به گزارش سینماپرس، دانکرک، به نظر میرسد بیشتر براساس نطق چرچیل ساخته شده تا براساس واقعیت. در واقع مقدس نمایی و با ایثار بودن متحدین به شدت اثر را از واقع گرایی جنگ دور میسازد و بدون اینکه به معرفی متفقین بپردازد، به پیش داوری و قضاوت میرود که ابدا تاثیری ندارد بر مخاطب به دلایلی که در بالاتر اشاره کردم.
“وقتی چهارصد سرباز نتوانستند به خانه بروند ، خانه به سویشان آمد “
این جمله شعار دانکرک است و همه “چه” فیلم؛ که این بار بر خلاف عادت نولان که قصه خود و “چه” داستان را لو نمیداد کل داستان خود را به قول امروزیها اسپویل میکند و ما را متوجه میسازد که در این فیلم قرار است تا با “چگونه” سر و کار داشته باشیم و خیلی نباید دنبال پیچیده گوییها و معماهای مخصوص او باشیم، که در فیلمهای پیشینش ما را با آنها سرگرم میکرد و با آنها به خوبی میتوانست نقاط ضعف فیلمش را بپوشاند. اما در این فیلم که “چه” جای خود را به “چگونه” داده این تمهیدات دیگر کارساز نیستند و کوچکترین ضعف فیلم به چشم همه خواهد آمد. باید دید که نولان در این زمینه موفق است یا که باید همان پیچیدهگویی را دنبال کند .
دانکرک از همان ابتدا یادآور فیلمهای پیشین نولان به خصوص “سرآغاز” است. دوربین یک نمای باز از پشت پنج سرباز میگیرد. چندین برگه کاغذ در حال ریختن بر روی زمین است و سپس صفحه سیاه میشود و جملهای بر روی صفحه نقش میبندد و به ما در مورد دانکرک میگوید. در فیلم سرآغاز جایی هست که به شدت از لحاظ طراحی صحنه و موقعیت و کاغذ ریختن با دانکرک شباهت دارد و در آن جا شخصیت اصلی میگوید “وقتی تو رویایی این که چجوری واردش شدی به ذهنت نمیاد و تو فقط به رویا فکر میکنی” .
شروع دانکرک به شدت رویا گونه است. ما به ناگهان به همراه تامی وارد یک محیط جنگی میشویم و به نظر میرسد که قرار است داستان را با او و از دید او تجربه کنیم تا اینکه نوشتههایی بر صفحه ظاهر میشوند و این حالت رویا گونه را از بین برده و تمام ذهنیت ما را به هم میریزند.
در ادامه جلو می رویم و به دانکرک میرسیم که در واقع اسم شهری ساحلی در جنوب فرانسه است. بر صفحه در یک نمای لانگ شات نوشته میشود: ناو شکن یک هفته و سپس کات به سکانس بعد: دریا یک روز و پس از آن: آسمان یک ساعت.
این تمهید را نولان در فیلمهای قبلیاش با دیالوگ به کار میبست و حالا چون بر خلاف گذشته با واقعهای تاریخی سر و کار دارد و دیگر نمیتواند نسبیت زمان را در دیالوگ بیان کند مجبور است تا با الصاق کردن نوشتهها بر تصویر؛ منظور خود را بیان کند و به گونهای سبکی برای خود متصور باشد. در این جا باید گفت که سینما در درجه اول مدیوم تصویر است و هر مضمونی برای آنکه به معنا برسد باید شکل فیزیکی به خود بگیرد تا “حس” شود و از این طریق به مفهومی ذهنی مبدل گردد. وقتی قرار است شخصی مضمونی “نسبی” مانند زمان را به مخاطب القا کند باید “نسبت” زمانها و فرقشان با یکدیگر را به خوبی “نشان” دهد.
در دانکرک و همچنین سرآغاز و میان ستارهای این نسبی بودن زمان ابدا نشان داده نمیشود و به همین ترتیب مخاطب آن را حس نمیکند و تنها در حد یک حرف باقی میماند. این بازی با زمان اما همواره دغدغه نولان بوده و هست. این را از «یادآوری» بگیرید تا همین دانکرک. همه دغدغهاش بازی با زمان است، خواه با اثر بخواند و خواه نخواند.
این مسئله ابدا نگاه فیلم ساز را مشخص نمیکند، مگر پیچیدهگرایی و عوام فریبی که به فریب خود منتهی میشود. در فیلمی مانند یادآوری ـ با وجود حفرههای متعدد فیلم ـ یا میان ستارهای، این بازی با زمان و عقب و جلو کردن داستان، چون با ذات اثر همسوست و در راستای آن، بخشی از فرم فیلم میشود و جدانشدنی از آن. اما در فیلمی مانند دانکرک ابدا این بازیها به کار نمیآیند چرا که به شدت از اثر دورند و بی ربط به آن.
