این روزها نمایشی روی صحنه میرود که آدمی را به تأمل در باب پارهای از امور وامیدارد و طرح مسائلی را ضروری میکند. نمایش «روز عقیم»، به نویسندگی و کارگردانی حسین کیانی، در زمانهای روی صحنه میرود که ولع پول، تئاتر ایران را درنوردیده است. آنچه این روزها بر صحنه تئاتر دیده میشود نشان کمی از چیزی دارد که آن را «نمایش» مینامیم. امروزه بیشتر شاهد مترسکهایی هستیم که از تلویزیون و سینما به درون تئاتر هجوم آوردهاند تا هرچهزودتر دخلش را بچاپند و هرآنچه در آن هست را به باد بسپارند.
بیشک امروز، صحنه تئاتر ایران تحت سلطه دلالان است؛ از مدیران سالنها بگیرید تا کارگردانان و نویسندگان و بازیگران و دیگر افراد. قاعدتا منظور ما همه آثار اجرائی و همه اهالی تئاتر ایران نیست، این امری بدیهی است.
همواره در گوشهوکنار این تئاتر محنتزده کسانی هستند که عاشقانه و دلباخته کار میکنند و دغدغههایشان چیزی فراتر از سلیقه تلویزیونی مردم عامه است، همواره کسانی هستند که شریفند که نان به نرخ روز نمیخورند و ناآگاهی توده مردم را به منبع درآمدی برای خود بدل نمیکنند. در روند تحول و تکامل بشری، همواره اموری هستند که از تاریخ جا میمانند؛ اموری که به صحنه تاریخنگاری رسمی وارد نمیشوند و جایی در میان صفحات تاریخ ندارند.
چه بسیار رنجها و دردهایی که هیچکس هیچگاه پی به آنها نمیبرد و چه بسیار رویدادهایی که هرگز روایت نمیشوند و تاریخ بشر هرگز آنها را به یاد نخواهد آورد. این امورِ گمشده تاریخ که همواره تاریخ را به یک «مسئله» تبدیل میکنند گاه وقایعی بودهاند که توان تغییر تاریخ بشر را از بنیان داشتهاند (همچون بسیاری از خیزشها و اعتراضها و انقلابها)، گاه میزانسنِ عظیم توحش انسان را به صحنه بردهاند (اردوگاه مرگ آشوویتس و...) و گاه اموری ساده در دل زندگی، اما عمیق و جانکاه بودهاند و نشانی ابدی از تنهایی انسان به پیشانی داشتهاند.
وقتی ناتوان از بهیادآوردن چیزی هستیم، وقتی نمیتوانیم به اسنادی استناد کنیم، وقتی دروازههای تاریخ را در برابر ما بستهاند، پس ناگزیر باید آن را «تخیل» کنیم. «تخیل» همواره امری رو به آینده نیست، مسئله بر سر تخیل گذشته است، مسئله «گذشته را تخیلکردن» است. چرا باید «گذشته» را تخیل کنیم؟ چه لزومی دارد بخشهای خالی گذشته را تخیل کرد؟ پاسخ نه پیچیده است نه غیرقابل ارائه. پاسخ را میشود بیهیچ پیچشی داد: باید گذشته را تخیل کرد؛ نه برای برپاکردن کارناوالی شکوهمند از افتخارات و فتوحات، بلکه برای بهپرسشکشیدن آن، برای احیای دوباره آن، فعالسازیاش و برای زندهکردن امیدها و آرمانها و رؤیاها. باید پرسید، باید به صحنه آورد و باید سرخی شرم را بر گونههای انسان کوبید.
حسین کیانی، گذشته را تخیل میکند، حسین کیانی لحظههایی را (باز) اجرا میکند که چیزی از اجرایش نمیداند، نمیداند چگونه رخ داده است، نمیداند چه چیزی بر آنها گذشته است و ازهمینرو آن را تخیل میکند و نشان میدهد که تخیل «ضروری» است. او یکی از پراضطرابترین لحظههای تاریخش را تخیل میکند. زنان قلعهنشین به صحنه تئاتر کیانی میآیند تا امر ناپیدای تاریخ را مرئی کنند. مسئله چنین نمایشی «کیفیت» نیست، بلکه «ضرورت» است.
«روز عقیم» از آن نمایشهایی نیست که با تکیه بر سرمایه و روابط بیمار تئاتر امروز در سالن مجللی روی صحنه رفته باشد؛ از آن نمایشهایی نیست که با تکیه بر ستارگان پوچ و توخالی سعی در جذب تماشاگر داشته باشد؛ «روز عقیم» میخواهد چیزی را بیان کند که خود بیانکردنش یک «مسئله» است.
کیانوش اخباری
- 16
- 2