به گزارش ایرنا، ستارخان 'سردار ملی' چهار سال و هفت ماه در تهران بود و اواخر ماه چهارم حضورش در تهران در پارک اتابک گلوله میخورد، چند روزی در آن پارک با پای زخمی میماند، در حالی که استخوان پایش خرد شده و اجازه قطع اش را به پزشکان نمیدهد.
نمایش 'تراژدی پارک اتابک'، داستان چند روز حضور ستارخان و مجاهدان آذربایجان را در پارک اتابک به زبانی ساده و شیوا و مخاطب فهم روایت میکند، اما گلوله خوردن ستارخان نقطه عطف داستان است که باعث کشته شدن سردار ملی ایرانیان بعد از چهار سال و سه ماه میشود.
این اثر، چند روز حضور ستارخان و یاران مشروطه خواه اش در پارک اتابک و پس از آن افتادن وی در بستر و تب و هذیانگویی ناشی از زخم گلوله را به زبان ترکی آذربایجانی به تصویر میکشد.
پرده اول:
تختخوابی در گوشه ای از صحنه دیده می شود، ستار با پای زخمی که هر آن عفونت اش عود می کند، بر روی تخت دراز کشیده و خواب های آشفته می بیند؛ صدای توپ و تانگ و گلوله به گوش می رسد.
'اسماعیل .. اسماعیل، پسرم اگر از این زندان بیرون بیایم برای تو پدری می کنم.'
خواب آشفته ستارخان، دوران محاصره و قحطی ۱۱ ماهه تبریز در جنگ با لشکریان دولتی و روس های تزاری اجنبی را که تبریزیان برای دفاع از کیان مملکت و برافراشته کردن بیرق واژگون شده استقلال و آزادی و مبارزه با دیو استبداد محمدعلیشاهی، خاک خوردند، اما خاک نداند، بازگو می کند.
سردار ملی ایرانیان در دوره مشروطه که اکنون از زخم گلوله فرونشسته بر مغز استخوان بر بستر بیماری افتاده است، می نالد و هذیان می گوید:'در این شب پائیزی ستاره ها هم رفته اند، چه خوب! مگر ستاره ها را باور می کنی؟ باز هم همان دختر گرسنه (منظور تبریز است)؛ خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم'.
ستار در غربت تهران مانده است و نمی گذارند به تبریز بیاید. او باز دچار اوهام ناشی از تب زخم می شود و با خود می گوید: 'راه ماکو بسته است سه روز است که چیزی نیست؛ تبریز از گرسنگی و بی نانی زجر می کشد'.
چگونه می توان به این بزرگی و بزرگواری رشک نبرد و همنوا با سردار ملی در نوای بی نوایش در پایتخت قجری گرفتار آمده در دست میوه چینان روسوفیل و انگلوفیل انقلاب مشروطه، گریه نکرد.
شب تاریک و طولانی پائیز سحر نمی شود، ستار چاه کنی را دیده و بر او استغاثه می کند: 'چاه کن برایم چاهی بکن تا همچون مولایم علی دردهایم را به چاه بگویم'.
پرده دوم:
کشتار مشروطه چیان و قلع و قمع آزادیخواهان به دست روس ها اتفاق می افتد؛ باقرخان در مسیر تلاش برای گردآوری نیروهای تازه نفس انقلابی و مشروطه خواه در مسیر کرمانشاهان شب هنگام به دست راهزنان کشته می شود؛ ثقة الاسلام اعدام می شود و دو پسر ۱۲ و ۱۶ ساله علی مسیو تنها به جرم فرزندان علی مسیو بودن، در ظهر عاشورای ۱۳۳۰ قمری به دست جلادان تزار روس اعدام می شوند.
هنگامی که تبریز در محاصره قوای استبدادی قرار داشت، کنسول روس در دیدار به ستارخان می گوید:'... به باقر خان یک بیرق روس دادم، او در امان دولت روس است. یکی را هم به تو می دهم تا در امان دولت روس باشی'.
ستارخان در پاسخ به کنسول روس سر را بالا می گیرد و چه زیبا می گوید: 'بیرق شما برای من لازم نیست، زیرا من در زیر بیرق ابولفضل العباس و بیرق ایرانم، من می خواهم هفت دولت زیر بیرق امیرالمومنین باشد نه بیرق روس'.