یکی از مقولههای فکری نولان که همواره در فیلمهایش دیده میشود مطلق گرایی و نبرد خیر و شر است که تقریبا در تمام فیلمهای او دیده میشود؛ از شوالیه سیاه او بگیرید که در واقع اوج این مطلق گرایی است و طعنههای فراوانی را نیز به نظام سرمایهداری میزند؛ تا همین دانکرک که چند هواپیما میشوند شر و مداوم به خیر داستان حمله ور میگردند. اما مشکل در عدم شخصیتپردازی درست است که اصلیترین مشکل فیلم خودنمایی میکند.
تمام فیلمهای پیشین نولان شخصیت پرداز بودند و ما را به خوبی با خود همراه میکردند. در واقع نولان از جهات مختلف آنها را وارد کشمکش میکرد و این کشمکش مداوم آنها که بر اساس یک سری روابط علت و معلولی منطقی شکل گرفته بود به کنشی ختم میشد که شخصیتها را میساخت و با آنها داستان به پیش میرفت؛ چیزی که در دانکرک دیده نمیشود و سرمنشا تمام مشکلات فیلم است.
در فیلمهای پیشین نولان به خوبی میدیدیم که آنتاگونیست به شدت پرداخت شده دارد و از این طریق به پروتاگونیست داستان، نیاز دراماتیک میدهد و ما را با او همراه میکند. در واقع ما وقتی از نیاز دراماتیک هر کدام از آدمهای قصه خبر نداریم و نم دانیم که چرا و چگونه درگیر این جنگ شدهاند؛ ابدا با آنها همراه نخواهیم شد و این به تجربه ما از فیلم صدمه خواهد زد.
در جایی از فیلم در بخش دریای فیلم از زبان «داوسون» که به همراه پسرش آمده تا به سربازان کمک کند میشنویم که “اگر به کمک آنها نرویم خانهای در کار نخواهد بود”. این جمله اما به شدت شعاری در میآید. تا به این جای فیلم ما نه خانهایی دیدهایم و نه با سربازان همراه شدهایم که موقعیتشان را درک کرده و خواستار کمک به آنها باشیم.
نمونه دیگر این ضعف در جایی است که داوسون و پسرش مردی موجی را نجات میدهند که داوسون میگوید “اون الان خودش نیست و شاید هیچ وقتم خودش نشه”. این جمله نیز به شدت شعاری در میآید چرا که ما آن سرباز را در گذشته ندیدهایم و نمیدانیم که قبل از موجی شدن چه آدمی بوده و حالا به چه تبدیل شده که دیگر هیچ وقت خودش نخواهد شد.
این مشخصا بر میگردد به ضعف شخصیت پردازی فیلم. این ضعف قطعا به بازیهای هنرپیشگان فیلم لطمه میزند و مانع از دیده شدنشان میشود. اگر در فیلم هر کس دیگری به جای تام هاردی یا هری استایلز بازی میکرد هیچ تغییر خاصی دیده نمیشد چرا که در فیلم ابدا شخصیتی وجود ندارد.
مشکل دیگر فیلم کارگردانی بد نولان است. در اوایل فیلم در بخش ناوشکن، هواپیماهای دشمن حمله میکنند. ابتدا نولان یک نمای باز از سربازان میگیرد. آرام آرام نگاه آنها به چیزی در بالا دوخته میشود .
نمایی که باید به «POV» سربازان کات شود تا بفهمیم که به چه چیزی نگاه میکنند تا توالی منطقی تصویر حفظ شود؛ به ناگهان و در کمال ناباوری به «POV» موشکها کات میشود که از بالا به سربازان نگاه میکنند.
و پس از آن باز کات به سربازان. در این جا انگار همزمان نولان هم با دشمن است هم با انگلیسیها و فرانسویها. در واقع عدم رعایت یک تکنیک بسیار پیش پا افتاده منجر به سوء تفاهم و سردرگمی مخاطب میشود. هیچکاک فیلمی دارد به نام «شمال با نورث وست» که در آن جا به خوبی این قضیه را رعایت میکند و ما را عملا وارد بحران میکند. کری گرانت در بیابانی منتظر شخصی است. هیچکاک از همان ابتدا یک هواپیمای سم پاش را از دور و در پس زمینه نشانمان میدهد.
آرام آرام هواپیما نزدیک میشود و همزمان با این نزدیک شدن کات داریم به «POV» کری گرانت. در این جا هیچکاک به خوبی متمرکز بر شخصیت اصلی است و ابدا «POV» هواپیما را نمیگیرد. در واقع «POV» برای این است که ما پا به پای شخصیت اصلی پیش رویم و آنچه را که او میبیند ببینیم و با او همراه شویم. در دانکرک اما این همراهی و تجربه به وجود نمیآید.
