ابوالفتح: رضا وقتی مردهای همسایه آنقدر دیر به خانه میروند تا طفلان بخوابند که نان از دست خالی پدر نخواهند چه جای عشرت است؟
رضا: مملکت صاحب داره! پادشاه باید به فکر رعیت باشه.
ابوالفتح: رعیت !؟؟ رعیت کدام پدر سوخته؟ میراث کدام مخنث؟ این مردم انسانهای شریفی هستند بسیار والاتر از هم پالکیهای فالوده خور تو. فقط مظلوماند. ملتی که ادباش قناعت را فضیلت میداند هر ساله دچار قحطی است.
رضا: پس مجلس و عدالتخانه در این میانه چه کارهاند؟
ابوالفتح : عدالتی که میگوید یکی آقازاده به دنیا بیاید یکی خانه زاد؟ این دکان مشروطه هم برچیده باشد بهتر ، گرچه پدر و برادرم هر دو جان بر سر مشروطه باختند. شکارچی تا کی کبک و گوزن ؟؟؟ عزم شکار ناب کن.
رضا: خوب حرف میزنی ابوالفتح. دلم میخواست روزگار بهتری بود و از عشق میگفتی.
ابوالفتح: قصه شیرین و فرهاد؟
رضا: فرهاد کم نبود.
ابوالفتح: اون سنگ از کوه سخت برداشت نه ریگ از ساحل سلامت.
رضا: قدر عشق به لطف یاره ، که یار جام جهان باشه یا خسرو خوبان.
فیلم هزار دستان ساخته علی حاتمی
- 24
- 5