در فیلمهای هری پاتر با پسر یتیمی به نام هری آشنا میشویم که یک روز متوجه میشود جادوگر است و زندگیاش برای همیشه زیر و رو میشود. هری به مدرسهی هاگوارتز که مخصوص آموزش سحر و جادو است میرود و در آنجا با دنیایی کاملا متفاوت آشنا میشود، دنیایی جادویی، شگفتانگیز و جذاب که در آن غیرقابلتصورترین اتفاقها هم ممکن است.
هری خیلی زود میفهمد که یکی از پلیدترین و قدرتمندترین جادوگرهای تمام دوران یعنی لرد ولدمورت به دنبال اوست تا جانش را بگیرد و بار دیگر ترس و وحشتی سراسری در دنیا برقرار کند. اما در کنار تمام این ماجراها و جادوگرها، موجودات شگفتانگیز بسیاری هم در دنیای هری پاتر حضور دارند.
در کتابهای هری پاتر با طیف وسیعی از موجودات عجیب و حیرتانگیز آشنا میشویم که هر کدام ویژگیهای خاص خودش را دارد. اما در فیلمها، سراغ تعدادی از آنها رفتهاند، چون زمان یک فیلم سینمایی محدود است و طبیعتا فرصتی برای به نمایش در آوردن تکتک این موجودات نیست. اما با این حال بعضی از بهیادماندنیترین و شگفتانگیزترین این موجودات را در فیلمهای هری پاتر میبینیم. با ما همراه باشید تا نگاهی بیندازیم به ۱۵ موجود جادویی و شگفتانگیزی که در ۸ فیلم هری پاتر ظاهر شدهاند.
۱۵. تکشاخ
تکشاخها مدتها پیش از اینکه هری پاتر به دنیا معرفی شود و همه جا را تسخیر کند، بخشی از فرهنگ عامه بودند و در داستانهای فانتزی متفاوتی آنها را میدیدیم. در هر روایت، ویژگیهای تازهای از این موجودات خیالی میبینیم، اما یک سری مؤلفههای آنها معمولا ثابت است و همیشه اسبهایی بزرگ هستند که روی پیشانیشان شاخی بیرون زده. در فیلم اول هری پاتر، ما تکشاخی را میبینیم که حسابی زخمی شده و در حال مرگ است.
در این بخش از فیلم، هری و دوستانش را برای تنبیه به جنگل ممنوعه و مرگبار کنار هاگوارتز فرستادهاند، جنگلی مخوف سرشار از عنکبوتهای وحشتناک و سنتورهای بدبین. در همین گیر و دار، هری در گوشهای از جنگل ممنوعه با تصویر دلخراشی مواجه میشود؛ تکشاخی روی زمین افتاده و موجودی ترسناک و شنلپوش که صورتش پیدا نیست، مشغول مکیدن خون آن است.
بعدا میفهمیم که خون تکشاخ خاصیت جادویی دارد و جلو مرگ را میگیرد، اما با کشتن موجودی به زیبایی و خلوص تکشاخ، فرد مورد نظر نفرین میشود و شبیه یک مُردهی متحرک زندگی خواهد کرد. بعدها و در کتابهای هری پاتر، هاگرید سر کلاس نگهداری از موجودات جادویی، چند کره تکشاخ طلاییرنگ به بچهها معرفی میکند و میگوید که آنها وقتی دو سالشان شد، رنگ نقرهای به خودشان میگیرند. متأسفانه این تکشاخهایی طلاییرنگ بامزه هیچوقت در فیلمهای هری پاتر ظاهر نشدند.
۱۴. سنتور
گروهی از سنتورها در جنگل ممنوعهی کنار هاگوارتز زندگی میکنند و روابط نسبتا دوستانهای با روبیوس هاگرید، شکاربان مدرسه دارند. اما این دوستی و رفاقتشان محدود به هاگرید است و نسبت به بقیه دل خوشی ندارند و معمولا با دیدنشان ترش میکنند و حتی شاید حملههای خطرناکی علیهشان ترتیب دهند. سنتورها موجودات تودار و خشمگینی هستند که ترجیح میدهند کسی کاری به کارشان نداشته باشد و درگیر اتفاقهای دنیای جادوگران نشوند.
اما استثناهایی هم بین این موجودات به چشم میخورد. در کتاب «هری پاتر و سنگ جادو» (Harry Potter and the Sorcerer’s Stone) وقتی آن موجود پلید و مهیب بعد از خوردن خون تکشاخ میخواهد به هری حمله کند، سنتوری به نام فیرنز او را نجات میدهد. همنوعان فیرنز از اینکه او به کمک هری رفته و حتی او را پشت خودش سوار کرده حسابی شاکی میشوند. بحثی بین فیرنز و سایر سنتورها در میگیرد و سنتور در نهایت به آنها میگوید که حاضر نیست گوشهای بنشیند و بگذارد نیروی پلیدی پیروز شود و همه جا را بگیرد و ترجیح میدهد در چنین مواقعی، در کنار جادوگرها بایستد.
دفعهی بعدی که سنتورها را میبینیم، در «هری پاتر و محفل ققنوس» (Harry Potter and the Order of the Phoenix) است. هاگرید که برادر نیمهغول/نیمهانسان خودش را در جنگل مخفی کرده، مشکلاتی را برای هری و رون و هرمیون به وجود میآورد. اما در نهایت این ماجرا به نفعشان تمام میشود. در بخشهای پایانی، وقتی دلورس آمبریج، این ناظر نفرتانگیز وزارت سحر و جادو که هاگوارتز را مثل نازیها اداره میکرد، به جنگل ممنوعه کشیده میشود تا به اصطلاح سلاح مخفی دامبلدور را ببیند، غافل از اینکه هرمیون برایش تله گذاشته و او را به آنجا کشانده تا از سر راهشان برداشته شود. در اینجاست که گروهی از سنتورها میآیند و به خاطر رفتار گستاخانهی آمبریج حسابی عصبانی میشوند و او را با خودشان به اعماق جنگل میبرند تا بلایی سرش بیاورند که هرگز فراموش نکند.
۱۳. فلافی
خیلی از موجودات جادویی دنیای هری پاتر با الهام از اسطورههای کهن خلق شدهاند، اما بعضیها ویژگیهای خاص این دنیا را دارند و نمیتوان نمونههای زیادی در آثار ادبی فانتزی گذشته برایشان پیدا کرد. یکی از این موجودات، فلافی است. سگ سهسر غولآسایی که در فیلم اول میبینیم و مسئول نگهبانی از ورودی جایی است که سنگ جادو در آن مخفی شده.
البته مشخص است که فلافی نسخهای تلطیفشده از سگ عظیم و چندسری به نام سربروس است که در اسطورههای یونان حضور دارد. سربروس خادم هیدس و نگهبان دروازههای دنیای مردگان است و مراقبت میکند تا هیچ روحی از این دنیا فرار نکند. فلافی به اندازهی سربروس مهیب و بدذات نیست، در واقع حیوان خانگی هاگرید است که او به دامبلدور قرض داده تا نگهبان سنگ جادو باشد.
با اینکه فلافی با ظاهر مهیبش تأثیرگذار به نظر میرسد، ولی به خاطر نقطهضعف عجیبی که دارد در جایگاه پایینی قرار گرفته. فلافی با شنیدن موسیقی خوابش میبرد و در این زمینه هیچ کنترلی روی خودش ندارد. هر موسیقی و آهنگی هم باشد فرقی نمیکند، تا آن را میشنود خوابش میبرد. فلافی در ادامهی داستانهای هری پاتر نقشی ایفا نکرد، که اتفاق عجیبی است چون پنج سال بعد و وقتی دراکو مالفوی انبوهی از مرگخوارها را مخفیانه وارد مدرسه کرد، میتوانست کلی به درد بخورد و مدرسه را نجات دهد.
۱۲. غول غارنشین
در بخشهای اولیهی هری پاتر و سنگ جادو و پیش از آنکه هری عادت کند آخر هر سال تحصیلی با ولدمورت یا یکی از زیردستهایش درگیر شود، بیشتر نگرانیهای او در اضطراب امتحانهای هاگوارتز و سروکله زدن با اسنیپ خلاصه میشد.
اما وقتی در شب هالووین، پروفسور کوییرل فریادزنان از حضور یک غول غارنشین در مدرسه گفت و بیهوش شد، اوضاع هری تغییر کرد. بقیهی بچههای هاگوارتز وحشتزده سمت خوابگاههای خودشان رفتند، اما هری و رون که میدانستند هرمیون دقیقا همانجایی است که غول غارنشین رفته، برای نجات او دست به کار شدند. اینگونه بود که یکی از جذابترین بخشهای فیلم اول خلق شد و هری و رون و هرمیون با کمک هم یک غول غارنشین بزرگ را شکست دادند.
با اینکه این غول غارنشین حضور قدرتمند و تأثیرگذاری داشت و یکی از بزرگترین و درشتهیکلترین دشمنهایی بود که هری با آن مواجه میشد، ولی با برخورد چماق خودش به سرش ناکار شد و در کل موجود احمقی بود.
۱۱. عنکبوت غولآسا
یکی از مضمونهای ثابت و همیشگی دنیای هری پاتر، عشق بی حدوحصر هاگرید نسبت به موجودات خطرناک و عجیبوغریب است. هاگرید جانورهای خونخوار وحشتناکی را که بقیه را به هراس میاندازند، مثل حیوان خانگی دوست دارد. یکی از این موجودات، آراگوگ عنکبوت غولپیکر بود که با نام اکرومانتولا هم شناخته میشود. وقتی هاگرید در هاگوارتز درس میخواند، آراگوگ را مخفیانه بزرگ کرد بعدا هم برایش دردسر شد.
بعد از اینکه از وجود آراگوگ باخبر شدند، هاگرید را از مدرسه اخراج کردند و خیلیها باورشان این بود که همین عنکبوت غولآسا مسبب مرگ دانشآموزهای دورگهی هاگوارتز بوده و هیولای تالار اسرار در واقع اوست. با اینکه آراگوگ این همه دردسر و مصیبت برای هاگرید ایجاد کرد، او از علاقهاش دست نکشید و تا مدتها بعد دوست او ماند. آراگوگ در جنگل ممنوعه و کنار لشکری از عنکبوتهای شبیه خودش به زندگی ادامه داد.
آراگوگ عنکبوت باهوشی است که حتی میتواند با انسانها صحبت کند، و همینش خیلی جذاب است. اما از طرف دیگر، او به رفاقت با هاگرید پشت میکند و تصمیم میگیرد هری و رون را طعمهی فرزندانش کند. این عنکبوتها بعدا و در نبرد نهایی هاگوارتز به کمک جادوگرها آمدند و با ارتش ولدمورت مبارزه کردند، برای همین میتوانیم بگوییم به رستگاری رسیدند.
۱۰. موجودات زیر دریا
در قصههای فانتزی، معمولا با نسخههای زنانهی این موجودات آشنا شدهایم که به آنها پری دریایی میگویند. انواع گوناگونی از آنها را در داستانهای متفاوت دیدهایم، بعضی وقتها ملوانها و دریانوردها را وسوسه میکنند تا به اعماق دریا کشیده و کشته شوند، و گاهی وقتها هم عاشق مردی روی زمین میشوند و به دنبال او در خشکی زندگی میکنند. اما موجودات دریایی در «هری پاتر و جام آتش» (Harry Potter and the Goblet of Fire) هیچ شباهتی با قصههای پریایی قدیم ندارند.
در دومین مسابقه از رقابتهای سه جادوگر، هری و دیگر قهرمانها به اعماق دریاچهی هاگوارتز میروند تا افرادی را که بیشتر از همه دوست دارند نجات دهند، کسانی که با نیروی جادو بیهوش شدهاند و در اعماق دریا نگهداری میشوند و تعدادی از موجودات دریا نگهبانشان هستند.
وقتی هری تلاش میکند که نه تنها رون بلکه بقیهی زندانیهای این رقابت را نجات دهد، موجودات دریایی او را تهدید میکنند. این ماجرا نزاعی بین هری و آنها به وجود میآورد و در نهایت هری موفق میشد هم رون را نجات دهد و هم خواهر کوچک فلور دلاکور را. هری قوانین این مسابقه را زیر پا گذاشت اما همین موجودات دریایی دربارهی فداکاری او گفتند و باعث شدند تا او امتیاز لازم را بگیرد.
۹. اژدها
اژدهایان از جذابترین و مسحورکنندهترین موجودات خیالی داستانهای فانتزی هستند که در بسیاری از قصههای معروف حضور دارند. اولین اژدهایی که هری و دوستانش با آن برخورد میکنند، در همان فیلم اول بود؛ بچهاژدهایی بامزه و دوستداشتنی به نام نوربرت که هاگرید برای نگهداری به کلبهاش آورد. نوربرت نقش زیادی در قصه ایفا نکرد و گویا تنها کارکردش این بود که هری و دوستانش را به تنبیه و جنگل ممنوعه برساند.
دومین برخورد هری پاتر با اژدها کاملا متفاوت بود و او را تا دوقدمی مرگ برد. در اولین مسابقهی رقابت سه جادوگر، هری مقابل یک اژدهای شاخدم مجاری قرار میگیرد، که گفته میشود خطرناکترین اژدهای دنیاست. وقتی این اژدها را سرانجام میبینیم، میفهمیم که گفتههای دربارهی آن بیراه نبوده و واقعا اژدهای خطرناک و مرگباری است و هری را چندبار تا پای مرگ میکشاند.
دفعهی بعدی و آخری که هری و دوستانش با یک اژدها رو در رو میشوند، در فیلم آخر است. هری و رون و هرمیون که میخواهند از گرینگوتز فرار کنند، سوار بر یک اژدهای نابینا میشوند و پروازکنان بیرون میآیند. این اژدها سالیان سال در اعماق بانک جادوگرها زجر کشیده و نور روز را ندیده بود، و هری و رون و هرمیون با فرارشان، او را هم از چنگال این تاریکی نجات میدهند.
۸. لولوخورخوره
همهی موجودات جادویی با ابعاد و ابزارآلاتشان شناخته نمیشوند. بعضیها مثل لولوخورخوره، با روح و روان قربانیانشان بازی میکنند. این موجود در «هری پاتر و زندانی آزکابان» (Harry Potter and the Prisoner of Azkaban) و اولین جلسهی کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه پرفسور لوپین معرفی شد.
لولوخورخوره شکل و شمایل ثابی ندارد و در جاهای تاریک و گوشه و کنارهای کوچک زندگی میکند. وقتی یک انسان مقابلش میایستد، برای دفاع از خودش به شکل چیزی در میآید که آن انسان بهخصوص بیشترین ترس و وحشت را ازش دارد. برای اینکه مقابل این موجود وحشت نکنید و کم نیاورید، به ارادهی محکمی نیاز دارید. هری که بیشتر از همه از دیوانهسازها وحشت دارد، وقتی مقابل این موجود قرار میگیرد آن را به شکل دیوانهساز میبیند.
لولوخورخورهها موجودات جذابی هستند، ولی نقش چندانی در قصههای هری پاتر ایفا نمیکنند و بیشتر ابزاری برای هری هستند تا سپر مدافع علیه دیوانهسازها را یاد بگیرد. این موجودات بهرغم تهدید و وحشتی که ایجاد میکنند، ذاتا بدذات نیستند و صرفا میخواهند در گوشهای زندگی خودشان را بکنند و کسی کاری به کارشان نداشته باشد.
۷. هیپوگریف
هیپوگریفها ترکیبی از عقاب و اسب هستند، نیمی از بدنشان شبیه اسبی بزرگ است و نیمی دیگر شبیه عقابی غولپیکر. اما با وجود ظاهر تهدیدآمیزشان، بیشتر شبیه اسبها رفتار میکنند و اگر راه و رسم رفتار با آنها را بلد باشید، موجودات وفاداری برایتان خواهند بود.
باکبیک یا کجمنقار هیپوگریفی است که در جلسهی درس مراقبت از موجودات جادویی هاگرید به ما معرفی شد. این موجود خیلی زود محبوب دل همهی ما شد چون به دراکو مالفوی از خودراضی حمله کرد. ولی متأسفانه همین حمله باعث شد تا وزارت سحر و جادو (تحت فشار و نفوذ پدر مالفوی) کجمنقار را خطری برای جان دانشآموزها بداند و حکم نابودیاش را بدهد.
این اتفاق نقشی اساسی در خط داستانی هری پاتر و زندانی آزکابان ایفا میکرد. هری بعد از اینکه متوجه بیگناهی پدرخواندهاش سیریوس بلک میشد، با کمک هرمیون به گذشته سفر میکرد و جلوی کشته شدن کجمنقار را میگرفت و در انتها هم سیریوس را سوار بر همین موجود دوستداشتنی فراری میداد.
۶. گرگینه
یک گرگینه در واقع انسانی است که زیر نور ماه کامل، به موجودی وحشتناک که ترکیبی است از انسان و گرگ تبدیل میشود. در دنیای هری پاتر، هم با داستان غمانگیز و تراژیک گرگینهها آشنا میشویم و هم با تهدید و خطری که ایجاد میکنند. ریموس لوپین مرد شریف و دوستداشتنی و مهربانی است که از بد حادثه قربانی حملهی یک گرگینه شده. از سوی دیگر شخصیتی پلید به نام فنریر گریبک را هم داریم که به مرگخوارها کمک میکند و هیچ رحمی هم ندارد.
لوپین وقتی سن کمی داشت قربانی حملهی یک گرگینه شد و همیشه میترسید که تا آخر عمر در تنهایی و انزوا زندگی کند و همه او را پس بزنند. ولی به لطف دامبلدور و دوستهایش، او توانست رازش را حفظ کند و به زندگی طبیعیاش ادامه دهد. با این وجود، لوپین همیشه تهدیدی مرگبار درون خودش میدید و همواره میترسید که اگر ازدواج کند و بچهدار شود، این وضعیتش به فرزندش هم منتقل شود.
اما از سوی دیگر گریبک را داریم، یعنی همان گرگینهای که لوپین را گاز گرفت و این مصیبت را روی سرش آوار کرد. گریبک باور داشت که این وضعیت او شبیه یک ابرقدرت است و نه یک ضعف، و میخواست ارتشی از گرگینهها را به وجود بیاورد تا بر دنیای جادوگرها را مسلط شوند. او قصد داشت قربانیهایش را از سن کم گاز بگیرد و دور از خانوادههایشان بزرگشان کند تا آنها را شستوشوی مغزی دهد، به شکلی که مطیع و فرمانبردار او شوند. به خاطر همین عقاید رادیکال و همچنین تعداد گرگینههایی که تحت فرمانش داشت، گریبک یکی از خطرناکترین و وحشتناکترین شخصیتهای شرور کل هری پاتر به حساب میآید.
۵. تسترال
وقتی بحث موجودات آزاردهنده و بهغایت عجیب پیش میآید، کمتر چیزی میتواند با تسترالها رقابت کند. تسترالها اولین بار در هری پاتر و محفل ققنوس معرفی شدند ولی همهی ما آنها را از قبلش هم دیده بودیم ولی نمیدانستیم که دیدهایم. برای کسانی که مرگ انسانی را دیدهاند، این موجودات مرئی میشوند ولی بقیه نمیتوانند آنها را ببینند. تسترالها شبیه اسبهایی بهشدت لاغر هستند که دو بال از پشتشان بیرون زده.
با وجود ظاهر ترسناک و ارتباطی که با مرگ دارند، ولی موجودات واقعا جذاب و دوستداشتنی و وفاداری هستند. تسترالها موجوداتی بودند که کالسکههایی را که دانشآموزها را سمت قلعهی هاگوارتز میبرد حمل میکردند و چون برای آدمهایی که مرگی ندیدهاند نامرئی هستند، هری و مخاطب تا قبل از محفل ققنوس فکر میکردند که این کالسکهها با نیروی جادویی به جلو میروند. ولی چون هری در پایان جام آتش شاهد کشته شدن سدریک دیگوری بود، دیگر میتوانست آنها را ببیند.
تسترالها تهدیدی برای هری یا دیگران ایجاد نمیکنند و آرام و بی سر و صدا زندگیشان را جلو میبرند. حتی وقتی هری و همراهانش تصمیم میگیرند به وزارت سحر و جادو بروند تا سیریوس را نجات دهند، این تسترالها هستند که به دردشان میخورند و آنها را سوار بر پشتشان و پروازکنان به آنجا میبرند. با اینکه ظاهر تسترالها جوری است که حس میکنیم به درد مرگخوارها و نیروی پلیدی میخورند، ولی آنها در واقع موجودات خوبی هستند.
۴. باسیلیسک
کمتر موجودی در دنیای هری پاتر پیدا میشود که به اندازهی باسیلیسک مهیب و ترسناک و مرگآور باشد. این موجود کهن و باستانی یک مار عظیمالجثهی وحشتناک است که ۱۵ متر طول دارد و قطر و ابعادش اندازهی یک اژدهای بالغ است. باسیلیسک نیشهایی سمی و مرگبار و پوستی کلفت و ضدطلسم دارد. اما سلاح اصلی و کشندهی او نگاهش است. هر کسی که مستقیم به چشمان این موجود نگاه کند فوری کشته میشود و اگر غیرمستقیم به آن خیره شوید، خشکتان میزند. خشک زدنِ اصطلاحی هم نه، رسما و عملا خشک میشوید!
اتفاقها و ماجراهای تالار اسرار وقتی آغاز شدند که جینی ویزلی ناخواسته این موجود کهن را از خواب بیدار کرد و آن را به جان دانشآموزهای دورگهای که از نظر وارث سالازار اسلیثرین شایستهی درس خواندن در هاگوارتز نیستند انداخت.
وقتی هری وارد تالار اسرار شد تا با این موجود مبارزه کند، عملا هیچ شانسی مقابلش نداشت تا اینکه فاوکس ققنوس معروف دامبلدور به یاریاش آمد و چشمهای باسیلیسک را کور کرد. حتی با این وجود هم باسیلیسک دشمنی قدرتمند بود که در آخرین لحظات قبل کشته شدنش، نیش زهرآگینش را در بازوی هری فرو کرد. تصورش را بکنید اگر باسیلیسک زنده میماند، ارتش ولدمورت بعد از بازگشت او چقدر مهیب میشد.
۳. دیوانهساز
دیوانهسازهای دنیای هری پاتر شبیه نازگولها یا اشباح حلقهی دنیای ارباب حلقهها هستند. موجوداتی پلید و کثیف و بهشدت ترسناک که تنها هدفشان بلعیدن شادی و خوشحالی آدمهایی است که جلوی راهشان سبز میشوند. در کنار این قابلیتها، مرگبارترین سلاح دیوانهسازها چیزی است که به بوسهی دیوانهساز معروف شده. آنها میتوانند روح یک انسان را از درون بدنش بیرون بکشند و یک کالبد توخالی از آن به جا بگذارند. اتفاقی که میگویند بدترین و زجرآورترین بلایی است که میتواند سر کسی بیاید.
دیوانهسازها به حدی قدرتمندند که از آنها برای نگهبانی آزکابان استفاده میکنند، زندانی که در آن خطرناکترین و مرگبارترین چنایتکارهای جهان قرار دارند. آزکابان را با کلی دیوانهساز پر کردهاند تا زندانیهای آن با بدترین عذاب ممکن طرف شوند و تمام امید و شادی و خوشحالیشان را از دست بدهند و به سطحی از افسردگی برسند که حتی فکر فرار به سرشان نزند.
بوسهی دیوانهسازها اتفاق مهلک و بهغایت وحشتناکی است. در هری پاتر و جام آتش، وقتی هری متوجه میشود که قرار است بارتی کراچ جونیور با چنین حکمی مواجه شود، حسابی در شوک فرو میرود و از تصورش هم میترسد. با اینکه بارتی کراچ جونیور مسبب بدترین و فاجعهبارترین اتفاقهای ممکن بود و مقدمات بازگشت ولدمورت را فراهم کرد، باز هم هری نمیتوانست چنین سرنوشتی را برای او متصور شود. بعد از اینکه ولدمورت دوباره به قدرت رسید، دیوانهسازها تحت فرمان او شدند و تا میتوانستند از زجر و درد انسانها و جادوگرها تغذیه کردند.