خانه به نوعی کلید واژه اصلی فیلم است و نولان با زیرکی آن را در خلال دیالوگها بیان میکند
یکی از دغدغههای اصلی نولان که در اینجا نیز تا حدودی دیده میشود پیچیده گرایی و پیچیده حرف زدن است. او همواره به طرح مقولات پیچیده علاقه دارد اما دانکرک در واقع استثنایی در میان کارهای اوست که از این پیچیده گرایی فاصله گرفته و در عوض سعی در تجربه گونههای مختلف روایت دارد که در این جا موفق نمیشود چرا که اصل مهمی مانند ریتم را در فیلمش نمیتواند حفظ کند و عامل اصلی آن، تدوین نامناسبی است که برایش در نظر گرفته شده.
در واقع سه بخش اصلی داستان مداوم به هم کات میخورند و تا مخاطب با بخشی همراه میشود بخش دیگر به نمایش در میآید و تمام آن همراهی را از بین میبرد. به عنوان نمونه در جایی از فیلم، اژدری (سلاحی که درون آب حرکت میکند و در برخورد با هدف منفجر میشود) به ناو شکن اصایت میکند. در ابتدا آرامش و شادی حکم فرماست.
سپس بی هیچ مقدمهای و بی هیچ تنشی، حادثه.
پس از آن و با دیدن چند جلوه بصری بی تاثیر مانند تصویر زیر.
به ناگهان کات به بخش دریا و آرامش آن.
و سپس کات به بخش آسمان و آشوب و حادثه.
در واقع این تدوین موازی به شدت از بین برنده حس است و تجربه ما از فیلم را ناقص میکند. این نمونه به وفور در سراسر فیلم دیده میشود و به شدت آزار دهنده است.
تدوین موازی در فیلمهای پیشین نولان و نمونه خوبش در سرآغاز، تکنیکی بود برای روایت لایههای مختلف ایده و کاشتن آن، که هر کدام بر دیگری اثر میگذاشتند و این اثرگذاری به خوبی از تصاویر دریافت میشد و ما به خوبی تنش و موقعیتهای مختلف را دریافت میکردیم. در واقع نولان از همان ابتدای فیلم از این تکنیک استفاده نمیکرد و به جایش به شخصیت پردازی میپرداخت و روابط آنها را به خوبی تعریف میکرد و سپس در نقطهای مناسب که حوادث مختلف با منطق داستان به هم پیوند میخوردند آنرا به کار میبست.
در دانکرک اما این تکنیک از همان ابتدا استفاده میشود در حالیکه به غیر از اواخر فیلم هیچ کدام از سه بخش داستان بر یکدیگر اثر نمیگذارند و در آخر هم به علت ناتوانی فیلم در بیان موقعیت هر از یک شخصیتها ، به شدت الکن عمل میکند.
از عوامل دیگر برهم زننده ریتم که البته در میان ستارهای و سه گانه بتمن هم به چشم میخورد،اما؛ در دانکرک به وفور دیده میشود و به شدت آزارمان میدهد خودنمایی نولان است با تغییر مداوم دوربین و لنز از هفتاد میلیمتری به آیمکس. شما موسیقیای را فرض کنید که مداوم سازش را بی دلیل عوض کند در حالیکه یک ملودی خاص را مینوازد! این تغییر به شدت ما را از آن موسیقی دور میسازد و به دریافت حس ما از اثر، صدمه میزند .
و اما در آخر برسیم به مضمون اصلی فیلم دانکرک که خانه است و بازگشت به آن. این مضمون و اهمیتی را که برای نویسنده فیلم دارد به راحتی میتوان در دیالوگهای فیلم مشاهده کرد. در واقع خانه به نوعی کلید واژه اصلی فیلم است و نولان با زیرکی آن را در خلال دیالوگها بیان میکند.
اما نکته لازم به ذکر این است که ما در فیلم خانهای و نیازی برای بازگشت به آن نمیبینیم تا این مضمون به مفهوم اصلی فیلم مبدل گردد. در واقع در سینما هر وقت مفهومی وجود نداشته باشد و تنها از آن حرف زده شود ما با شعار بی خاصیت و بی تاثیری طرفیم که به جای آنکه به فیلم “ارزش” بدهد ، آنرا بی ارزش میکند.
دانکرک، به نظر میرسد بیشتر براساس نطق چرچیل ساخته شده تا براساس واقعیت. در واقع مقدس نمایی و با ایثار بودن متحدین به شدت اثر را از واقع گرایی جنگ دور میسازد و بدون اینکه به معرفی متفقین بپردازد، به پیش داوری و قضاوت میرود که ابدا تاثیری ندارد بر مخاطب به دلایلی که در بالاتر اشاره کردم.
در نهایت و در وصف دانکرک باید گفت که بدترین فیلم نولان است و شعاری ترین آنها؛ فیلمی که حتی طرفداران پر و پا قرص نولان را نیز نا امید میکند.
- 18
- 6