به گزارش مهر، رمان «شیرفروش» نوشته آنا برنز بهتازگی با ترجمه سونیا سینگتوسط انتشارات مجید منتشر و راهی بازار نشر شده است. این رمان در سال ۲۰۱۸ برنده جایزه منبوکر شده است.
این رمان با وجود سوررئال بودنش، به واقعیتهای دنیا اشاره دارد. یکی از شخصیتهای مهم داستان، جوان شیرفروشی است که نه به خاطر سیاسیبودن، نه به خاطر قهرمان بودن و نه بهخاطر قربانی خشونتبودنش به دردسر نیافتاده؛ بلکه بهخاطر بدیعبودن، شوخطبعبودن و خاص بودنش دچار مشکل شده است. داستان رمان با ظاهرشدن یک مرد مرموز به نام شیرفروش شروع میشود. راوی داستان هم در حالیکه کتاب «آیوانهو» را میخواند، از محل کار به سمت خانه در حرکت است که شیرفروش سر راهش قرار میگیرد و پیشنهاد میدهد که او را با ون سفید و شیطانیاش به خانه برساند اما راوی دعوتش را رد میکند.
شخصیت شیرفروش، مرد چهلویکساله ترسناک متاهلی است که همه میدانند به دخترهای جوان علاقهمند است و یکی از مهمترین و معروفترین افراد شبهنظامی است. وقتی شیرفروش در پارک مزاحم دویدن راوی میشود، شایعهها شروع میشوند...
داستان این رمان در شهر بلفا در ایرلند رخ میدهد و بازه زمانیاش دهه ۱۹۷۰ است. با اینحال نویسنده از شهر هم مثل راوی داستان، نامی به میان نمیآورد.
رمان «شیرفروش» در ۷ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
به احتمال زیاد فکرم را هم خوانده بود که میخواستم آن را به محل همیشگی ببرم. همانطور که من در این مورد هیچ حرفی نمیزدم او هم هیچ حرفی نمیزد. انگار هیچ اهمیتی نداشت که جایی ایستاده بود که تابهحال هیچ فرد دیگری نایستاده بود و ساعت ده شب یک شب تابستانی با یک دختر نوجوان در مورد زندگی پسری حرف میزد که شاید دوستپسر احتمالی او بود. عجیب نبود که تحتتأثیر حضور او و حرفهایش برای مدتزمان خیلی کمی همهچیز را درموردآن سر فراموش کردم، البته فقط برای چند ثانیه، چون بعد همهچیز را به خاطر آوردم.
وقتی شیرفروش دهانش را باز کرد تا دوباره چیزی بگوید که مرا بترساند دستانم که تا آنموقع دستمال را سفت گرفته بودند الآن آنقدر به پارچه چنگ میزدند که نزدیک بود آن را پاره کنند. یکی از انگشتانم با دندان جلویی گربه برخورد کرد و ذهن آشفته من همهچیز را طوری تغییر داد که انگار دندانها پارچه را پاره کرده و با دست من برخورد کردهاند. همانموقع بود که ستونفقراتم دوباره تکان خورد.
همان مدلی تکان خورد که سر کلاس فرانسه تکان خورده بود. بعد از آن نوبت لرزش پاهایم بود، جریانهای همسترینگرم و آن ترسهای عصبی و موجوار و سرایتش به ران و کمرم. بعد ناخودآگاه ذهنم بهسمت آن حشرهها رفت، آن قارچهای دورِ بینی، گوش و چشم گربه و حالا شیرفروش دوباره شروع به صحبت کرده بود. اینبار دیگر درمورد قتل دوستپسر احتمالی حرف نزد، اگرچه بهطور مستقیم از کلمه کشتن و قتل استفاده نکرده بود، ولی هر جملهای که گفته بود به این موضوع اشاره داشت. این مرد که از من خیلی بزرگتر بود و اعتمادبهنفس خیلی بیشتری داشت، با وجود آن بیتفاوتی ملایمش و بدون اینکه انرژیاش را هدر بدهد دوباره به من پیشنهاد داد که مرا به خانه برساند.
دوباره مثل ملاقات قبلمان در پارک گفت اصلاً خوشحال نیست، نگران است، اینکه پیاده قدمزدن در اینجا، مرکز شهر و یا هرجایی که خارج از منطقه خودمان باشد هیچوقت نمیتواند برایم خوب باشد و برایم امن نخواهد بود. این را هم اضافه کرد که امیدوار است یادم بماند که او حاضر است همیشه مرا برساند و اگر سرش شلوغ بود کسی را مسئول رساندن من بکند.
این کتاب با ۳۷۶ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۴۸ هزار تومان منتشر شده است.
- 16
- 4