آیا در ایران هم منتشر خواهد شد؟
این کتاب هیچ چیز سانسوری ندارد؛ هیچ چیزی. سرگذشت زندگی من است؛ چطور وارد سینما شدم، چطور فیلمها را بازی کردم… تمام شد. ولی خب، بههرحال در ایران اجازه چاپ ندادند. یک شرکت کتاب بود مثل اینکه میخواست چاپ بکند. از من اجازه گرفت، من هم سیدی و عکسها را برایشان فرستادم. همه کارهایش را کردم، بعد رفت وزارت ارشاد و مثل اینکه آنجا ایراد گرفتند. گفتند باید حالا برود یک گروه دیگری بخواند. یک گروه دیگری خواندند و چند گروه این را خواندند و دیدند که هیچ چیزی ندارد که به آن ایراد بگیرند، ولی به خاطر اسم من شاید زیاد خوشایند نبود برایشان، به همین دلیل اجازه ندادند. ولی دوستانی که از ایران میآمدند و مثلا من نمایش داشتم اینجا و کتابم هم آنجا بود، مردمی که میخواستند، برمیداشتند کتاب مرا. چندین نفر کتاب را بردند ایران و آنجا مثل اینکه تکثیر کردند. البته زیاد آن حالت کتاب مرا ندارد. اگر یک روزی بشود، دلم میخواهد که آنجا چاپ شود. تمام سرگذشت کاری من در این کتاب هست.
درباره زندگی روزمرهتان بفرمایید که معمولا چگونه میگذرانید؟
گاهی یک تئاتر بازی میکنم، گاهی یک فیلم بازی میکنم، منتها خیلی محدود. چون انتخاب باید بکنم آن چیزی باشد که دوست داشته باشم. مواقع بیکاری هم ورزش میکنم، هم کتاب میخوانم، هم موزیک گوش میدهم. بههرحال اینطوری میگذرانم دیگر.
چهره و بدن را در کار بازیگری، چقدر مهم میدانید؟ این دو عنصر الان در سینمای دنیا چه جایگاهی دارند؟
به نظرم چهره و بدن اصلا مهم نیست، چون هر چهرهای به درد یک رولی میخورد، هر بدنی به درد یک رولی میخورد. خب، اگر آدم همه چیزش درست باشد و یک آدم سالمی باشد و از هر نظر، نمیگویم زیبا باشد ولی بههرحال صورت درستی داشته باشد، هیکل درستی داشته باشد، احتمالا ممکن است در فیلمهای بیشتری هم بتواند نقشهایی داشته باشد. به طور کلی هر کسی میتواند در سینما جا داشته باشد برای خودش.
خیلی از کسانی که الان دنبال بازیگری میروند، رویایشان این است که مثل بهروز وثوقی بشوند. بهروز وثوقی در حال حاضر رویایش چیست؟
خب، نمیدانم آنها چرا این رویا را دارند، اما من شخصا رویایم این است که بین هموطنانم باشم. دلم میخواهد آنجا باشم. در مملکتم باشم، چون ۴۰ سال است که من آن جمعیت را آنجوری حس نکردم. به همین دلیل یک کنسرتی که اینجا گذاشته میشود، یا یک نمایشی که از ایران میآید، یا یک فیلمی که از ایران میآید، من فوری میروم آنجا، برای اینکه در طول زمانی که آنجا هستم، ایرانیها آنجا هستند. یکدفعه حس میکنم در ایران هستم و اینجوری خودم را یک مقدار سبک میکنم.
دیگر از شما نمیپرسم که چقدر دلتان برای ایران تنگ شده، ولی میگویم که ما خیلی دلمان برای شما تنگ شده…
شاید باور نکنید که من یک ثانیه غفلتی ندارم از ایران، یعنی لحظهای نیست که به ایران فکر نکنم. فرق شما با من این است که شما بین مردم نبودید، من چون بین مردم بودم، همه صداها در گوشم است، همه صداهای ایران در گوشم است، همیشه هست. نمیتوانم بگویم که چه احساس غمگینیای به من دست میدهد و اذیتم میکند… ولی خب، بههرحال سرنوشت آدم است دیگر. آرزویم این است که یک روزی اینقدر سنم به من اجازه بدهد، بههرحال سنی گذشته از من، یا خداوند اینقدر به من عمر بدهد که بیایم آنجا و شماها را از نزدیک ببینم.
- 25
- 8
م
۱۳۹۹/۷/۱۰ - ۱۱:۵۲
Permalink