یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۲۱:۱۵ - ۲۹ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۷۵۲۴
موسیقی

بیژن کامکار:

اگر لطفی نبود، بیست سال طول می‌کشید تا دف را بشناسانم 

بیژن کامکار,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی

شاید برای مخاطبان عمومی‌تر موسیقی، کامکارها یک گروه موسیقایی فارغ از توانایی‌های فردی هرکدام از آن‌ها باشد اما برای مخاطبان جدی موسیقی سنتی، علاوه بر گروهی به نام کامکارها، شخصیت‌هایی همچون اردشیر کامکار و کمانچه‌اش، اردوان کامکار و سنتورش، هوشنگ کامکار و آهنگسازی‌هایش برای آثار مختلف، ارسلان و حضورش در ارکستر تهران و نیز بیژن کامکار و نوای دفَش، چیزی متفاوت از گروه کامکارها باشد. کامکارها در کنار اجراهای موسیقی خود، یکی از فعال‌ترین گروه های موسیقی ایرانی در کارهای عام‌المنفعه و خیرخواهانه هستند. از اجرای جایزه نوبل تا اجرا برای کودکان سرطانی و امروز هم برای زلزله‌زدگان کرمانشاه در کنار شهرام ناظری. به همین بهانه به سراغ بیژن کامکار، خواننده و نوازند دف در گروه کامکارها رفتیم تا با او درباره این خانواده موسیقایی به گفت‌وگو بپردازیم.

 

یکی از سوال‌هایی که درباره خانواده هنرمند کامکارها پیش می‌آید، این است که چه شد که همه این خانواده هم‌سو با هم به سمت موسیقی رفتند و مثلاً یکی از اعضای این خانواده پزشک یا مهندس نشد. کمی درباره این تمایل و نقش پدرتان در این موضوع بگویید.

همه هنرها و نه فقط موسیقی در گذشته به صورت خاندانی و موروثی به افراد منتقل می‌شد. پدر ما نیز عاشق موسیقی بود و از آنجایی که در آن دوره زمینه چندانی برای رشد موسیقی همانند امروز که کلاس‌های موسیقی در هر گوشه و کنار شهر وجود دارد، نبود و ارتش یکی از بسترهایی بود که فرد می‌توانست در آن به آموزش موسیقی بپردازد. بنابراین پدر ما به ارتش رفت و در آنجا در حوزه موسیقی فعالیت می‌کرد. پدر از عاشقان موسیقی صهبا بود و آشنایی او با موسیقی نیز از همین طریق میسر شد. ما نیز همگی خود را به طور غیرمستقیم شاگردان صهبا می‌دانیم. در کنار پدر، مادر نیز نقش مهمی در این زمینه داشت. در بسیاری از خانواده‌ها می‌بینیم که پدر خانواده کار موسیقی انجام می‌دهد اما فرزندان او علاقه‌ای به این هنر ندارند. به نظر من در این مورد مادر خانواده نقش مهمی را ایفا می‌کند. اگر مادر نیز در کنار پدر در این زمینه مُصِر نبود، شاید امروز گروهی به نام کامکارها نیز وجود نداشت. علاقه مادر ما به موسیقی و تشویق ما در این زمینه در بستر تاریخی خودش بسیار ستودنی است.

 

امروزه شاید هر مادری اگر متوجه شود که فرزندش در زمینه موسیقی مستعد است او را تشویق کند اما در دوره ای که ما زندگی می‌کردیم گرایش به هنر موضوعی معمولی نبود و برای هنرمند ارج و قرب چندانی قائل نبودند. به‌خصوص در شهرستان‌ها ازجمله کردستان. از این نظر نقش مادر در تربیت ما و گرایش به موسیقی بسیار ستودنی است؛ او باعث شد که حتی یکی از برادر و خواهران ما به موضوعی غیر از موسیقی علاقه نداشته باشند، به جز ارژنگ که تحصیلات آکادمیکش در زمینه نقاشی است بقیه برادر وخواهر ها چه به صورت آکادمیک و چه غیرآکادمیک در حوزه موسیقی فعالیت داشته‌ایم. علاوه بر دلایل خانوادگی برخی اتفاقات نیز در این زمینه دخیل بود. همین الآن خود من زیر خرج دو فرزندم مانده‌ام. پدر من در آن دوره باید خرج زندگی ۱۳ نفر را تامین می‌کرد و او به هر دری می‌زد تا این هزینه را تامین کند. در خلال یکی از این ماموریت‌ها در سال ۳۴ از پدرم خواسته می‌شود که بخش موسیقی رادیو کردستان را راه‌اندازی کند و بابت این کار حدود ۳۰ تومان به پدرم پول داده می‌شود. پدرم همه کردستان را زیر و رو کرد و نتوانست یک گروه خوب برای این کار دور هم جمع کند.

 

اگر پدرم این گروه را راه نمی‌انداخت آن ۳۰ تومان را به او نمی‌دادند. آن روز بود که ما همگی احساس کردیم چقدر پدرمان در این زمینه تنهاست و چقدر جامعه از چنین کمبودی رنج می‌برد. این تنها یکی از دلایل بود. پدر ما در آن دوره به خاطر پرداختن به موسیقی از میان آشنایان طرد شده بود. حتی برخی از از آشنایان دور به دیوانه‌های شهر پول می‌دادند که به طرف او گوجه‌فرنگی پرت کنند و او را مسخره کنند که ساز دستش گرفته و از این سمت شهر به آن سمت آن می‌رود. خلاصه اینکه مجموعه این شرایط باعث شد موسیقی به عنوان یک باور در همه ما فرزندان ریشه بدواند و سال‌های بعد موجب به‌وجود آمدن گروه کامکارها شود. تا دهه شصت به صورت نیمه‌حرفه‌ای هرکدام از ما به کار موسیقی می‌پرداختیم و مثلاً هوشنگ به آمریکا رفته بود که موسیقی بخواند. گروه شیدا و عارف نیز در آن دوره از هم پاشیده بود. در آن زمان پدر ما دچار سرطان شده بود و با حالتی وصیت‌گونه به ما گفت شما چه نیازی به گروه عارف و شیدا و این چیزها دارید؟ شما خودتان یک گروه هستید. خودتان دست به کار شوید.

 

پدر شما توانست ماحصل موسیقی فرزندانش را به چشم خود ببیند؟

یادم است کنسرت اولی که داشتیم پدر نیز در سالن بود. فیلم آن نیز موجود است که از اول تا آخر کنسرت پدر دستش به شکمش بود؛ چون سرطان معده داشت. کنسرت دوم نیز نتوانست به سالن بیاید و من فیلمش را به او نشان دادم و به کنسرت سوم نرسید و فوت کرد. یکی از دلایل دیگری که اراده ما را برای تشکیل گروه مصمم کرد، اتفاقی بود که به خودی خود شان بالایی نداشت اما در آن دوره برای ما ارزش زیادی داشت. دوران دانش‌آموزی پنج نفر از ما (هوشنگ، پشنگ، قشنگ، ارژنگ و من) به مسابقه‌ای در رامسر برای اجرای موسیقی رفتیم. در آن اردو گروه پنج نفره ما اول شد و همان اتفاق کوچک در دوران دانش‌آموزی اراده ما را برای اینکه می‌توانیم گروهی در زمینه موسیقی ایجاد کنیم، محکم کرد. 

 

در این سال‌ها و بعد از این سوابق، تا امروز به این فکر نکرده‌اید که شاید همین به دنیا آمدن در خانواده کامکارها باعث شد به سمت موسیقی بیایید و شاید ممکن بود به هنر یا حیطه دیگری بیشتر علاقه داشته باشید؟

چند بار از من سوال شده که اگر به گذشته برمی‌گشتید، باز هم به سوی موسیقی می‌رفتید. جواب من این است که قبل از اینکه من را به گذشته برگردانید اجازه بدهید اشتباهاتم را بنویسم و نزد خودم نگه دارم تا دیگر مرتکب آن‌ها نشوم؛ سپس من را به گذشته برگردانید و اینکه باز هم حاضرم همین مسیر را با همه سختی‌هایش طی کنم. در زمینه علاقه به هنر دیگر نیز باید بگویم همیشه علاقه شدیدی به هنر سینما داشته ام و دارم. کودک که بودم آرزو داشتم آپاراتچی شوم تا هر روز فیلم مجانی ببینم، بزرگتر که شدم آرزوهایم بزرگتر شد و دوست داشتم صاحب یک سینما باشم و بعدترها دوست داشتم کارگردان شوم و فیلم بسازم ولی متاسفانه نشد. یک‌بار با دوست عزیزم، بهروز غریب‌پور، در این باره صحبت می‌کردم. به او گفتم که من خودم، خودم را سانسور کردم وگرنه امروز حرفه‌ام در میان اهالی سینما بود. دلیل سانسور کردنم این بود که اولاً لهجه داشتم، ثانیاً دوست داشتم از راه آکادمیک وارد سینما شوم و نمی‌خواستم تصادفی وارد حرفه سینما شوم و درسش را خوانده باشم. ثالثاً اینکه سینما برای من در زندگی یک جانشین داشت و آن موسیقی بود که من را ارضا می‌کرد و فرصت نداد به سمت سینما بروم. امروز هم مطمئنم که اگر موسیقی نمی‌بود حتماً به سمت سینما می‌رفتم.

 

برخی صاحب‌نظران بر این باورند که هنرهای مختلف برحسب زمینه فرهنگی موجود در هر جامعه‌ای رشد و گسترش پیدا می‌کند. به‌عنوان نمونه شعر در میان فارسی و عرب زبان‌ها، مجسمه‌سازی در میان یونان و ایتالیا و... به نظر شما این هنر برای فرهنگ کُردی موسیقی است یا اینکه با این نظر مخالف هستید؟

به نظر من این موضوع به میزان ارائه هر هنر و فرصت شکوفایی آن بستگی دارد. یکی از موضوعات مهم در این زمینه زبان گفتاری و اجازه سخن گفتن است. اجازه سخن گفتن که باشد هر قومی می‌تواند استعداد خودش را در آن زمینه نشان دهد. به عنوان مثال در زمینه رقص در میان کُردها؛ برخی مسائل باعث شده که این هنر کردها هیچ‌وقت اجازه بروز در سطح گسترده نداشته باشد. در آن صورت به شما می‌گفتم که هر فرهنگی چه توانایی‌هایی در زمینه‌های دیگر می‌تواند داشته باشد. اگر تحقیق جامعی صورت بگیرد، شاید بین ۵۰ تا ۷۰ نوع رقص مختلف فقط بین مردمان کرد وجود داشته باشد. منظور من این است که اینگونه مسائل قابل عرضه است ولی زبان عرضه آن الکن مانده است. اگر زبان کردی امکانات بیشتری برای ارائه داشت و امکان ارائه درست و آکادمیک آن مهیا بود، آن موقع می‌دیدید که مولوی کرد چقدر جهانی می‌شد، نالی چه جایگاهی در ادبیات داشت. مشخصاً به موسیقی می‌رسیم.

 

فقط در میان کردها بلکه در همه جهان موسیقی به واسطه ابزاری که در اختیار داشته، بیشتر امکان بسط و گسترش آن وجود داشته است. نخستین آواهایی که از زبان انسان نخستین بیرون آمده برای خودش موسیقی داشته است. بعدها که موسیقی به‌عنوان یک علم شناخته شد و حتی از طریق تقطیع‌های خود با ریاضی ارتباط برقرار کرد، موسیقی‌دان‌ها سعی کردند از طریق این زبان با مردم سخن بگویند؛ خشم، عشق و هر حس دیگر خود را از این طریق به مخاطب منتقل کنند. برگردیم به بحث استعداد هنری که منظور شما بود. استعداد را انکار نمی‌کنم اما به نظر من آنچه یک فرد را هنرمند می‌کند، زحمتی است که برای استعدادش می‌کشد. هزاران‌بار برای خود من اتفاق افتاد که با دست سالم به استودیو رفتم و با دست زخمی از آن بیرون آمدم. قصد کم جلوه دادن زحمات دیگران را ندارم و صرفاً می‌خواهم درباره همین تلاش برای هنر سخن بگویم. یکی از اساتید نادیده من در زمینه موسیقی، مظهر خالقی است. ایشان همیشه در قلب من جا داشته است و بارها و بارها با صدای او گریه کرده‌ام. یکی از دلایل تمایل من به سوی خوانندگی در موسیقی، همین مظهر خالقی، علی‌اصغر کردستانی، حسن زیرک و هنرمندانی از این قبیل بود. «کاک» مظهر خالقی حول و حوش سال ۴۵ بود که به تهران آمد؛ مجتبی میرزاده که از نخستین شاگردان پدر من بود به تهران آمد. خیلی‌ها در آن زمان به تهران آمدند اما کسی موسیقی کُردی را نشناخت؛ برخی حتی نمی‌دانستند کردستان در کجای ایران قرار دارد اما امروز دف‌نوازانی از سیستان و بلوچستان وجود دارند که در قدرت دف‌نوازی به نوازندگان کرد برابری می‌کنند. مجموعه تلاش‌های بسیاری، ازجمله کامکارها، باعث شناخته شدن این موسیقی در ایران شد. دوران غیرحرفه‌ای‌مان را که کنار بگذاریم، چیزی حدود ۳۰ سال برای معرفی این موسیقی تلاش کردیم تا امروز به این جایگاه در بین سایر فرهنگ‌ها برسد. امروزه کسی از اهالی حرفه‌ای فستیوال‌های موسیقی در جهان نیست که کردستان را نشناسد. این دستاورد از آسمان نیامده است.

 

حاصل سال‌ها تلاش اهالی موسیقی کردی، ازجمله ما در فستیوال ها و مراکز جهانی بوده است. از مقر سازمان ملل گرفته تا یونسکو از فستیوال پیتر گابریل تا بسیاری فستیوال‌های دیگر. به‌عنوان مثال در زمینه شناخته شدن دف در میان اهالی موسیقی که از خانقاه‌های کردستان به روی صحنه موسیقی آمد؛ در این راه افراد بسیاری ازجمله مرحوم محمدرضا لطفی به ما در شناسانده شدن این ساز کمک کردند. شاید اگر لطفی نبود ۲۰ سال طول می‌کشید که من می‌توانستم این ساز را به اهالی موسیقی معرفی کنم اما این عزیز باعث شد در یک شب در بهترین مراسم آن روزهای ایران به نام جشن هنر شیراز در کنار استاد مسلّم آواز ایران، محمدرضا شجریان، بنشینم و دف بزنم. نه فقط به‌عنوان گروه موسیقی کُردزبان. قبل‌تر از آن نیز در بسیاری از گروه های موسیقی حضور داشته‌ایم. شهرام ناظری برای نخستین‌بار در کنار ما به جامعه موسیقی معرفی شد و خود من ایشان را به رادیو بردم. علیرضا افتخاری، صدیق تعریف، هنگامه اخوان و بسیاری دیگر در کنار ما معرفی شدند. از سوی دیگر من فرهنگ فارسی و کردی را دور از هم نمی‌بینم. در کنسرتی در سوئد خبرنگاری به ما گفت موسیقی‌ای که اجرا کردید موسیقی کردی فارسیزاسیون شده است و اصالت کردی ندارد. در آنجا به آن خبرنگار گفتم من فاصله‌ای بین کرد و فارس نمی‌بینم. یک کرد در ترکیه با ترک‌ها در عراق با عرب‌ها و همچنین در سوریه نمی‌تواند این را بگوید. کردها در ایران ۵ هزار سال فرهنگ و ریشه مشترک با فارس‌ها دارند؛ بنابراین من تفاوتی بین این دونمی‌بینم.

 

موسیقی ایران چه در گذشته و چه امروز با موضوعی با عنوان خواننده‌محور بودن گروه‌های موسیقی مواجه بوده است. فارغ از طرفداری هرکدام از این انواع، برخلاف بسیاری از گروه‌های موسیق،ی در میان کامکارها بحث خواننده‌محوری یا خواننده‌سالاری بسیار کم است. نظر شما در این زمینه چیست؟

خواننده‌محور نبودن در میان کامکارها دلایل مختلفی دارد. نخست اینکه من خودم را به‌عنوان یک خواننده حرفه‌ای با مشخصاتی که برای آن متصور هستیم نمی‌دانم. من خودم را خواننده حرفه‌ای که بتواند جواب ساز پرقدرت اردشیر، سنتور پرقدرت اردوان و پشنگ یا تمبک پرقدرت ارژنگ را بدهد، نمی‌دانم. مسئله دیگری که وجود دارد، این است که تک‌تک ما به خصوص مدیریت گروه یعنی هوشنگ به خواننده‌محور بودن یک گروه باور نداریم. این موضوع خیلی ناراحت‌کننده است که اکثر گروه‌های دنیا خواننده‌محور هستند. به‌عنوان مثال مایکل جکسون. ۳۰۰ نفر از عوامل در پشت صحنه مشغول فعالیت هستند اما مردم فقط مایکل جکسون را می‌بینند و او را تشویق می‌کنند چون خواننده زبان گویای یک گروه موسیقی است. از همان زمان باربد و نکیسا، موزیسین‌ها می‌خواستند با مردم حرف بزنند اما نتوانستند؛ اینجا بود که شعر به کمک موسیقی آمد، شعر هم به وسیله کمانچه‌نواز یا سنتورزن خوانده نمی‌شود، بلکه توسط خواننده خوانده می‌شود. به همین خاطر خواننده‌محوری تا حدودی طبیعی است. در تاریخ نیز به این نکته اشاره شده است. در تاریخ می‌خوانیم که خسروپرویز اسبش، شبدیز را خیلی دوست داشت و دستور داده بود که هرکس خبر مرگ شبدیز را برای او بیاورد او را خواهد کشت. شبدیز می‌میرد و هیچ‌کس وظیفه رساندن این خبر به خسروپرویز را برعهده نمی‌گیرد تا باربد قبول می‌کند. در حضور خسروپرویز باربد آهنگی را می‌نوازد و شاه بعد از شنیدنش می‌پرسد: شبدیز مرده است؟ باربد هم می‌گوید خودتان گفتید قربان و قضیه فیصله پیدا می‌کند. این داستان نشان می‌دهد که موسیقی چقدر توان افکتیو بودن و انتقال احساس را دارد. در گروه ما شرایطی وجود دارد که خواننده‌های کمی این شرایط را برای حضور در گروه قبول می‌کنند.

 

 

 

 

 

  • 16
  • 5
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش