به گزارش سرپوش، کم کم داریم به پایان سال ۹۶ نزدیک میشویم، سالی پر از لحظههای گاه تلخ و گاه شیرین، سالی پر از فراز و فرودها، سالی پر از بودنها و نبودنها، سالی که اکنون دیگر آن را باید در خاطرهها جستجو کرد.
و اکنون در آستانه فرا رسیدن بهاری دیگر قرار داریم. بهاری که فصل شکفتن است و زیستن، فصل رویشی دوباره و فصل امید به آینده.
در آستانه فرار رسیدن نوروز ۹۷، صفحات شخصی بسیاری از هنرمندان رنگ و بوی بهاری به خود گرفته است؛ با هم نگاهی خواهیم انداخت به صفحات شخصی برخی از این هنرمندان:
شیلا خداداد
سال نو پیشاپیش مبارک ،به امید یک سال بسیار بسیار خوب برای همه هموطنای عزیزم.
لیلا اوتادی
همیشه باید یه چیززیبایی باشه،یک شخص خوبی باشه،اتفاق قشنگی باید بیافته... نه بخاطراینکه غصه هات ازیادت بره نه!!!
فقط برای اینکه یادت بیاددلیل بزرگتری برای خوشحال بودن داری،زندگیتون پر از اون چیزها،آدمها و اتفاقات،الهی در آستانه سال نو زیباییها براتون رقم بخوره
بهنوش طباطبایی
حباب هاى محبوب من ،حباب هاى كودكى
كه ساختنشون...
بخشى از بازى هاى كودكانه من بود...
هر كدوم رو با يه آرزو مى ساختم... آرزو هام حباب مى شدند و مى رفتند به آسمون ...
و من چقدر تبحر داشتم در حباب سازى...
قلق خاصى داشت...
ميزان دقيقى از فوت در دايره ايى تو خالى كه آغشته از آب و كف بود...
هنوز وقتى حباب مى بينم... انگار...
تك تك آرزوهام رو مى بينم...
بله، آرزو هاى من همه حباب بودند...
ولى...
مهم... انقدر مهم كه هنوز با ديدن اونها دوباره كودك مى شوم و پر از لذت رسيدن به تك تكشون...
من پُرم از آرزوهاى نااااب و
اميدوارم سال جديد سال رسيدن باشه
لادن طباطبایی
نوروز سال نود و دو ، من تنها بودم.
مادر و پدرم نبودند.شاهین شمال بود.سها رو هم پدرش برده بود. از چند روز قبل فکر تنها بودن سر سال تحویل اذیتم میکرد . ساعت هشت صبح میشد. فکر کرده بودم برم بیمارستان کودکان. کلی تهیه و تدارک دیده بودم. خوراکی های بامزه توی سبد... آبمیوه و تخم مرغهای به شکل حاجی فیروز سر چوب های دراز! صبح کمی خواب موندم ، در نتیجه درست سر سال تحویل ، زیر پل گیشا بودم! تنهای تنها ، پشت چراغ قرمز!! حتی یک پرنده هم نبود محض رضای خدا! به خونه ها نگاه کردم. فکر کردم ؛ چه عشق ها و چه غم هایی در همین لحظه نو شدن سال تو این خونه ها هست... بزرگراه جلوی روم خالی ِ خالی بود... دعوت کننده و ترسناک...
تمام سالهای دورِ هفت سین بودن با خانواده از جلوی چشمم رد شد ... از دست دادنها و به دست آوردنها ... و این فقط یک لحظه بود که در طی اون سال عوض میشد و زمان به گذشته و آینده تقسیم میشد... اون موقع بود که با تمام وجود درک کردم ؛ زندگی همین لحظه است .... چه خوب باشه چه بد؛ میگذره...
چند دقیقه بعد در بیمارستان بودم. خانواده ها در راهرو ها و اتاق ها... بچه ها روی تخت ها اغلب از شدت بیحالی و درد توجهی به کادو ها نکردند. مادرها غمگین و پر امید و پدرها سر در گریبان... اینجا عید جور دیگه ای بود...
در لحظه سال تحویل به نظر من موج بزرگی از انرژی مثبت و طلب خیر به راه می افته و چقدر خوبه که ما بخشی از این انرژی باشیم. دلهای بسیاری دردمند و شکسته اند. برای آنها و برای آرامش و صلح جهانی دعا کنیم. برای کودکان دعا کنیم ، برای خودمون و آرامش و باز شدن چشم دلمون دعا کنیم... دعا کنیم برای قدرتمندی خودمون در تغییر آنچه قابل تغییر است و پذیرش آنچه خارج از اراده ماست...
فردا به سوی خانواده ام پرواز میکنم. این اولین دور هم بودن ِبدون غایب ما پس از یازده سال هست...
برای شما دوستانم سالی سرشار از سلامتی و شادکامی آرزو میکنم
فریدون آسرایی
سال نو پيشاپيش مبارك
- 9
- 3
ناشناس
۱۳۹۷/۱/۱ - ۱۴:۴۸
Permalink