۲. جن (اِلف) خانگی
اِلفها هم از موجوداتی هستند که همیشه در قصههای خیالی و فانتزی حضور دارند و فقط شکل و شمایل و رفتارهایشان از داستانی به داستان دیگر تغییر میکند. در قصههایی که دربارهی بابانوئل میشنویم، اِلفها به او کمک میکنند تا کارهایش را انجام دهد. در ارباب حلقهها، الفها موجوداتی بسیار زیبا و قدرتمند و شریف و بااصالت هستند که به انسانها یاری میرسانند. اما در دنیای هری پاتر با نوعی کاملا متفاوت از اِلفها آشنا میشویم؛ اِلف خانگی یا آنطور که ما میشناسیمشان، جنهای خانگی.
جنهای خانگی موجودات جادویی قدرتمندی هستند، ولی موظف شدهاند تا اوامر خانوادهی جادوگری که آنها را به خدمت گرفته اجرا کنند. دابی، معروفترین و محبوبترین جن خانگی دنیای هری پاتر، در ابتدا به خانوادهی مالفوی خدمت میکرد و به خاطر همین هر بار از فرمان آنها سرپیچی میکرد به جان بدنش میافتاد تا خودش را تنبیه کند. دابی سرانجام از قید و بند مالفویها رها میشد و بعدها در موقعیتهای گوناگونی میآمد و میرفت، تا اینکه با آخرین حضورش اقدامی قهرمانانه کرد و در یکی از غمانگیزترین صحنههای کل هری پاتر، جانش را از دست داد.
دربارهی اینکه جنهای خانگی شبیه بردههای دنیای هری پاتر هستند زیاد خوانده و شنیدهاید، اتفاقی که جادوگرهای زیادی با آن مشکلی ندارند و حتی به نظر میرسد خود جنهای خانگی هم این وضعیت را پذیرفتهاند و از خدمت کردن لذت میبرند. در هر صورت جنهای خانگی یکی از بخشهای جذاب و دوستداشتنی دنیای هری پاتر هستند.
۱. ققنوس
اگر مارها نماد و سمبل تمام پلیدیهای دنیای هری پاتر (و به طور کلی دنیای اسطورههای ما) به حساب میآیند و از باسیلیسک گرفته تا نگینی (مار و جانپیچ ولدمورت) همه میخواهند به جادوگرها و انسانها آسیب برسانند، فاوکس ققنوس آلبوس دامبلدور نماد تمام خوبیهای دنیاست. تعجبی ندارد که دامبلدور اسم ارتش مخفیاش را که با ولدمورت مبارزه میکرد محفل ققنوس گذاشت.
اولین باری که فاوکس را میبینیم، پیر و فرتوت شده و وقتی مشتعل میشود و چیزی جز خاکستر از آن باقی نمیماند، هری را متحیر و شوکه میکند. اما بعد دوباره از میان خاکسترها برمیخیزد و جانی دوباره مییابد. این ایدهی تولد دوباره از درون آتش و خاکستر یکی از مضمونهای اصلی هری پاتر است و در طول داستانهای گوناگونش، شاهد تغییر و تحول شخصیتها بودهایم، مثل هری که از نوجوانی معصوم و بیخبر از پلیدیهای دنیای جادوگران تبدیل به اصلیترین دشمن ولدمورت شد.
فاوکس همچنین در هری پاتر و تالار اسرار، به باسیلیسک حمله کرد و چشمهایش را از بین برد که دیگر تهدیدی برای هری نباشد، و در پایان با اشکهای شفابخشش زخم روی بازوی هری را بهبود داد. بعدها و وقتی نیروهای وزارت سحر و جادو میخواهند دامبلدور را دستگیر کنند، دامبلدور با کمک فاوکس از آنجا میگریزد. فاوکس نماد وفاداری به دامبلدور هم هست، وقتی در تالار اسرار هری از اعتقاد قلبیاش به دامبلدور میگوید، فاوکس به کمک هری میآید. در نهایت هم بعد از اینکه این مرد بزرگ از دنیا رفت، فاوکس بعد از سر دادن نغمهای غمانگیز و محزون از آنجا رفت و دیگر برنگشت.
- 12
- 4