لوک بسون طی قریب به ۳۰ سال فیلمسازی و ارائه کالت کلاسیکهایی چون «آبی بزرگ»، «نیکیتا» و البته «لئون» حیطه همکاریهایش با سایر فیلمسازان را پیوسته افزایش بخشیده و از سناریست و کارگردان صرف سالهای ۱۹۸۴ تا ۱۹۹۵ تبدیل به تهیهکننده وسناریست آثار سینمایی دیگران طی ۳۰ سال اخیر شده و البته طی این مدت گاهی فیلمهای دیگری را هم با کارگردانی خود عرضه کرده که آخرین نمونه پر فروش آن با نام «لوسی» با بازی اسکارلت یوهانسون در سال ۲۰۱۴ اکران شده و نمونهای از موفقترین کارهای اکشن جهان طی دهه جاری به شمار آمده است.بسون بعد از آن هم بیکار ننشسته و در حالی که سناریوی سرشار از خون و درگیری وی برای اولیور استون پایهگذاری «قاتلان بالفطره» (۱۹۹۴) و برای سینماگران دیگری در فرانسه همچون پییر مورل سبب ساز سهگانه بسیار پرفروش «ربوده شده» بوده، او با فیلم دیگری با کارگردانی خود به نام «والریین و شهر هزار سیاره» هم به عرصه بازگشته و یک بار دیگر چشمها را متوجه خود و یک سوژه ابتکاری تازه کرده است.
این فیلم نه مخلوق او و فکرش و یک چیز کاملاً اوریژینال، بلکه اقتباسی از یک کمیک بوک فرانسوی با همین نام است که ۵۰ سال پیش برای اولین بار به روی دکهها رفت و از آن دست کارها است که آنها را با اشاره به فضاهای غیرعادی و پست مدرن آن اپراهای فضایی مینامند. مشخصه عمده این کمیک بوک ادغام رؤیاهای غیرمعمول با ابزار و نشانههای زندگی بشری در عصر و دورهای است که زندگیها در غرب با انواع ناهنجاریها آمیخته و شهرها سرشار از آدمهایی با ملیتهای مختلف و فاقد وحدت رفتاری و یگانگی فرهنگی است. بسون استاد در ساخت اینگونه فیلمهای خاص و ارائه ویژگیهای ژانر غیر رسمی «اپراهای فضایی» و نظایر آن است. فیلمهایی که البته برای او نه تجربهای تازه بلکه یک روال آشنا و حتی قدیمی است و وی با ساخت فیلم تقریباً کلاسیک شده «عنصر پنجم» در سال ۱۹۹۷ آن را آغاز کرده و لزوم طی مسیر در آن را بکرات به سایرین هم تذکر داده است.
برای آشنا شدن مردم
فیلم والریین و شهر هزار سیاره و اصولاً «زیر ژانر» اپراهای فضایی برای جامعه امریکای شمالی و حتی بخشهایی از اروپا گونهای ناشناخته است و چندان با آن آشنا و یکی نیستند. بسون که برای رفع این مشکل و آشنا شدن مردم با این روال کوششی همیشگی داشته است، میگوید: یک فیلمساز باید ابتدا به اهمیت موضوع و اثر هنری که در دست ساخت دارد، فکر کند و نه به اینکه مردم ابتدا به ساکن به آن چطور مینگرند. گاهی فیلمی که میسازید، برای قاطبه مردم غیر قابل لمس است و زمانی هم رگخواب مردم چنان در دست فیلمساز است که هنوز فیلم عرضه نشده، طرح ساخت قسمتهای بعدی آن نیز ریخته شده است. پس از جمعبندی تمامی مسائل به این نتیجه میرسید که مردم در درجه اول کارهای تازه میخواهند و از ایدهها و آثار هنری تکراری گریزانند، حتی اگر به شکلی جذاب عرضه شده باشند. اپراهای فضایی و آنچه تحت این نام شناخته شدهاند، این خصلت تازگی را دارند و همین کافی است و حتی فیلم «لوسی» در پنج سال پیش نیز از همین مکتب و نگرش میآمد.
ادغام حقیقت و فانتزی
بسون به گفته خودش از ۱۰ سالگی کمیک بوکهای «والریین» را میخوانده و تعقیب میکرده است و میگوید چیزی را در آنها لمس کرده که برای ساختن فیلمی از روی آن بسیار مناسب تشخیص داده است. وی میافزاید: من فیلمی را که از کاراکترهای اصلی شامل پلیسها و مأموران مخفی تشکیل شده است و همچنین دو کاراکتر اصلی پسر و دختری را که در متن داستان مشاهده میشوند، بسیار میپسندم و انگار از معبر فضا و زمان عبور میکنند، از یک منظر مثل سریالهای تلویزیونی مطرح و غیر فضایی و پلیسی- جنایی «استارسکی و هاچ»، «آقا و خانم اسمیت» و «خیابانهای سان فرانسیسکو» که جملگی محصول دهه ۱۹۷۰ بودند، میمانند. حسن و ویژگی مهم و مشترک آنها، آرامش در عین داشتن انواع بلایای درونی و تلاطمهای پنهانی است. بستگی به این دارد که چطور و چگونه میخواهید داستان مورد نظرتان را شرح بدهید و ادواتتان چیست. زمانی آدمها و وسایل قصهتان یک پلیس و یک اتومبیل ساده هستند و زمانی همانها را به دل فضا و به درون یک سفینه منتقل میکنید. فیلم «والریین» نمونهای از نوع دوم است و ادغامی از آدمهای حقیقی با اتفاقات فانتزی است و همه چیز طی فقط ۲۴ ساعت روی میدهد. باید ادغام لازم را بین کاراکتر مرد قصه که با هوش ولی قدری متظاهر است و زن قصه که بسیار سنتگرا است، برقرار میکردم و بواقع این چیزی است که در کمیک بوکهای والریین هم آمده است. اگر بخواهم خلاصه و صریحتر بگویم کاراکترهای قصه ما کاملاً انسانی و عادیاند اما فاکتورهای دربرگیرنده آنها و سایر عناصر قصه غیرعادی و همه چیز دیوانهوار و عجیب و فوق مدرن است و جالب بودن ماجراهای «والری ین» که در ورسیون سینمایی آن نیز نمود دارد، همین تقابل و در عین حال همراهی است.
شاغل شدن از ۱۶ سالگی
باید پرسید بسون قصد تدوین کدام طرحها و فرمها و شکلها را برای این فیلم داشته زیرا بعضی نمادهای رایج در فیلمهای علمی- تخیلی و بهتصویر کشیده شده در سری داستانهای «والری ین» در طول فیلم نمود دارد اما آیا او چیزی بیش از این را نمیخواسته است. بسون در این باره میگوید: این همان نقطه و شکل و روالی است که از درون آن میآیم و آن را باور دارم. یادم میآید که ۱۱-۱۰ سال داشتم و تازه کمیک بوکهای والری ین که آن را فیلیپ دروییله هنرمند فرانسوی طراحی و ارائه کرده است، به بازار آمده و رونق زیادی پیدا کرده بود و وقتی ۱۵ ساله شدم، نوبت به موبیوس و کمیک استریپهای آن رسید. در ۱۶ سالگی اولین شغلم را بهعنوان داستاننویس فانتزی در یک نشریه مطرح داستانهای کمیک بوکی بهدست آوردم. اینها پیش زمینههای فرهنگی من بوده است و اولین محصولات مارول و کمیک بوکهای آن زودتر از ۲۵ سالگیام به دستم نرسید.
در پشت صحنه آواتار
چه میزان تأثیرگذاری از سوی این آثار را میتوان روی خالقان فیلمهای علمی- تخیلی دهههای اخیر و حتی سازندگان «جنگ ستارگان» و «آواتار» قائل بود؟
بسون در این باره اظهار میدارد: بعید است که قصههای والریین هیچ اثری روی این افراد نگذاشته باشد و فکر میکنم حداقل دو سه مجله آنها را دیده و خوانده باشند و قطعاً به خود نهیب زدهاند که این سری داستانهای مصور چقدر خوب است. عکس آن نیز صادق است. یعنی اگر خود من در ۱۶ سالگیام قسمت اول «استار وارز» را ندیده و به مبحث فیلمهای ساینس فیکشن علاقهمند نشده بودم، هیچگاه اینک به سراغ کاراکتر والری ین نمیآمدم و فیلم «والری ین و شهر هزار سیاره» را نمیساختم. بواقع کارهای فضایی ولو فانتزی جورج لوکاس روی من اثری بزرگ و ماندگار گذاشت. در سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ هم جیمز کامرون مرا به پشت صحنه «آواتار یک» که در سال ۲۰۰۹ عرضه شد، دعوت کرد و من همان جا چیزهای زیاد و تازهای را راجع به فیلمسازی سبک تخیلی یاد گرفتم.
تاران تینو از من تعریف کرد
این تأثیرپذیری فیلمسازان از یکدیگر را تا چه حد میتوان مثبت ارزیابی کرد؟ بسون در این باره هم میگوید: حتی فیلمسازانی که با یکدیگر مراودهای ندارند و دوست نیستند، با دیدن کارهای یکدیگر الهام میگیرند و روشهای کاری خود را کامل میکنند. من حتی اگر با جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ آشنا نبودم و دیدار نکرده بودم، با دیدن کارهای آنان چیزهای زیادی را میآموختم. دنیای خلق شده توسط لوکاس در سری فیلمهای «جنگ ستارگان» فوقالعاده و برای همه نسلها درس آموز است و حتی حالا که او این فرانچیز ماندگار را به شرکت والتدیسنی سپرده، اصل ماجرا هنوز از آن او است، نمیدانم شاید لوکاس هم در مقاطعی از سایرین الهام گرفته باشد اما خودش سالها است که منبع الهام دیگران به حساب میآید. کوئن تین تاران تینو هم روزی به من گفت که از فیلم «لئون» من بسیار تأثیر پذیرفته است. این اصلاً دزدیایدهها و روشها نیست، بلکه جستن دائمی راههایی تازه برای بیان کاملتر قضایا است.
در محاصره تضادها
آیا بسون طرحی برای ساختن یک فیلم دنبالهای برای فانتزی سال ۲۰۱۰ خود یعنی «ماجراهای غیرعادی ادل بلان سک» که آن هم از یک کمیکبوک فرانسوی اقتباس شده است، ندارد؟ بسون در این خصوص میگوید: بسیار دوست دارم این کار را انجام بدهم و اصولاً کاراکتر اول در این قصهها را میپسندم و او را به مادر بزرگ ایندیانا جونز تشبیه کردهام و البته مشروط به اینکه جونز اصولاً مادر بزرگی داشته باشد! مشکل اینجا است که این کاراکتر بشدت فرانسوی است و این پروژه هزینهبر است و استودیوهای فرانسوی چنین پولی خرج نمیکنند و هالیوودیها که خرج میکنند، این کاراکتر را از خودشان و یک چیز سودآفرین برای خود نمیدانند و میگویند در امریکای شمالی بهلحاظ اقتصادی جواب نمیدهد. من هم در میان این تضادها ماندهام.
- 12
- 8