«شهرام ناظري» بيشک از شناختهشدهترين اهالي هنر است، طوري که بعيد به نظر ميرسد زماني از هنر و بهويژه موسيقي بحث به ميان آيد و علاقهمندان (و حتي اهالي فن)، نام او را در سياهه ذهن، جاي ندهند. در اين ميان او طرفداران ويژه خود را نيز دارد. طرفداراني که صدايش را خاص و برآمده از دل ميدانند يا نزول آسماني. صرفنظر از اين مباحث که برخي از طرفداران موسيقي درباره ديگر شخصيتها نيز مطرح ميکنند، شهرام ناظري بدونشک از استادان موسيقي سنتي است که حالا، جزو ميراثداران کمشمار اين حوزه به شمار ميرود. ميراثداراني که زماني جمعي نسبتا بزرگتر بودند اما با کوس مفارقت نواختن افرادي چون ذالفنون، لطفي و ... تعداد اندکي از آنها برجاي ماندهاند و حال در وانفساي قلت حمايت از موسيقي سنتي و ملي ايران، بر اهالي هنر موسيقي، خاصه اهالي موسيقي سنتي، ملي و محلي ايران فرض است که نهايت استفاده را از اين جمع کمشمار در دستور کار قرار دهند.
«شهرام ناظري» جداي از اينکه خوانندهاي از جمع سنتيخوانان است، به اعتقاد گروهي از اهالي موسيقي (که چندان هم در قلت تعداد بهسرنميبرند)، استادي است که چه به واسطه تجربياتش و چه به واسطه مطالعات و بررسيهاي تخصصي، منبعي براي اظهارنظر درباره کموکيف موسيقي ملي، محلي و سنتي ايران بهشمار ميرود. پيش از اين، نظرات مختلفي از او درباره هنر موسيقي اين بوم منتشر شده است و برخي اعتقاد دارند او جداي از خوانندگي، متخصصي در زمينه موسيقي ملي، محلي و سنتي است که نبايد و نميتوان نظراتش را ناديده گرفت.
از جمله نکات ديگري که اهميت شهرام ناظري در موسيقي ايراي را بيشتر هويدا مي کند نگاه ويژه و منحصر به فرد او درباره بيماران و نيازمندان است. برگزاري کنسرت براي حمايت از کودکان شين آباد و مبتلايان به بيماري جذام در مهاباد تنها بخشي از کوشش شواليه آواز ايران در راستاي حرکت هاي اجتماعي و انسان دوستانه است. در صحنه بين المللي نيز اين موزيسين شناخته شده ايراني کوشش هاي بسياري داشته تا آنجا که آشنايان با هنر ايران او را از مناديان صلح و آشتي مي دانند.
از جمله تاثيرات کارنامه او برمعرفي مفاهيم شگرف انساني مي توان به تلاش هاي بي بديلش براي آشنايي مردمان جهان با مولانا اشاره کرد. حالا بناست در کنسرت شهرام و حافظ ناظري که ششم دي ماه در بوشهر برگزار مي شود از اين استاد آواز به خاطر همين تلاش ها تجليل شود. شنيده هاي ما حاکي از آن است که مردم بوشهر در کنسرت پيش رو تنديس صلح را به شواليه آواز ايران تقديم خواهند کرد. به همين بهانه سراغ او رفتيم و پاي صحبتهايش نشستيم. او معتقد است موسيقي سنتي ما در رکوردي دايمي فرورفته و بايد براي اين شرايط فکري کرد. ناظري ميگويد: «موسيقي ايراني، گنج بزرگي است که بايد از آن صيانت کرد. ما در اين نوع موسيقي ظرفيتهاي خوبي داريم اما به دلايل بسياري اهالي اين نوع موسيقي از تمام ظرفيت، استفاده نکردند. ما براي روزآمدکردن موسيقي سنتي و محلي بايد دستمان را به طرف ادبيات نوين ايران نيز دراز کنيم و از آن مدد بگيريم». مشروح اين گفت و شنود در ادامه آمده است:
استاد! براساس اطلاعاتي که در دست است، موسيقي ايران چه آن بخش که بهعنوان موسيقي ملي معروف شده و چه آن بخش که موسيقي محلي است، نسبت بسيار زيادي با شعر و ادبيات فارسي دارد. در بررسي جامع موسيقي ايراني نميتوان از موسيقي حرف زد اما ادبيات و شعر را مغفول گذاشت.
بزرگاني در ميانه ادب پارسي بوده و هستند که موسيقي ما به آنها مديون است. اشعاري که بهصورت بسيار زياد از حافظ و مولانا نقل ميشود يا در سطحي ديگر اشعاري که از بابا طاهر يا فردي چون خيام نقل شده است، اين موضوع نشان ميدهد که موسيقي محلي و ملي ما اين وابستگي را دارد. شما هم موافقيد؟
بله؛ بهطور حتم. نميتوان به اين موضوع، اعتقاد نداشت. موسيقي ايرانزمين، چه محلي و چه انواع ديگر آن، چنان به ادب پارسي وابسته و به آن پيوسته است که نميتوان تفکيک چنداني بين آنها قايل شد. اساسا اگر نيک بنگريم، بسياري از اهالي ادب ما در قديم با موسيقي آشنايي کامل داشتند و از اشعار و اوزاني که در آن بهکار بردهاند به راحتي ميتوان به اين مهم دست يافت.
با اين موضوع هم موافقيد که ادبيات و به تبع آن موسيقي ما، «فراقي» است و برخي همين عامل را دليل ناکامي موسيقي ملي و محلي ما ميدانند؟
فراقي بودن ادبيات ايران، موضوعي است که نميتوان آن را کتمان کرد. در ادبيات ما اين موضوع سابقه بسيار طولاني دارد. اساسا روح شاعر ايراني در سالهاي دور و در گذشتهاي که ادبيات در اين مرزوبوم بر قله و صدر بود، روحي ناآرام و شاکي است. شاعران در اشعار خود (که به موسيقي ملي و محلي ما هم سرايت کرده است) گلايههاي بسيار زيادي را از محيط پيراموني خود مطرح ميکنند. به اين بيت توجه کنيد « ماييم و موج سودا/ شب تا غروب تنها/ خواهي بيا ببخشا/ خواهي برو جفا کن» ببينيد چه عواملي باعث شده است حضرت مولانا چنان لب به شکوه بگشايد؟ فضاي پيراموني شاعر طوري است که همه چيز اهميت خود را از دست داده است. شاعر ميگويد فقط من را «رها» کن. اينکه چه اقدامي انجام ميدهي هيچ اهميتي ندارد.
اين گلايهمندي در شاعر ايراني به وفور يافت ميشود. موسيقي اصيل ايراني هم که پيوستگي و وابستگي فراواني به شعر دارد، اين گلايهمندي و حتي سرکشي را در خود داشته و اساسا اينها جذابيت موسيقي اصيل ايراني (البته يک پارامتر آن) بوده و اين نوع نگاه، موسيقي ما را تقويت کرده است. در ادبيات پارسي گاهي چنان شاعر به اين نوع گلايهمندي دچار ميشود که اشعارش هوش از سر ميبرد و گاهي هم به حيراني دچار ميشود. اين موضوع در اشعار خيام به وفور هست. خيامي که اساسا دانشمند بود و بسياري از کارهايي که در زمينه رياضيات، هندسه و بهويژه نجوم انجام داده به نام انديشمندان غربي مانند پاسکال و ديگران نوشته شده است.
خيامي که از نظر من، چکيده ايرانزمين است، يعني اگر قرار باشد ايران را فشار دهيم تا عصارهاش را بيرون دهد، فردي مانند خيام از آن بيرون خواهد آمد که وجهه دانش و انديشگي خاصي دارد و همين موضوع باعث اين نوع نگاه است والا هيچ تعصبي روي او وجود ندارد اما متاسفانه تاکنون کسي بهطور واقعي او را نشناخته است و حتي در داخل کشور هم گويا قرار نيست او شناخته شود. اين بيت از خيام است که ميگويد: «هرگز دل من ز علم محروم نشد/ اما ز اطراف که مفهوم نشد/ هفتادودوسال فکر کردم شب و روز/ معلومم شد که هيچ معلوم نشد»، يعني خيامي که بسيار دانشمند و خردگراست، دچار حيرتي فراوان شده است.
اين ويژگي در آثار بسياري از شاعران اين مرزوبوم وجود دارد و متاسفانه حتي سرنوشت اغلب آنها نيز بسيار غمانگيز بوده است. اگر قرار باشد بر اين پارامترها در شعر پارسي تمرکز کنيم، بهنظر من پاياني بر آنها وجود ندارد و هر کدام از شعرا که بررسي شوند، از اين نوع گلايهمندي، شکايت از جامعه و حيراني به وفور در آثار و حتي زندگي شخصيشان ديده ميشد. ناصرخسرو قبادياني را ببينيد. بررسي کنيد او در زماني ميزيسته و از محيط پيرامون خود بسيار رنج ميبرده است. من گاهي به دوستان ميگويم که آدم جگرش کباب ميشود براي او بهعنوان آدمي که بسيار ميفهمد و در جامعهاي ميزيسته که آنقدر نميفهمد، حتي خودش در قصيدهاي بلند اين موضوع را تأکيد ميکند و در بيتي ميآورد: «مرد هشيار سخندان، چه سخن گويد/ با گروهي همه چون غول بياباني» شاعر خودش اذعان دارد که جامعه او را درک نميکند و نميفهمد او با اين جامعه چه حرفي بايد بزند و بهطور قاعده بايد نظامي انتقادي در پيش گيرد و هر جا که فرصت هست از جامعه گلايهمندي کند و شکايت. اينها و انواع ديگر غمنامهها در ادبيات ايران وجود دارد.
ادبياتي که پايه موسيقي است. موسيقي اصيل ايران به همين دليل موسيقياي است که نه همه آن که بخش غالبش، موسيقي غم است و اندوه. اين موضوع را برخي عامل ضعف ميدانند که به نظر غيرواقعي ميرسد، زيرا درست است که بخشي از موسيقي ما با الهام از ادبياتمان، غمگنانه است اما در بخشهاي ديگر موسيقي محلي و ملي، موسيقي جشنها و پايکوبيهاي دستهجمعي و از اين دست مايههاي شاد داريم. به همين دليل بسته به نياز جامعه ميتوان خوراک مورد نياز آن را تهيه کرد و از اين نظر کمي و کاستي در موسيقي محلي و ملي ايران وجود ندارد. دستگاهاي موسيقي سنتي را هم که ببينيد به اين موضوع برخواهيد خورد و شور و... به همين دليل در موسيقي دستگاهي ايران وجود دارد.
شما خودتان هم در کارنامهتان، کارهاي غمگنانه داريد. بهعنوان نمونه شعري از عارف قزويني با نام «گريه کن» را خواندهايد. براي يادآوري به مخاطب بخشي از اين شعر را در اينجا ميآورم که ميگويد: «گريه کن که گر سيل خون ناله ثمر ندارد/ نالهاي که نايد ز ناي دل اثر ندارد/ هر کسي که نيست اهل دل ز دل خبر ندارد» سوال اين است که آيا چنين آثاري براساس نياز جامعه توليد شده است؟ اين سوال را به اين دليل ميپرسم که برخي معتقدند اگر هنرمندان موسيقي اصيل ايراني، به نياز جامعه توجه کرده و به آن پاسخ ميدادند و براساس سليقه شخصي، اثر توليد نميکردند، حال موسيقي ايراني بهتر از آن چيزي بود که اکنون است، اين گزاره را قبول داريد؟
کليت بحث قابل قبول است. مثالي که زديد هم نمونهاي از اين توجه است، زيرا من اين اثر را براي جامعه ايراني خواندهام. اکنون زماني است که انواع و اقسام موسيقي در هر جاي دنيا که توليد شود، با اندک تلاشي در حد جستوجوي اينترنتي، قابل دسترسي است. در آن سوي دنيا گروهي تلاش ميکنند تا نوع خاصي از موسيقي طربانگيز را براي مردم توليد کند. محتوا و موضوعات ديگر فني، سرجاي خودش قابل تحليل و بررسي است اما ما هم در مواجهه با اين موضوع بايد انواع و اقسام محصولات را در سبد موسيقايي خود که ريشه در موسيقي ملي و محليمان دارد، توليد کنيم. کاري که از آن نام برديد براساس چنين توجهي است. دوستان در داخل کشور، انواع موسيقي را توليد ميکنند و ما هم سعيمان بر اين بوده تا با انتخاب شعر و موسيقي قابلقبول و فاخر، بخشي از نياز جامعه را پاسخ دهيم.
«گريه نکن» که بهعنوان مثال از آن ياد کرديد، شعري از عارف قزويني است. عارف قزويني براي افرادي که در زمينه موسيقي سنتي ايران کار ميکنند، گوهري کمياب است و مانند او کم داشتهايم. اگر هنر او در تلفيقهاي شاعرانه يا محتواي انديشهاي آثارش را درنظر بگيريم، اين کميابي به خوبي جلوه ميکند. عارف و شيدا خود اهل موسيقي بوده و از اين حوزه اطلاع داشتهاند، البته ما براي انتخاب شعر که يکي از پايههاي ارتقا و بالندگي موسيقي ايراني بوده و هست ميتوانيم سراغ شاعران ديگر هم برويم اما اين دو نفر که مثال زدم به اين دليل که با موسيقي آشنايي داشتهاند، آثاري دارند که علاوه بر محتوا، جامعنگري و تاريخنگري، مولوديهاي بسيار زيبايي در خود پنهان دارند و ميتوان بر اين اساس با آثار آنها راحتتر کار کرد.
آنطور که از فحواي کلامتان فهميده ميشود، بهنظر ميرسد شما هم به اين موضوع اعتقاد داشته باشيد که براي توسعه موسيقي ملي و محلي ايران يا موسيقي دستگاهي بايد ارتقاي سطح سليقه موسيقايي مردم را در اولويتهاي خود بگنجانيم. مولفههايي در اين زمينه وجود دارد که بخواهيم آنها را به کار گيريم؟
اين موضوع از بديهيات است، يعني اگر سطح سليقه موسيقايي مردم در مرتبه و سطح نازلي باشد، بهطور قطع موضوع آسان خواهد بود، يعني برخي از افراد که سوداي ديگر در سر دارند، با سري کاري و توليد آثار کممحتوا و کمکيفيت، بهراحتي کارهاي نازلي به خورد مردم ميدهند. آنطور که تجربه اين سالها به ما نشان داده، برخي از خوانندگان پاپ از اين فضا که به وجود آمده (و از قضا ما اهالي موسيقي سنتي و ملي ايران نيز در رقم خوردن آن سهمي داريم)، سوءاستفاده و طرفداران ويژهاي نيز براي خود دستوپا کردهاند. اينکه خوانندهاي با شعرهاي بد و مبتذل از نظر مفهومي و کار نازل از نظر فني در جامعه طرفدار پيدا ميکند، بهطورقطع در سليقه نازل موسيقايي مخاطب ريشه دارد و الا اگر مخاطب داراي سواد و سليقه مناسب موسيقايي باشد، بهطور قطع اثري که گوش خود را ميخواهد به آن بسپارد، اثري خواهد بود که حداقل شرايط را داشته باشد، يعني مخاطب در صورتي اثر را براي شنيدن انتخاب ميکند که شعر مفهوم داشته باشد و موسيقي نيز داراي پارامترهاي حداقلي فرهنگي باشد. پارامترهاي فرهنگي هم شامل ارزشهاي جاري در جامعه، ارزش ملي و مذهبي و اين قسم موضوعات است.
اين موضوع چه زماني محقق ميشود و وظيفه اهالي موسيقي در اين ميان چيست؟
تحقق اين موضوع، زماني خواهد بود که تلاش شود سطح سواد موسيقايي و در نتيجه سليقه موسيقايي عموم مردم يا دستکم علاقهمندان به موسيقي افزايش پيدا کند. اين موضوع هر چند به حمايتهاي دولتي نياز دارد و بايد بخشي از فرهنگسازي بهويژه در مقياس ملي را رسانهها و نهادهاي دولتي و حاکميتي به دست گيرند اما اهالي موسيقي و بهويژه آن بخش که در زمينه توليدات فاخر کار ميکنند بايد در توليد آثاري که با اقبال مردم مواجه ميشود، تمرکز کنند. ما در اين بخش نمونههايي هم داشتهايم که در قالب موسيقي ملي و سنتي ارايه شده و از آثار فاخرند و با استقبال عمومي هم مواجه شدهاند.
اينکه بهعنوان نمونه از انتخاب شعرهاي عارف و شيدا، صحبت به ميان آمد نيز به اين موضوع ربط دارد. البته اينها نمونه است اما مثلا ويژگي عارف اين است که خود او موزيسين بوده، سوابق انقلابي دارد و شاعر هم هست، بنابراين زماني که خوانندهاي اشعار او را براي توليد اثر انتخاب کند، به احتمال بسيار زياد، بخش قابلتوجهي از ويژگيهاي توليد يک اثر قابلاعتنا را رعايت کرده است. عارف قزويني بههرحال شاعري است که اشعارش هنوز که هنوز است مورد اقبال قرار دارد و به دليل ويژگيهايش در آينده نيز مورد اقبال قرار خواهد داشت. انتخاب شعر مناسب و توليد آثار باکيفيت، بخشي از تلاش هنرمندان و اهالي موسيقي فاخر ميتواند باشد که اگر بهکاربسته و توليدات قابل قبولي براي مردم تدارک ديده شود ميتواند مسير مناسبي را براي توسعه موسيقي ملي و محلي ايران ترسيم کند.
برخي معتقدند رجوع به شعراي قديمي يعني شاعراني که متعلق به قرون پيش هستند، براي ساخت موسيقي خيلي نميتواند نياز مخاطب امروز را برآورده کند. اين گروه اعتقاد دارند اساسا همين دليل باعث شده موسيقي ايراني نتواند مخاطب چنداني دستوپا کند. درست است؟
اينکه عدهاي نظراتي دارند و مثلا آنها را در فضاي مجازي اعلام کنند، خيلي ايرادي ندارد، آنها ميتوانند اين نظرات را داشته باشند اما چنين اعتقادي در ميان اهالي موسيقي، چندان باب نيست، حتي معتقدم مخاطبان نيز اين موضوع را قابلقبول نميدانند. وقتي مولانا بهعنوان شاعري که قرنها پيش زيسته، چنين ميسرايد که: «اين جهان و آن جهان مرا مطلب/ کين دو گم شد در آن جهان که منم» آيا اين بيت با محتوايي که دارد، مختص زمان خاصي است و مثلا اگر براي مخاطب امروز آن را بخوانيم، نميفهمد؟ اين بيت را هر زمان که بشنويم، از خود خواهيم پرسيد جهاني که شاعر دربارهاش صحبت کرده، چطور جايي است؟ شاعر با زباني ساده و گويا ميگويد براي يافتن من در اين دنيا يا دنياي ديگر زيادي تلاش نکن، زيرا من در جهان ديگري هستم که هر دو اين جهانها در آن گم شدهاند. اين شعر لازماني است و به هيچعنوان قديمي نميشود.
از اين مثالها که در موسيقي سنتي، محلي و ملي ايران استفاده ميشود، بسيار است. به گمانم درباره مولانا اين نظر بسياري از اهالي اين مرزوبوم باشد که شعر او، گاهي انسان را زيرورو ميکند. او با انسان کاري ميکند که نميتواند يکجا ساکت و ساکن بنشيند. هنوز که هنوز است پس از سالها وقتي حرف او در ميان باشد، بسياري از ايرانيها، خواب از چشم شان ميپرد. انديشه و کلام مولانا، نوبهنو و در هر زمان، منشأ حرکت است. شاعران ديگري مانند حافظ و سعدي هم هستند که هر کدام اشعار لازمان و لامکان دارند، بنابراين اين نظر که چون موسيقي سنتي بر پايه چنين اشعاري بنا شده نميتواند به نياز مخاطب امروز پاسخ دهد و همين عامل موسيقي ايراني را کمفروغ ساخته است، نظري بسيار ساده و سطحي است.
با اين وجود اگر براي ساخت موسيقياي فاخر، شعري از اشعار مولانا ، حافظ يا سعدي را انتخاب کنيم ميتوان بر اين اميد بود که جوان امروز هم از آن لذت ببرد؟ بهنظرم بد نيست به اين هم پاسخ دهيد آيا برداشتي که مثلا مولانا از موضوعاتي مختلف مثلا عشق يا مباحث ديگر که مخاطب امروز هم به نوعي گرفتار آن است، دارد، با برداشت امروزي يکسان است و اگر موسيقياي بر پايه آن شعر استوار شود، به درد مخاطب امروز هم ميخورد؟
ابتدا درباره حضرت مولانا ميگويم که علاقه خاصي به او دارم. به نظرم بسياري از اهالي ادبيات و موسيقي با من موافقند که بيان مولانا، بياني فراحسي است اما يکي از خصوصيات قابلتامل او اين است که دايم مفاهيمش رويش دارد. بهعنوان نمونه در جايي ميگويد: «آتشي نو در وجود اندر زدي/ در ميان محو نو اندر شدي». منظورش آن است که به تازگي وارد نوعي مردن جديد شده است. به اين موضوع فکر کنيد که آتش نو چه مفهومي ميتواند داشته باشد؟ اصلا چرا مولانا تا اين حد از واژه نو استفاده ميکند. جالب است در مصرع بعد هم صحبت از نويي است اما اين بار از محو نو سخن ميگويد. اصلا ميتوانيد تصور کنيد محو نو يعني چه؟ به گمان ما محوشدن، نو و کهنه ندارد اما او ميگويد محوشدن هم نو و کهنه دارد. او باز هم دارد از جهان ديگري که به تازگي وارد آن شده سخن ميگويد. به بياني ميشود گفت اين مفهوم دقيقا خود مفهوم فراعقلي است و در هيچ قالب پيشيني و کليشهاي نخواهد گنجيد. به بيان عقل قالب و پيشيني محوشدن آخر هر چيزي است اما مولانا باز هم داشتهها و باورهاي غالب را درهمميشکند و ميگويد پس از محو تازه آغاز ماجراست. اين مولاناست و کس ديگري را با اين ويژگي در شعر پيدا نخواهيد کرد اما اشعار او خيلي در موسيقي ما جاي نگرفته است.
درباره لذت بردن از موسيقي هم بايد بر اين نکته توجه داشت که بايد در آغاز از شعر لذت ببريم، بهويژه در کارهاي فاخر. در اين فقره نيز مثلا خواندن شعر مولانا نيازمند مواجههاي خاص و متفاوت است. شما بايد آنچه مولانا ميگويد را درک کرده باشيد، بايد آن را زندگي کرده باشيد تا شعر او را از عمق وجود حس کنيد.
در اينصورت لذت هم خواهد آمد. البته علاقهمندي شخصي هم در اين ميان نقش ايفا ميکند، مثلا اينکه ذائقه شما ذائقهاي تغزلي باشد، اهميت دارد. شايد يکي از دلايلي که باعث شده خوانندگان ما بر شعرهاي تغزلي کارهاي فاخري بسازند نيز همين ماجرا باشد که ذائقه بخش بيشتري از مخاطبان را پوشش ميدهد. زيباترين نسخههاي آوازي که از صدسال پيش تاکنون بهجامانده است و حتي امروز شنونده آنها هستيم بر غزليات سعدي استوار شدهاند. البته در اين بين اشعار حافظ هم بخشي از کارها را به خود اختصاص داده است اما درصد کوچکي از کارنامه ما در آواز يک سده اخير را شامل ميشود. با تأسف بايد گفت خبري از کارکردن بر اشعار مولانا که شرحش پيشتر داده شد، نيست و آوازخوانان ما سراغ مولانا نرفتهاند. در اين ميان همان تجربههاي محدود خواندن مولانا، طوري بوده که نتوانستند شعرش را درک کنند.
اين موضوع ميتواند دليل ناکارآمدي اين نوع از ساخت موسيقي سنتي باشد؟
حتما موثر است. خواننده وقتي شعري را براي خواندن انتخاب ميکند ميخواهد جان کلام و پيام کلام شاعر را به بهترين وجه و البته چون همراه آواز و موسيقي است با تأثير بيشتر انتقال دهد تا مخاطب لذت و حظ معنايي ببرد. مخاطب، شعر فارسي را ميفهمد و لذت ميبرد و اگر موسيقي و شعر درست انتخاب شود اين لذت دوچندان خواهد شد. اما مثلا درباره اشعار مولانا، وقتي خواننده اين اشعار را که مردم ايران با آن زندگي کردهاند، انتخاب ميکند، در بسياري از موارد بهجاي آنکه حرف مولانا بهتر بيان شود، خواننده طوري شعر را ميخواند که کلام را خوار و خفيف ميکند. اين کار از اساس غلط است و باعث آزردگي مخاطب ميشود و مخاطب نهتنها لذت نميبرد که عقب مينشيند.
خواندن شعر مولانا از سوي اهل فن و تنها بهصورت دکلمه، صدها برابر بهتر از آن است که کسي بيايد با آوازي بد شعر او را بخواند. مشکل آنجاست که اين گروه از اهالي موسيقي يا شعر را درک نميکنند که آواز خوبي هم نخواهد شد يا گمان ميکنند چون شعر مولانا ريتميک است، حتما بايد به صورتي عجيبوغريب خوانده و زرقوبرقهاي آنچناني به آن افزوده شود. اينکه ميگويم در قالب تعريف از خود تلقي نشود اما من ٢٥ساله بودم که «رو سر بنه به بالين» را خواندم. اما خواندنم به صورتي بود که آن تصنيف يا آواز نه منطبق بر دستگاههاي موسيقي ايراني بود و نه خلاصه شده در يکي از مقامهاي موسيقي نواحي. درواقع نوعي «بيات اصفهان» به وجود آمد که تا پيش از اين در بين خوانندگان آواز ايراني معمول نبود. اين کار، کاري از پيش فکرشده و نوشتهشده نبود. يک آن به وجود آمد اما برخي هم بودند که با اجراي اين شعر يا همان شعر «رو سر بنه به بالين» شعر مولانا را با افت ارايه داده و در انتقال پيام موفق نبودهاند.
با اين وجود صرفنظر از اينکه چه کسي بخواند، موسيقي چه باشد و شعر از چه شاعري انتخاب شود، هنوز هم هستند کساني که اعتقاد دارند موسيقي ايراني فشل است. من قضاوتي درباره آنچه آنها ميگويند ندارم اما شما بهعنوان فردي که موي سپيد کرده اين حوزه هستيد، با چنين برداشتي موافقيد؟
بگذاريد همينجا سنگمان را با برخي وابکنيم. از نظر من موسيقي صرفنظر از اينکه متعلق به کدام گونه باشد، مزايا و معايبي دارد. در اين ميان اينکه از مزاياي يک نوع موسيقي خاص استفاده شود يا معايبش به نمايش درآيد، به افرادي بستگي دارد که دست بر آتش آن نوع خاص موسيقي دارند. موسيقي ايراني محلي، ملي و سنتي ما نيز از اين قاعده مستثني نيست. اگر آدمهايي که کار را در دست ميگيرند، آدمهاي جاافتاده و بزرگي باشند، آثار قابلتوجهي توليد ميکنند که باعث سرفرازي و بزرگي موسيقي ايراني ميشوند اما اگر کار موسيقي در يد قدرت آدمهاي دمدستي و کوچک قرار گيرد، خواهناخواه کار کوچک ميشود و سخيف. من نميخواهم در اين زمينه حکمي قطعي بدهم اما اين قانون است. از سوي ديگر بايد اين واقعيت را نيز بپذيريم که موسيقي سنتي ما اگر نگوييم فشل است اما قطعا دچار رکود دايمي شده است.
حالا که شما هم اعتقاد به رکود دايمي در موسيقي سنتي داريد، به نظرتان چه بايد کرد؟
ما بهعنوان افرادي که در حوزه موسيقي فعاليت ميکنيم بايد به فکر روزآمدشدن باشيم. اگر قرار باشد هرکدام از اهالي اين حوزه، صرفا خود را يکي از اهالي موسيقي سنتي بداند، بهطور قطع از مسير تحولات روزآمد و بازآفريني و خلاقيت منحرف ميشود و سالهايسال عقب ميماند. در اينصورت افق جديدي پيش روي هيچکدام از اهالي اين نوع موسيقي باز نخواهد شد و حتي از ديدن افقهايي که در نزديکي آنها وجود دارد نيز باز ميمانند. در اين صورت آثار توليدشده، آثاري است که سالها تکرار ميشود و هيچ نوآورياي در آن وجود ندارد. نوع خاصي از موسيقي بهعنوان موسيقي سنتي و ايراني معروف ميشود که خشک است و غيرقابل انعطاف، مخاطب هم چنين موسيقياي را نخواهد پسنديد و اگر طي سالهاي گذشته بر تعداد مخاطبان افزوده نشده به اين دليل است.
با اين حساب بايد واقعبين بود و خطرهايي که موسيقي سنتي را به کمين نشسته، شناخت. بايد توجه داشته باشيم که موسيقي سنتي، قابليت يکبعدي کردن و خشک بار آوردن هنرمند را دارد. اما يک نکته حساس در اين بين وجود دارد که نبايد از هول حليم در ديگ بيفتيم، يعني بخواهيم نوعي از خلاقيت را در آن به کار ببنديم که مهلک است. نبايد فراموش کرد اين مسير خطرناک است، زيرا اگر کار نو توسط افراد بيدانش و نادان ارايه شود، موسيقي سنتي با مخاطرات بسيار جدي مواجه ميشود. من جاي ديگر هم بر اين نکته اشاره داشتهام که در چنين شرايطي چون از ريشه و پايه قوي خبري نيست، نيت ارايه کار نو مساوي است با سردرآوردن از جاهاي بد و خطرناک. متاسفانه اکنون با اين وضع بهطور نسبي دچار هستيم، يعني نگاه بيريشه و بدون مبنا توسط برخي افراد به اصطلاح نوگرا که بيسواد زيادي هم دارند و وارد عرصه هم شدهاند، وضع موسيقي ايراني را اسفناک خواهد کرد. متاسفانه در اين موارد وقاحت هم ديده و توسط اين افراد ادعاهايي طرح ميشود که نشان از پررويي آنها دارد و اين براي موسيقي ايراني بسيار خطرناک است.
بايد توجه داشته باشيم موسيقي ايراني گنج بزرگي است که بايد از آن صيانت کرد. ما در اين نوع موسيقي همانطور که پيشتر گفتم ظرفيتهاي خوبي داريم اما به دلايل بسياري اهالي اين نوع موسيقي از تمام ظرفيت استفاده نکردند. ما براي روزآمدکردن موسيقي سنتي و محلي، دستمان را بايد به طرف ادبيات نوين ايران نيز دراز کنيم و از آن مدد بگيريم. ما ميتوانيم حتي از آثار بدون کلام هم استفاده کنيم. نگاه محدود و غيرواقعبينانه را کنار بگذاريم و موسيقي سنتياي که متعلق به امروز است، ارايه کنيم.
متفاوتبودن و متفاوتماندن کار سختي است، اينکه روشي را ياد بگيريم و همان را ادامه دهيم هميشه کار راحتي است اما درباره شما برخي بر اين اعتقادند که کارنامه کاريتان، نو بودن و نوگرايي را در شيوه آواز و موسيقيتان دربرميگيرد. در يک قالب نماندن برايتان سخت نبود؟
باز هم نميتوانم تأثير ادبيات را کتمان کنم، استمراري که در شعر مولانا داشتم به خاطر علاقهام به او و ايماني بود که به شعرش داشتم. همانطور که در پرسشهاي پيشين اشاره کردم همه آموزشهاي ما در زمينه آواز تا پيش از اين روي شعر سعدي و نگاه تغزلياش بوده است. در ادامه ديديم اين مسير متداول شد و حتي کساني که با خواندن شعر مولانا مخالفت ميکردند هم آمدند و آن را ادامه دادند و مولانا اجرا کردند. من در بخشي از کارها، سراغ شعر نو رفتم و نخستين کسي بودم که شعر نو را با سازوکار آواز ايراني اجرا کردم. زماني که من شعر نيما را با آواز اجرا کردم چند نفر از هنرمندان، مجلس را ترک کردند. بهطور دقيقتر زماني که شنيدند من دارم آن بند «ميترواد مهتاب ميدرخشد شب تاب را ميخوانم» قهر کردند، زيرا کار من برايشان خيلي عجيب بود. البته شعر نو در موسيقي ايراني قبل از آن يکي دو تجربه صورت تصنيف داشت اما براي نخستين بار من بودم که شعر نو را به صورت آواز و ريتم آزاد خواندم.
بهخاطر دارم ٤٠سال پيش در مجلسي، اين اجرا را انجام دادم. در آن زمان، چند نفر از هنرمندان مجلس را ترک کردند و ميگفتند ناظري پرت شده. به من ميگفتند اينها چيست که ميخواني؟ ميگفتند اين کار شدني نيست! اما حالا بسياري از مخاطبان وقتي که کارهاي اينچنينيام را ميشنوند، نميدانند چه پيشينهاي پشتش بوده است. مثلا زمستان را ٣٥سال قبل خواندم که البته مشکلاتي داشت که حل نشد و همانطور پخش شد. به هر حال، اينها تجربه و علاقهاي در پشت سر خود داشتهاند. يکسري از کارهايم که با اشعار فردوسي خوانده شدهاند نيز چنين وضعيتي دارند.
طبيعتا اجراي آن فضاي اسطورهاي و حماسي فردوسي بايد با شناخت انجام شود و اگر کسي بخواهد آن را انجام دهد بايد با خيلي چيزها آشنا باشد، بايد ايران باستان و اوستا را بشناسد و با لحنهاي باستاني آشنا باشد و الا همينطور با دانستن يک رديف و صداي خوب نميشود سراغ فردوسي رفت. صداي خوب واقعا وجود دارد اما بايد پشتش درک، نگاه و شعور هوشمندانه باشد که اين بسيار مهم است. اگر آن نباشد هنرمند خالي ميشود و حتي صداي خوبش هم به کاري نميآيد. الان اکثر صداها خوب است ولي چون آن درک نيست ميبينيم که خوانندهاي کارهاي بد انجام ميدهد و ناگهان يک کارش خوب از آب درميآيد و گل ميکند اما بعد از آن دوباره کار بد انجام ميدهد.
چرا؟ چون تشخيص ندارد که بفهمد کدام کار را بايد اجرا کند و کدام را نه يا کاري که ميخواهد انجام دهد، نياز به چه چيزي دارد؟ من يک دورهاي درباره اهليت صحبت کردم و گفتم هنرمند بايد خودش بفهمد آيا واقعا صلاحيت دارد که فلان بخش را اجرا کند يا خير بايد چشمبسته کاري را انجام دهد و چيزي که با آن آشنا نيست را اجرا کند! اين خودش مرحلهاي است که رسيدن به آن شعور هنري ميخواهد و کسي را ميطلبد که آنقدر قوي باشد و بفهمد که حتي اگر چيزي را برايش آوردند وقتي تشخيص داد که کار او نيست، بگويد من اين را نميخوانم، بگويد اين در حوزه شناختي و حسي من نيست! برويد با فلان خواننده که تخصصش اين است کار کنيد. براي خود من پيش آمد که از شيراز تماس ميگرفتند براي بزرگداشت سعدي دعوتم کنند تا آواز بخوانم اما من ميگفتم چرا با من تماس ميگيريد؟ کساني هستند که خيلي بهتر از من سعدي خواندهاند، برويد سراغ آنها، اگر حافظ باشد يا عطار و فردوسي يا مولانا، من هستم اما سعدي کار من نيست و بهتر از من هستند! آن فرد هم خيلي تعجب کرد، گويي چنين حرفهايي را جاي ديگر نشنيده بود.
از سوي ديگر به هر حال، هر نسلي رشد کرده و بهوجود آمده از شرايط محيطي خودش است. ما در وضع و محيطي بوديم که با قبل و بعد خود خيلي متفاوت بود. نسل ما، نسلي آرمانخواه بود که ميخواست عقايد انساني در مورد بشريت داشته باشد. اين البته يک رويکرد حسي فراگير در دنياي آن روزها بود.
خيليها با اين رويکرد جانشان را دادند. هرکس با وجود تمايلات فکري و سياسي که داشت در مورد ارزشهاي انساني و رعايت و احترام به آن با ديگران تفاهم داشت، يعني ممکن بود يکي کمونيست و چپ باشد يا مائويست باشد يا با باورهاي اسلامي زندگي کند و يا اينکه هيچکدام از اين گرايشات را نداشته باشد که من جزو همين دسته آخر بودم. با اين وجود اما ما با هم تفاهمي کلي داشتيم و نگاهمان به مسأله انسان با هم نزديکي فراواني داشت. اين تفاهم و عشق فضايي ميساخت پر از همدلي، بنابراين شرايط مثل امروز نبود که همه يکديگر را بکوبند. امروز از نظر روابط اجتماعي، در شرايط نامناسبي به سر ميبريم. در آن زمان عشق و دوستداشتن بين انسانها بيشتر بود و نسل ما در چنين شرايطي رشد پيدا کرد.
ما در کانون چاووش به سرپرستي آقاي سايه کار ميکرديم و بخشي از دوستان نيز در راديو و عدهاي ديگر در مرکز موسيقي وزارت فرهنگ حضور داشتند. سرپرستي آن مرکز برعهده آقاي صفوت بود. ما به لحاظ روحي به هم نزديک بوديم و با تمام تفاوتها در عقيده و گرايشات با هم همدل بوديم. اين تفاهم حسي و اخلاقي افراد مختلف در جامعه اتفاق بينظير و زيبايي بود. همين نکته هم باعث اين شد ما با وجود شرايط سخت در کشور بتوانيم کارهاي خوبي با هم انجام دهيم. قبل از انقلاب هم با هم کار ميکرديم و بعد از آن بود که کانون هنري چاووش با هنرمندان شناختهشدهاي که امروز همه سرشناساند، تشکيل شد. در حقيقت آنچه دوره ما را از اين دوران متمايز ميکند اين است که امروز افراد ديگر مانند آن روزگار آرمانخواه نيستند و ايدهآلي هم ندارند، هدف مشترکي ندارند و هرکس به فکر خودش است. منممنمزدنها يا گروهبندي و دستهبنديهاي مختلف، آن زمان نبود و مثل امروز اين تفکر وجود نداشت که اگر جزو دسته ما هستي، آدم خوبي هستي وگرنه بيارزشي. خيلي بهندرت پيش ميآمد که رفتار خودخواهانه از بزرگان سر بزند.
ما پرورشيافته چنين دوراني هستيم و با آن طرز فکر و فضاي بينظير کار ميکرديم. بهخصوص در مورد من که از يکسو فرهنگ عظيم کرد پشتوانهام بود و در زندگيام بسيار مهم بود و از سويي ديگر خانوادهام اهل موسيقي و شعر بودند. مادرم اينقدر به موسيقي علاقه داشت که آوازها و زمزمههايي از اشعار کردي بر لبش روان بود. او تقريبا تمام يا همه شعرهاي کردي را حفظ بود. پدرم نيز به اين دليل که سالها با اساتيد آواز و افرادي مثل شيخحسين داوودي همنشين بود، با موسيقي و ساز و کمي هم نوازندگي آشنايي داشت. در اين ميان مادرم تأثير زيادي داشت، چون زن بسيار دقيقي بود و يک لحظه از تربيت فرزندانش غافل نميشد و هر کدام از فرزندانش را با توجه به علايق و استعدادي که داشت، تربيت ميکرد. همه اين عوامل تأثير بسيار زيادي داشت. ناگفته نماند که من در منطقهاي بزرگ شدم که فرهنگ قوم يارستاني در آن رواج داشت. آنها در منطقه «دالاهو» کرمانشاه زندگي ميکنند و با سابقه تاريخي و فرهنگي به درازاي چندين قرن، نسلي هستند که تمام موسيقي باستاني ايران را حفظ کردهاند.
آنها مقامهاي باستاني ايران را اشاعه دادند و با ساز تنبور، موسيقي خود را حفظ کردهاند و همچنان هم در اين مسير ميکوشند. موسيقي و فرهنگ آنها به قدري عميق و سرشار از سخن و محتواست که به نظرم براي يک سرزمين کافي بود. شما با ورود به اين فرهنگ به فضايي اسطورهاي و حماسي وارد ميشويد که تنها يک بخشش شاهنامه فردوسي است. با مرور تاريخ آن منطقه درمييابيم صدها شاهنامه و گويش و روايت به فارسي و کردي در گذشته آن منطقه متداول بوده است. آنها قومي بودند که به منطقهشان، خاک عشق ميگفتند، چون خاک شيرين و فرهاد بوده است. در فرهنگ کرد رزم و بزم را با هم و حماسه و عرفان را توأمان حس ميکنيد، در حقيقت چيزي که تجلي غرور ما ايرانيها را سرشار ميکند از بطن اين قوم خالص آريايي مشاهده ميشود و خوشبختانه من در چنين محيطي بزرگ شدم. شانس ديگرم اين بود که يکي از عرفاي بزرگ به اسم درويش حسن خراباتي که با پدر و مادر من دوست صميمي بود، از قديم در خانواده ما رفتوآمد داشتند و من خيلي تحتتأثير ايشان بودم. او روحيهاي سرشار از سلحشوري و عرفان و حماسه داشت و از فرهنگ ادبي و موسيقايي غني بود.
همچنين از قوم يارستان و قومالحق محفوظات زيادي داشت و ارتباط تنگاتنگي با آن فرهنگ برقرار ميکرد. همين امر باعث شد من از نوجواني بتوانم با اين فرهنگ آشنا بشوم و روي من اثر بگذارد. از سوي ديگر همانطور که قبلا گفتم در محيط رشد من استاد ادبياتي همچون استاد بهزاد کرمانشاهي حضور داشتند و ميتوانستم با ايشان ارتباط داشته باشم. ايشان چنان جايگاهي داشت که بزرگاني چون اخوان ثالث، شهريار، شفيعيکدکني و فرخ خراساني به کرمانشاه ميآمدند و به او سر ميزدند. من توانستم اين شانس را داشته باشم که شاگردشان شوم و قبول کنند که به نزدشان بروم. استاد نوريزاده کرمانشاهي انساني بسيار سختگير بود که حضورش حالتي افسانهاي داشت. در بين دانشآموزان و محصلان کرمانشاهي که مربوط به آن نسل بودند، وقتي حرف از ايشان ميشود، از استاد بهزاد کرمانشاهي با زباني ديگر سخن ميگويند، چون آدم بسيار خاصي بودند که بينهايت سختگيري ميکردند. رفتارشان به نحوي بود که کوچک و بزرگ با هر شخصيتي که داشتند از او حساب ميبردند.
اجازه دهيد بحث در مورد شرايط کنوني موسيقي ايراني را جزئيتر ادامه بدهيم. بهنظر ميرسد مشکل موسيقي سنتي ايران و موسيقي محلي فقط نوگرايان بيسواد و فقدان خلاقيت در برخي از اهالي موسيقي نباشد ...
من هم موافقم. اينهايي که گفتيم به اين معنا نيست که مشکلات موسيقي سنتي به همينجا ختم ميشود. از حدود ٤قرن پيش، مسائل تاريخي بر اين نوع موسيقي سايه افکنده و مصيبتهاي ديگري نيز در عرصههاي سياسي و اجتماعي بر موسيقي سنتي تحميل شده است. فقط يک نمونهاش اقداماتي است که انگليسها در دوره صفويه به طرز عجيبوغريبي انجام دادند و موسيقي سنتي را با لطماتي مواجه کردند. موضوع ديگر مربوط به سياستهاي فرهنگي امروزين است که يا برنامههاي حمايتي وجود ندارد يا گاه گذري، اقدامات کوتاهمدت و مقطعي و البته کمتأثير انجام ميشود.
گاهياوقات برخي از اهالي موسيقي سنتي و ملي ايران نيز خود بهعنوان چالشي پيشروي موسيقي جلوهگر ميشوند. بهعنوان نمونه خواننده جواني که معروفيتي هم دستوپا کرده، اين تصور را دارد که هر پيشنهادي که به او شد بايد بپذيرد. مثلا ميگويند شعري از فردوسي را بخوان، او هم به جاي آنکه روي موضوع دقيق شود و به اين دليل که تجربه کافي ندارد، آن را نپذيرد، چون خام است و جوان، وارد گود ميشود و از سويي چون شايستگي خواندن شعر فردوسي را ندارد، کاري سخيف ارايه ميدهد. به اين موضوعات در موسيقي سنتي هم بايد توجه شود. اين جوانان بايد ياد بگيرند که در مواجهه با اين رخدادها حداقل بايد بگويند نيازمند مطالعه هستم و اگر توانستم کار را ميپذيرم. من اگر موضوعي را درباره اين نسل مطرح ميکنم به دليل علاقهاي است که به آنها دارم. همه آنها مثل فرزندان خودم هستند اما چون اغلب آنها اهل مطالعه نيستند، با مشکلاتي مواجه ميشوند که بعد هم نميتوانند آن را جمعوجور کنند. چون جوان هستند و گمان ميکنند به مقصد رسيدهاند، دچار مشکل ميشوند.
اگر قرار باشد جمعبندياي درباره الزامات توسعه موسيقي ايراني داشته باشيد، چه ميگوييد؟
گفتنيها را در لابهلاي همين سطور گفتهام اما تأکيد ميکنم امروز موسيقي سنتي ما در رکودي خاص فرو رفته و نيازمند هواي تازهاي است که بايد در فضاي آن دميده شود. ذهن اهالي موسيقي سنتي بايد به بازآفريني و استفاده از تمامي ظرفيتهاي اين موسيقي متمزکز شود. دولت و حاکميت بايد برنامهاي بلندمدت براي توسعه موسيقي سنتي ايران که همگي بر اين نظر مشترکند که جزوي از فرهنگ و هويت ملي ما است، تدارک ببيند. بودجههاي فرهنگي در اين زمينه هرچند ناچيز است اما بايد در بهترين مسير هزينه شود تا مناسبترين بهره را داشته باشد. برنامه بلندمدت ميتواند اين مسير را مشخص کند. جوانان بايد قدر خود را بدانند و عجولانه تصميم نگيرند تا درنهايت کارهايي ارايه نشود که سالها بعد که پختگياي نصيبشان شد، پشيمان شوند. جاي ادبيات نوين ما در موسيقي سنتي خالي است بايد براي اين بخش هم فکر شود. ما بهعنوان اهالي موسيقي سنتي نبايد چنان غيرقابل انعطاف باشيم که موسيقي توليدشده ما هم اين خصلت يعني غيرمنعطفبودن را با خود داشته باشد. بايد به لذتبردن از موسيقي توسط مخاطبان فکر کنيم تا بتوانيم آثاري در خور شأن و نياز مخاطبان فراهم آوريم. اينها بهنظر من مجموعه بايدها و نبايدهايي است که اگر انجام شود تا حدودي ميتواند به بهبود فضاي موسيقي ايراني کمک کند.
- 10
- 4