شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳
۱۰:۳۲ - ۳۰ دي ۱۳۹۵ کد خبر: ۹۵۱۰۰۱۵۶۳
موسیقی

ناشناخته در وطن خویش

روایت خاموشی فرهاد در سال های پس از انقلاب

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

فرهاد خواننده ای متفاوت بود. او مانند هیچ کس بود. شعر او بخشی از تاریخ آزادی خواهی، برابری خواهی و پاسداشت اخلاق در تاریخ معاصر ایران است. او را نماینده موسیقی نقّاد سی ساله در سپهر عمومی ایران می شمرند اما هنوز ناشناخته ها درباره فرهاد بسیار است؛ چنان که از فرهاد پیش از انقلاب تاکنون سخن ها گفته شده اما تصویر او در سال های پس از انقلاب در پشت ابری از ابهام پنهان مانده است.

فرهاد از معدود خوانندگان ایرانی است که ارتباط او با آن هستی که خویش را در آغوشش می دید، از سنت های موروثی فراتر رفته بود، محمد و علی را دوست داشت و برای مسیح شمع روشن می کرد. ناگفته هایی از فرهاد را در گفتگوی دکتر مسعود پدرام و خانم پوران گلفام همسر فرهاد که در یک میهمانی خانوادگی ضبط شده با هم می خوانیم.

خانم گلفام می دانید که برای شما احترام خاصی قائل هستم و شما امشب لطف کردید و شام دعوت من و همسرم را پذیرفتید و فکر می کنم بهترین کار این است که فرصت را غنیمت بشماریم و قدری در مورد فرهاد گفتگو کنیم، از چیزهایی بگوییم که گفته نشده یا اگر گفته شده ببینیم روایت دیگری هم می تواند داشته باشد یا نه؟

- آشنایی من با شما از تصادف هایی است که می شود گفت تصادف نیست. وقتی فرهاد بلافاصله بعد از مرگش در ایران و خارج محبوب قلوب شد و از هر طرف او را می کشیدند، تمام روزنامه ها و مجلات ایران راجع به او مطلب می نوشتند که چه کسی بود و از این گونه مطالب، دوستانم هم این مطالب را جمع کرده بودند. بعد از چند ماه که از حال بد و حالت شوک بیرون آمدم یک نگاهی به این مطالب کردم. اغلب مثل هم بودند. یک مشت چیزهای فرمولی و کلیشه ای که نشان می داد فرهاد را نمی شناسند و همین طوری یک چیزی نوشتند.

هیچ کدام به دل من ننشست تا این که در مجله چلچراغ یک مطلبی دیدم که متفاوت بود با بقیه مطالب کسان دیگری که نوشته بودند. دیدم پای مطلب نوشته دکتر مسعود پدرام. پیش خودم گفتم این کیست، من تا به حال چنین اسمی را نشنیده ام و چنین مطالبی را هم اگر کسی که فرهاد را ندیده بود، نمی توانست بنویسد.

من مطمئن بودم که اگر مسعود پدرام، فرهاد را می شناخت حداقل من هم باید اسمش را شنیده باشم. خیلی برای من عجیب و جالب بود. آن وقت شروع کردم بفهمم که این آدم کیست. دوستی در مجله چلچراغ داشتم و از او خواهش کردم تا آدرس یا تلفنی از این آقای پدرام برای برایم پیدا کند و او هم بعد از مدت ها گشتن سرانجام یک شماره تلفن برای من گیر آورد. من تلفن زدم و خودم را معرفی کردم و گفتم دلم می خواهد شما را ببینم. شما هم استقبال کردید و قرار گذاشتیم و شما هم به اتفاق همسرتان آمدید خانه من و فرهاد و اینطوری آشنایی ما شروع شد و من از بابت آن خیلی خوشحالم.

و این چنین است که ما امشب با هم آلبالو پلو خوردیم.

- بله. دوستی ادامه پیدا کرد؛ سال ها، تا الان.

ما نسلی بودیم که با فرهاد خیلی عجین شدیم. به خصوص که اوج این رابطه با دوره دانشجویی من هم زمان شد. در مورد رابطه این نسل با فرهاد زیاد گفته شده است اما آنچه را که فکر می کنم نظر شما را جلب کرد و من هم روی آن خیلی تکیه دارم اشاره من در آن مقاله نشریه چلچراغ به فرهاد پساانقلابی است.

- دقیقا.

