در کرج برای خودش «بچه معروف» شده بود؛ جوانهای کرجی آن موقع، همگی میخواستند یکی مثل پژمان جمشیدی شوند؛ بازیکنی که از کرج به تیم بزرگی مثل پرسپولیس رسیده بود. جمشیدی آن روزها هنوز پژمان نبود! رؤیایش رسیدن به باشگاههای بزرگ و صد البته تیم ملی بود. با درخشش در بازیهای تیم دانشجویی مسیر را زودتر برای رسیدن به رؤیایش طی کرد. بازوبند کاپیتانی تیم دانشجویان را بر بازو میبست، در تیم امید ایران بازی میکرد و بعد هم به سایپا رسید. به غیر از دوستان نزدیکش با کسی خنده و شوخی نداشت. عبوستر از چیزی بود که تصور شود روزی از او طنز تراوش کند!
با حضور در سایپا و بازی در خط دفاعی این تیم بود که دل علی پروین را برد؛ مردی که سلطان قرمزها بود و به این راحتیها به کسی اجازه نمیداد به پرسپولیس بیاید؛ اما جمشیدی توانست به پرسپولیس برسد تا معروفبودنش بین کرجیها بیشتر و بیشتر شود. دیگر هرکسی در کرج پا به توپ میشد، میخواست راهی را برود که پژمان رفته؛ او درس میخواند و فوتبال بازی میکرد. هرچند مشخص نشد درس را برای فرار از رفتن به سربازی میخواند یا واقعا استعداد درخشانی داشت؛ ولی استعداد درسخواندن را برادرش داشت؛ کسی که در دانشگاه شریف پذیرفته شده بود و بعدها هم از ایران رفت.
برای پژمان فوتبال مهمتر از درس بود؛ دستکم در آن روزها که اینطور بود. او میدانست اگر قرار است جایی در تیم ملی داشته باشد، باید در پرسپولیس بدرخشد؛ ولی مگر به این سادگیها کسی میتوانست به ترکیب اصلی پرسپولیس با آن همه ستاره برسد؟ جمشیدی از همان روزها آموخته بود برای رسیدن به اهدافش باید بدود، فراتر از دویدن باید «جان بِکند». به هر جانکندنی بود در پرسپولیس برای خودش اعتباری به دست آورد. سمت راست خط دفاعی به میدان میرفت و از ترس ناسزاهای علی پروین، بیش از چیزی که میشد از یک بازیکن دفاع راست انتظار داشت، میدوید!
پژمان نمیخواست به این راحتیها تسلیم شود، او دل سلطان بزرگ پرسپولیس را به دست آورده بود، ولی برای تماشاگرانی که روی سکو نشسته بودند، بازیکن چندان بزرگی نبود؛ حداقل از آن ستارههایی که برایش در خیابان سرودست بشکنند نبود. در جمع پرسپولیسیها درخشید و توانست پیش پدرش فخر بفروشد که پسرش حالا در یکی از محبوبترین تیمهای ایران بازی میکند. او در دیدار حساسی برابر سپاهان هم یکی از مهمترین گلهای زندگیاش را زد.
برای بازیکنی که در دفاع راست یا بعضا دفاع چپ بازی میکند، گلزدن ارزش زیادی دارد، چه برسد به اینکه گل در دیدار مهمی برابر سپاهان هم زده شود. بازی یک – یک است و پرسپولیس نیاز مبرمی به برندهشدن دارد تا اینکه جمشیدی از راه میرسد و گل برتری را میزند! شاید خوشبینترین هوادار پرسپولیس هم فکرش را نمیکرد کسی که گل برد تیمش به سپاهان را میزند، پژمان جمشیدی است! از بخت بد اما گل سرنوشتساز او چندان دیده نشد، چون برق شبکه سه سیما رفته بود و کسی نتوانست بهصورت زنده گلی را که پژمان جمشیدی زده بود، ببیند!
