به گزارش هفته نامه چلچراغ، آرتور شوپنهاور، فیلسوف، دانشمند علم متافیزیک و روانشناس آلمانی، تاثیر قابل توجهی بر آگاهی اروپای قرن ۱۹ گذاشت. عقاید او بر دیدگاه ما نسبت به دنیا و درک ماهیت نفس، اثرگذار بوده. یکی از ارزندهترین آثار او با نام «جهان همچون اراده و تصویر»، اراده و تمایلات نفسانی را جزئی جداناشدنی از وجود بشر دانسته که اعمال، رویاها و تصمیمات او را تحت تاثیر قرار میدهد.
درواقع، دیدگاه شوپنهاور نسبت به اراده و نفس، از عقیده پدیدارشناسی کانت تاثیر گرفته. شوپنهاور سعی داشت تا فلسفه کانت را با عرفان شرق که در آن دوران پدیدهای نوظهور بود، درآمیزد، که البته به لطف ترجمه متون هندو و بودایی به دست دانشمندان اروپایی، مطالعه عرفان شرق بهتدریج در اروپا گسترش پیدا کرد.
شوپنهاور به باور معنوی هندوها و بوداییها مبنی بر تعالی روح، علاقهمند بود. از طرفی، او ایمان به تولد پیدرپی انسان و تاثیر کارما بر زندگی بشر را از عرفان شرق کسب کرد، و بازتاب آن در برخی از آثار شوپنهاور، نظیر «جهان همچون اراده و تصور»، «ریشه چهارگان اصل دلیل کافی» و «دنیا این جوری است»، به چشم میخورد.
تاثیر عقاید شوپنهاور در ادبیات مدرن (تولستوی، ساموئل بکت، بورخس)، فیزیک و ریاضی (انیشتین، ویتجنستین)، فلسفه مدرن (یونگ، شرودینگر) همینطور موسیقی و هنرهای نمایشی (واگنر، شوئنبرگ) بهوضوح قابل مشاهده است. این فیلمها به شکل مستقیم و غیرمستقیم، دربردارنده بازتابی از فلسفه شوپنهاور هستند.
شوالیه فنجانها – ۲۰۱۴
«شوالیه فنجانها»ی تِرِنس مالیک، اثری است فلسفی با رویکردی فکورانه در رابطه با ماهیت خواستن و میل انسان، که درنهایت، شخصیت او را شکل میدهد. راوی فیلم بهطور مشخص، میل بشر به کسب شهرت و شناخته شدن را عامل در بند بودن او میداند.
ریک (کریستین بیل)، نویسنده نمایشنامههای هالیوودی است که در مسیر خود آگاهی و خودشناسی، از زندگی مدرن فاصله میگیرد، با این امید که خود را از خواستههای مادی و دنیوی جدا کند. ریک در طول مسیر، بیشتر و بیشتر به این نتیجه میرسد که همین امیال دنیوی هستند که جهت زندگی و تصمیمگیریهای او را تعیین میکنند.
به گفته شوپنهاور: «ثروت، مانند آب دریاست، هرچه بیشتر از این آب بنوشیم، تشنهتر خواهیم شد؛ شهرت هم اینگونه است.» مالیک در تفسیر خود از گفته شوپنهاور در انتها به این نکته میرسد که قدرت نفس بر ما غلبه خواهد کرد و این واقعیتی است که ناگزیر باید بپذیریم.
آندری روبلوف – ۱۹۶۶
«آندری روبلوفِ» تارکوفسکی، اثری استادانه است که مضامین و معانی متنوعی را در خود جا داده و علاوه بر این، بخش قابل توجهی از این فیلم، دیدگاه فلسفی و طرز تفکر خودِ تارکوفسکی را نیز نمایان میکند.
فیلم اقتباسی از زندگی هنرمندی به نام آندری روبلوف، نقاش و پیکرنگاری است که در دوران قرون وسطا میزیسته. کارگردان، نگرش خود در مورد مدرنیته را در قالب شخصیتی به نام روبلوف، به بیننده منتقل میکند و تاثیراتی که فلسفه آن دوره بر زندگی و هنر او میگذارد، به تصویر میکشد.
