محمد مساوات با هر نمایشش تأکید تازهای بر نوجویی میکند. او غیرقابل پیشبینی است و از نیروی خلاقهاش بهرهمند میشود که با تازگی بتواند ماهیت تازهای از تئاتر را پیشروی مخاطبانش قرار دهد. زیباتر اینکه ایرانی است و از اصالتهای تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و زیباییشناسانهاش غفلت نمیکند.
این نشانه رفتن بهسوی هویت است که آثارش را ریشهدار میکند چنانچه این روزها «بیپدر»، برگرفته از «شنگول و منگول» بُعد تازهای از نگاه ایرانی را در گستره جهانی بازنمایی میکند. مساوات فعالیتهای هنریاش را با نقاشی آغاز کرد و تا قبل از فارغالتحصیلی از دانشگاه، در نمایشگاههای انفرادی و گروهی فراوانی شرکت کرد. او همزمان با تحصیل در رشته نقاشی، به کارگردانی تئاتر پرداخت و نمایشهای متعددی را روی صحنه برد. او در سالهای فعالیت تئاتری خود موفق به دریافت جوایز متعددی در حوزههای نویسندگی، طراحی و کارگردانی تئاتر شد.
آقای بکت سکسکه فراموش نشود (دانشگاه تهران، تالار استاد سمندریان، ۱۳۸۸)، ارتش میرزاملکمخان خانبلوکی (قشقایی، ۱۳۸۹)، این روبان سیاه (کارگاه نمایش، ۱۳۹۱)، عکس اتفاق عزیز (ماه، ۱۳۹۱)، بازیخانه قیاسالدین معالفارق (تالار مولوی، ۱۳۹۱)، قصه ظهر جمعه (تالار قشقایی، ۱۳۹۳)، خانهواده (تماشاخانه ایرانشهر، سالن استاد سمندریان، ۱۳۹۳)، بیضایی (سالن سنگلج، ۱۳۹۴) و یافتآباد (سالن ایرانشهر، ۱۳۹۵) از جمله آثار او هستند که هر یک بهنوعی بر این حضور مؤثر و پیشرونده در مسیر حرفهایشدن تأکید کردهاند؛ با این نگاه غالب که مساوات یک هنرمند با نوآوریهای درخورتأمل است.
این روبان سیاه
«این روبان سیاه» از محمد مساوات یک دانشجوی قابلتأمل ساخت. در نمایش این روبان سیاه، مساوات میخواهد در فضاسازی موفق بنماید و تلاش مضاعفی را مبذول داشته است. بازیگران هم در برخی لحظات و مواقع موفق مینمایند و در جاهایی هم دچار افراط و تفریط در القای حس و عمل میشوند. شاید حضور برخی از نقشها چندان جلوه و تأثیری در فرایند نمایشیشدن آن نکرده باشد؛ مثلا شخصیت مرد خلوچل هیچ کارکرد خاصی ندارد، حتی جلوه سرگرمکننده و مفرحی هم ندارد که بخواهد دلیل غیرمنطقیاش را اینگونه توجیه کند. همین روند مانع از تحقق یک بازی کاملا درست خواهد شد.
بخشی از این بازی در متن، لطمات و صدمات خود را دیده و بخشی هم به جریان هدایت بازیگران و حسوحال خود بازیگر برمیگردد که از ورود به مرحله کاملشدن منع شده است. البته کارگردان در بهکارگرفتن اشیا و وسایل صحنه تا حد زیادی موفق است و لحظاتی که از ترکیب بازیگران و اشیا تصویر و فضا میسازد، باز هم دامنه این موفقیت افزونتر میشود. بنابراین در اتکای به کلمات است که کاملا کم میآورد و آسیب اساسی را از همین ناحیه میخورد. مشکل عمده در پردازش قصه این نمایش است که درحالحاضر با درجه پایینی از باورپذیری روبهرو میشود؛ هرچند گروه در اجرا توجه و عنایت ویژهای به فضاسازی و ضرباهنگ کرده و در القای فضاهای فراواقعی تلاش مضاعفی را به کار گرفته است. همچنین خود نمایش با کدهای جلورونده و عقبرونده بافت کلی اثر را دچار افتوخیزهای بسیار میکند؛ یعنی نمایش علاوه بر فضاهای سوررئال از پیچیدگی قصه برخوردار است و این اساس کار را کمی قرص و محکم میکند، اما مشکل عمده به همان روابط سست برمیگردد که باورپذیری آدمها و اتفاقات را کمرنگ میکند.