این هم لابد از بدشانسی کسی بود که میخواست ثابت کند بالاخره یک مدافع راست هم توانایی گلزدن را دارد. سالها بعد، خودش در برنامه دورهمی درباره آن قطع برق بیموقع حرف زد. «وقتی گل زدم برق شبکه سه سیما رفت! من دیگر یادم نمیآید هیچوقتی برق شبکه سه رفته باشد! (میخندد) آن دیدار جنجالی شده بود و شیشه اتوبوسها و تعدادی دیگر از ماشینها را شکسته بودند. من بهخاطر گلی که در آن بازی زده بودم، خیلی خوشحال بودم، چون بازی بسیار مهمی بود. آنقدر خوشحال بودم که از اصفهان و در داخل اتوبوس تیم به خانه زنگ زدم تا به پدرم بگویم دیدی چه گلی زدم؟ قبل از اینکه من سر صحبت را باز کنم، او به من گفت بازی چند چند شد؟ گفتم یعنی چه؟ گفت ما فقط تا موقعی که بازی یک – یک بود، دیدیم. گفتم یعنی نباید تا دقیقه ۹۰ بازی را دنبال کنید، آنهم من وقتی در زمین حضور دارم؟ گفت این چه حرفی است؟ برق رفت! گفتم برق خانه؟ گفت نه، برق شبکه سه!».
جدایی از پروین
حضورش در پرسپولیس با علی پروین بود، ولی شایعاتی میگفتند اختلافش با پروین، دو نفری که رابطه بسیار خوبی بهظاهر با هم داشتند، باعث جداییاش از پرسپولیس شد. پژمان از پرسپولیس جدا و راهی پاس شد. میگوید اختلافش با علی پروین شایعه است و فقط برای خدمت سربازی از پرسپولیس جدا شد. «اختلاف من با علی پروین شایعه است. راستش من دیگر نمیتوانستم دانشگاهم را هشت سال کِش بدهم! (میخندد) بالاخره باید به سربازی میرفتم!».
جداییاش از پرسپولیس او را رفتهرفته از نگاه تیز مخاطبان فوتبالی راند؛ پاس، استیلآذین، فولاد و البته ابومسلم دیگر تیمهای باشگاهی بودند که جمشیدی برای آنها بازی کرد؛ جمشیدی البته دیگر فروغ سالهای جوانی را نداشت، هرچند انتخاب تیمهای ضعیفتر که باید برای اعاده حیثیت هم میجنگیدند، کارش را دشوارتر کرد.
آن تکگل ملی معروف
پژمان جمشیدی البته به آرزوی اصلی خود هم رسید و پیراهن تیم ملی را پوشید. آن سالها که به تیم ملی رسید، بیشتر شبیه «نخودی» تیم بود! بلاژویچ، سرمربی وقت تیم ملی، ۴۰ بازیکن را دعوت کرده بود تا از بین آنها ۲۳ نفر را انتخاب کند؛ در بین آن ۴۰ نفر، فقط دو نفر گمنام بودند؛ یکی پژمان و دیگری جواد نکونام! روزنامهها هر روز در فهرست نهایی خود اسم پژمان را در فهرست خطخوردهها میگذاشتند؛ او حتی در اردوی خارجی تیم ملی نیز با جواد نکونام و چلنگر، مترجم بلاژویچ، تنها مانده بود و مشخص بود که حتی اعضای تیم ملی هم برایش تره خرد نمیکنند! میگوید در خوابگاه محل استراحتش با جواد نکونام همقسم شدند که آنقدر در تمرین خوب بازی کنند تا بالاخره به ترکیب اصلی برسند. این اتفاق هم افتاد و در تیم پرمهره بلاژویچ، بالاخره جا برای این دو بازیکن جوان باز شد. پژمان با وجود داشتن رقبای سرسخت، تیم ملی را سفت چسبید و ۲۱ بار هم پیراهنش را تن کرد؛ ۲۱ باری که البته با یک گل ملی هم همراه شد؛ گلی به گرجستان زد. میگوید آنقدر درباره آن گلش صحبت کردهاند که آن گل از تمام گلهای علی دایی معروفتر شده است. اتفاقا پژمان، مدافع راستی که باید پشت سر ستارههای بزرگتری مثل مهدی مهدویکیا در فهرست انتظار میماند، در یک بازی ملی در کنار علی کریمی در نقش مهاجم به میدان رفت! علی دایی بازی با تیم امارات را از دست داده بود و بلاژ تصمیم گرفت پژمان را از خط دفاعی به پیشانی خط حمله ببرد تا جای علی دایی بازی کند؛ آنهم درست وقتی که علی سامره، یکی از مهاجمان خوشنام وقت، روی نیمکت نشسته بود. خودش میگوید آن بازی یکی از بهترین بازیهای عمرش بوده است. بااینحال کمتر کسی خاطرهای از پژمان جمشیدی در قالب تیم ملی دارد؛ مگر همان تکگلی که شاید بعدها با شوخیکردنهای زیاد دربارهاش به شهرت رسید.
