دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۰۷:۴۷ - ۱۳ اسفند ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۱۲۰۲۹۸۳
موسیقی

همسر حبیب محبیان از آنچه بر او رفت می‌گوید؛ کاش مجوز نمی‌دادند

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی

حبیب محبیان، خواننده ایرانی که او را خواننده‌ای لس‌آنجلسی لقب داده بودند، سال ١٣٨٨ به ایران آمد. آن زمان حرف و حدیث‌ها درباره او بسیار زیاد بود. این‌که قرار است ارشاد به او مجوز دهد تا به صورت رسمی بخواند.

 

حتی گفته شد قرار است در استادیوم آزادی با حضور او کنسرت برگزار کنند. با این حال تا زمانی که فوت کرد هیچ‌کدام از این موضوعات، اتفاق نیفتاد اما پس از مرگش ناگاه خبر آمد که قطعه‌ای از او مجوز دریافت کرده است. قطعه‌ای که البته پشتش حرف و حدیث زیادی بود.

 

«ناهید بسیم» همسر حبیب محبیان است که بیش از چهل‌سال با این خواننده محبوب، زندگی کرده و حالا با «شهروند» به گفت‌و‌گو نشسته است. او هنوز از رفتن حبیب داغ بر دل دارد. وقتی حرف می‌زد، هنوز صدایش می‌لرزید و چند جایی از صحبتش با «شهروند» به یاد حبیب محبیان اشک هم ریخت، اما حالا بیش از اندازه به یک موضوع اعتراض دارد آن هم مجوزی است که وزارت ارشاد برای یکی از خواننده‌ها به خاطر همراهی با صدای حبیب منتشر کرده است.

 

در میان مصاحبه هیچ وقت اسمی از کسی نبرد، می‌گفت حاضر نیست اسم کسانی را که بر حبیب جفا کرده‌اند بر زبان بیاورد. آنها وقتی از آمریکا به ایران آمدند، بعد از مدتی سکونت در تهران به نیاسته در کتالم رامسر رفتند. می‌گفت: بعد از حبیب مردم این‌جا خیلی هوای من را دارند. من هر روز پیاده تا مزار حبیب می‌روم و برمی‌گردم. امروزکه نرفته‌ام و مرا ندیده‌اند، نگران شده‌اند و تماس گرفته‌اند.»

 

این را زمانی توضیح می‌داد که هنگام مصاحبه مجبور به پاسخگویی به تلفن بود. آشنایی خود با حبیب و ازدواج‌شان را اتفاقی می‌دانست: «آشنایی من و حبیب به سال‌ها پیش برمی‌گردد و زمینه آشنایی من با او را پسر دایی‌ام فراهم آورد. ازدواج ما هم خیلی اتفاقی بود».

 

با او به گپ و گفت نشستیم و از روزهای بعد از حبیب گفتیم:

چرا نیاسته را برای زندگی انتخاب کردید؟ چون طبیعی است آدمی مثل حبیب که شهرت داشت و کار هنری هم می‌کرد، فضای تهران برایش مهیاتر بود. یک بار هست که فردی هنوز معروفیتی ندارد و سال‌های ابتدایی کار را هر جایی بگذراند، اهمیتی ندارد، اما همه می‌دانیم که برای ادامه حیات و کار هنری، این پایتخت است که فضای نسبتا مهیایی دارد...

 

دلیل شمال آمدن ما، به برخی از برنامه‌هایی برمی‌گردد که اتفاق افتاد. وقتی حبیب ‌سال ٨٨ به ایران آمد، کسی را در ایران به جز خواهر بزرگش نداشت که خیلی هم نمی‌شود درباره او حرف زد! بعد از آمدن به ایران اجازه خروج به او ندادند. در این مدت هم با آدم‌هایی آشنا شد که قول‌هایی به او دادند. حبیب بسیار آدم ساده‌ای بود، البته این ساده‌بودن به معنی آدمی است که صادق است و چیز پنهانی ندارد و به همه آدم اعتماد می‌کند، چون نهاد خودش پاک است. حبیب عاشق ایران بود.

