به امضا رسیدن عهدنامه فینکناشتاین بین ایران و فرانسه و به دنبال آن ورود یک هیات مقتدر دیپلماتیک و نظامی فرانسوی به تهران در دسامبر ۱۸۰۷ میلادی لرزه بر تن انگلیسیها افکند. طبق مفاد عهدنامه فینکناشتاین پادشاه ایران قبول کرده بود به انگلستان اعلان جنگ بدهد، همه روابط سیاسی و تجاری خود را با آن کشور قطع کند، و به سپاهیان فرانسوی اجازه دهد برای رسیدن به هندوستان از خاک ایران عبور کنند.
مقامات حکومت بریتانیا در لندن که اکنون از تهدید فرانسویها به هند به اندازه مقامات کلکته متوحش شده بودند تصمیم گرفتند هارفوردجونز نماینده سابق کمپانی هند شرقی در بصره و بغداد را به تهران بفرستند تا بلکه پیمان اتحاد ایران و فرانسه را برهم بزند و به جای آن مذاکراتی در باب عقد پیمانی بین انگلستان و ایران انجام دهد. هارفورد جونز را اول لقب «بارون» دادند و سپس با اعتبارنامهای که او را فرستاده پادشاه بریتانیا معرفی میکرد مجهز ساختند. اما در این میان مقامات حکومت هندوستان در کلکته، که هم علاقهمند بودند کنترل خود را روی سیاست انگلستان در ایران همچنان حفظ کنند و هم از هارفورد جونز اطمینان خاطر نداشتند، تصمیم گرفتند نمایندهای از آن خود به دربار ایران اعزام دارند. به ناچار جانملکم، کارشناس امور ایران در کمپانی برای این ماموریت در نظر گرفته شد و به همین خاطر او را به درجه سرتیپی ارتقا دادند.
جان ملکم که قبل از هارفورد جونز به ایران رسید، کار خود را خراب کرد و بدون اینکه موفق شود حتی از بوشهر پا فراتر بگذارد به هندوستان بازگشت، زیرا فتحعلیشاه از پذیرفتن او امتناع کرد. هارفورد جونز موفقیت بیشتری یافت و توانست مذاکرات لازم را برای عقدپیمانی که عهدنامه مجمل یا مقدماتی دوستی و اتحاد نام گرفته است با مقامات ایران انجام دهد. این عهدنامه در ماه مارس ۱۸۰۹ در تهران به امضا رسید و قرار شد برخی از جزئیاتی که در پیمان روشن نشده بود در لندن حل و فصل شود. جیمز موریه که هارفورد جونز را از لندن با عنوان منشی هیات همراهی کرده بود اکنون برای کمک به امر اخیر راه بازگشت را در پیش گرفت. همراه او یک ایرانی به نام میرزا ابوالحسن شیرازی به نمایندگی از جانب فتحعلیشاه مسافرت میکرد تا هم در مذاکرات شرکت کند و هم بکوشد اغتشاشی را رفع کند که اقدام خارقالعاده فرمانفرمای هندوستان لرد مینتو در بیاعتبار خواندن سفارت هارفورد جونز (به این بهانه که سفیر اخیر بدون جلب موافقت او عمل میکرد) در دربار تهران پدید آورده بود.
میرزا ابوالحسن اولین سفیری بود که ایرانیها بعد از سفارت نقدعلی بیگ در سال ۱۶۲۶ به انگلستان می فرستادند. در آن زمان میرزا ابوالحسن ۳۵ساله بود. معاصرانش وی را بلندقامت، سبزه، خوشهیکل و مخصوصا خوشقیافه توصیف کردهاند، با ریش سیاه انبوه و دندانهای زیبا. یکی از ستایشگران انگلیسی او در وصفش چنین نوشته است: «اطوار او حقیقتا دلپذیر و موزون و در بالاترین حد تصور گیراست و در عین حال برانگیزاننده حس احترام در بیننده، به طوری که حتی نزدیکان او فراموش نمیکنند که وی نماینده پادشاهی بزرگ است.»
میرزا ابوالحسن در شیراز در خانوادهای که با درباریان متنفذ مربوط بود به دنیا آمده بود. ولی وقتی ستاره اقبال داییاش ]میرزا ابراهیم کلانتر[ که صدراعظم فتحعلیشاه بود افول کرد ]و صدراعظم و همه کسانش دستگیر شدند[ میرزا ابوالحسن از بیم جان به هندوستان گریخت. وی نزدیک به چهار سال در هند بود تا اینکه اجازه یافت به وطن بازگردد. مدتی در شیراز و اصفهان به کار پرداخت و سپس در دستگاه باجناقش ]محمدحسینخان امینالدوله[ که وزیر دوم دربار ایران بود به منشیگری گمارده شد. در دربار بود که میرزا ابوالحسن مورد توجه هارفورد جونز قرار گرفت. هارفورد جونز ادعا میکند او بود که میرزا ابوالحسن را به خاطر علم و اطلاعی که از رسوم انگلیسیها در هند پیدا کرده بود بهعنوان شخص واجد شرایط برای برعهده گرفتن ماموریت لندن به فتحعلیشاه پیشنهاد کرد. میرزا ابوالحسن اگرچه هفت ماه بیشتر در انگلستان نماند، هیجان قابل ملاحظهای در آن دیار پدید آورد.
میرزا ابوالحسن و جیمز موریه در اوایل ماه مه ۱۸۰۹ تهران را ترک گفتند و پس از سفری دور و دراز، ۶ ماه بعد، در اواخر ماه نوامبر همان سال به بندر پلیموت رسیدند که برای شخصی که در آفتاب و زیر آسمان بیابر ایران بزرگ شده است به هیچوجه فصل مناسبی نبود. تعداد همراهان میرزا ابوالحسن، برخلاف ملتزمان انبوه دو سفیری که قبلا از ایران به هندوستان اعزام شده بودند، بسیار اندک بود و از ۹ یا ۱۰ نفر ]منشی و[ نوکر و پیشخدمت و مهتر تشکیل میشد. مسافت تهران تا تبریز را سوار بر اسب و گاه پیاده پیمودند و سپس به همین ترتیب از خاک عثمانی گذشتند تا سرانجام به استانبول رسیدند. چند هفته در این شهر استراحت کردند و بعد رهسپار بندر اسمیرنه (ازمیر) شدند. در استانبول میرزا ابوالحسن و همه همراهانش در ضیافت شام و مجلسی که ایلچی انگلستان ترتیب داده بود شرکت کردند.
در بندر اسمیرنه جمعیت انبوهی از اهالی شهر گرد آمده بودند تا ایرانیها را تماشا کنند. ملوانان بر فراز تیرکهای افقی بادبانهای کشتی رفته بودند و زمانی که میرزا ابوالحسن پا بر عرضه ناو «ساکسس» گذارد پانزده تیر توپ به احترام وی شلیک شد. این ناو را دولت بریتانیا اختصاصا برای حمل ایلچی ایران اعزام داشته بود و میرزا ابوالحسن و همراهان در معیت جیمز موریه با آن تا جزیره مالت سفر کردند و در آنجا در ادامه سفر دریایی خود به ناو «فورمیدبل» منتقل شدند. ایرانیها با آنکه همه چیز برایشان تازه و ناآشنا بود بهسرعت به شرایط مسافرت دریایی خو گرفتند، هرچند بعضی اوقات از وضع آب آشامیدنی و موجود نبودن میوه تازه زبان به شکایت میگشودند. میرزا ابوالحسن به خوردن غذا با کارد و چنگال عادت کرد و از موریه درس انگلیسی میگرفت و سوالهای بیشماری میپرسید و جوابهای موریه را بهدقت در کتابچهای یادداشت میکرد.
اعضای هیات ایرانی سرانجام پس از سفر دریایی تقریبا سه ماهه خود روز ۲۵ نوامبر ۱۸۰۹ وارد پلیموت شدند و اجبارا چهار روز ملالآور را در قرنطینه گذراندند تا اجازه یافتند قدم به خشکی بگذارند. در این هنگام مراسم استقبال رسمی آغاز شد: شلیک تیرهای توپ، بازدید از گارد افتخار و دیدار مقامات محلی به همراهی بانوانشان از میرزا ابوالحسن. به این ترتیب ایرانیها سه شب را در بندر گذراندند و سپس همگی به همراهی موریه رهسپار لندن شدند. در انگلستان جادهها برخلاف ایران و ترکیه هموار و برای مسافرت با وسایط نقلیه چرخدار مناسب بود. از این رو ایرانیها قادر بودند پدیده نوظهور و هیجانانگیز مسافرت با دلیجان را تجربه کنند. هر دلیجان را چهار اسب میکشید و در این حال ایرانیها که به شیوه مرسوم خود چهارزانو توی دلیجان نشسته بودند از سرعت جابهجایی خود غرق حیرت میشدند و از راحتی و گرمای مهمانسراهای کنار جاده که شب را در آنها میگذراندند و تفاوتشان با کاروانسراهای محقر و فاقد حرارت ایران و ترکیه از زمین تا آسمان بود تعجب میکردند. مسافرت هیات ایرانی به خوشی ادامه یافت تا به محلی به نام هارتفوردبریج رسیدند که کنار شاهراه غربی انگلستان در فاصله سه منزلی لندن واقع بود.
در اینجا وزیر خارجه بریتانیا برای ادای احترام مخصوص دو تن از صاحب منصبان عالیرتبه خود را با چند کالسکه فرستاده بود تا به ایلچی ایران خوشامد بگویند و هیات ایرانی را تا لندن همراهی کنند. میرزا ابوالحسن که با رسوم انگلیسیها ناآشنا بود، منتظر مراسم مفصلتر و مجللتری بود، چیزی شبیه به مراسم استقبال ایرانی که در مدخل شهرها همیشه در انتظار مهمانان برجسته است. اما در آن حال که از هاونزلو گذشتند و به پایتخت انگلستان نزدیکتر شدند و هنوز از انبوه جمعیت و سربازان به صف کشیده در امتداد مسیر و مقامات بلندمرتبه آماده استقبال خبری نبود توقعات برنیامده میرزا ابوالحسن بهصورت رگباری از فحش و ناسزا نسبت به میزبانان خود منفجر شد: از حاجی خلیل و محمدنبی استقبال بهتری در هند به عمل آمده بود، همچنین از ایلچی ایران در پاریس؛ اینگونه بیتوجهی اهانتی بود به قبله عالم و غیره و غیره.
از این رو میرزا ابوالحسن وقتی روز ۴ دسامبر به لندن وارد شد خلق خوشی نداشت. هرچه از دست اولیای دولت برمیآمد برای آسایش او انجام دادند. خانهای برای اقامت او اجاره کردند که متعلق به جان ملکم بود (واقع در شماره ۹ خیابان منسفیلد منشعب از میدان پورتلند)؛ تعدادی خدمه انگلیسی و یک کالسکه اختصاصی در اختیارش قرار دادند و خرج سفره و هزینه لباسشوییاش را برعهده گرفتند. جیمز موریه شب و روز مراقب بود و حتی با مهمانان ایرانی همخانه شد. سرگور اوزلی، بارونت که از رجال بازنشسته حکومت هندوستان بود و با زبان و ادبیات فارسی آشنایی نزدیک داشت بهعنوان مهماندار رسمی میرزا ابوالحسن انتخاب شد و برای راضی نگاه داشتن مهمان از راه رسیده از هیچ کوششی فروگذار نکرد. اما راضی کردن میرزا به هیچوجه آسان نبود چون میگفت اگر از دستورات فتحعلیشاه اطاعت نکند و نتواند ظرف چهار روز از ورودش به لندن به حضور پادشاه انگلستان برسد کارش زار خواهد بود و وقتی به تهران بازگشت ایبسا سرش بر باد رود. او نه حاضر بود ملاحظه کهولت و بیماری پادشاه، جورج سوم را بکند و نه ملاحظه این را که پادشاه در خارج از لندن در قصر «وینزر» بهسر میبرد. میرزا ابوالحسن تهدید کرد که پیش از موعد مقرر به تهران بازخواهد گشت و گفت پیش از رسیدن به حضور پادشاه به هیچ وجه از خانه خارج نخواهد شد. بار دیگر انگلیسیها از ترس لطمهای که ممکن بود از گزارش نامساعد ایلچی ایران از پذیرایی خود در لندن به روابط انگلستان و ایران وارد آید تصمیم گرفتند برای جلب رضایت خاطر جناب ایلچی از هیچ «خوشخدمتی» فروگذار نکنند.
اولین اقدام این بود که وزیر امور خارجه بریتانیا، لرد ولزلی که به تازگی به این مقام منصوب شده بود و قبلا از سال ۱۷۹۸ تا سال ۱۸۰۵ فرمانفرمای هندوستان بود و اهمیت زیادی برای اتحاد با ایران قائل بود، رسما به همراهی وزرای دیگر کابینه در حالی که همگی لباس تمام رسمی پوشیده بودند از میرزا ابوالحسن دیدار کنند. بعد شخص نخستوزیر، مستر اسپنسر پرسیوال، در خانه شماره ۹ خیابان منسفیلد حضور یافت و وعده داد نامهای به فتحعلیشاه بنویسد و در آن توضیح بدهد که ملاقات فوری دیپلماتهای خارجی با پادشاه به محض ورودشان، در انگلستان معمول نیست و تاخیری که در امر شرفیابی نماینده ایران پیش خواهد آمد، طبیعی است و هیچ گونه قصد اهانت یا بیاحترامی در کار نیست. میرزا ابوالحسن از این وعده تا حدی آرام شد.
در آن تاریخ رفتن وزیر امور خارجه بریتانیا به خانه یک سفیر، تا چه رسد به شخص نخستوزیر امری بیسابقه بود مگر احیانا در مورد پرسابقهترین سفرای کبار. اگرچه روزنامه «تایمز» و روزنامههای دیگر لندن میرزا ابوالحسن را مرتبا در مطالب خود «سفیر کبیر ایران» میخواندند، ولی ایلچی ایران در واقع چنین مقامی نداشت. روزی که هارفورد جونز خبر انتصاب میرزا ابوالحسن را به وزارت خارجه بریتانیا گزارش کرده بود، او را «کاردار موقت» خوانده بود. از این رو ابراز این همه لطف به یک دیپلمات مسائل باریک تشریفات را مطرح میساخت. چطور ممکن بود پادشاه بهخاطر به حضور پذیرفتن یک کاردار موقت از بستر بیماری برخیزد؛ درحالیکه دیپلماتهای خارجی ارشدتر مقیم لندن - سفرای کبار و وزرای مختار – یقینا از این تبعیض احساس ناراحتی میکردند؟ وزیر امور خارجه برای جلوگیری از این نوع مشکلات تصمیم گرفت ایلچی ایران را ارتقای مقام دهد. جیمز موریه اتخاذ موضع جدید را برای رئیس خود در تهران چنین توضیح داد: اولین مشکل بزرگ این بود که معلوم کنیم ماهیت دیپلماتیک میرزا ابوالحسن حقیقتا چیست. اگرچه شما عنوان بسیار پایینی به او داده بودید، ولی در اینجا بهخاطر مسائل سیاسی صلاح دانستیم عنوان خیلی بالاتری به او بدهیم که سرانجام «سفیر فوقالعاده» تعیین شد.
مقامات وزارت خارجه برای دفاع از موقعیت خود به جیمز موریه دستور دادند گزارش پر و پیمانی از استقبال هارفورد جونز در تهران را در اختیار روزنامهها قرار دهد تا «درصورتیکه پذیرایی خاص و ممتاز میهمان ایرانی ما مورد اعتراض وزرای خارجه یا سفرای کبار کشورهای دیگر قرار گرفت بهعنوان وسیله پوزشخواهی از آن استفاده شود.» هر چند هارفورد جونز ۱۰ ماه زودتر به تهران رسیده و مورد استقبال قرار گرفته بود و ورود او به تهران اینک به هیچ وجه «خبر» محسوب نمیشد، روزنامه «مورنینگ کرانیکل» با احساس وظیفهشناسی یک ستون تمام از صفحه اول شماره ۱۲ ژانویه ۱۸۱۰ خود را به درج شرح مفصلی از «پذیرایی شایان» هارفورد جونز در دربار ایران اختصاص داد. در کنار آن مطلب کوتاهتری چاپ شده بود درباره ضیافت کمپانی هند شرقی به افتخار میرزا ابوالحسن در شب قبل که در آن لرد ولزلی، هنگام پاسخ گفتن به شعار نوشانوش «اتحاد طبیعی ایران با قلمرو متحد بریتانیا و ایرلند!»، سخنرانی «پرحرارتی» ایراد کرده و در آن به اطلاع حضار محترم و عالیشأن مجلس رسانده بود که بهعقیده عالیجناب سفیر ایران این کشور «سالها بهصورت سد دفاعی محکمی برای حفظ منافع بریتانیای کبیر و کمپانی هند شرقی باقی خواهد ماند.» در نظر انگلیسیها ایران دستکم تا سال ۱۹۴۷ که هندوستان و پاکستان استقلال یافتند عینا بهصورت چنین سدی باقی ماند.
لرد ولزلی در تاریخ ۱۱ دسامبر ۱۸۰۹ در نامهای که به دربار نوشت و از پادشاه تقاضا کرد میرزا ابوالحسن را هرچه زودتر به حضور بپذیرد، او را «سفیر فوقالعاده و وزیرمختار» توصیف کرد. وزیر امور خارجه از پادشاه خواست از نمایش «هر وسیله مناسب شکوه و جلال» فروگذار نشود مخصوصا با توجه به «کوششهای عظیمی که حکومت فرانسه به آن دست زده است تا پادشاه ایران را از آن اعلیحضرت روگردان بسازد.» و در عین حال لرد ولزلی به پادشاه هشدار داد که میرزا ابوالحسن به هیچ وجه از پذیرایی خود در انگلستان راضی نیست، چون نسبت به توقعات او از آن نوع تشریفاتی که معمولا در دربارهای مشرقزمین متداول است بسیار متفاوت بوده است.
جورج سوم بهعنوان ابراز لطف مخصوص قبول کرد که میرزا ابوالحسن را بهصورت خصوصی در کاخ ملکه (کاخ باکینگهام کنونی) به حضور بپذیرد و از مراسم «ورود از مدخل عمومی» صرفنظر شود، چون وقت کافی برای دادن ترتیبات لازم برای همه تشریفاتی که امر اخیر مستلزم آن بود وجود نداشت. در عین حال هر کاری از دست مقامات انگلیسی برمیآمد انجام دادند تا حداکثر استفاده از موقعیت به عمل آید و میرزا ابوالحسن احساس رضایت کند. گروههای زیادی از مردم به خیابانها آمدند تا عبور موکب فرستاده فوقالعاده ایران را از خیابان منسفیلد به کاخ تماشا کنند. میرزا ابوالحسن همراه کفیل ریاست تشریفات دربار و سرگور اوزلی در یکی از کالسکههای سلطنتی سوار بود که با شش اسب زیبای کهر کشیده میشد و دو فراش درباری پشت آن ایستاده بودند. موریه و دیگران در سه کالسکه دیگر سوار بودند و پشت سر کالسکه ایلچی حرکت میکردند. نوکرهای ایرانی سرداریهای ارغوانی و شلوار سبز چسبان و جلیقههای گلابتوندوزیشده پوشیده بودند. هیات را بهعنوان ابراز لطف بیشتر از در بزرگ جلوی کاخ که معمولا تنها برای ورود اعضای خانواده سلطنتی گشوده میشد عبور دادند.
میرزا ابوالحسن اعتبارنامهاش را که به مهر فتحعلیشاه ممهور شده بود در یک جعبه طلا گذاشته بود و جعبه در یک سینی نقره جای داشت و روی آن را مخمل سرخ کشیده بودند. میرزا ابوالحسن که به قواعد و تشریفات شدید و اکید دربار ایران عادت داشت، از مشاهده حالت نسبتا خودمانی دربار انگلستان شگفتزده – به قول جیمز موریه دَمَغ – شد. برای رسیدن به تالار پذیرایی نه معطلی در کار بود و نه نیازی به کندن کفش و در آنجا پادشاه روی تخت به حالت جلوس ننشسته بود؛ بلکه سرپا ایستاده بود و آماده بود با دستهای خود اعتبارنامه میرزا ابوالحسن را از دست او بگیرد. فرستاده ایران پس از آنکه به حضور پادشاه بریتانیا رسید، آرامش خود را بازیافت و شروع کرد به لذت بردن از اقامت خود در انگلستان. در اندک مدتی جامعه اشرافی لندن میرزا ابوالحسن را به آغوش خود پذیرفت و با کنجکاوی و ولع تحت مداقه قرار داد. کمتر بیگانهای ممکن بود در مدت زمانی چنین کوتاه چنین تاثیری بگذارد یا این همه قلب را مفتون خود سازد.
- 12
- 5
حسنعلی ابراهیمی سعید
۱۳۹۷/۴/۸ - ۱۳:۰۷
Permalink