سه شنبه ۰۲ مرداد ۱۴۰۳
۱۹:۰۹ - ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۵۱۰۷
هنرهای تجسمی

روایت عادل یونسی از برپایی نمایشگاهش در پاریس و تهران

عادل یونسی,اخبار هنرهای تجسمی,خبرهای هنرهای تجسمی,هنرهای تجسمی
عادل یونسی می گوید: دوست دارم آثارم جلوه جهان وطنی‌تر داشته باشد و المان‌های ایرانی در آثارم نمود چندانی نداشته باشند.

به گزارش هنرآنلاین، عادل یونسی هنرمند جوانی است که در اولین نمایشگاه جدی خود در گالری شیث سر و صدای زیادی به پا کرد تا جایی که یکی از آثارش توسط موزه هنرهای معاصر تهران خریداری شد. او بعد از کسب تجربه در پرتره‌نگاری و با توصیه علیرضا سمیع آذر فضای جدیدی را در تابلوهای نقاشی خود به وجود آورد که پس از برگزاری نمایشگاهی در گالری اثر، وارد جهان جدیدی در نقاشی شد و به فضاهای انتزاعی دست یافت که در این سال‌ها تم اصلی آثارش را در برمی‌گیرد. او طی سال‌های اخیر بیشتر فعالیت‌های خود را در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی دنبال می‌کند. او بعد از این فعالیت‌ها نمایشگاهی را تحت عنوان "بنطاسیا" در گالری ایرانشهر برگزار کرد. به بهانه این نمایشگاه در جریان گفتگویی به فضای فکری و کارنامه او پرداخته ایم.

 

آقای یونسی چه چیزی باعث شد که شما حدود ۷-۸ سال در ایران هیچ نمایشگاه انفرادی برگزار نکنید؟

آخرین نمایشگاه انفرادی من در ایران در گالری "حنا" با مدیریت خانم ساسانی برگزار شد. به لحاظ فروش نمایشگاه خیلی موفقی بود و در یک سری از نشریه‌ها بازتاب خوبی داشت. بعد از آن نمایشگاه من با آقای اعتماد کار کردم. روند کار کردن من با ایشان طوری شد که آقای اعتماد آثار مرا می‌فروخت، مشروط بر آن‌که آثارم در نمایشگاه گذاشته شود. آثار من به لحاظ حجم و جزئیات، طوری بود که یک مجموعه حداقل یک سال تا یک سال و نیم طول می‌کشید تا بسته شود. به همین جهت من خیالم راحت شده بود که یک یا دو سال یک‌بار حتماً یک نمایشگاه دارم. در آن فی مابین یک گالری به من پیشنهاد داد که به پاریس بروم و در گالری "نیکولاس فلامل" نمایشگاه بگذارم. پیش از آن در سال‌ ۸۴ یا ۸۵ هم این پیشنهاد را داشتم که با همت آقای تهرانی مدیریت گالری "اثر" در گالری "استپس" در لندن یک نمایشگاه بگذارم اما به علت مشکل خدمت سربازی، موفق نشدم به لندن بروم اما زمانی که پیشنهاد برپایی نمایشگاهم در گالری "نیکولاس فلامل" مطرح شد، من معافیت سربازی گرفته بودم و دیگر مشکلی برای حضور در فرانسه نداشتم. دوست داشتم به پاریس بروم و ضمن برپایی نمایشگاه خودم، موزه‌های اورسی و مون‌پیله را هم ببینم. به همین خاطر به پاریس رفتم و نمایشگاهم را در گالری "نیکولاس فلامل" برپا کردم. پس از دو سال همکاری با آقای اعتماد و حضور یافتن در آرت استانبول و آرت دوبی، دیگر با ایشان کار نکردم و بعد از آن هم دوباره ایشان به من پیشنهاد همکاری داد اما این همکاری به خاطر فشار کاری من دیگر میسر نشد.