 

زمانی که در آمریکا بودیم همیشه می‌گفت دوست دارد به ایران برگردد. همیشه می‌گفت ناهید من این‌جا نمی‌مانم، دوست ندارم این‌جا بمیرم. من هم می‌گفتم اگر اینطور است این‌جا نباید زندگی کنیم. ما زمانی که از آمریکا آمدیم، ابتدا تهران ساکن بودیم، اما این آدم‌ها قول‌هایی دادند و ویلایی برای سکونت ما در چابکسر در نظر گرفتند. من بچه تبریزم، اما از چهار پنج سالگی همراه خانواده به تهران آمدم و در آن‌جا بزرگ شدم. بدم هم نمی‌آمد شمال باشم. این‌جا آمدن‌مان هم دو تا دلیل داشت. یکی قول‌هایی بود که آنها دادند که البته بعدها به هیچ‌کدام از آنها عمل نکردند، مثل این‌که شما را آورده باشند و وسط آسمان رها کرده باشند و دست‌مان هم به هیچ جایی بند نبود.

 

سخت نبود؟ منظورم وقتی به ایران آمدید؟

چرا بود. ما سی‌سال ایران نبودیم و در این سی سال، عملا جا پای محکمی نداشتیم. ما یک بار آن آغاز انقلاب همه چیز را فروختیم و به آمریکا رفتیم و عملا زندگی را از صفر آغاز کردیم و این بار هم برعکس از آمریکا به ایران آمدیم و باید همه چیز را از صفر آغاز می‌کردیم، به همین دلیل، عملا ادامه حضورمان در تهران امکان نداشت. به همین دلیل وقتی عده‌ای پیدا شدند و قول دادند که در ازای کار، هزینه‌های زندگی را پرداخت می‌کنند، پذیرفتیم و به چابک‌سر آمدیم. متاسفانه آن قول و قرار به سرانجام نرسید و به صورت مستقل خودمان ادامه دادیم.

 

به نظر می‌رسد فردی که شما تمایلی ندارید از او صحبت کنید، آقای رحیم مشایی باشد که آن زمان موقعیت ویژه‌ای دردولت داشت.

 

به روح حبیب در این موضوع کاملا آنچه هست را می‌گویم، این آدمی که به ما قول داد، آقای رحیم مشایی نبود.

 

پس آنچه در اخبار منتشر شده، شایعه بود؟

نه شایعه هم نبود.

 

یعنی چه توضیح بیشتری می‌دهید؟

آن آدمی که قول داده بود، مدعی ارتباطاتی بود و اتکا داشت بر حسب آشنایی و رابطه‌هایی که دارند، می‌توانند مجوزهای لازم را بگیرند. برخی موارد هست که من تازه می‌شنوم. در آن زمان خواسته شده بود به حبیب مجوز بدهند. برنامه‌ای به نام امضا از تلویزیون پخش می‌شد که من در آن برنامه این موضوع را شنیدم.

 

آدم‌هایی بودند که نمی‌خواهم نام ببرم، اما می‌خواستند سرمایه‌گذری کنند. آنها می‌گفتند اگر ١٠‌سال هم موضوع طول بکشد، ما تمام هزینه‌ها را می‌دهیم و پای کار می‌ایستیم تا به نتیجه برسد، اما متاسفانه حتی یک‌سال هم سر قول‌شان نماندند. آن هم به چه شکلی فقط هزینه ویلایی که در اختیارمان قرار دادند را تقبل کردند. مابقی هزینه‌ها هم برعهده خودمان بود.