ورود به تلویزیون
ستارهنبودن در دنیای فوتبال، ستاره به معنای اینکه هواداران برایش سرودست بشکنند، شاید انگیزهای به جمشیدی داد تا تبدیل به پژمان شود! برای بازیکنی که تحصیلکرده بود، سینما میتوانست انتقامی برای فوقستارهنشدنش در فوتبال باشد؛ یکی، دو سال بعد از خداحافظی از دنیای فوتبال که شور پرده نقرهای وجود جمشیدی، بازیکنی را که داشت فراموش میشد، فرا گرفت. او به واسطه علاقه نصفهونیمهای که به تئاتر و کارهای این مدلی داشت، راهش را به تلویزیون کشاند. برخلاف آنکه خیلیها پژمان را از سال ۹۲ با سریالی به همین نام میشناسند، او قبلتر از آن بهعنوان بازیگر میهمان در یکی از قسمتهای ساختمان پزشکان وارد قاب تلویزیون شد و نیمچه استعدادش را به نمایش گذاشت.
دوستیاش با برادران قاسمخانی یا شاید پرسپولیسیبودن برادران قاسمخانی، مسیر را برای انتقال جمشیدی به پژمان هموارتر کرد. صداوسیما دنبال یک بازیکن فوتبال حرفهای بود که نقش پژمان را بازی کند؛ آن زمان که برادران قاسمخانی گفتند چه کسی بهتر از خود پژمان جمشیدی! دیگر شوخیشوخی همه چیز داشت جدی میشد. پژمان میگوید در ابتدا تردید داشته و کاملا اتفاقی درهای سینما و تلویزیون به رویش باز شده است؛ «اوایل خیلی تردید داشتم. با هرکسی مشورت میکردم، میگفتند این کار را نکن؛ ولی بعد که سریال پژمان گرفت، همان افراد میگفتند چرا زودتر سراغ بازیگری نرفتی؟».
جمشیدی در سریال پژمان، شاید نقش خودش را بازی کرد؛ فوتبالیست از دور خارجشده که تلاش میکند همچنان روی بورس بماند. شوخیهای آشنا از جنس فوتبالیها، کریخوانیها بهویژه با خسرو حیدری، مدافع راست وقت استقلال و بهوسطکشیدن پای دیگر بازیکنان فوتبالی به آن سریال، بازی پژمان را در رل خودش راحت کرد. «پژمان» آنقدر محبوب شده بود که دیگر کسی به جمشیدی فوتبالیست که روزی توانسته بود در ترکیب تیم ملی به میدان برود، فکر نمیکرد.
البته همان زمان انتقادها از او هم زیاد بود؛ کسی نمیخواست بازیکن قدیمی فوتبال را که احتمالا به خاطر دیدن دوربین جوزده شده، جدی بگیرد؛ میگفتند یکی از آن چند بازیکن مطرحی است که چندصباحی بازی میکند و خودش پی میبرد به درد این رشته نمیخورد و میگذارد میرود.درخشیدن در آن سریال، دیگر مسیر را برای جمشیدی هموار کرده بود تا به عشق دیگرش یعنی بازیگری ادامه دهد. فوتبالیها از کارش تعریف و او را دلگرم کردند تا به مسیر ادامه دهد؛ «راستش را بخواهید، علی پروین در کل دوران فوتبالم یک بار هم به من زنگ نزد؛ ولی بعد از بازی در این سریال با موبایل شخصیاش به من زنگ زد! باورتان میشود؟».پژمان اما میخواست همه چیز را اصولی یاد بگیرد؛ عشق بازیکردن در تئاتر در وجودش ریشه دوانیده بود؛ به سمت تئاتر رفت و بازی جدی روی صحنه با کارگردانهای جدیتر را تجربه کرد. اعتقاد داشت آنهایی که از تئاتر میآیند، بسیار محترمانهتر هستند و قابل احترام؛ ولی خیلی زود فهمید در این عرصه هم باید پیه فحاشیها را به جان بخرد؛ «من همیشه این را میدانستم که تئاتر جای محترمی است و آدمهایی که از تئاتر میآیند، بسیار آدمهای محترمی هستند؛ اما این موضوع را نمیدانستم که عرصه تئاتر آنقدر محصور است. فحشهایی که برای بازی در این کار به من دادند، زمانی که در پرسپولیس بازی میکردم، از علی پروین نخورده بودم!».
صدها پیشنهاد سینمایی
او اما شاید درست مثل وقتی که با جواد نکونام همقسم شدند تا با تمام وجود تمرین کنند، با خودش عهد بست از انتقادها پلی بسازد برای رسیدن به موفقیت. به همین دلیل بود که پیشنهادهای زیادی برای بازیکردن به دستش رسید. پیشنهادهایی که بیشترشان حال و هوای طنز داشت. البته از تئاتر هم دور نشد و به طرز عجیبی الان میتوان گفت تعداد تئاترهایی که پژمان بازی کرده از تعداد فیلمهای سینمایی او بیشتر است. برای پژمان بازی در دو فیلم سینمایی ۵۰ کیلو آلبالو و خوب، بد، جلف حکم جهشی باورنکردنی داشت؛ دیگر هر کارگردانی که میخواست در سینما فیلم طنز بسازد به سراغ او میرفت. آنقدر پیشنهاد به دستش رسید که تبدیل شد به یکی از پرکارترین بازیگران سینمای ایران. «نقدهای زیادی به من وارد میکنند. مثلا میگویند چرا اینقدر فیلم بازی میکنی؟ ولی واقعا از صد پیشنهادی که در سال میشود شاید چهار یا پنجتایش را بپذیرم. تقریبا همه فیلمنامههای کمدی را برایم میفرستند. همین کمدیهایی که الان روی پردهاند و نمیفروشند به من پیشنهاد شده است. خواندم و حدس زدم برای مخاطب جذاب نخواهند بود. یعنی صرف کمدیبودن یا پیشنهاد مالی مناسب برایم ترغیبکننده نیست».
روزی که پژمان مسخره شد
برای پژمان که میگوید در طول ۱۰ سال بازیگری شاید روزهای کار و تلاشنکردنش برای ارتقا در سینما مجموعا سه ماه هم نمیشود فقط شخصیتهای طنز نمیتوانست ارضاکننده باشد؛ میخواست ریسک کند و درست مثل همان وقتهایی که به عنوان یک مدافع در خط حمله تیم ملی بازی کرد، دل به دریا بزند تا کارهای دیگری را هم تجربه کند. نقشهای تا حدودی متفاوتش باعث شد تا در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم سوءتفاهم، ساخته احمدرضا معتمدی کاندیدای دریافت جایزه بازیگر مکمل نقش مرد شود؛ اتفاقی که یکی از روزهای تلخ عدهای از خبرنگاران سینمایی را رقم زد؛ وقتی محمدرضا فروتن نام پژمان را به عنوان کاندیدا خواند، خنده از روی تمسخر عدهای از خبرنگاران و حضار در سالن آنقدر بلند بود که مجبور شدند تذکر دهند تا جو آرام شود! انگار آنها نمیخواستند بپذیرند فوتبالیستی که سالها دنبال توپ دویده حالا چشم به سیمرغی بدوزد که باید به اهلش برسد!
خودش اما در اینستاگرام نوشت: «٤ سال فحش، ٤ سال تهمت، ٤ سال فشار، ٤ سال صبر، ٤ سال تلاش و حالا من کاندیدای بهترین بازیگر سینمای ایران؛ چقدر جای مادرم خالی است، آفریدگار را شکر. تبریک به همه کاندیداها، افتخار میکنم به حضور در کنارشان». خندههای از روی تمسخر حضار اما به مذاق گردنکلفتهای سینما خوش نیامد؛ همانهایی که شاید به استعداد بازیگری پژمان پی برده بودند: پرویز پرستویی، نوید محمدزاده، ویشکا آسایش، امیر آقایی و چندتایی دیگر به او تبریک گفتند تا نشان دهند این در به روی بازیکن سابق و بازیگر فعلی باز است. حتی علی پروین هم ابراز امیدواری کرد با بردن سیمرغ، پژمان پاسخی به آنها بدهد که برایشان کاندیداشدن این پسر عجیب و غریب بوده است. پروین کمی بعد گفت: «خیلی دوست داشتم پژمان سیمرغ را بگیرد ولی این اتفاق نیفتاد. فکر میکنم در ابتدای راه قرار دارد و میتواند در آینده سیمرغ بگیرد». جمشیدی به سیمرغ نرسید ولی به باور دیگری رسید که میتوان با تلاش و کوشش به کارهای بزرگتر هم دست زد. او بعد از سوءتفاهم ۹ فیلم سینمایی دیگر بازی کرد که تقریبا همگی با استقبال خوبی روبهرو شدند.
سریال محبوب
با این حال شاید بازگشتش به تلویزیون در همین سال و همین روزهاست که دوباره نشان داد جمشیدی چقدر از قالب فوتبال فاصله گرفته و تا چه اندازه به پژمان و دنیای بازیگری نزدیک شده است. او این روزها ستاره سریالی طنز به نام زیرخاکی است که «تقریبا» یکتنه بار سریال را به دوش میکشد؛ این بار با گریم و کاراکتری متفاوتتر از چیزی که میشد از پژمان جمشیدی انتظار داشت. درست در روزهایی که سیما حسابی قافیه را به شبکههای ماهوارهای باخته، دوباره با گلکردن چهره فوتبالیست قدیمی، اقبال اندکی به تلویزیون رو کرده تا مگر، کمی از آب رفته به جوی برگردد. نه اینکه پژمان قرار است نجاتدهنده سینما و تلویزیون باشد چون خودش بهخوبی میداند هنوز باید در این عرصه شاگردی کند. خودش خوب میداند هنوز استادان بزرگی هستند که باید در کنارشان درس بیاموزد. خودش خوب میداند که اگر درجا بزند، کارش ساخته است؛ درست مثل همان وقتهایی که فوتبال بازی میکرد و اگر توپ پشت سرش به دست مهاجم میرسید و به او نمیرسید، علی پروین با آن ادبیات خاص در رختکن منتظرش بود.
پژمان از فوتبال آموخته که «جاننکندن» چه عواقبی برایش دارد؛ او آن درس را آویزه گوشش کرده تا دوباره ستاره این روزهای تلویزیون شده است. ستارهای که شاید بدش نیاید به همان افرادی که کاندیداشدنش را به سخره گرفته و با صدای بلند به شنیدن نامش میخندیدند، بگوید: «کجای کاری شما؟!».
- 14
- 2