که مسامحتا فرهاد این زمان را می توان فرهاد دوم گفت. حالا بد نیست توضیح بدهم که مسئله از چه قرار است. زمانی فرهاد می خواند و نسل روشنفکری را به ویژه در فضای دانشجویی به دنبال خود داشت. این یک فرهاد است. در این دوره فرهاد با دیگرانی کار می کرد که لزوما خود او نبودند اما با او همخوانی داشتند. سه پایه فرهاد، منفردزاده و قنبری را شاید بتوان هسته مرکزی آن چیزی تعریف کرد که نسل روشنفکری و علاقه مند به موسیقی اعتراض در ایران را در دهه ۱۳۵۰ به دنبال فرهاد می کشاند.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

منزلت فرهاد در آن زمان تا آنجا بود که شاعر بزرگی چون شاملو برای فرهاد ترانه شبانه را می سراید اما در سال های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ ما دیگر آن سه پایه را نداریم. فرهاد بود و فرها. خود فرهاد را داریم. تنهای تنها، گویی بازیگر نمایشنامه اوژن یونسکو است که نمی خواهد مثل بقیه کرگدن شود. راه خود را می رود و آهنگ می سازد و شعر انتخاب می کند و در اشعار با اندیشه های خودش تغییر ایجاد می کند و همچنان می خواند. به نظرم می آید که فرهاد پیشاانقلاب یک بخش از فرهاد است و نه همه آن. این انتخاب خودش بود که با معدودی کار کند. آدم های زیادی نبودند که در این حد بتوانند کار کنند.

اما بعد از انقلاب متوجه شدم که فرهاد آهنگ هایش را خودش می سازد. شعرها را هم مطمئن بودم خودش انتخاب می کند و با کمال آزادی می توانست بگوید که این همان شعری است که من می خواهم. به خصوص که در آن تغییرات مورد نظر خود را هم گاهی ایجاد می کرد. رد مورد اشعار به اخلاق رعایت حق معنوی خیلی پایبند بود.

مثلا روزی به دیدار شفیعی کدکنی بزرگ رفت و در ضمن مباحثی که با هم داشتند، اجازه مکتوب از ایشان گرفت که شعرش را بخواند. پس فضای انتخاب برایش باز بوده و از میان چیزهای زیادی می توانست انتخاب کند. کار آهنگسازی او هم خیلی متناسب با اشعار بود. این بخش از زندگی فرهاد چون بیش از همیشه خودش است می تواند اهمیت ویژه ای داشته باشد و وجه اندیشگی او  را بیشتر نمایان کند.

خلاصه در مورد این قسمت کم گفته شده که نیاز به تحلیل دارد. فرهاد پیش از انقلاب تحلیل شده اما پس از انقلاب نه. متاسفانه در این سال های بعد از انقلاب مسائلی غیر از خود فرهاد و کارهایش مطرح می شود. موضوع بیشتر در مورد حاشیه های فرهاد است تا خود او و متمرکز می شود بر این که به او اجازه فعالیت داده نمی شد و نمی توانست مجوز بگیرد که البته این موضوع درست است و در جای خود باید به حافظه تاریخی ما ملحق شود اما تحلیل خود کارهای فرهاد نیست. حالا شما مقداری در مورد فرهاد پس از انقلاب و آنچه که شاهد بودید بگویید. در این مورد که اشعارش را چطور انتخاب می کرد یا چه دغدغه هایی را داشت که بیاید سراغ این نوع شعرها. در کار آهنگسازی چه می کرد؟ با پیانو آهنگ ها را می ساخت و کار می کرد یا با گیتار؟ چطور آهنگ ها را می نوشت؟

- فرهاد بعد از انقلاب را وقتی دیدم که گیتاری داشت که گوشه اتاق داشت خاک می خورد. چون که آن زمان اصلا اجازه کار نداشت. در واقع وجودش موسیقی بود ولی آنچه که مسلم است این است که فرهاد بعد از انقلاب، درست با انقلاب، شاید یک جهش بزرگی کرد. اگر به او می گفتند آهنگی بخوان، نگاه می کرد به شعر، و می گفت شعر نباید تاریخ مصرف داشته باشد.

باید یک چیزی بخوانم که همیشگی باشد. برای همین هم، به نظر من فرهاد روی آورد به چیزهایی که ماندگارتر و عمیق تر باشد و از آن حالت کمی شاید شعاری یا به قول دوستانم که کارهای قبل از انقلاب فرهاد را می پسندند، کارهای انقلابی و سیاسی به معنای متعارفش بیرون بیاید.