 

خلاصه این‌که دولت به ما هیچ قولی نداد و حتی وقتی در آن برنامه از وزیر ارشاد آن زمان در برنامه تلویزیونی امضا پرسیدند که شما مشکلاتی با آقای احمدی‌نژد داشتید و او درباره این مشکلات توضیح می‌داد، گفت که آقایی از خوانندگان از لس‌آنجلس آمده بود و می‌خواستند ما برای برنامه او مجوز بدهیم که ما این کار را نکردیم. به همین دلیل تاکید می‌کنم دولت در این وسط نقشی نداشت، چند نفر اهل رامسر بودند که گمان می‌کردند با ارتباطاتی که دارند، می‌توانند مجوز بگیرند، بعد هم که تلاش کردند، دیدند کاری از دست‌شان برنمی‌آید و آن برنامه‌ها که تصور می‌شد می‌شود برنامه اجرا کرد و پول‌های آنچنانی به دست آورد، محقق نشد، همه چیز را رها کردند.

 

تهران که بودیم این گروه تلاش داشتند ما به جایی غیر از تهران برویم، چون گمان‌شان این بود که حبیب ممکن است در تهران موقعیت‌های دیگری گیر بیاورد و آدم‌های دیگر او را پیدا کنند. اما شدیم از این‌جا مانده و از آن‌جا رانده، چون خودتان می‌دانید که ما همه چیز را در آمریکا رها کردیم و به ایران آمدیم. من هر چه به حبیب می‌گفتم، او می‌گفت نه این‌بار فرق دارد و اینها کارشان را انجام می‌دهند.

 

پس دولت وعده نداد؟

اگر دولت وعده می‌داد که برخی محدودیت‌ها به وجود نمی‌آمد. لپ‌تاپ و تلفن و اینها را نمی‌گرفتند. آن زمان حبیب کمی هم سرخورده شده بود و می‌گفت می‌خواهم برگردم آمریکا، حتی می‌گفت می‌خواهم به صورت غیرقانونی بیایم و وقتی پشت تلفن این حرف‌ها را می‌زد به من می‌گفت ممکن است تلفنت شنود شود. آخر ما را ترسانده بودند و ما هم که از این کشور دور بودیم، باور می‌کردیم. بعد که می‌آیی به این کشور می‌فهمی آنطور هم که می‌گفتند؛ نیست و کسی وقت اضافه ندارد که بخواهد دنبال این و آن راه بیفتد.

 

 بعد از این موضوعات بود که به کتالم آمدید؟

بعد از آن اتفاقات و حدود یک‌سال‌ونیم (تقریبا) که آن آقایان سرمایه‌گذار فقط اجاره را پرداختند، ما خودمان دیدیم اینطوری امکان جلو رفتن نیست. من خودم کمی پس‌انداز داشتم و در تبریز هم چیزهایی داشتیم. تهران هم امکان هندل‌کردن را نداشتیم، به همین دلیل آمدیم به روستایی به نام نیاسته از توابع کتالم که الان معروف هم شده. شانسی هم آمدیم قبل از این یک دوره پنجاه روزه این‌جا اقامت داشتیم و چون مردم هم دیده بودند ما آدم‌های بی‌آزاری هستیم و چون دنبال جایی هم بودیم که از آن گروه جدا شویم، خودشان پیشنهاد دادند به این محل بیاییم و الان حدود شش‌سال است که در اینجا ساکنیم.

 

آن زمان یادم هست خبری منتشر شد که قرار است حبیب در استادیوم آزادی در کنسرتی صد‌هزار نفری، برنامه اجرا کند؛ ماجرا چه بود؟

این را شما از کجا شنیدید.

 

موضوع خیلی معروف است، همین الان اگر در گوگل جست‌وجو کنید، کلی خبر درباره این موضوع بالا می‌آید.

می‌دانید چرا این را می‌پرسم، به این دلیل که حبیب همیشه این را در ذهن داشت. زمانی که در آمریکا بودیم همیشه می‌گفت: ناهید!

 

آدم برود ایران و یک کنسرت در ورزشگاه آزادی بگذارد، چه می‌شود. این همیشه در ذهن این مرد بود و به کسی هم نگفته بود. این‌که چطور این موضوع مطرح شده، برایم جالب است. من هر وقت فکر می‌کنم می‌بینم با توجه به میزان علاقه‌ای که مردم به او داشتند، اگر چنین کنسرتی برگزار می‌شد، حتما کنسرتی به‌یادماندنی بود. حتی به نظرم ورزشگاه آزادی هم جا کم بود.

 

اینطور که می‌گویید برگزاری کنسرت در استادیوم آزادی به قول فرنگی‌ها «ویژن» حبیب بوده است؟

آفرین دقیقا این ویژن حبیب بود. برای همین از شما می‌پرسم که این را از کجا شنیده‌اید. حبیب آدم صاف، ساده و نازنینی بود. من چهل‌وچند‌سال با این آدم زندگی کردم خدای من شاهد است که آدم به این خوبی نه دیدم و نه شنیدیم.

 

در میان تمام این حرف و حدیث‌هایی که درباره حبیب به وجود آمد، خبر دیگری هم دهان‌به‌دهان در جامعه می‌گشت و آن این بود ‌که حبیب دق کرد. گفتند به این دلیل که قول‌هایی که به او داده شده است، برآورده نشده، او به قدری تحت فشارهای روحی قرار گرفت که نتوانست تحمل کند. صحت این موضوع را از شما می‌توان پرسید، به این دلیل که چهار دهه با او زندگی کرده‌اید و در خلوت حتما حرف‌هایی به شما زده است...

 

حبیب این آخرها اصلا صحبت نمی‌کرد، به من هم چیزی نمی‌گفت. کاری بود که خودش کرده بود. وقتی گفت بیاییم ایران دیگر نمی‌توانست گله کند. من هم فکر می‌کنم واقعا حبیب دق کرد! او آدم سالمی بود. در عمرش یک نخ سیگار نکشیده بود. او حتی یک قطره الکل در عمرش نخورده بود. دایم ورزش می‌کرد. شب‌ها زود می‌خوابید. این آدم دق کرد. او شرمنده زن و بچه رفت. هر چند، ما هیچ‌وقت به او چیزی نمی‌گفتیم و فشاری از سمت ما بر او تحمیل نشد. او رفت، اما من نمی‌توانم باور کنم که او نیست. او نرفته من حتی نمی‌توانم برایش فاتحه بخوانم. من حتی نمی‌توانم از این‌جا بروم، فکر می‌کنم او را رها کردم و رفتم. هر روز هم باید به دیدنش بروم.

 

حبیب در مصاحبه‌ای که منتشر هم شده است، گفته که یک نفر قرار بود هزینه‌های یک کار مشترک را بپردازد. در همه جای دنیا اینطور است که وقتی یک خواننده قدیمی و جا افتاده، با یک خواننده جوان و گمنام برنامه اجرا می‌کند، حداقل یک‌میلیون دلار می‌گیرد، چون از اعتبار خودش استفاده می‌کند، ضمن این‌که شوهر من خواننده نبود. او موزیسین بود. آهنگساز بود. موزیک می‌دانست چیست، شعر می‌دانست و می‌گفت. این‌که می‌گویید مگر قرار و مدار نگذاشته‌اند، درست است حبیب با آنها قرا و مدار مالی هم گذاشتند و یک آهنگ خواندند. جالب است وقتی آن آهنگ را خواندند، دیگر غیبش زد و گمان کرد با یک آهنگ کارش گرفته و تمام شده است!

 

بنابراین حبیب بعد از این‌که ایران آمد، قطعاتی هم خواند و اجرا کرد...

 

بله، یکی آهنگ قدیمی‌اش بود که آن آقا می‌گفت ما این را تنظیم مجدد می‌کنیم و من هم در کنار شما چند بیت را بخوانم. قطعاتی هم خواند، اما ما از دنبال مجوز رفتن خسته شده بودیم. با خودمان گفتیم همین‌جا زندگی می‌کنیم و اگر حبیب خواست کارش را ادامه می‌دهد، آهنگ می‌خواند و آهنگ‌ها را هم در اینترنت منتشر می‌کنیم.

 

حبیب حاضر بود با یک سیب‌زمینی روزگار بگذراند، اما کسی از اوضاعش مطلع نباشد. او بسیار علو طبع داشت.