بازیخانه قیاسالدین معالفارق
بازیخانه قیاسالدین معالفارق نیز میتوانست نام او را در مقام یک حرفهای مطرح کند، هرچند هنوز دانشجو بود، اما افراد حرفهای از او استقبال کردند. داستان این نمایش درباره شاهزاده «قیاسالدین معالفارق» بوده که صاحب فرزند میشود و پزشکان دستور میدهند این کودک هرگز نباید بخوابد و... . سبک این نمایش تعزیه بوده که به صورت طنز و نقدی به اسطوره اجرا میشود. ساناز سیداصفهانی، نویسنده، درباره این اثر معتقد است: در بازیخانه قیاسالدین معالفارق از آکسسوار خبری نبود. چنددقیقه اول دلم را زد. بعد یاد حرکات زن جادویی جک و لوبیای سحرآمیز افتادم. در بالای ابرها؛ نمایشی ایرانی، سرشار از دیالوگهایی که به سجع آراسته بودند و سخت و سنگین نبودند و اما کاملا شاعرانه و ایرانی. نمایشی با بازیدربازی و روایتدرروایت.
سؤالهایی که باید حل شود. خندههایی که در انتها روبهروی آینهای که جلو مخاطب قرار میگیرد میماسد بر تن. شخصیتهای نمایش ایرانی، کارد به استخوانشان میرسد. برای فرزند شاه اتفاقی میافتد. او که از بدو تولد سرنوشتی شوم دامنش را گرفته، دستکمی از ادیپ شهریار ندارد. پزشک بر او حکم میکند برای زندهماندنش کسی رویش را نبیند و او هرگز نخوابد تا زنده بماند. پزشک چه کسی است؟ نظربازی بر همسر شاه. عشق گذشته. قربانی خواستن. همه آنچه در نمایشهای کلاسیک باعث کاتارسیسم و کشش میشود به صورت ایرانی در این نمایش و در جای درست دیده میشود. با ابتکاری از شیوه اجرائی خاص. اسلوموشن و برعکس... لبخوانی و نقشخوانی و نقشدرنقش. هر دو کار واقعا دیدنی است.
قصه ظهر جمعه
حسین کیانی، نویسنده و کارگردان، درباره قصه ظهر جمعه نوشته است: محمد مساوات پس از دو، سه کار درخشان در حوزه تئاتر دانشجویی بهنوعی پا به عرصه تئاتر حرفهای نهاده و با گروهی جوان، نمایشی ایرانی ساخته که در نوع خود میتواند یکی از چندین بُعد تئاتر ایرانی یا ملی ما را نمایندگی کند. آدمهایی که در این نمایش همه دست به یکی کردهاند یا لااقل همدلاند که خواهر خود را به حجله ناخواستهاش بفرستند. خود پیش از این قربانیشده دَم همان حجله عروسیاند. مثل همان گوسفندی که هنوز قصاب برای کشتنش نیامده. در بعدازظهر جمعهای که عروسی در خانه هاشم برگزار است، چندین موضوع دیگر غیر از عروسی مطرح است.
مهاجرت برادر کوچکتر به ژاپن، کرایهدادن فیلمهای مجاز و غیرمجاز، بیماری مشکوک پدر، درس و دانشگاه اسماعیل، اختلاف طبقه عروس خانه یعنی زن هاشم و داماد خانواده یعنی شوهر اکرم و موضوعات دیگر که نویسنده با هوشیاری همه را در میانه داستان عروسی موبهمو و با جزئیات بیان میکند و بزنگاههای داستان و آنچه روند نمایشنامه را به کلی برمیگرداند و باعث درگیری، تشنج و تشتت آدمها میشود یعنی مسئله عروسی و مسائل پیرامون آن را که مهمترینش عشق همچنان پایدار عروس به محسن است بهعنوان ضربههای اصلی و امواج کوبنده نمایش خود برمیگزیند و بهموقع به سوی تماشاگر روانهاش میکند.
خانه. وا. ده
«خانه. وا. ده» نمایشی درباره خودکامگی فردی است. پدر در مقام خودکامهای بیچونوچرا خانوادهای را تا سرحد نابودی پیش میبرد. در وضعیت بسته همه باید تابع یک نفر باشند و برعکس در وضعیت باز همه تابع نظر جمع هستند. در «خانه. وا. ده» به دلیل فروپاشی است که شکل ظاهری خانواده هم تغییر کرده و به این شکل فروریخته و با فاصله ادا شده است. پدر هواپیمای مسافرتی میخرد که موقع سفر از آن استفاده میکنند اما این خرید مجازی است و دروغی محض. همه پذیرندهاند کورکورانه اما پسر بزرگ نمیپذیرد. پدر پسر را طرد میکند و این انکار تا مرگ پسر بزرگ پیش میرود. حالا روح پسر بزرگ در این «خانه. وا. ده» سرگردان است، او آمده تا خانواده را با ندای حقیقت متحول كند. دختر نفر دومی است که تابع این حقیقت محض میشود. او با روح پسر بزرگ در ارتباط است و حالا به دنبال انکار مسائل دروغین است. در نظام بسته پدر، دختر باید از گردونه هستی حذف شود. مرگ او مادر را پریشان میکند که او متوجه حضور متافیزیکال بچههایش میشود. مادر هم به ناچار دچار دیوانگی است و او هم از این حضور میگوید. مادربزرگ و پدربزرگ هم دیوانگی را تجربه میکنند. انگار نوبت به پدر هم میرسد و فقط این پسر کوچک است که همچنان در جهان خودش سیر و سیاحت میکند.
بیضایی
بیضایی نمایشی متفاوت با دیگر آثار این کارگردان نوجو و خلاق که تاکنون با نمایشهای قیاسالدین معالفارق، قصه ظهر جمعه، خانه. وا. ده و بیضایی نشان داده آدمی تنوعطلب، جسور و بسیار ساختارشکن است. در بیضایی او فن و شیوه برخوانی را به نفع اجرائی نوین درهم میشکند که شاید برای واپسگرایان سنتهای نمایشی چندان جالب نباشد. او نگاه متفاوتی در عرصه درام ایرانی دارد و از منظر خود سیاوش، رستم، سهراب و ضحاک را در سه تابلو، اما در طراحی صحنه واحدی نمایش میدهد. در این نمایش میتوانست اتفاقات خوشایندتری نیز به وقوع بپيوندد اما انگار نام بیضایی مانع از آن شده باشد. به هر تقدیر او زبان آرکائیک را به اوجگاهی میرساند که از دایره تقدیرات و ملزومات زبان نمایش ایرانی بیرون است اما خود رویدادی نیست که بشود به آن اتکا کند؛ یعنی در جایی معلق میماند که جستجوگری محمد مساوات را به نتیجه لازم نمیرساند؛ بنابراین پیامدی نیز از این تلاش او قابل تصور نیست. هرچند تلفیق این اجرا با شیوه بیومکانیک میرهولد، خودش تأملبرانگیز است. به هر روی بیضایی هم در کارنامه مساوات قابل استناد است و میتوان انتظار داشت که در آینده، شاهد اتفاق بهتری از این رویکرد باشیم.
یافتآباد
مساوات در یافتآباد از مرزهای رئالیسم گذر میکند و در آنجا میتوان تصورات غریبی از انتزاع واقعیت مانند دیگر آثارش را جستوجو کرد. خانوادهای در آستانه یک مشارکت، در یک اسبابکشی شرکت میکنند. رابطه گرم خانواده با شوخطبعی بدون مرزی همراه است. ناگهان اعضای خانواده متوجه میشوند پول خرید زمینی مشارکتی گم شده است. افراد یکدیگر را متهم به دزدی میکنند. روابط در تمام سطوح از هم متلاشی میشود. در این بازی بیقاعده یا هجو رفتارها همه مقصرند و همه میتوانند به سوي هم انگشت اتهام را دراز کنند اما بیخبرند از آن بازیای که در آن یکی از دوستان بیمارشان را که به شوخی در دستشویی زندانیاش کردهاند، به دلیل دیررسیدن داروها یا هوای بد آنجا دچار مرگ میشود. هرچند در این ميان نیز پول خانه اشتراکی نیز بر باد است. مساوات با نمایاندن فاجعه روابط انسانی، آرام و قرار را از مخاطب میگیرد و او را متوجه کردهها و ناکردههايش میكند و این زبان و بیان کمدی و تراژیکی است که انگار گریبان همه را گرفته است.
بیپدر
بیپدر درواقع دراماتورژی نوینی از همان داستان کودکانه بزبزقندی یا شنگول، منگول و حبه انگور است؛ با این تفاوت عمده که دیگر از آن نگاه لطیف که مثبت بر منفی به دلیل هوشیاری مادرانه چیره میشود، خبری نیست بلکه این مسیر واژگون میشود و خانمبزی گرگ و آقاگرگه بز میشود و این همان احتمال غریبی است با نگاه گروتسک که ما را به چالشی غریب میخواند. نمایشی که در نوع خود در بازنمایی وضعیت انسان دگرگونشونده در مسیر تاریخی رو به جلویش بعید نیست که به چنین جایگاه هولناکی نیز برسد. به هر تقدیر همیشه تصور انسان از پایان جهان هولناک بوده است. در اینجا نیز همه دست در دست هم دادهاند که گردونه را خلافآمد متعارفها پیش ببرند و این خود قضیه را پیچیده و دور از ذهن میكند.
اما زیباییاش در اینجاست که این فضای کابوسگونه در دورها هم قابل تصور است و همین آن را منجر به امر حقیقی میكند و ما را با تصوراتی که میشود از روح و روان حیوانی و هیولاگونه انسان مواجه كند، آشنا میكند. مساوات این بار نیز وضعیت گروتسک را در جایی خلاصهشده نمایان میکند. یک راهپله که در آن انگار قرار نیست زاویه دیدی هم تغییر کند، رویدادها و برخوردها اجرا میشود. اجرائی که در آن همهچیز غیرمعمول است و همین موجاموج احساسات را به فراسوی خیال میبرد و این فانتزی همراه با خشم و خشونت است که دوام و بقایی مییابد که تا همیشه آزاردهنده خواهد بود چون این انسان نیست. مساوات اندیشهای را در بازخورد تکنیکها به چالش میکشد. اینکه همه اینها استحاله میشوند در غیر از خودشان میتواند بسترساز باورهای تازهای باشد که هر تماشاگری را به هولناکی قابل یقینی سوق دهد.
- 18
- 4