رگ خواب چهارمین ساخته سینمایی حمید نعمتالله است. فیلمی خلوت در قیاس با سه فیلم قبلی کارگردان که داستان زندگی عاشقانه مینا را روایت میکند. داستان زنی تنها که بهتازگی از شر یک ازدواج ناموفق رها شده و در شهر خشمگین پیرامونش تلاش دارد استقلال خود را حفظ کند و بار مشکلاتش را خود به دوش کشد.اما ماجرا جوری پیش میرود که او در مواجهه با مردی دیگر نهتنها تمام اعتمادبهنفسش را از دست میدهد که به گفته خود حمید نعمتالله گامبهگام به اضمحلال نزدیک میشود...
رگ خواب با اینکه در ظاهر داستان پروپیمانی ندارد (این را از خود نعمتالله وام گرفتهام) اما همین داستان تکخطی عاشقشدن و باختن را بسیار بسیار ظریف ارایه میدهد و این اتفاقا ارزشمندترین دارایی این فیلم است. حتی شاید ارزشمندتر از زنانگی غیرفمینیستی فیلم؛ یا بازی حیرتانگیز لیلا حاتمی که یکبار دیگر ثابت میکند او بازیگری بزرگتر از فیلمهایش است. این را باور باید کرد...
حمید نعمتالله، کارگردان پرکاری نیست؛ البته اگر بعد از این به این صفت شناخته نشود! او آشکارا فیلمسازی وسواسی است. فیلمسازی که نسبت به خود و نامش و البته تماشاگرانش احساس مسئولیت میکند. شاید به دلیل همین هم باشد که ساختهشدن هر کدام از فیلمهایش برای خود اتفاقی است. خبر مهمی است. مثل بوتیک، بیپولی، آرایش غلیظ و البته همین رگ خواب که هر کدام برای کارگردان گامهایی هستند رو به جلو...
نعمتالله اما باوجود تمام وسواسها و دقت به جزییاتش، خارج از دنیای فیلمسازی آدم کمحوصلهای است. کم پیش میآید خبرنگاری او را بتواند پای میز مصاحبه بکشد و اگر هم نعمتالله به این امر تن دهد، مطمئن باشیم که با دقت نظر و رعایت فاصله زمانی مناسب بین گفتوگوهایش تن به مصاحبه داده است. به این دلیل هم هست که در اینترنت گفتوگوی چندانی از او وجود ندارد. گفتوگوی ما نیز بدین گونه بود.
گزیده ای از گپ و گفت ها و بحث هایی که در این چند وقت اخیر، در جشنواره فجر و بعد از آن در چند جلسه نمایش فیلم و خیلی کوتاه و گذرا به انجام رسیدند؛ و حمید نعمت الله عزیز هم بعد از مشاهده و مطالعه شان جز یک توضیح کوچک و کوتاه، چیزی به آنها نیفزود. گفتوگویی که مطمئنم خواندنش تجربه ای است که شناخت بهتری از این کارگردان قدر و گزیده کار را موجب خواهد شد...
رگ خواب و مردمی از جنس سینما
بیایید صحبت را از اکران رگ خواب آغاز کنیم که در حد خود موفق بوده و توانسته تماشاگران را راضی از سالنها بیرون بفرستد. از آنجا که خودتان تهیهکننده این فیلم هستید، میتوانید بگویید که آیا فکرش را میکردید که مردم از فیلمی با ظاهری چنان تلخ استقبالی چنین به عمل آورند؟
ما فیلمسازان تقریبا پیش از نمایش تمام فیلمهایمان اغلب در موردشان خیالبافیهایی داریم و تصور میکنیم که خواهند توانست در جذب مخاطب موفق باشند. به عبارت بهتر همش به این قضیه فکر میکنیم که فیلممان رگ خواب مردم را به دست خواهد آورد. در مورد رگ خواب هم داستان اینگونه بود. درواقع از روزی که رگ خواب آماده شد، من حس میکردم تاثیر مثبتی روی مردم خواهد گذاشت و به عبارت بهتر از این فیلم استقبال خواهد شد.
از کجا چنین مطمئن بودید؟ یعنی شما به پیشبینیناپذیربودن سینما و مخاطبانش باور ندارید؟
نگفتم مطمئن بودم. امیدوار بودم این اتفاق بیفتد و حالا هم خوشحالم که ناامید نشدم...
دلیل این استقبال را در چه میدانید؟
همیشه در تمام دوران کارم در هر فیلم سعی کردهام فیلمهایم درباره انسان ایرانی باشد، هم به این دلیل که از مسائل پیرامون انسان و مردم کشورم نمیتوانم بیتوجه بگذرم و هم اینکه میدانم مردم از فیلمی استقبال میکنند که بتوانند آن را لمس کنند و به اصطلاح دور از خودشان نباشد.
این یک فرمول عمومی است یا در مورد کارهای خودتان مصداق دارد؟
طبیعتا من در مورد خودم و فیلمهایم میتوانم حرف بزنم. با اینکه فکر میکنم اصولا هر فیلمی که ساخته میشود باید بدین گونه باشد تا تماشاگران فیلم را لمس و خودشان را در اثر پیدا کنند.
این که فیلمی تلخ، کمپرسوناژ و کمهیجان چون رگ خواب پرفروش میشود، آیا میتواند به این معنا باشد که سلیقه مردم ارتقا یافته یا حداقل تغییر کرده و سراغ فیلمهای متفاوتتری در قیاس با فیلمهای به اصطلاح بفروش میروند؟
شاید. اما اگر هم اینگونه باشد، یعنی که مردم سختپسند شدهاند و این حداقل برای ما فیلمسازان اتفاق خوبی است که میتواند باعث شود ما هم در فیلمهایمان دقت بیشتری به خرج دهیم، یعنی بخواهیم خلاقانهتر و با زحمت بیشتر کار کنیم. اینجوری آن زمینه مشترک با تماشاگر نیز پیدا شده و در ارتباط موثر با مخاطب حداقل یک گام پیش خواهیم بود...
یعنی تا این حد همه چیز در فیلمسازی ارادی است؟ اراده کنیم و بشود؟
من درباره فیلمهای خودم میتوانم حرف بزنم که همیشه تلاش کردهام طوری باشند که بیننده جذب آنها شود و بعد از تماشایشان تماشاگر احساس نکند کار تکراری دیده است، همچنین این را هم باید بگویم که هیچگاه دوست نداشتم و ندارم که سینما به جایی برسد که مردم احساس کنند مقولهای است که ارزش دنبالکردن ندارد.
اتهام سیاهنمایی هیچ رازی ندارد
شما اغلب سراغ داستانهایی اجتماعی با نوعی تلخی ذاتی میروید. اما آیا رازی در میان است که هیچگاه شما را متهم به سیاهنمایی و ناامیدی نمیکنند؟
رازی در میان نیست. موضوع اصلی در این جمله ساده است که نیت روی عمل تاثیر میگذارد. ممکن است یک فلیمسازی معضلات اجتماعی را جوری روایت کند که مصداق سیاهنمایی باشد. از نظر شخصی من سیاهنمایی چیزی جز خیانت به مردم نیست.
آیا نمیشود اینگونه گفت که اگر در اجتماع معضلی نبود، آن فیلمساز هم آن را نشان نمیداد که حالا متهم به خیانت هم بشود؟ درواقع چگونه میشود فیلمساز اجتماعی را حتی با وجود اغراق در نمایش سیاهی، وقتی آن سیاهی بههرحال وجود دارد، به سیاهنمایی و خیانت متهم کرد؟
تعهد اجتماعی هنرمند بسیار گرامی و عزیز است. اینجاست که دوباره به ابتدای همین بحث برمیگردم: نیت. نیت مهمترین چیز است...
و شاید هم شناخت. شناخت اجتماع دقت به وجود میآورد و تحلیل- که این با سیاهنمایی توریستی تفاوت ایجاد میکند. شما بهعنوان یک سینماگر اجتماع آیا با برنامه مشخصی دنبال شناخت مسائل و معضلات اجتماعی میروید؟
نمیشود برای شناخت اجتماع برنامهریزی کرد. حداقل اینکه من به شخصه فکر نمیکنم کسی برای شناخت پیرامونش بنشیند و برنامه بریزد؛ یا مثلا برای فکر کردن به مردم. اینجور چیزها بهطور خودکار رخ میدهد. این حساسیت خودبهخود اتفاق میافتد. در حقیقت بخشی از تاروپود من نسبت به آدمهای جامعهای که در آن زندگی میکنم این است که به آنها فکر کنم و علاقهمند باشم. این اتفاق مطمئنا با مطالعه کتاب یا روزنامه خواندن نمیافتد. ناخودآگاه است. خودبهخود اتفاق میافتد، بدون اینکه قراری برای تبدیل این علاقه و شناخت به فیلم وجود داشته باشد.
کار، کار و باز هم کار
برای کسانی که میخواهند کارگردانی سینما را ادامه دهند و در این عرصه ماندگار شوند، آیا فرمول یا پیشنهادی دارید؟
دوست دارم این سوال را اینجوری جواب دهم: اگر کسی از من بپرسد که برای فیلمساز شدن باید چه کند، بهطورکلی میگویم که باید روزی ١٠ ساعت کار کند. روزی ١٠ ساعت کار به معنای واقعی؛ نه اینکه با باری از افسردگی و اندوه از دفتری به دفتر دیگر رفتن.
کار یعنی اینکه شخص بیش از هرچیر روی دانش؛ ذوق و فعالیتش کار کند. این تصور که برخی دارند که چون کاری را دوست دارند، پس حتما و الزاما استعدادش را هم دارند، تصور غلطی است. اگر کسی واقعا این حرفه را دوست دارد باید به خودش ثابت کند و راه ثابت کردن هم این است که واقعا کار کند و بیشتر ساعات زندگی را به مطالعه، فیلم دیدن و با سینما دمخوربودن اختصاص دهد و مهمتر از همهچیز به جلوههای مختلف زندگی توجه کنند.
رگ خواب را غربیها هم دوست خواهند داشت
شما باوجود موفقیتهایتان در ایران هیچگاه جزو کارگردانانی نبودید که آثارتان در فستیوالهای جهانی حضور پررنگی داشته باشند. آیا این دلیل مشخصی دارد؟ مثلا اینکه علاقهای به حضور فیلمهایتان در فستیوالها نداشته باشید؟
امیدوارم منظورتان از حضور در فستیوالها به معنای فیلم ساختن برای فستیوالها نباشد که این کار را هرگز نخواهم کرد. اما به شیوه دیگر، یعنی نمایش فیلمهایم برای تماشاگران غیرایرانی، چرا نباید به این موضوع علاقهمند باشم؟ اتفاقا برعکس؛ نهتنها این اتفاق را دوست دارم که حتی از موفقیت احتمالی آنها خوشحال هم خواهم شد...
پس چرا این اتفاق نیفتاده؟
تاکنون صاحب فیلمها من نبودهام و آنها متعلق به تهیهکنندههای دیگری بودهاند و آن تهیهکنندگان بودند که اختیار اصلی را برای ارسال فیلم به فستیوالهای جهانی داشتند و دارند. البته حضور در فستیوالها هم به این راحتی نیست و نیاز به مهارتها و روابطی دارد که من از آن مطلع نیستم. اما بههرحال دوست دارم فیلمهایم در جشنوارهها نمایش داده شوند.
درباره رگ خواب که تهیهکنندهاش خودتان هستید چه؟ آیا این فیلم میتواند در فستیوالها موفق باشد؟ حداقل اینکه میتواند تماشاگران غیرایرانی را جلب و جذب کند؟
اگر فیلمی در اینجا موفق شود، قطعا آن سوی دنیا هم خواهد توانست. این درست است که تماشاگر ایرانی و مسائل پیرامونش با تماشاگران سایر نقاط دنیا تفاوت دارد، اما این را نباید فراموش کرد که وجه مهمی از همه انسانها در وجود همه مشترک است. یعنی وجوه مشترکی وجود دارد که ایرانی و آمریکایی و فرانسوی و ترک ندارد؛ بیش از اینکه مربوط به ملیت باشد انسانی است و اگر به این وجوه بپردازیم برای همه دنیا قابل درک خواهد بود.
بگذارید اینگونه بگویم که وقتی ما درباره ایرانیها فیلم میسازیم، یعنی اینکه مخاطبان ایرانی آن فیلم در اولویت یا در ردیف نخست هستند و مهم است که با فیلم ارتباط بگیرند. اما به این معنا نیست که هرکس ایرانی نباشد، دیگر نخواهد توانست با فیلم ارتباط برقرار کند. اتفاقا اگر این اتفاق بیفتد که تماشاگر ایرانی با فیلمی ارتباط بگیرد، حتما غیرایرانیها هم درکی از این آثار خواهند داشت و خواهند توانست با فیلم و قهرمانش همذاتپنداری کنند.این تجربهای است که من از اکران آثار پیشینم در خارج از کشور داشتهام.
مد سادگی و شکوه زیبای پیچیدگی
شما جایی گفتهاید که همیشه موقع ساخت فیلمی در پی این بودهاید که فیلمهای پروپیمان بسازید. میتوانید این عبارت را برای خوانندگان ما توضیح دهید؟
داستان خیلی سادهای است. زمان ساخت هر فیلمی هیجان داریم که فیلممان پروپیمان باشد، یعنی که در فیلممان تعدادی کاراکتر جذاب داشته باشیم. به داستان تکخطی اکتفا نکنیم و فیلممان بچهقصه هم داشته باشند. پیرنگ اصلیمان قدرتمند باشد؛ همه اینها یعنی فیلمی پر از ظرافت، تزیین و ریزهکاری داشته باشیم.
مثال میزنید؟
چندی پیش تلویزیون یک هنرمند اصفهانی را نشان میداد که هنرهای اصفهان را از قبیل مینا و معرق و خاتم و منبت ترکیب و اثری را خلق کرده بود. این مثالی است که میتوانم برای یک هنر پرکار بزنم. به نظر من هنر ایرانی مثل قالی، مینیاتور، تذهیب و... هنر پرکاری است. یا مثلا غزل را میشود مثال زد که هنری پرنکته و پرپیچوخم است. غزل همه جایش تزیین دارد و از صنایع ادبی پیچیدهای بهره میبرد. البته شاید این سالها سادگی مد باشد، اما فراموش نباید کرد که پیچیدگی هم زیباست. باشکوهبودن هم زیباست و وجهه اصلی هنر ایرانی همین پرکاری و پروپیمانی است.
آیا تمایلتان به این نوع کار سلیقهای است یا چیزی بیش از آن هم دخالت دارد؟
خیلی چیزها در این امر میتواند موثر باشد. مثلا همگونی با شرایط بومی. از نظر فردی و شخصی میتوان لذتبخش بودن آن نوع هنر برای هنرمند را هم دلیل دانست یا مثلا ایرانیبودن و اثرپذیری از آرمانهای جمعی ایرانیان. در این میان تمام اینها در کنار هم میتوانند عوامل این رویکرد باشد، نه یکی از این همه عامل به تنهایی.همه اینها روی کادربندی فیلم تاثیر دارد. در کنار هم...
چگونه؟
بگذار مثال بزنم. سریال وضع سفید در دهه ٦٠ میگذرد، در سالهایی که مردم در کنار هم دارند آرمانی را با هم جلو میبرند. این هنر که میشود از آن با عنوان هنر ایرانی نام برد، با این حالوهوا سازگارتر است تا یک هنر خلوت! درواقع هنر ایرانی بیشتر با آفتاب نسبت دارد تا سایه و تاریکی. هنر ما با نور و روشنایی گره فرهنگی خورده که در سینما جلوهاش را در کارهای علی حاتمی میبینیم که شیفته هنر ایرانی است و به آن سمت تمایل دارد، یعنی به سمت کمی فاخربودن و پرجزییات بودن.
اما این باید در کار هنری ایجاب کند دیگر. مثلا در مورد همان علی حاتمی قطعا رویکرد او در مادر با هزاردستان متفاوت است...
قطعا. آنچه درباره جزییات زیاد گفتم به این معنا نیست که الکی درهموبرهم و شلوغش کنیم. باید رویکرد هنرمند با سوژه، موضوع و محتوا نسبت منطقی و عاقلانه داشته باشد.
لحن حمید نعمت اللهی یعنی چه؟ شما در فیلمهایتان باوجود اینکه داستانی غالبا کوچک را انتخاب میکنید، اما در کل شخصیتها پررنگ و بچه قصههای فراوانی را روایت میکنید. در کنار این همداستانک یا به قول خودتان بچه قصه چه میکنید که فیلمتان در کلیت خود یک دستی دارد؛ خصوصا در لحن...
باید ابتدا به تعریفی از واژهها برسیم. برای من مثلا لحن فیلم به این معناست که یعنی فیلم حرفش را چه جوری میگوید. آیا داستانش را خندهدار میگوید یا گریهدار و حتی از این هم ریزتر که مثلا اگر انتخاب هنرمند روایت به شیوه خندهدار باشد، آن وقت قرار است این چطور خندهداری باشد. درواقع لحن، یک روش بزرگ برای تاثیرگذاری است.
خب اینکه خیلی کلی شد و تقریبا هر فیلمسازی این نکات را میداند. اما لحن یکدست فقط در برخی از آثار به دست میآید...
آخر همه چیز به این کلیات ربط دارد و البته کاربرد آنها در ارایه پر از جزییات روایت. مهم است که کارگردان بدون اینکه بخواهد انقلابیگری و ساختارشکنی خاصی انجام دهد، با تغییر همین جزییات به منظورش برسد. همین جزییات است که چیزی مثل چارلی چاپلین خلق میکند.
هنرمندی که در عین طنازی و خندهداربودن در رابطه کاراکترش با آن پسربچه میبینیم که چقدر میتواند تأثربرانگیز هم بشود. در آن لحظه دوربین طوری دور میشود که بشود غم حاکم بر آن لحظه را درک کرد. آن کمدینی که میخنداند، در آن لحظه که تنها به سمت غروب میرود، غم منتقل میکند و این موجب لحن تازهای میشود که آن را نسبت به لورل و هاردی متفاوت میکند - اگر نخواهیم بگوییم پیچیدهتر.
این روزها چند لحنی بودن اتفاقی مرسوم در سینمای دنیاست، نه؟
حتما. همین برادران کوئن یا تارانتینو با همین لحن تازهشان بود که دستاوردهای مهمی به ارمغان آوردند.
شما جزو معدود فیلمسازان ایرانی هستید که این چند لحنی را از نخستین کارهایتان تا امروز دارید. این نخ تسبیح از کجا در نگرش شما پیدا شد؟ آیا میشود گفت نعمتالله میخواهد با این کار امضای خودش را پای فیلمش بگذارد؟
یک جای دیگر هم این را گفتم که امضا فقط با لحن اتفاق نمیافتد. امضا در فیلمهای سینمایی جوانب مختلفی دارد و برای همین هم هست که حداقل در مورد خودم لحن را امضای فیلمهایی که ساختهام نمیدانم. به این نیز باید اشاره کنم که اصلا قصد امضا گذاشتن هم نداشتهام. وقتی در تیتراژ معلوم است فیلم را چه کسی ساخته، دیگر چه اصراری است به امضا. اما درباره چندلحنی بودن؛ بههرحال هر کسی علاقهمندیهایی دارد که اینها را میتوان در فیلمهای او دید. مثلا در نگاه او به ابعاد شخصیتها، روحیه آرمانخواهی، همین بحث لحن و...
برگردیم سر همان چند لحنی بودن. اشارهتان به لحن آثار سینماگرانی مثل تارنتینو یا برادران کوئن به معنای سرمشق قرار دادن آنها نیست که؟
بههرحال باید توجه داشت فیلمسازانی که تجربههای جدیدی به سینما ارایه کردهاند، همیشه بودهاند. کسانی مثل کوئنها یا تارانتینو یا دیگران که تجارب و راهها و لحنهای تازهای در جهت ارتباط هنر با تماشاگر پیشنهاد میکنند. آنها را بههرحال نمیشود انکار یا کتمان کرد. اما اینکه برویم یک فیلم تارانتینویی یا کوئنی بسازیم خندهدار است. خود آنها هم با اینکه قطعا میدانند چه فیلمسازهای بزرگی هستند، حتی آنها هم اگر بشنوند یکی رفته یک فیلم کوئنی یا تارانتینویی بسازد، قطعا تعجب میکنند...
هر فیلم زبان خودش را دارد
هنوز که هنوز است هواداران شما به دنبال لحن تلخ اجتماعی بوتیک هستند؛ اما در ادامه باوجود اینکه از نگاه اجتماعیتان نبریدهاید، اما در بیپولی، آرایش غلیظ و همین رگ خواب مختصات جدیدی در روایت پی گرفتهاید...
نمیشود که یک فیلم را مدام تکرار کرد. برای من بهعنوان فیلمساز در هر فیلم مهمترین موضوع این است که میخواهم در آن فیلم با تماشاگر چه نوع ارتباطی داشته باشم. راجع به چه موضوعی با تماشاگر صحبت کنم.
یک فیلمی استعداد دارد رگههای طنز داشته باشد یا فانتزی یا هر لحن دیگری. فیلم دیگری هم هست که لازم است با لحن تلخ و جدی روایت شود. در حقیقت این چیزها بستگی دارد به اینکه درباره چه سوژهای کار میکنیم و میخواهیم چه تاثیری روی مخاطب داشته باشیم.
یعنی اینگونه نیست که لحن تلخ و گزنده بوتیک را کنار گذاشتهاید؟
نه؛ یکبار دیگر میگویم که همه چیز بستگی به این دارد که میخواهم چه نوع فیلمی بسازم. زمان ساخت فیلمی مثل آرایش غلیظ مشخص است که میخواستیم فیلمی بسازیم که رگههای طنز داشته باشد. یا زمان بیپولی. اما به این معنا نیست که دیگر سراغ فیلمی چون بوتیک نخواهم رفت. کما آنکه همین رگ خواب خودش در قیاس با دو فیلم قبلی تلختر است.
روزی فیلم جنگی خواهم ساخت
آیا تاکنون به این فکر کردهاید که تفاوت کارهایتان فقط در لحن نباشد و سراغ ژانرهای دیگر هم بروید؟ مثلا یک فیلم جنگی بسازید؟
بارها به چنین چیزی فکر کردهام.
پس چه شده که این اتفاق رخ نداده؟
بعد از سریال وضع سفید نزدیک بود این اتفاق بیفتد. اما باوجود اینکه خیلی علاقه دارم در این عرصه هم کار کنم، وقتی بررسی کردم، پیشنهادی که شده بود زیاد به نظرم جالب نیامد.
دلیل علاقهتان به کار در آن حوزه چیست؟
بههرحال درباره جنگ، آدمهای جنگ و آدمهای تحتتاثیر جنگ باید کار کرد، چون از ابراتفاقاتی است که در تاریخ ایران رخ داده است. این موضوعی است که هرگز نمیشود نسبت به آن بیتفاوت بود یا فراموشش کرد. در کل باید بگویم روزی حتما فیلمی درباره جنگ خواهم ساخت.
امین فرجپور
- 11
- 1