 

طوری هم حرف می‌زد که من به‌عنوان همسرش گاهی فکر می‌کردم نکند گنجی چیزی دارد. کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند، می‌دانستند و این علو طبع او را کاملا حس می‌کردند، به همین دلیل هم بود که خودش هیچ وقت به ارشاد نرفت، چون می‌ترسید کسی با او بلند حرف بزند.

 

حالا من نمی‌دانم ارشاد چطور این مجوز را صادر کرده است و مثالش خیلی واضح و شفاف است. فرض کنید کسی از دنیا می‌رود، او ١٠ تومان اگر داشته باشد، مگر نباید همه ورثه بروند و امضا بدهند برایش! من نمی‌دانم ارشاد با چه قانونی و با چه استدلالی این مجوز را صادر کرده است. شوهر من رفته ولی ما که هنوز هستیم. من همه زندگی‌ام، همه امیدم حبیب بوده که رفته است. من چشم طمع مالی به این قطعه‌ای که مجوز دادند، ندارم اما ارشاد نباید مجوز صادر می‌کرد.

 

الان این مجوزی که صادر شده است از شماها (شما و محمد) هیچ اجازه‌ای نگرفته‌اند؟

اصلا ما خبر نداشتیم.

 

البته طبیعی است که تمام حقوق قانونی، مادی و معنوی این اثر به ورثه می‌رسیده، درباره هیچ‌کدام از این موضوعات با شما صحبت نشده است؟

خیر، به هیچ‌عنوان. من نمی‌دانم با چه چیزی این مجوز صادر شده است، حتی به همان اثر هم پایبند نمانده و صدای حبیب را با آهنگی که خودش خوانده ترکیب کرده است. این اهانت است به حبیب. اگر قرار بود مجوز بدهند، باید تا زمانی که خودش بود می‌دادند، وقتی او رفته حتی به من هم نباید مجوز بدهند.

 

و تازه اگر هم مجوزی صادر می‌شود، باید تمام حقوق مادی و معنوی‌اش رعایت شود.

 

بله، دقیقا. تازه آن هم نه به فردی که گلوله آخر را به حبیب شلیک کرد. حبیب این اواخر مانند نخ ساییده‌شده بود.

این اواخر مدتی تمام آنچه مربوط به ما بود، بر دوش محمد بود. خدا خیرش دهد، دعای خیر پدر و مادر همراهش بود.

 

ماجرای شلیک تیر آخر چیست؟

تقریبا یک‌ماه مانده به مرگ حبیب، محمد تماس گرفت و گفت نگذار پدر سراغ اینترنت برود، چون آن آقا نشسته و پشت‌سر پدر حرف‌هایی زده که اگر بشنود، به‌هم‌می‌ریزد، چون حبیب شکننده شده بود. من هم همین را به حبیب گفتم که مبادا نگاه کنی. متاسفانه یکی از آشنایان از تهران تماس گرفت و ماجرا را گفت. حبیب می‌گفت من نمی‌خواهم بشنوم و او باز داشت توضیح می‌داد. متاسفانه از این به بعد بود که دیگر او ساکت ساکت شده بود و ... حالا ارشاد به همین آدم مجوز کار با صدای حبیب را داده است.

 

حبیب آن‌طور که شنیدم قطعات مذهبی هم اجرا کرده است؟

بله، آن زمان که آمریکا بودیم، رفت لبنان و در شهر بیروت برای شهدا خواند. یک قطعه برای امام علی (ع) و یک قطعه هم برای امام حسین(ع) قبل از انقلاب خوانده است

 

قطعه «نفسم گرفت از این شهر در این حصار بکشن/ در این حصار جادویی انتظار بشکن» هم ظاهرا برای امام زمان(عج) است؟

بله، همین‌طور است. حبیب آدم مذهبی‌ای بود. او یکی از افتخاراتش این بود که پسرش مکبر مسجد در لس‌آنجلس بود و اذان می‌گوید، اگر سراغ مسلم را بگیرد من می‌گویم او بود.

 

حمیدرضا عظیمی

 

 

 

shahrvand-newspaper.ir
  • 19
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش