
تضاد غریبی درعکس هست! انگار طوفانی از درون تصویر میغُرد، بیرون میآید و با خشم بهصورت ما میکوبد؛ همزمان، درختان خمیده، ساکن، نابود و نیمه جان ایستادهاند.
بود و نبود به لحنی بدیهی، رُک و هولناک بیان میشود. گویی عکس، بیان بصری دوگانه دیرینه هستی (حرکت و سکون) است؛ زیر و بم تصویری و معنایی آنهاست؛ معناهایی که از حرکت و سکون نمیدانیم، یا نشنیدهایم. اینجا حرکت «وحشی» است؛ بیرحم، سهمناک و خروشان بهنظر میرسد. انسان، دیگر موتیف موازی عکس است. اما فرق چندانی با اشیا ندارد. حرکت مثل دریایی خروشان او را با خود میبرد؛ شاید به سوی بسته بیسکوئیتی، قرص نانی، قوطی کنسروی... که رسیده، یا هنوز نرسیده است!
تصویر، صرفاً و صددرصد در ژانر عکس تفسیر نمیشود. نشانههای بصری در حال و هوای جولان، تکاپو و دراماتیزه شدن هستند. اینجا هم عکس میبینیم؛ هم تئاتر و سینما برای لحظهای «ناخودآگاه» را درگیر میکند! انگار قاب صحنهای بیکم و کاست بسته شده است؛ میزانسنی دقیق که در پلک دوربین، پردهای از یک تئاتر تاریخی است. در همان حال، لوکیشن زمینی سوخته پدیدار میشود. شبیه سکانس یک فیلم آپوکالیپسی (آخر الزمانی) است. یک نمای لانگ شات که بیبرو و برگرد، پیرو دستور زبان سینماست.
چنانکه آیزنشتاین میگوید؛ نمای لانگ در فیلم، برای گفتن حرفی سیاسی- اجتماعی است. این عکس، همان نمای دردآلود از درام واقعی بشر کنونی را نشان میدهد. طبیعت، آرامشِ کارت پُستالی همیشگی را ندارد. بادش، وحشی است، طوفان وار بر انسان میغرد؛ در حالی که درختانش در حسرت شاخ و برگ از دست رفته به ارواحِ مبهوت میمانند. اینجا شبحِ طبیعت فرمانروایی میکند. آدم ها در دل این طبیعت، معنا باختهاند. همه چیز در پایانِ معنی است؛ یا به گفتهای دیگر، معناها برای انسان تمام شده است. اینجا خبری از مفاهیم فطری، عشق، عاطفه، زیبایی، لبخند، دوستی و... نیست. آدمیان در قلمرویی از بیمفهومی «زیست» دارند، اگر معنایی هم ساخته و پرداخته شود، مفهومِ مجردِ مرگ است؛ درگیری انسان و طبیعت در کشاکش زیست مختصر عهد حجری با مرگ!
برخلاف تکیه کلام ظریف «رولان بارت» در کتاب نقد عکسش (اتاق روشن) این عکس «گذشته» دارد! به باور بارت، هیچ چیز «پروست واری» در یک عکس نیست! یعنی گذشته یک عکس خالی است. در حالی که ما اینجا گذشته (نیستی) را خیلی خوب میبینیم.
عکس آوارگان «اردوگاه زئیر»، نمایی صرفاً زمینی است. اما ذهن را مجبور به فلاش بک به آسمان میکند! بیننده، بیشتر به یاد دعا و خدا میافتد؛ نیرویی متافیزیکی که به کمک این دوزخ فیزیکی بیاید. بنابراین، برخلاف قرائت بارتی، این عکس نه تنها گذشته، بلکه حال و آینده دارد. آنها از نیستی نه به زندگی طبیعی، بلکه به نابودی تدریجی آمدهاند. تصویر به جای زیبایی شناسی، پر از حسرت است. جهان عکس نیاز به نجات دارد. جهانی که زشت است؛ و شاید به قول فئودور داستایوفسکی روزی زیبایی جهان را نجات خواهد داد.
امید بی نیاز
نویسنده و منتقدتئأتر
- 15
- 3