 

 

سال گذشته مجموعه کتاب آثارتان در پاریس منتشر شد. چطور شد که به فکر انتشار یک کتاب از آثارتان افتاید؟

در طول دو سالی که آقای اعتماد آثار مرا می‌‌فروخت، من فکر کردم که بهتر است به یک بهانه‌ای کتاب چاپ کنم. این پیشنهاد را یک انتشاراتی به نام "لافت" در پاریس به من ارائه کرد و گفت کتابت را در این‌جا منتشر کن و بعد اگر خواستی می‌توانی همین کتاب را با یک سری حذف و سانسور در ایران به چاپ برسانی. من این کار را انجام دادم و مجموعه کتاب آثار من در ۴ بخش در پاریس منتشر شد. همزمان با آن من با یک گالری خوب در سن ژرمن پاریس با نام گالری "لارنت استروک" قرارداد امضاء کردم. این گالری جزو گالری‌های مطرح پاریس است و  به شدت کار مرا می‌فهمید و به آثارم علاقه‌مند بود. مدیر این گالری جزو معدود کسانی بود که کار مرا لایه‌ لایه درک می‌کرد و می‌فهمید. من حدود دو سال و نیم است که با این گالری همکاری می‌کنم. آخرین نمایشگاه مرا هم این گالری پیش از عید امسال برپا کرد. من یک مجموعه فصل ۲۰-۲۵ تایی کار کرده بودم که این گالری ۱۰ تای آن را جدا کرد و با آن آثار یک نمایشگاه انفرادی برای من برپا کرد. اکثر کارهایی را انتخاب کرد که المان‌های ایرانی در آن وجود دارد چون می‌خواست آثاری را از من به عنوان یک نقاش ایرانی به نمایش بگذارد که هویت ایرانی دارد. مابقی آن آثار که تم بین‌المللی و جهان‌وطنی‌تر داشت را آقای امیریان دیدند و به همت ایشان نمایشگاه "بنطاسیا" در گالری "ایرانشهر" برپا شد. به هر حال اکثر مخاطبان آثار من ایرانی هستند و من هم به دنبال بهانه‌ای بودم که آثارم را در ایران به نمایشگاه بگذارم.

در آثاری که در نمایشگاه "بنطاسیا" ارائه داده‌اید، کمتر به المان‌ها و نمادهای ایرانی توجه کرده‌اید و آثاری چون تاکسی نارنجی رنگ که برای مردم ایران آشنا است و یا فیگوری که ظاهر و پوشش ایرانی است، از کارهای‌تان حذف شده است. بر چه اساسی سعی کردید این تغییر رویکرد در آثارتان اتفاق بیفتد؟

مجموعه آثاری که در نمایشگاه "بنطاسیا" ارائه دادم، حاصل یک تلاش ۴-۵ ساله است. پروسه کشیدن این نقاشی‌ها خیلی به طول انجامید. دلیلش هم به خاطر تغییر نگرشی بود که در خود من ایجاد شد. من در آثاری که در پاریس ارائه دادم، نمادهای ایرانی را وارد کارم کرده بودم اما به طور کلی خیلی دوست ندارم این اتفاق در آثارم بیفتد چون الان مفهوم دهکده جهانی برای هر کسی جا افتاده و قابل درک است و من دوست دارم آثارم یک مقدار جهان‌وطنی‌تر باشد. من در مجموعه آثار نمایشگاه "بناطسیا"، خیلی علاقه‌مند بودم که تنها المان و نماد ایرانی که در آثارم وجود دارد، مفهوم ایرانی آن‌ها باشد. به همین خاطر مفهوم آثارم را بیشتر از میان ضرب‌المثل‌ها یا تحت تأثیر اشعار ایرانی و حکمت اشراقی انتخاب کردم. من در یک سال گذشته با مفهوم فلسفه شرق و حکمت اشراقی آشنا شده‌ام و به همین منظور در آثارم حساسیت بیشتری به خرج می‌دهم. به طور کلی در آثارم به دنبال این هستم که مخاطب را به یک مفهوم و اتفاق فکری ارجاع بدهم. برای مثال عطار نیشابوری در مورد مرکب صحبت می‌کند. یک زمانی اسب و الاغ مرکب بوده اما الان BMW، پژو و بنز مرکب است. من از مرکب امروزی استفاده می‌کنم و مخاطب را به چیزی دیگری ارجاع می‌دهم. یا برای مثال در شعری از حافظ آمده:" چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی". اما الان دیگر کمتر پیش می‌آید که عاشق و معشوق در خیابان با ایما و اشاره به همدیگر چیزی بگویند. این ایما و اشاره‌ها به فضای مجازی منتقل شده است. بنابراین من اگر بخواهم برخی از نمادهای ایرانی را به همان شکل قدیمی خودشان بکشم، دیگر لطف آن‌چنان ندارد. در کشیدن فیگورها به دنبال فیگورهای واقعی بودم چون کارم فیگوراتیو رئالیستی است. من نقاشی کشیدن را به صورت بصری یاد گرفته‌ام و استاد خاصی نداشته‌ام اما در این بین نقاش‌هایی که تم کاری فیگوراتیو داشته‌اند، بیشترین تأثیر را روی من گذاشته‌اند. یکی از این نقاش‌ها جاستین مورتیمر است که من با تماشای آثارش، ناخودآگاه از او تأثیر گرفته‌ام. خیلی دوست داشتم در آثار این نمایشگاه، فیگور شاه عباس را نقاشی کنم اما خیلی به خودم زحمت ندادم که بروم طراحی لباس کنم و فیگورها را کنار هم بچینم. در نتیجه خودم را به حاضری خوری عادت دادم و فیگورهایی که جذابیت بصری داشت را کشیدم و به نمایشگاه "بنطاسیا" ارائه دادم.

 

به نظر می‌رسد آثاری که به نمایشگاه "بنطاسیا" ارائه داده‌اید، خیلی مجزا از هم خلق شده‌اند اما در نهایت به صورت خیلی ناخودآگاه همه آن‌ها به همدیگر ارتباط پیدا می‌کنند. خودتان اشاره کردید که آثارتان مفهومی است و راجع به آن‌ها مطالعه کرده‌اید، اما آیا واقعاً در حین کشیدن این آثار به مفهوم و ارتباطی که میان‌شان هست فکر کرده‌اید؟

خیر. قائدتاً به این چیزها فکر نکرده‌ام. خیلی وقت‌ها مخاطبان در مورد آثارم صحبت می‌کنند و من تازه متوجه می‌شوم که چه ویژگی‌هایی را به طور ناخودآگاه در آثارم به کار گرفته‌ام. خودم یک ارتباطی میان کارها حس می‌کنم اما آن ارتباط برایم آنقدری واضح نبوده که در موردش حرف بزنم. من در نمایشگاه "بنطاسیا" خیلی سعی کردم که قضاوت را به طور کامل کنار بگذارم. آدم‌ها و فرهنگ‌های مختلف با همدیگر فرق دارند و نمی‌شود با یک فیلم، کتاب یا هر اثر هنری دیگر، آدم‌ها و فرهنگ‌های مختلف را قضاوت کرد. قضاوت کردن جزو لاینفک ذهن هنرمند و مخاطبان ما شده و قضاوتی که در ذهن مخاطب وجود دارد، در هنر و ذهن هنرمند هم تأثیر می‌گذارد و همه چیز را تحت شعاع خود قرار می‌دهد. من سعی کرده‌ام این قضاوت را کنار بگذارم و تفکراتم را با طمأنینه روی بوم بیاورم.

 

زمان چقدر برای‌تان اهمیت دارد و پروسه خلق آثارتان چقدر به طول می‌انجامد؟

امضاء کردن یک نقاشی برای من کار سختی است و من همیشه در این مورد صبورم. مجموعه آثار نمایشگاه "بنطاسیا" را ۴-۵ سال طول کشید تا توانستم امضاء کنم. خیلی وقت‌ها صبر کرده‌ام و بعد از مدتی شکل و فرم کارم کاملاً عوض شده است. اکثر آثاری که در نمایشگاه "بنطاسیا" ارائه داده‌ام، این خاصیت را دارند. در مورد نقاشی سورتمه یا نقاشی‌ گور خر این اتفاق افتاد. بک گراند نقاشی گور خر، در ابتدا یک زمین گلف با ۲-۳ ورزشکار بود. بعد از مدتی چند بندباز را در بک گراند آن اثر قرار دادم و در نهایت آن بندبازها را حذف کردم و یک کشتی روسی به جای آن‌ها گذاشتم که فکر می‌کنم بهتر شد و به فرم اثر بیشتر جور در می‌آمد. من از میان حدوداً ۳۰۰ اثری که در نمایشگاه‌هایم ارائه داده‌ام، شاید فقط ۲۰-۲۵ اثر را دست کاری نکرده‌ام. معمولاً می‌گویند که دست‌ نقاش‌ها از توانمندی‌هایی که به ذهن‌شان می‌رسد عاجز است و من این عجز را کاملاً احساس کرده‌ام. معمولاً مدیوم نقاشی برای آن‌چه که در ذهن من است، پاسخگو نیست و خیلی کم پیش می‌آید که به آن‌چه که در ذهنم وجود دارد، نزدیک شوم.

 

رنگ‌هایی که شما در آثارتان در نمایشگاه "بنطاسیا" استفاده می‌کنید، رنگ‌هایی است که حاصل یک کاوش مداوم بوده و انگار دارد در یک روندی تغییر می‌کند. انتخاب و تغییر رنگ‌ها هم مترصد تغییر نگرش‌تان نسبت به نقاشی است یا رنگ‌ها را متناسب با فرم نقاشی انتخاب کرده‌اید؟

موضوع رنگ آثار من به تاریخچه ۴۵-۵۰ ساله فرهنگ هنر تجسمی در ایران و به گذشته نقاشی در دوره مکتب سقاخانه‌ بر می‌گردد. در مکتب سقاخانه، رنگ‌ها تم خاکستری داشت و کمتر پیش می‌آمد که رنگ‌های درخشان به کار بروند. بعد از آن دوره یک نقاش بسیار خوب به نام هانیبال الخاص شروع به کار کرد که او هم در انتخاب رنگ‌ها بسیار جالب عمل می‌کرد. من به معلم بودن هانیبال الخاص خیلی اعتقاد دارم. هیچ‌وقت شاگرد ایشان نبودم اما می‌دانم که آقای الخاص شاگردهای خوبی مثل آقای احمد وکیلی را تربیت کرده‌ است. من آثار آقای وکیلی را دیده‌ام. ایشان رنگ آبی را با یک شهامت و جرأتی به کار می‌برد که نقاشان نسل قبل‌تر از ایشان آن جرأت را نداشتند و یا رنگ آبی را خیلی جزئی‌تر به کار می‌بردند.

 

این‌که من تم و به خصوص بک‌گراند آثارم را رنگی انتخاب می‌کنم به خاطر یک آینده‌نگری است که در ذهنم دارم. خیلی علاقه‌مندم که نقاشان نسل بعد، با نگاه به آثار من، تفاوت رنگ‌های نقاشی یک نسل قبل‌تر را درک کند. اکثر نقاشان فیگوراتیو این نسل، رنگ را با احتیاط به کار می‌برند اما من شهامت استفاده از رنگ را به خودم داده‌ام. یکی از دلایلش هم این است که استفاده از رنگ با روحیه خودم متناسب و سازگار است. خیلی‌ها می‌گویند آثار من شاد است. آقای آغداشلو در مورد آثار من می‌گوید که در نقاشی‌های عادل یونسی نه خون از دماغ کسی می‌آید و نه کسی مریض است. همه مشغول یک کاری هستند که آن کار با انرژی دارد پیش می‌رود. این نگرش کاملاً درستی در مورد کار من است. گرچه کار من بُعد تلخی هم در خودش دارد و این بُعد تلخ زمانی نمود پیدا می‌کند که مخاطب خودش را جای یکی از سوژه‌های نقاشی بگذارد. برای مثال من اثری دارم که رنگ‌های آن شاد است اما در آن اثر یک کلیسا در آب غرق شده و همه جا را دارد آب می‌برد. شاید اگر کسی خودش را جای سوژه آن نقاشی بگذارد، یک مقدار فضا برایش هولناک شود. یکی از دوستان راجع به کار من می‌گفت که آثارت به نوعی سوررئالیست بومی است؛ یعنی المان‌هایی که انتخاب می‌کنی برای مخاطب آشنا است اما در عین حال مخاطب با دیدن آثارت در وضعیت غیرمتعارفی قرار می‌گیرد. این خیلی تعبیر جالبی برای من بود. من موضوع صلح را در نقاشی‌هایم خیلی دوست دارم. حتی اگر حیوان درنده‌ای را هم نقاشی می‌کنم، آن حیوان را در حال شکار کردن نمی‌کشم. بلکه توجهم به بعد احساسی‌تر حیوانات است و حیوانات درنده را در حالت دوستی با حیوانات ضعیف‌تر روی بوم می‌آورم. من اعتقاد زیادی به جنگ ندارم چون از نسلی آمده‌ام که خرابی‌های جنگ را دیده. به همین خاطر دوست دارم آن‌چه که خوشایندتر است را روی بوم بیاورم.

 

 

اشاره کردید که در آثارتان به دنبال یک آینده‌نگری هستید. در عین توجهی که به آینده دارید، زمان‌های حال و گذشته چقدر برای‌تان اهمیت دارد؟

من به هر سه زمان گذشته، حال و آینده توجه دارم. توجهم به زمان گذشته معمولاً به بهانه آوردن فیگورهای قدیمی و عکس‌های تاریخی است. همچنین آن وضعیتی که آدم‌ها امروز در آن قرار گرفته‌اند را هم در آثارم نشان می‌دهم که این می‌شود زمان حال. البته کاراکترهای اکثر آثار من خیلی فعل خاصی را انجام نمی‌دهند و قبل و بعد آن‌ها برای من باز است. زمان آینده در آثارم یک جور بهم‌ریختگی و آشفتگی در سوژه‌ها است. یک تم آخرالزمانی در آثارم دارم یا یک وضعیتی که هنوز کسی آن را ندیده. بنابراین من به هر سه زمان توجه زیادی دارم اما قائدتاً بعد آینده در آثارم پررنگ‌تر است.

 

عنوان نمایشگاه شما "بنطاسیا" است. این عنوان را چطور انتخاب کردید؟

عنوان "بنطاسیا" برگرفته از کانسپتی است که شیخ اشراق، سهروردی آن را مطرح می‌کند. این موضوع را سهروردی مطرح کرده و ابوعلی سینا آن را کامل کرده است. همچنین ملاصدرا نیز در مورد "بنطاسیا" صحبت‌هایی داشته. من در استیتمنت نمایشگاه راجع به "بنطاسیا" نوشته‌ام. سهروردی می‌گوید "بنطاسیا" یک احساسی در درون آدم‌ها است که غربی‌ها به آن "فنطاسیا" یا "فانتزی" می‌گویند. شیخ اشراق می‌گوید که آدم‌ها ۵ حس ادراکی دارند؛  شنوایی، بویایی، چشایی، بینایی و لامسه. این ۵ حس با همدیگر باعث می‌شود آدم‌ها یک دریافتی از محیط واقعی زندگی‌شان داشته باشند. اما در کنار این ۵ حس، آدم‌ها حواس دیگری مثل موهومات، خیال و عقل هم دارند که حس تلطیف شده عقل می‌تواند منجر به کشف و شهود شود.

 

این حواس بیشتر در خواب نمود پیدا می‌کند. آدم‌ها در خواب معاشرت می‌کنند، قدم می‌زنند و پرواز می‌کنند. آدم‌های مرده به خواب آدم‌ها می‌آیند و یک نفر ممکن است در خواب، همزمان هم در تهران باشد و هم در پاریس. یا ممکن است در خواب، یک آدم هم در کودکی باشد و هم در کهنسالی. بنابراین در خواب، ابعاد مختلف زمان و مکان بهم می‌ریزد و آدم وارد عالم عجیب‌تری می‌شود که تاکنون آن را ندیده. "بنطاسیا" اشاره به حواس‌های چندگانه به جز ۵ حواس ظاهری دارد. این حواس‌ها باعث می‌شود آدم‌ها در خواب، دریافت و احساس دیگری داشته باشند که در عالم واقعیت نمی‌شود به آن دریافت‌ها رسید. من در آثارم، گاهاً نشانه‌هایی را به کار می‌گیرم که مثل تعبیر یک خواب است. محتوای کار من خیلی ربطی به ظاهر کارم ندارد. اگر آثار من از محتوا عاری بشود و حالت رویا به خودش بگیرد و آن محتوا رمزگشایی نشود، من نمی‌توانم بگویم آثارم دارای یک برهان و حکمت دقیق است. این تعبیر است که باعث می‌شود آثار من بهتر دیده شود. مخاطب تا محتوای نقاشی مرا نفهمد، نمی‌تواند به جریانی که در ذهن من است پی ببرد.

 

 

به جز نقاشی‌های فیگوراتیو که روی دیوار گالری "ایرانشهر" به نمایش گذاشته‌اید، چه نوع نقاشی‌های دیگری می‌کشید و نمایشگاه‌های دیگرتان شامل چه نوع آثاری بوده است؟

من از زمانی که خودم را پیدا کردم و الگوبرداری را در نقاشی کنار گذاشتم، شروع کردم به نقاشی کردن از طبیعت بی‌جان. آثار طبیعت بی‌جانی که نقاشی می‌کردم هم طوری بود که سعی داشتم نورپردازی‌های آن را طوری انتخاب کنم که فرار باشد و در آن‌ها از چند رنگ سرد و گرم به طور همزمان استفاده شود. اولین نمایشگاهی که برپا کردم هم در سال ۸۱ یا ۸۲ در گالری "شیث" با مدیریت آقای شیث یحیایی بود. شاید گالری "شیث" جزو گالری‌های برجسته آن سال‌های شهر تهران نبود اما آقای یحیایی کارش را خوب بلد بود و کاری انجام داد که خیلی از گالری‌های شناخته‌ شده‌تر از انجامش عاجز هستند.

 

ایشان یک مجموعه از آثار مرا به موزه هنرهای معاصر تهران فروخت. به همین خاطر نمایشگاه اول من خیلی نمایشگاه موفقی شد و بازخورد خوبی داشت. من بعد از آن که یک مدت روی نقاشی طبیعت بی‌جان کار کردم، در خیابان‌های تهران به دنبال سوژه می‌گشتم و هر سوژه‌ای که می‌دیدم را عکاسی می‌کردم و بعد همان را به شکل نقاشی در می‌آوردم. مدتی بعد با آثار لوسین فروید آشنا شدم و به نقاشی پرتره علاقه‌مند شدم. شروع به نقاشی کردن از صورت آدم‌ها کردم و یک مجموعه نقاشی پرتره درآوردم که آن را در گالری‌های "ماه مهر" و "الهه" نمایش دادم. پرتره‌های من از چهره‌های معروف نبود و من صورت آدم‌های اطراف خودم را نقاشی کرده بودم. هر کسی را که می‌دیدم میمیک جذابی دارد، به عنوان سوژه نقاشی خودم انتخاب می‌کردم و بدون آن‌که بخواهم محتوایی به بک‌گراند کارم اضافه کنم، صورت آن فرد را نقاشی می‌کردم.

 

نقاشی کردن چهره کسی که هیچ‌کس او را نمی‌شناخت، باعث می‌شد تمام توجه‌ها به تکنیک، زاویه دید و رنگ‌گذاری من جلب شود. آثار آن مجموعه را یک‌بار آقای سمیع‌آذر در گالری "ماه مهر" دید و گفت ای کاش این آثارت بزرگ‌تر بود تا تأثیرگذارتر می‌شدند. من تحت تأثیر این جمله آقای سمیع‌آذر، یک مجموعه پرتره با تابلوهای ۲-۳ متری نقاشی کردم و در موزه بانک پاسارگاد به نمایش گذاشتم.

 

بعد از آن من دیگر از کشیدن چهره آدم‌ها خسته شده بودم و شروع به کشیدن آثاری کردم که نمونه‌ای از آن آثار را در نمایشگاه "بنطاسیا" می‌توانید ببینید. این روند را از ده سال پیش و با برگزاری یک نمایشگاه در گالری "اثر" آغاز کردم و به نظر خودم اگر بخواهم تا ۵۰ سال دیگر هم روی چنین آثاری متمرکز شوم، باز هم سوژه برای کار کردن خواهم داشت. در آدم‌ها، اشیاء و حیوانات آنقدر جذابیت‌های بصری وجود دارد که باعث شود هیچ‌وقت سوژه‌هایم برای کار کردن تمام نشود. انگار وارد یک داستان‌سرایی شده‌ام که نه اول دارد و نه آخر.

 

دائم دارم در مورد چیزی حرف می‌زنم که بی‌آغاز و بی‌انجام است. در مورد علاقه‌مندی‌هایم نیز بگویم که من عاشق نقاشی‌های انتزاعی هستم و غالباً آثاری که دوست دارم روی دیوار خانه‌ام بزنم و یا به دوستانم هدیه بدهم، نقاشی‌های انتزاعی است. وقتی یک اثر فیگوراتیو خریداری می‌کنم، مدام به دنبال رفع ایراد آن می‌گردم و دوست دارم خودم روی آن اثر کار کنم. به همین خاطر استفاده از نقاشی‌های فیگوراتیو اذیتم می‌کند. من طرفدار سرسخت نقاشی‌های انتزاعی هستم و معتقدم که نقاشی آبستره و انتزاعی هیچ‌وقت انتها ندارد و هیچ‌وقت نمی‌میرد.

 

شما نقاشی را به صورت خودآموخته یاد گرفته‌اید و استاد خاصی نداشته‌اید اما در حال حاضر خودتان نقاشی تدریس می‌کنید و یک سری شاگرد می‌گیرید. آیا به سبک اساتید قدیمی شیوه نقاشی کردن خودتان را تدریس می‌کنید و به شاگردهای‌تان آموزش می‌دهید یا دست شاگردان‌تان را باز می‌گذارید و از شیو‌های مرسوم دیگر هم آن‌ها را آگاه می‌سازید؟

کلاس‌های من شامل ۳ ترم محدود ۸ جلسه‌ای است. من از همان ترم اول با شاگردهایم شرط می‌گذارم که اگر در پایان ترم یک به فضای جدیدی نرسند، لطفاً برای ترم دوم تشریف نیاورند چون اگر قرار باشد کسی کار مرا تقلید کند و تکنیک‌های مرا به کار بگیرد، هیچ فایده‌ای ندارد. من از ابتدا تمام استعداد بچه‌ها را برآورد می‌کنم و حتی از آن‌ها می‌پرسم که چه مطالعاتی داشته‌اند. دوست ندارم کسی به کلاس‌هایم بیاید و تحت تأثیر شیوه‌های کار من قرار بگیرد. من شاگردی دارم که در اوج ناباوری با او خوشنویسی کار می‌کنم و او سعی به ایجاد یک فضای جدیدی در خوشنویسی دارد. شاگردی هم دارم که مجسمه‌سازی کار می‌کند. من خودم هیچ چیزی از مجسمه و تکنیک‌های غالب‌گیری نمی‌دانم ولی سعی می‌کنم درباره نوع و فرم کار کردنش نظر بدهم و بهترین نحوه راهنمایی‌ کردن را در مورد کارش داشته‌ باشم تا او در کارش فردیت پیدا کند. من خیلی به فردیت اعتقاد دارم. اگر قرار باشد کار یک هنرمند، فردیت خود او را ارائه نکند، زیاد قابل تحمل نمی‌شود و دور از خلاقیت خواهد شد. در واقع آن کار به جای خلق کردن، تبدیل می‌شود به تولید کردن آثار هنری.

 

شما هم پاریس که پایتخت هنر مدرن جهان است، نمایشگاه برپا کرده‌اید و هم در تهران به عنوان پایتخت فرهنگی ایران. وضعیت هنر معاصر جوانان ایران را در مقایسه با هنر معاصر در پاریس چطور ارزیابی می‌کنید و به نظرتان صحبت‌هایی که در مورد کپی بودن کار جوانان ایرانی وجود دارد چقدر درست و منطقی است؟

متأسفانه جوان‌های هنرجوی ایرانی دارند از دو ناحیه آسیب می‌بینند. یکی از ناحیه دانشگاه‌ها که من نقد به خصوص روی شیوه آموزشی یک سری از دانشگاه‌های ایران دارم. من نوع آموزش دادن دانشگاه شاهد را خیلی دوست دارم چون در دانشگاه شاهد روی ذهن هنرجوها کار نمی‌کنند که حتماً فلان کار را انجام دهید و فلان کار را انجام ندهید. در دانشگاه شاهد صرفاً نکات آموزشی و تکنیک‌ها به هنرجویان آموزش داده می‌شود و بعد هنرجویان را فارغ‌التحصیل می‌کنند تا آن‌ها در خارج از دانشگاه، ثمره ذهنی خود را به کار بگیرند. به همین خاطر نقاش‌های خیلی خوبی از دانشگاه‌ شاهد بیرون آمده‌اند.

 

خیلی از اساتید حوزه هنری که خودشان بیشتر کارهای مربوط به دفاع مقدس انجام داده‌اند، در دانشگاه شاهد تدریس می‌کنند اما شما هنرجوهای دانشگاه شاهد را نمی‌بینید که تحت تأثیر فضای آن دوران کار کنند چون اساتید روی ذهن آن‌ها تأثیر نگذاشته‌اند و اجازه داده‌اند تا خودشان تصمیم بگیرند. پس مشکل اولی که سر راه هنرجوهای جوان ایرانی، دانشگاه‌هایی است که اساتید آن می‌خواهند هنرجوها را شکل خودشان در بیاورند. مشکل دوم هم مربوط به گالری‌دارها است. گالری‌دارهای ما به جای این‌که بیایند استعدادیابی کنند و جوان‌های مستعد را کشف کنند، سعی می‌کنند لقمه راحت‌تر را بردارند و برای هنرمندانی نمایشگاه بگذارند که پیشتر خودشان را مطرح و معروف کرده‌اند. البته خیلی از گالری‌دارها سواد انتخاب آرتیست را ندارند.

 

به نظرم لازم و ملزوم انتخاب کار هنری این است که شما حداقل نسبت به تاریخ هنر معاصر یک شناخت کافی داشته باشید. تاریخ هنر معاصر طولانی‌تر از تاریخ هنر ۵۰ یا ۱۰۰ سال اخیر است. در پاریس هم گالری‌دارها دوست دارند هنرمندانی را انتخاب کنند که بازار دارند اما در آن‌جا حداقل جوان‌ها به فستیوال‌های مختلف معرفی می‌شوند و کارشان در معرض دید قرار می‌گیرد. داشتن یک گالری در اروپا خیلی سخت‌تر است. من چند وقت پیش دیدم که یک گالری برای ارائه آثار یک نقاش بسیار خوبی چون آقای مسعود سعدالدین در آلمان وجود ندارد. اما به هر حال در اروپا امکانات رفاهی برای کار کردن جوانان فراهم‌تر است. در آن‌جا متریال ارزان‌تر است و یک نقاش راحت‌تر می‌تواند کار کند اما در ایران یک نقاش برای خرید ۱۰ بوم باید ۵ میلیون تومان هزینه کند. یک جوان تازه‌کار ۵ میلیون تومان از کجا می‌توانید بیاورد؟ در اروپا ارگان‌هایی هستند که می‌توانند در این زمینه از جوان‌ها حمایت کنند. یا کارگاه‌هایی وجود دارد که جوان‌ها می‌توانند برای انجام کارهای هنری به آن‌جا مراجعه کنند.

 

پاریس جزو شهرهای گران اروپا است. شما برای اجاره یک استودیوی ۳۰-۴۰ متری باید ماهیانه هزینه هنگفتی بپردازید اما دولت استودیوهای ۵۰۰-۶۰۰ متری ساخته که هنرمندان می‌توانند ثبت‌نام کنند و بروند در آن استودیوها کار کنند. آن استودیوها مجهز به کمد لباس و رنگ است و وسایل هنرمندان را هم نگه می‌‌دارد. نور و سقف آن استودیوها هم برای کار کردن مناسب است. همچین فضاهایی در ایران وجود ندارد. متأسفانه آسیب نداشتن این امکانات را در آینده خواهیم دید چون خیلی از استعدادهایی که ظرف ۱۵-۲۰ سال آینده می‌توانند خودشان را نشان بدهند، از همین الان دارند تغییر شغل می‌دهند. این فضا جوانان را ناامید می‌کنند و این شرایط در نهایت به ضرر هنرهای تجسمی خواهد بود. 

 

 

 

 

 

  • 17
  • 7
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

یاشار سلطانیبیوگرافی یاشار سلطانی

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

زندگینامه امامزاده صالح

باورها و اعتقادات مذهبی، نقشی پررنگ در شکل گیری فرهنگ و هویت ایرانیان داشته است. احترام به سادات و نوادگان پیامبر اکرم (ص) از جمله این باورهاست. از این رو، در طول تاریخ ایران، امامزادگان همواره به عنوان واسطه های فیض الهی و امامان معصوم (ع) مورد توجه مردم قرار داشته اند. آرامگاه این بزرگواران، به اماکن زیارتی تبدیل شده و مردم برای طلب حاجت، شفا و دفع بلا به آنها توسل می جویند.

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
آپولو سایوز ماموریت آپولو سایوز؛ دست دادن در فضا

ایده همکاری فضایی میان آمریکا و شوروی، در بحبوحه رقابت های فضایی دهه ۱۹۶۰ مطرح شد. در آن دوران، هر دو ابرقدرت در تلاش بودند تا به دستاوردهای فضایی بیشتری دست یابند. آمریکا با برنامه فضایی آپولو، به دنبال فرود انسان بر کره ماه بود و شوروی نیز برنامه فضایی سایوز را برای ارسال فضانورد به مدار زمین دنبال می کرد. با وجود رقابت های موجود، هر دو کشور به این نتیجه رسیدند که برقراری همکاری در برخی از زمینه های فضایی می تواند برایشان مفید باشد. ایمنی فضانوردان، یکی از دغدغه های اصلی به شمار می رفت. در صورت بروز مشکل برای فضاپیمای یکی از کشورها در فضا، امکان نجات فضانوردان توسط کشور دیگر وجود نداشت.

مذاکرات برای انجام ماموریت مشترک آپولو سایوز، از سال ۱۹۷۰ آغاز شد. این مذاکرات با پیچیدگی های سیاسی و فنی همراه بود. مهندسان هر دو کشور می بایست بر روی سیستم های اتصال فضاپیماها و فرآیندهای اضطراری به توافق می رسیدند. موفقیت ماموریت آپولو سایوز، نیازمند هماهنگی و همکاری نزدیک میان تیم های مهندسی و فضانوردان آمریکا و شوروی بود. فضانوردان هر دو کشور می بایست زبان یکدیگر را فرا می گرفتند و با سیستم های فضاپیمای طرف مقابل آشنا می شدند.

فضاپیماهای آپولو و سایوز

ماموریت آپولو سایوز، از دو فضاپیمای کاملا متفاوت تشکیل شده بود:

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

چکیده بیوگرافی نیلوفر اردلان

نام کامل: نیلوفر اردلان

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

چکیده بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ

نام کامل: حمیدرضا آذرنگ

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش