درباره اشعار کوتاه درباره امیدواری
امید، نیروی محرکه روح انسان است. شعله ای درونی که ما را به سمت اهدافمان سوق می دهد و در تاریک ترین لحظات، روشنایی بخش راهمان می شود. در طول تاریخ، شاعران از کلمات به عنوان ابزاری قدرتمند برای برانگیختن حس امید در دل انسان ها استفاده کرده اند. اشعار کوتاه درباره امیدواری، علیرغم سادگی و کوتاهی شان، می توانند تأثیری ژرف بر نگرش ما نسبت به زندگی بگذارند.
کلمات، قدرتی سحرآمیز دارند. آنها می توانند احساسات ما را برانگیزند، خاطرات را زنده کنند و افکارمان را شکل دهند. اشعار کوتاه درباره امیدواری نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
زمانی که شعری سرشار از امید را می خوانیم، مغز ما مواد شیمیایی خاصی ترشح می کند که احساسات مثبتی مانند خوش بینی و نشاط را به وجود می آور آورد. این مواد شیمیایی باعث کاهش استرس و اضطراب شده و به ما احساس قدرت و توانایی برای مقابله با چالش ها می دهند.
اشعاری کوتاه و ماندگار درباره امیدواری از بزرگان ادب فارسی
در ادامه، به چند نمونه از اشعار کوتاه درباره امیدواری از شاعران بزرگ ایرانی اشاره می کنیم:
شعر اول:
از چرخ به هر گونه همی دار امید وز گردش روزگار میلرزد چو بید
شعر دوم:
گرچه هیچ نشانه نیست اندر وادی بسیار امیدهاست در نومیدی
ای دل مبر امید که در روضه ی جان خرما دهی ار نیز درخت بیدی
شعر سوم:
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می گردی که دل گم نموده ام آنجا و می جویم نشانش را
هنوزم چشم امید است بر درگاه او اما بهر چشمی نمی بخشند خاک آستانش را
چو ممکن نیست بوسیدن دهان یار نوشین لب لبی را بوسه باید زد که می بوسد دهانش را
شعر سوم:
غمناکم و از کوی تو با غم نروم جز شاد و امیدوار و خرم ندوم
از درگه همچون تو کریمی هرگز نومید کسی نرفت و من هم نروم
شعر چهارم:
سرسبز آن درخت که از تیشه ایمن است فرخنده آن امید که حرمان نمی شود
شعر پنجم:
عمر دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری
شعر ششم:
خداوندی چنین بخشنده داریم که با چندین گنه امیدواریم
خدایا گر بخوانی ور برانی جز انعامت دری دیگر نداریم
شعر هفتم:
را هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است ستاره ای که بخندد به شام تار تویی!
جهانیان همه گر تشنگان خون منند چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شعر هشتم:
عشق است باقی ای دل باقی همه حکایت ما عمر خویشتن را ضایع نمی گذاریم
خمخانه ایست معمور در وی شراب راوق از بهر باده نوشان پیمانه می شماریم
هر عارفی که بینیم دایم امیدوار است از ذوق نعمت الله ما نیز امیدواریم
شعر نهم:
تلخ مکن امید من ای شکر سپید من تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
شعر دهم:
امیدوار چنانم که کار بسته برآید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو جواب تلخ ز شیرین مقابل شکر آید
شعر یازدهم:
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
شعر دوازدهم:
ندارم جز غم تو غمگساری نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو بر آن امید بودم روزگاری
همه امید در وصل تو بستم بسر شد عمر و هم نگشاد کاری
گردآوری: بخش شعر و فرهنگ سرپوش
- 10
- 1