خیلی خلاصه داستان فیلم «نخستین انسان» درباره نیل آرمسترانگ است، اولین فضانوردی که پا روی سطح ماه گذاشت و تاریخ را به تحسین خود واداشت؛ و دیگر اینکه مناقشه بزرگی که آپولو بر سر دروغین بودن یا حقیقی بودن خود به راه انداخته بود و همچنان نیز ادامه دارد، چقدر قرار است در فیلم موردتوجه یا بیتوجهی قرار بگیرد. این دلایل به علاوه فیلمساز اثر بهنظر، مهمترین بختهای دیدن «نخستین انسان» است؛ فیلمسازی به نام دیمین چزل.
دیمین چزل و فیلم سومش
چزل حالا جزو بزرگان هالیوود است. نه از نظر سن بلکه از نظر شهرت به عنوان یک کارگردان کاربلد یا بگذارید این طور صدایش کنیم، یک کارگردان هنرمند. از فیلم کوتاه «شلاق» تا ساخت نسخه بلندش و بعد «لالالند» و جوایز اسکارش.
دیمین چزل رکوردها را جابجا کرد و میان منتقدان و مخاطبان خاص سینما، و البته از لابلای جوایز متعدد سینمایی بهشهرتی بزرگ دست یافت.«شلاق» فیلم کوچک اما بزرگی بود. درباره اراده و موسیقی جز و «لالالند» فیلمی بزرگ اما انسانی. درباره جز، عشق و سپس هالیوود. و شاید هم در مقیاسی بزرگتر هنر و هنرمند.
دیدگاه دیمین چزل در مقام کارگردان در دو فیلم «شلاق» و «لالالند» مشخص بود؛ او بر روی کاراکترهای ضعیف و تنهایی دست میگذارد که اهل هنر هستند، اهل موسیقی جز، و اراده میکنند، عاشق میشوند و به آرزوهایشان میرسند؛ مثل بسیاری از هنرمندان. اما «نخستین انسان» بهعنوان تازهترین تجربه کارگردانی چزل یک پروژه چزلی نبود و نیست.
«نخستین انسان» پیش از یک فیلم دیمین چزلی که قرار بود موسیقی جز در آن دیده شود، فیلمی است متعلق به هالیوود، فیلمی است که پروپاگاندایی به نظر میرسد و حداقل بر لبه مرز آن حرکت میکند. اما چرا اولین انسان نمیتواند فیلم خوب و فیلم خوب چزلی باشد؟!
چرا بد؟ چرا خوب؟
«نخستین انسان»، نه هنرمند دارد و نه موسیقی جز. آن چیزی که از چزل به یادگار مانده مسئله «اراده» است و آن چیزی که بیش از پیش به اراده میچربد «آمریکایی بودن» کاراکتر اصلی است. از جان مایه گذاشتن و به نتیجه رسیدنبرای افتخارات وطنی. اما چزل در روایت خود میخواهد از فضای معمول پروپاگاندای امریکایی فاصله بگیرد با چه ابزاری؟ من فکر میکنم دوری کردن کارگردان از جلوههای ویژه پرزرق و برق همچون جلوههای ویژه «بین ستارهای» کریستفرنولان و یا جلوههای ویژه «ترانسفورمری» این تفاوت را ایجاد میکند که کارگردان بیش از پیش قرار است داستانی انسانی را روایت بکند، داستانی زندگی نامهای، و در لابلای آن بتواند افتخار بزرگ آپولو را هم نشان دهد.
اما فیلم در ظاهر داستان مردی افسرده است که دوست دارد پژواکهای علاقه به دخترش را تا ماه بکشاند. یعنی به ماه برود تا یادگاری از دخترش را در ماه رها کند.
بهترین سکانس فیلم
گاهی بهترین سکانس یک اثر سینمایی، همان سکانس تثبیتکننده اراده شخصیت و اراده اوست که به سرانجام میرسد، سکانسی که کارگردان فیلم را برای آن ساخته است. رها کردن یادگاری دختر فوت کرده آرمسترانگ توسط خودش بر روی ماه، همان لحظه عاطفی است که قرار است از انگیزه پنهان آرمسترانگ خبر بدهد.
اما سکانس دیگری را نیز باید مدنظر قرار داد؛ سکانس تنهایی آرمسترانگ در پرتاب آزمایشی، انسانی احاطهشده در میان آهنپارهها. این سکانس دارای مودی فلسفی / زیستی درباره دوران معاصر است، که شاید با تسری آن در طول فیلم اثری به غایت ارزشمندتر را میدیدیم.
جیمز موترام نویسنده توتال فیلم، نخستین انسان را درباره تلاش گروهی میداند که لحظه و زمانی تاریخی را برای تاریخ آمریکا رقم زدهاند و هشدار میدهد که از دیدن پرچمهای متعدد آمریکا عصبانی نشوید چون مسئله مهمتری وجود دارد!الیویر ویتنی از اسکرین کراش نیز فیلم را فاقد منظرههای جذاب حماسی میداند و داستانش را خستهکننده و بیروح توصیف میکند.
«نخستین انسان» چزل دور از فیلمهای پیشین او در فصل جوایز موفق نبود و فروشی ضعیف، ۷۰ میلیون دلار، در سینماهای آمریکا داشت.
- 12
- 5