مثلا اولین آهنگی که فرهاد بعد از انقلاب روی آن کار کرد، سال ۶۸ همان خواب در بیداری بود که داشت کتابی می خواند و شعری را در آن پیدا کرد و مضمون شعر را گرفت و بقیه را از حالاتی که خودش آن موقع داشت گرفت؛ نشسته بود نگاه می کرد به دریا و عین تصاویری را که می دید، می خواند. این ترجیع بند را داشت که همه چیز یکسان است و با این حال نیست، دقیقا وصف حال خودش بود.

بعد آمد و روی چیزهای دیگری کار کرد و خواند. مثلا، پای در زنجیر پرواز می کنم... یا زردها بیهوده قرمز نشدند. یک جوری فرهاد آن فرهادِ ناامید نیست. تلخ هست ولی ناامید نیست. می گوید باید یک کاری کرد و سعی می کند که کاری بکند. اگر مقایسه اش کنیم با قبل از انقلاب که شما می فرمایید آنجا اوجش می رسد به کوچه ها تاریکه...

بله او کاری را شروع می کند از جمعه تا اوجش که شعر شاملو یعنی شبانه است. همه چیز تاریک و تلخ است اما بعد از انقلاب می گوید که صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست. هم صبح در آن هست و هم پیدا نبودن آسمان. آسمان هست اما پیدا نیست. تلاشی در اینجا وجود دارد که باید انجام شود.

البته از سال ۵۷ با خواندن «یک شب مهتاب» یا بعدش «محمد» یا «نجوا» که می گوید «من و تو کم گفتیم»، این راه را باز می کند ولی بعد از انقلاب بستگی به حال و هوای خودش، شعرها را انتخاب می کند و با موسیقی خودش می خواند. فضای موسیقی فرهاد گسترده می شود و دیگر فقط در یک جهت نیست. شما نمی توانید بگویید فرهاد بعد از انقلاب کسی است که آهنگ هایی با مضمون سیاسی و فقط اعتراضی می خواند.

در مورد ترانه هایی که خوانده با شما صحبت خاصی داشته و  یا در میان گذاشته که ببیند کارش خوب شده یا نشده است؟

- من در دوره پس از انقلاب دائم به او می گفتم: «بخوان.» او هم می گفت: «کجا و چگونه؟» مثلا از یک شعری خوشش می آمد، می گفت خوب حالا آهنگ چی؟ در واقع آهنگسازی را نمی شناخت که بخواهد روی آهنگ آن کار کند. چندین نفر را تجربه کرده بود و دیده بود که نمی توانند. فرهاد خیلی پرتوقع بود. آن زمان معمولا یک ملودی را اجرا می کرد و من می شنیدم و همیشه هم قشنگ بود. مثل «تو را دوست دارم» که اولش را با ریتم مارش اجرا می کرد. او اینها را اجرا می کرد و فقط ذخیره می شد.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,فرهاد

فرهاد جایگاه خودش را در موسیقی ایران چگونه می دید؟

- فرهاد فرهاد خودش را به عنوان کسی که کار موسیقی را بلد است قبول نداشت. خیلی پرتوقع بود.

من یک مصاحبه از فرهاد دیدم که در آن می گفت من حرفه ای نیستم. البته همان طور که گفتید توقعش بالا بود. شنیدم از یکی از مسئولان قدیمی یکی از استودیوهای معروف صدابرداری که گفته بود فرهاد همیشه فقط یک اجرا می کرد و همان ضبط می شد و مثل بسیاری از خواننده ها نیازی نبود چندین بار اجرا کند تا یکی از آنها خوب شود.

- خودش را به عنوان یک خواننده قبول نداشت چه رسد به آهنگساز اما برای کار کردن با کسی نمی توانست کسی را نام ببرد. فرهاد می گفت یک حرف هایی هست که دلم می خواهد بزنم و دلم می خواهد دیگران هم بشنوند. مهم نبود شنونده چند نفر هستند اما دوست داشت با عده ای به اشتراک بگذارد و نمی خواست به تنهایی آنها را بداند.

فکر می کنم فرهاد نمی خواست فقط به دیگران بگوید. او می خواست گفتگو کند. فرهاد خود را در فضایی تعریف می کرد که با نگاه امروزین به سپهر عمومی هنری و سیاسی نزدیک می شود. در جامعه ای حضور نداشت که مردم به کار خود مشغولند و موسیقی را گوش می کنند تا اوقات فراغتی دست دهد بلکه در جایی بود که با دیگری گفتگو می کرد. موسیقی فرهاد، دیگران را در مورد آن موسیقی و مضمونش به سخن می آورد و با مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی پیوندشان می داد و به نحوی خرد انتقادی را در مورد دردهای جامعه فعال می کرد. 

فرهاد موسیقی خود را در جایی عرضه می کرد که بازخورد انتقادی نسبت به وضعیت موجود داشت. او به آسیب ها و دردهای اجتماعی اشاره می کند و به نحوی هم نقد سیاسی می کند. موسیقی فرهاد متفاوت بود. از این جنس موسیقی نبود که بگوید «با نگاهت داری منو چوب می زنی» یا «جونم ز دست رفت، آتیش گرفته»، یا «تو خودت نمره بیستی». این دست از موسیقی های مردمی که آن را با معنای گسترده پاپ می توان مشخص کرد، موسیقی در جامعه و در سطح بسیار گسترده ای گوش داده می شد اما در عرصه خصوصی افراد می ماند، چون به امر عمومی و اجتماعی اشاره نداشت.

اما فرهاد می گفت «شهیدان شهر، آخرش یه شب ماه میاد بیرون»، «وقتی که بچه بودم غم بود اما کم بود» یا «کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه ها می شد با خود ببرد هر کجا که خواست». با این که جمعه در زمره اولین کارهای فرهاد بود، با صدایی که نه آدم را در خلسه آواز سنتی می برد و نه شادی می بخشید، بلکه تلخ تلخ بود. مهر خود را در موسیقی اعتراض حک کرد و وارد سپهر عمومی شد. گوگوش هم جمعه را خواند اما کسی نشنید. یعنی آنهایی هم که جمعه را از گوگوش شنیدند، آنچه را فرهاد خواند از گوگوش نشنیدند.

 چنان که گنجشگک اشی مشی را هر کس دیگری که خواند، آن چیزی را که فرهاد با خواندن آن به دیگری می گفت، نتوانست بگوید.

- فرهاد اعتقاد داشت که اگر دارد از یک دردی صحبت می کند باید این درد را کشیده باشد. مهم نیست که اعتراضی یا غیر اعتراضی بخواند. مهم این است که آنچه را می خواند حس کرده باشد و کسی هم که گوش می کند این را بفهمد. همیشه در مورد آهنگ هایش می گفت که برایم کلام مهم ترین چیز است و می گفت کلام باید درد و حرف من باشد و آن را حس کرده باشم.

شما به آمریکا و اروپا رفتید و فرهاد در آنجا کنسرت اجرا کرد. آیا دلش نمی خواست آنجا مقیم شود؟

- ابدا. قبل از این که برویم آمریکا هم دوستان سابقش (شهبال شبپره و منفردزاده) اصرار زیاد کردند که بیایید اینجا و یکی از این دوستان گفت که همه کارهای مربوط به آمدن و اقامت را هم درست می کند و ... اما فرهاد نمی خواست برود. هر بار از او می پرسیدند که چرا در ایران ماندی می گفت اینجا وطن من است و من در اینجا به دنیا آمدم.

فرهاد آدمی مذهبی بود؟

- خیلی. ولی به سبک خودش.

سبکش چه بود؟

- نمی دانم. من مثلا اگر به او می گفتم که خدا را دوست ندارم یا مسلمان نیستم، او هیچ وقت تعصب نداشت که به من چیزی را ثابت کند اما اگر کسی به اعتقاداتش توهین می کرد، در مواقعی بسیار بداخلاق می شد.

دوستی داشتیم که بسیار آدم خوبی است و فرهاد هم شخصیتش را دوست داشت اما مذهبی نیست و با فرهاد مباحثی در مورد پیامبر و قرآن داشتند اما یک بار که حرفی در مورد حضرت علی گفت و مسخره کرد، فرهاد بلند شد و گفت دیگر در حضور من از این صحبت ها نکنید و از اتاق بیرون رفت. خانواده اش مذهبی بود اما اعتقاداتش از روی مطالعه بود. قرآنش را دیدید که حاشیه هایی بر آن نوشته است. همین طوری چیزی را قبول نمی کرد.

باید از چندین منبع تحقیق می کرد. دوتا از خواهرهای فرهاد یکی معلم عربی بود و دیگری مترجم عربی. فرهاد مشکلاتش را در خواندن قرآن از آنها می پرسید و در این زمینه ها برای یادگیری و فهمیدن خیلی جدی بود. گاهی هم جواب پرسش خود را پیدا نمی کرد. خیلی ها که مذهبی نیستند، به خصوص در این زمان خاص، و فرهاد را دوست دارند، ممکن است بگویند که فرهاد مذهبی نبود و چپ بود ولی او مذهبی بود.

البته مذهبی هم می تواند چپ باشد و من خودم را از آن سنخ می دانم، گرچه همه مذهبی ها مثل هم نیستند و همه چپ ها هم یکسان نیستند.

- درسته، او هم به معنای متداول مذهبی نبود. وقتی در آمریکا در دهه ۶۰ کنسرت می داد، زمانی بود که خیلی بدهکار بودیم چون داشتیم خانه می ساختیم و او پس از هر کنسرت نصف درآمد را برای کمک به فقرای آمریکا اختصاص می داد و علتش هم این بود که آن پول را در آمریکا کسب کرده بود.

من به او اعتراض می کردم و می گفتم چرا نصف؟ ما بدهکاریم و می گفت فرقی نمی کند. این پول را باید بدهیم. به سبک خودش مذهبی بود و فکر می کرد باید از کسی بپرسد که از نظر مذهبی چقدر باید از آن پول را بدهد. آن کاری را که فکر می کرد درسته انجام می داد.

در واقع خودش اجتهاد می کرد و با تکیه بر مبنای اخلاقی مورد اعتقادش عمل می کرد.

- بله، حتی اگر علمای دین چیز دیگری می گفتند، او مذهب و اعتقادات خودش را داشت. برای حضرت مسیح هم شمع روشن می کرد. جور خاصی عبادت می کرد. در یکی از یادداشت هایش از خدا گله کرده بود  و دست آخر هم نوشته بود دردم آرام شده و خدا را شکر کرده بود.

یک بار نمازش را در پارک، زمانی که داشت راه می رفت خواند چون می دیدم ساکت است، فهمیدم دارد عبادت می کند. مثل بقیه نماز نمی خواند. یک بار یک نماز دو رکعتی صبحش خیلی طول کشید رفتم در اتاق و گفتم چه کار می کردی؟ گفت فکرم پراکنده بود. او نمازش را وقتی به عنوان نماز قبول داشت که از خودش جدا شده بود.

در مورد این که قبل از انقلاب اعتیاد داشت و مسائلی که در این مورد مهم می دانید بگویید.

- من فرهاد را بعد از انقلاب و اولین بار در منزل مادر دکتر الهی قمشه ای دیدم. شنیده بودم که گاهی به آنجا می آید و دلم می خواست ببینمش. وقتی چندین بار رفتم یک بار موفق شدم ببینم. در آن زمان دستیار پزشکی بود به نام دکتر صلحی زاده که در ترک اعتیاد فرهاد موثر بود. نظر فرهاد این بود که فرد معتاد بیمار است و باید مثل یک بیمار با او رفتار کرد. به همین دلیل هم، در مداوای معتادان دستیار دکتر صلحی زاده شده بود و خیلی از ایشان تعریف می کرد.

دکتر صلحی زاده گفته بود اگر معتادها برای ترک بیایند، وقتی ببینند فرهاد اینجاست برای روحیه شان خوب است. در ضمن، برای رسیدن من به فرهاد این آقای دکتر خیلی کمک کرد. او به من گفت خیلی از دخترها دنبال فرهاد بودند و هستند، از جمله یکی از خوانندگان بسیار معروف را هم نام برد. گفت ولی به نظرم آمد تو خود فرهاد را دوست داری و به همین دلیل کمکت می کنم.

فرهاد عاشقانه هم می خواند؟

- معتقد بود که یک مسئله خصوصی، خصوصی است؛ اما «بانوی گیسو حنایی ام» زمزمه ای است که فرهاد نزد خودش خوانده بود و نمی دانم کار درستی کردم که آن را پخش کردم یا نه. صدایش خیلی ضعیف است و حالت ناله دارد. تنها عاشقانه فرهاد است و شعر آن از ناظم حکمت است. آخرش می گوید: «گفتی که اگر ترا از دست دهم خواهم مرد، نه، تو زنده می مانی... بانوی گیسو حنایی ام، عمر اندوه در قرن ما یک سال بیش نیست.» 

iranefardamag.com
  • 10
  • 1
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش