برشت در «زندگي گاليله»، تصويري متناقض و پر از تضاد از گاليله به دست ميدهد. در نمايشنامه برشت، گاليله دانشمندي است كه از قهرمانشدن و وفاداري به آنچه اعتقاد دارد تن ميزند و با انكار حقيقت زندهماندن را انتخاب ميكند. گاليله دستان آلوده را به دستان خالي ترجيح ميدهد و معتقد است كه طنيني از حقيقت در اين انتخاب نهفته است، طنيني از دانش جديد و اخلاقيات جديد. انتخاب گاليله مبني بر انكار حقيقت و زندهماندن، ردي از تفكر برشت را در خود دارد. اينكه براي خروج از وضعيت شر نميتوان به شر آلوده نشد. در تئاتر برشت تاكيد اصلي بر شرايط تاريخي و مناسبات اجتماعي حاكم است و شخصيتهاي برشتي جدا از وضعيت تاريخي و اجتماعي عصرشان نيستند. چنين است كه گاليله برشت، شخصيتي است كه با پشتكردن به حقيقت به چهرهاي مملو از اضداد بدل ميشود.
ادوارد باند، نمايشنامهنويس انگليسي و از پيروان تئاتر برشت، در نمايشنامه «بينگو» يا «صحنههايي از پول و مرگ»، چهرهاي از شكسپير به دست ميدهد كه او نيز همچون گاليله برشت پر از تناقض است و بهنوعي او نيز به حقيقت پشت ميكند. در «بينگو»، خبري از شكسپير نويسنده و هنرمند نيست و او در سالهاي پاياني عمرش به عنوان يك زميندار مطرح است. در اين نمايش، شكسپير در دام تعدادي از زمينداران بزرگ گرفتار شده كه ميخواهند دست به اصلاحات ارضي بزنند و اين اتفاق بر پولي كه شكسپير از اجارهبهاي زمينهاي خود ميگيرد تاثيرگذار است. در مواجهه با اين اتفاق شكسپير دو راه پيشِرو دارد. يا بايد طرف فرودستان را بگيرد و با اصلاحات ارضي مخالفت كند و يا اينكه با زمينداران بزرگ قرارداد ببندد و سود حاصل از زمينهايش را تضمين كند. شكسپير جانب زمينداران را ميگيرد و به فقراي روستايي و فرودستان پشت ميكند و در مقابل خواستههاي آنان كاري جز سكوت انجام نميدهد. باند نيز همچون برشت بهواسطه قهرمانزدايي، به دنبال بازنمايي واقعيت تاريخي است. گاليله برشت و شكسپير باند، چهرههايي دوگانهاند و هر دو با انتخابهايشان سرنوشت خود را رقم ميزنند.
«بينگو» نمايشنامهاي دوپردهاي است و در ابتداي نمايش شكسپير بيش از هرچيز با سكوتش حضور دارد. در صحنه ابتدايي نمايش شكسپير كاغذي در دست دارد اما اين كاغذ نه يكي از آثارش بلكه قراردادي است كه با زمينداران بزرگ بسته است. در اينجا شكسپير پيرمردي است كه دغدغهاي جز منافعش ندارد و حتي اوضاع بحراني خانوادهاش هم اهميتي برايش ندارد. باند با احضار شكسپير به متن نمايشنامهاش، اين چهره كلاسيك ادبيات انگلستان را به عنوان نماد فرهنگي اين جامعه مطرح ميكند و البته با رويكردي انتقادي با آن مواجه ميشود. شكسپير در اين نمايش، سرمايهداري در آستانه مرگ است كه هيچ ربطي ميان زندگي شخصي او و زندگي هنرمندانهاش وجود ندارد. «بينگو» با مطرحكردن رابطه ميان شكسپير و زمينداراني كه عليه مردماند، بهنوعي بر مسئله نقش هنرمند در جامعه و بهعبارتي تعهد هنرمند انگشت ميگذارد. شكسپير تن به معاملهاي ميدهد كه اگرچه در ظاهر به نفع كشاورزان است اما درواقع نقشهاي است براي آنكه زمينهاي روستاييان مصادره شود و باند همين اتفاق را دليل وضعيت شكسپير در روزهاي پاياني عمرش ميداند. به اين ترتيب شكسپير در اين نمايش نه قهرمان بلكه ضدقهرماني است كه عليه جامعه خودش اقدام ميكند.
باند با احضار شكسپير از متن تاريخ و پرداختن به موضوعي تاريخي اين امكان را براي خود فراهم ميكند تا بيعدالتي حاكم بر جهان امروز را تصوير كند. باند در اين نمايشنامهاش، با پيشفرض قراردادن دوران شكسپير و وضعيت زمينداري در آن زمان بيش از آنكه به دنبال تفسيري محض از تاريخ باشد به دنبال واسطهاي است براي پرداختن به جهان امروز. ضمن اينكه با ارائه چهرهاي متفاوت از شكسپير و بهعبارتي ارائه تصويري ضدقهرمان از او، به اسطورهزدايي از چهره شكسپير هم ميپردازد و نشان ميدهد كه ميتوان خوانشهاي ديگري هم ارائه داد و سلطه و مرجعيتهاي گذشته را به چالش كشيد. شكسيپر با امضاي قرارداد با زمينداران فقط سود زمينهايش را تضمين نميكند بلكه سند مرگ هويت خود به عنوان يك هنرمند را هم امضاء ميكند. شكسپير در پايان نمايش، چهرهاي تكيده و شكستخورده است و اين شكست هم در زندگي شخصي و خانوادگياش ديده ميشود و هم در زندگي اجتماعي او به عنوان يك هنرمند. به اينترتيب «بينگو» داستان سرنوشت شكسپير و حركت او به سمت زوالي تمامعيار است. شكسپير در پايان نمايش و در حالي كه خانوادهاش فروپاشيده و به عنوان هنرمند هم با شكست مواجه شده دست به خودكشي ميزند.
او در آخر سكوتش را ميشكند و با واقعيت موجود زندگياش روبرو ميشود و در حال احتضار ميپرسد: «چند وقته مردهام؟ كِي از پا درميآم؟ دويدن دنبال سراب. اشتباه... اشتباه... كاري از پيش رفت؟ سالها انتظار... دويدن از پي باد... كاري از پيش رفت؟ كاري از پيش رفت؟ شكَرِ مرگ. كاري از پيش رفت؟» خودكشي شكسپير درواقع پذيرش شكست از طرف خود اوست و در پايان نفرت، طمع، پول، بيعدالتي، خيانت، مرگ و نويسندگي به شكلي تمثيلي در وجود شكسپير تجسم مييابد. شكسپير اگرچه در بخش ابتدايي نمايش بيشتر در موضع سكوت قرار دارد و هيچ واكنش درستي به جهان اطرافش نشان نميدهد، اما بهخوبي آگاه است كه چه چيزي در اطرافش در جريان است و شايد همين وضعيت است كه او را به نااميدي محض كشانده و ديگر نه ميتواند بنويسد و نه مخاطبي براي نوشتههايش ميتواند تصور كند: «زندهموندن به چه قيمتي؟ بهتزدهام از ديدن اين همه بدبختي و مصيبت.
از اين توده درهمرفته در فلاكت كه وقتي از بالاي سرشون رد ميشي به خود ميپيچند. زنهاي كيسه خريد در دست كه از روي گودالهاي پر از خون رد ميشن. گشنه نگهداشتن مردم به چه قيمتي. پچپچه نگهبانهايي كه زندانيها رو تحويل ميدن. نيشخند مردهايي كه جلوتر از نوك چاقوشون را نميبينن. بهتزدهام. چطور ميتونم برگردم جايي كه پر از اينهاست؟ اونجا چه كاري از دستم برميآد؟ حالا ديگه با خودم حرف ميزنم. ميدونم ديگه گوش شنوايي پيدا نميشه.»
يكي ديگر از نقاط قابلتوجه نمايشنامه «بينگو»، دو شخصيت پيرمرد و پسر جوانش هستند كه ارتباط پدر و فرزندي ميانشان از بين رفته و اين دو مقابل هم قرار گرفتهاند. پدر، عقل سالمي ندارد و درواقع كودكي بيش نيست و با كارهاي بچهگانهاش به قانون زمينداران خدمت ميكند. پسر اما مخالف اصلاحات ارضي زمينداران است و ميخواهد پدرش را مجازات كند. در آخر پسر جوان به سمت پدرش شليك ميكند و اين شليك درواقع ضربهاي است بر پيكر جهان موجود.
باند در برخي ديگر از آثارش هم به تاريخ و شخصيتهاي تاريخي پرداخته و به بازنويسي متون گذشته و اسطورهزدايي از تاريخ توجه كرده است. باند متعلق به سنت ماركسيستي برشت است و او نيز به دنبال نشاندادن مناسبات تاريخي و اجتماعي در نمايشنامههايش است. باند تعارضات ميان شخصيتهاي نمايشنامههايش را ناشي از تناقضات موجود در جهاني ميداند كه براساس فاصله طبقاتي بنا شده است. در پايان ترجمه فارسي نمايشنامه «بينگو»، مقالهاي با عنوان «تئاتر عقلاني ادوارد باند، ميراث مكتب برشت» پيوست شده كه در بخشي از آن درباره نوع نگاه باند به تئاتر و توقعي كه او از تئاترش دارد صحبت شده است: «ادوارد باند تئاتر را راهي براي شناخت روشنفكرانه انسان از واقعيت ميداند. از نقطهنظر باند، تئاتر حقيقي كاوشگر معضلات عصر حاضر است و با ارائه ابزارهاي واقعبينانه، يا به عبارتي راهكارهايي خوشبينانه، براي حل آن تلاش ميكند. وي با نشاندادن ضعفهاي انسان، نظارهگر سرنوشت جماعتي است كه مدرنيته آنها را از ارزشهايشان جدا كرده است. در تئاتر وي، زندان، تيمارستان و خشونت، بيانگر بيعدالتي اجتماع هستند و هركدام بهنوبه خود گريبانگير طبقه ضعيف. با توجه به اينكه زندگي واقعي متصل به ارزشهاي انساني است كه در گذشته وجود داشته است، نميتوان اين پل اتصال به گذشته را شكست و به آينده نگريست.»
از اينروست كه باند در آثارش به تاريخ توجه زيادي دارد و معتقد است كه گذشته به مثابه اسطورهاي بر زمان حال تاثير ميگذارد و مثل باري بر دوش است كه نميتوان از آن تن زد. خوانشهاي تاريخي باند متاثر از سنت تاريخگرايانه برشتي است و به تعامل ميان ادبيات و تاريخ منجر ميشود. باند در ادامه سنت برشت، با رجوع به تاريخ و شخصيتهاي تاريخي در پي يافتن موادي براي بناي تئاتر سياسياش است. اين ويژگي در ديگر آثار باند و ازجمله در نمايشنامه «احمقها»، كه اين نيز به فارسي ترجمه شده، ديده ميشود. در «احمقها»، تصويري از جامعه طبقاتي و بيعدالتي موجود در آن به دست داده شده. در اينجا طبقات فرودست عليه صاحبان قدرت طغيان ميكنند اما سركوب ميشوند و در اين بين قهرمان نمايشنامه، جان كلر است؛ شاعر قرن نوزدهمي انگلستان كه در خانوادهاي كارگري متولد شده است. باند در «احمقها» با بازنويسي زندگي اين شاعر كلاسيك انگليسي نشان ميدهد كه سرمايهداري و فشارهاي جامعه طبقاتي چطور شاعري چون او را تا آستانه فروپاشي ذهني پيش ميبرد. باند در اين نمايشنامه نشان ميدهد كه چطور كار كلر به آسايشگاه رواني ميانجامد و وضعيت روحي او چگونه به اشعارش راه مييابد.
- 9
- 3