نقطه اوج نمایش آنجاست که گلوله را یک آشنای خودفروخته به پای ستارخان می زند و دقیقا می داند که اگر 'ستار' از پای بیافتد، جنبش 'مشروطه' شکست می خورد؛ و این همان خواسته مرتجع است، چرا که بدن بی سر، مرده است و جنبشی که فرمانده نداشته باشد، زمین گیر است.
پرده سوم:
نمایش که بر پایه تراژدی بنا شده، روایت گر ایران محزون و خزان دیده در گذر زمان در بند استکبار روس و انگلیس و هشداری بر آیندگان است که تاریخ را فراموش نکرده و مواطب گنجینه های اصلی و نسلی خود باشند، زیرا غیر از آن، محکوم به تجربه دوباره تاریخ خواهیم بود.
دوران مشروطه یکی از مقاطع مهم تاریخ معاصر ایران است که فریاد قانون خواهی و عدالت طلبی ایرانیان با رهبری علما و مجتهدین وقت در ۱۱۰ سال پیش اتفاق افتاد.
هر چند قدرت های زورگوی خارجی چنگ انداخته بر منابع و ثروت های خدادادی ایران کهن و اذناب داخلی آنان، انقلاب مشروطه را از مسیر اصلی آن منحرف کردند، هنوز هم این رویداد بزرگ سیاسی تاریخ کشور عزیزمان زوایای ناشناخته و سر به مهر فراوانی دارد.
در تبیین بزرگی انقلاب مشروطه همین بس که روزنامه 'نیویورک تریبون' در سال ۱۹۰۸ با چاپ عکسی از مشروطه، ایران را هفدهمین کشور دارای مجلس قانون گذاری معرفی کرد.
این افتخار مدیون ستارخان، مجاهدان مبارز و آزادی خواهی که فرزندان شان شهید شدند، مادرانی که در آتش تنور سوختند و مردمی که از گرسنگی ریشه گیاه خوردند، گرسنگی کشیدند، اما در برابر ظلم سر خم نکردند، بود.
با تدبر در تاریخ نه چندان گذشته و بخصوص حوادث عبرت آموز دوران مشروطه ذکر دو نکته ضروری است؛ نخست آنکه تاریخ نهضت مشروطه از شخصیت ستارخان جدا نیست؛ وی نماد مبارزه با استبداد، استعمار و قهرمان ملی است که الحق مجلس دوم شورای ملی لقب شایسته 'سردار ملی' را در حق وی تصویب کرد.
نکته دیگر اینکه به قول رودکی 'هر که نآموخت از گذشت روزگار لیک نآموزد ز هیچ آموزگار' اگر گذشته های بس تلخ تاریخی و تجارب بدست آمده را آئینه ای برای امروز نکنیم، مجبور به تجربه دوباره آنها خواهیم بود.
دیدن نمایش 'تراژدی پارک اتابک' به همراه خانواده و حتی کودکان خردسال آغازی بر فرجام جامعه ای متفکر و پرسش برانگیز در آن مقطع تاریخی است تا از دریچه سوال و جواب ها اشتباهات پرتعداد تاریخی را تکرار نکنیم.
ذکر این نکته نیز در تائید نقش تئاتر در آگاهی و بیداری جامعه و تربیت نسلی کنشگر خالی از لطف نیست؛ گویند 'ژنرال دوگل' رئیس جمهوری فرانسه در سال های ابتدایی پس از پایان جنگ دوم جهانی به مردم این کشور 'یارانه تئاتر' می داد تا به این وسیله علاوه بر کاهش آلام آنان از آثار جنگ خانمانسوز، زمینه را برای مشارکت در آبادانی و پیشرفت فرانسه رها شده از چنگال جنگ فراهم کند.
شکی نیست که هنر تئاتر در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه در دولت تدبیر و امید در اقصی نقاط کشور تحولات کمی و کیفی زیادی را تجربه کرده و این مهم در تبریز به عنوان خاستگاه نمایشنامه نویسی و تئاتر مام میهن نیز نمود بیشتری یافته است.
نعمت مرادپور
- 16
- 4