مدتها فیلم «آندری روبلوف» را نوعی واکنش انتقادی و مخرب نسبت به حکومت شوروی میدانستند، که بهطور همزمان، دیکتاتوری و سرکوبگری سردمداران حکومت تزاری روسیه را نیز زیر سوال میبرد.
اگرچه در فیلم، آشکارا اشارهای به این موضوع نشده، اما تارکوفسکی از علاقهمندان و پیروان فلسفه شوپنهاور بود، بهطوریکه در بخشی از خاطراتش گفته: «دنیا، ناشی از تخیلات یک فرد رویاپرداز بوده، جالب اینجاست که همین تخیلات هم رویا میبینند.»
تارکوفسکی در اکثر فیلمهای خود و بهخصوص در فیلم «آندری روبلوف»، به بررسی رویا و تاثیرات آن بر دنیای واقعی میپردازد. تصورات رویاگونه آندری و همراهانش، چیرگی اوهام بر آنها را تداعی میکند. از سوی دیگر، تارکوفسکی به شکل خلاقانهای فیلم را بهصورت سیاه و سفید نمایش داده و در انتها، آن را رنگی میکند، تا به این شیوه، تفاوت بین رویا و واقعیت را به مخاطب نشان دهد.
کارگردان، با به تصویر کشیدن تضاد بین صحنههای سیاه و سفید و رنگی سعی دارد رویاها و تخیلات را ناشی از نفسانیتی معرفی کند که علت همیشگی اعمال و رفتار انسان بوده. بهعنوان مثال، در بخشی از فیلم، روبلوف برای جبران گناهانش که به نظر، خارج از کنترل او بوده و از همان مفهوم نفسانیت شوپنهاور سرچشمه گرفته، تصمیم میگیرد در صومعهای مشغول عبادت شود.
کومیکو، شکارچی گنج – ۲۰۱۴
فیلم، زندگی یکنواخت کارمند تنها و گوشهگیری به نام کومیکو را به تصویر میکشد. او از خردهفرمایشات رئیسش به ستوه آمده، از سوی دیگر، همکاران کومیکو نیز با او برخورد دوستانهای ندارند. تنها تفریح او، ماندن در خانه و تماشای فیلمهای آمریکایی است. در انتهای یکی از این فیلمها با نام «فارگو»، بازیگر فیلم، استیو بوشمی، کیف پر از پولی را داخل زمین دفن میکند. چون در ابتدای فیلم عنوان میشود که فیلم براساس واقعیت ساخته شده، کومیکو تصور میکند که تمام داستان واقعی بوده، بنابراین به فکر پیدا کردن و تصاحب این گنج دفنشده میافتد.
در آخر، توهمات کومیکو را میتوان بهعنوان نمودی از درک شوپنهاور، در مورد ارتباط میان هوشیاری و جنون تلقی کرد. او در کتابش «جهان همچون اراده و تصور»، در این رابطه گفته: «ذهن، انسان را شکنجه میکند، ویران میکند، اینجاست که شروع میکند به خیالبافی، و برای رهایی از این جنون، در پی راه نجات است، تا از رنج روزافزونی که زاییده ذهن اوست، رهایی پیدا کند، درست مانند زمانی که بخواهیم پای سیاهشده از عفونت را جدا کرده و مثلا یک پای چوبی به جای آن بگذاریم.»
سفر کومیکو به ایالات متحده در جستوجوی یافتن گنجینه فارگو، تاثیر طبیعت نفس، بر درک حقیقت را نشان میدهد. با اشتیاق او برای فرار از زندگی یکنواختش، توهماتی در ذهنش شکل گرفت، که با خواسته و نفسانیت او هماهنگ بود. ما عموما برای جلوگیری از در هم شکستن ادراکمان از حقیقت، به خیالپردازی پناه میبریم. در ادامه شوپنهاور به این نکته اشاره میکند که: «یک نمود ساده از تبدیل رنج به جنون، در روشی است که اکثر اوقات انتخاب میکنیم. هنگامی که ذهن به شکل ناخودآگاه در پی دورکردن تصورات زجرآور و ناخوشایند است، ناگهان واکنشها و تحرکات آنی و نیرومندی، مانع از آرامش ذهن شده و آن را از مسیر ابتدایی منحرف میکند.»
اضطراب ناشی از این انحراف ادراکی، کومیکو را وادار میکند تا برای رهایی از این رنج، به تخیلاتش پناه ببرد.
نمیتوانم بخوابم – ۱۹۹۴
«نمیتوانم بخوابم» آشکارا به بررسی ماهیت اعمال انسانها میپردازد، اینکه نفس و تمایلات، روی واکنشهای ما تاثیرگذار بوده و جامعه نیز بهطور ناخودآگاه این واکنشها را میپذیرد. شوپنهاور در رابطه با قتل و اینکه تمایلات انسان چگونه میتواند روی قاتلان و فساد در جامعه اثرگذار باشد، اینگونه بیان کرده:
«قاتلی که طبق قوانین، محکوم به مرگ میشود، بهدرستی لایق این مجازات است. چراکه امنیت اجتماعی را که اساس یک سرزمین است، مختل کرده. بهراستی که نظام یک جامعه از بین خواهد رفت، اگر قوانین در آن رعایت نشود. بنابراین، زندگی یک آدمکش باید ابزاری برای اجرای قانون شود، تا با این وسیله، امنیت عمومی تامین شود.»
کارگردان این فیلم، کلر دنیس، اصول اخلاقی سیاه و سفید شوپنهاور را با بررسی موشکافانه بدی و شرارت، واژگون میکند، بهخصوص اینکه از دیدگاه دنیس، اصول اخلاقی و نفسانیت در بستر اجتماع به هم گره خوردهاند. نمایش مناطق حومه شهر پاریس، به جای چشمانداز عاشقانه داخل شهر که اغلب نیز با تاکید به آن پرداخته میشود، تمایل به شرارت و اثرات ناشی از آن را بر زندگی روزمره تک تک ما نشان میدهد.
اگرچه بیان فیلم با دیدگاه شوپنهاور در رابطه با قتل در تضاد است، اما نقطه مشترک این دو رویکرد در این است که ذهن درواقع عاملی انفعالی نیست، بلکه نقش اصلی را در بروز تمایلات و خواستههای نفسانی ایفا میکند. مفهوم ضد و نقیض شرارت از دید شوپنهاور و دنیس گواه این نکته است که تمام انسانها، اگر در شرایط خاصی قرار بگیرند، میتوانند به مخلوقاتی شریر و بدطینت تبدیل شوند.
داستانهایی که میگوییم – ۲۰۱۲
«داستانهایی که میگوییم» سارا پالی، شرح حال قدرتمندی ارائه کرده که در پی درک مفهوم ذات نفس شوپنهاور است. جایی که ذهن هوشیار ما، از واقعیت موجود به واقعیت مورد انتظار، تغییر جهت میدهد.
در این بررسی، داستان کامل فیلم را لوث نخواهیم کرد، چون برای درک اثرگذاری آن، حتما باید بهطور کامل و بدون دانش قبلی دیده شود. پالی، در این فیلم، داستان زندگی خود را شرح میدهد و در ادامه، با نمایش مجموعهای از سکانسهای کوتاه، حقایق تکاندهندهای را برای بیننده آشکار میکند.
طبق نظریه شوپنهاور، خیالپردازیها و اوهاماتی که در ذهنمان میسازیم، درست همانند داستانهایی که پالی برای ما بازگو میکند، این حقیقت را نشان میدهد که زندگی ما شامل روایاتی است که ذهن، آنها را برای حفاظت از خود میسازد. براساس گفته شوپنهاور:
«هر حقیقت از سه مرحله میگذرد. ابتدا مورد تمسخر قرار میگیرد. دوم بهشدت با آن مخالفت میشود و سوم بهعنوان یک امر بدیهی مورد پذیرش قرار میگیرد.»
در این راه، حقیقتی را کشف خواهیم کرد که درک ما را نسبت به بُعد روانشناسانهمان بالا میبرد و در این مسیر، ذهن ما، کمتر درگیر اثرات ناشی از این خیالپردازیها شده و حتی ممکن است عجیب و غیرعادی بودن ذات انسان را به ما نشان دهد.
الهام مشعوف
- 10
- 2