«فیونا بروم»، مشاور پدیدههای ماوراءالطبیعه وقتی خبر مرگ «نلسون ماندلا» را در سال ۲۰۱۳ شنید، کلی تعجب کرد؛ دلیل تعجبش ناگهانی بودن مرگ رئیسجمهور آفریقای جنوبی یا مثلا از سر علاقه زیاد به او نبود؛ او از درگذشت ماندلا متعجب شد چون بهوضوح به خاطر میآورد که خبر فوت ماندلا را در دهه ۸۰ از رادیو شنیدهاست. شگفتی «بروم» وقتی با دیگران درباره تصورش حرف زد، بیشتر هم شد؛ چون فهمید عده زیادی نهتنها خبر مرگ ماندلا را بلکه شرکت در مراسم تشییع جنازه او را به یاد میآورند.
نلسون ماندلا دسامبر ۲۰۱۳ در خانهاش درگذشت درحالیکه آدمهای زیادی در سرتاسر دنیا، فوت او را در سال ۱۹۸۰ و در زندان بهخاطر میآوردند. اما چطور چنین چیزی ممکن است؟ این تصور اشتباه چطور در ذهن آدمهایی که فرسنگها از هم دورند، شکل گرفتهاست؟ فیونا بروم، اسم این پدیده را «اثر ماندلا» گذاشت و متوجه شد درباره اتفاقات، پدیدهها و باورهای زیادی صدق میکند. از آن موقع به بعد هروقت کسانی خاطرهای را از گذشته بهیاد میآورند که با شواهد و قراین مغایرت دارد، درباره اثر ماندلا صحبت میشود.
اگر تا حالا برایتان پیش آمده که دستهجمعی خاطره یا تصویر اشتباهی از ماجرایی در ذهنتان شکل گرفتهباشد یا اگر صرفا کنجکاو شدهاید بدانید اثر ماندلا دقیقا چیست و چه سازوکاری باعث آن میشود، پرونده امروز را از دست ندهید؛ در این پرونده، درباره دیگر نمونههای اثر ماندلا و دلایلی که برای آن حدس زده میشود، خواهیدخواند. یک روانشناس هم این پدیده را از دیدگاه روانی بررسی کردهاست.
اثر ماندلا در وقایع تاریخی، موقعیتهای جغرافیایی، فیلمها و آثار هنری دیده شدهاست.
ماندلا و نمونههای عجیبش
اندک منابعی که درباره «اثر ماندلا» وجود دارد در تعریف آن مینویسند: «پدیدهای است که در آن گروهی از آدمها بهصورت جمعی حقیقت یا رویدادی را به اشتباه به خاطر میآورند؛ درواقع نوعی خاطره جمعی کاذب که در نقاط مختلف دنیا نمونههای زیادی از آن وجود دارد». همینطور که دارید سعی میکنید نمونههای اثر ماندلا را در تجربه خودتان پیدا کنید، مواردی از این پدیده را در جهان بخوانید:
اسکار دی کاپریو
بهیادآوردن خاطره اشتباه درباره اشخاص، از موارد رایج در اثر ماندلاست که البته فقط به مرگومیر محدود نمیشود؛ «لئوناردو دی کاپریو» بالاخره در فوریه سال ۲۰۱۶ توانست اولین جایزه اسکارش را دریافت کند. غیر از خودِ دیکاپریو که سالها منتظر رسیدن چنین لحظهای بود، طرفدارانش در سرتاسر دنیا هم برای دیدن هنرپیشه محبوبشان روی سنِ اسکار، کلی انتظار کشیدهبودند. با اینهمه عدهای بهوضوح مراسمی را که پیشتر دیکاپریو در آن برنده اسکار شدهبود، به یاد میآوردند.
ملکه شیطانی
فیلمها بهطرز نامعلومی، بستر مناسبی هستند برای بروز اثر ماندلا. در این زمینه مثالهای زیادی وجود دارد؛ مثلا در «سفیدبرفی و هفت کوتوله»، خیلیها به یاد میآورند که ملکه شیطانی وقتی جلوی آینه میایستد، میگوید: «آینه، ای آینه روی دیوار». درحالیکه جمله اصلی این است: «آینه جادویی روی دیوار». بین این دو جمله، تفاوت زیادی وجود ندارد اما مسئله اینجاست که چرا عده زیادی این جمله را درست مثل هم، «اشتباه» شنیدهاند.
ماندلا افکت جغرافیایی
اثر ماندلا در جغرافیا هم اتفاق افتادهاست؛ خیلیها مناطق وسیعی از زمین و کشورها را در جاهایی غیر از محل اصلیشان به یاد میآورند. یکی از متداولترین این یادآوریهای اشتباه به «سریلانکا» مربوط میشود. آدمهای زیادی تصور میکنند که این جزیره، آنطور که نقشهها نشان میدهند در جنوب شرق آسیا نیست بلکه در جنوب هند واقع شدهاست.
بوقلمون هنری هشتم
تمثال «هنری هشتم»، پادشاه انگلیس را «هانس هلباینِ» پسر، نقاش آلمانی پرآوازه در حدود سال ۱۵۴۰ کشیدهاست. همانطور که در تصویر میبینید، در دست راست پادشاه چیزی وجود ندارد اما خیلیها قسم میخورند که او در دست راستش یک ران بوقلمون داشته که نمادی از سبک زندگی راحت و مرفه پادشاه بودهاست.
دلایلی که برای اثر ماندلا ادعا میشود
جهانهای موازی یا خطای حافظه؟
کسانی که معتقد هستند چیزی بهنام اثر ماندلا وجود دارد، برای توجیه آن دلایلی مطرح کردهاند. آنچه در ادامه مطلب میخوانید صرفا برای آشنایی با این مفروضات است و بهمعنای تأیید آنها نیست؛ چون بیشتر آن ها تنه به شبه علم می زنند.
لغزیدن به جهانی دیگر
جنجالیترین نظریه در تبیین اثر ماندلا میگوید این پدیده، ممکن است دلیلی بر وجود جهانهای موازی باشد. خاطرات دستهجمعی اشتباه در نتیجه لغزیدن ما به جهانهای موازی است؛ بهاین معنی که ما خاطراتی از یک جهان دیگر داریم اما چون از لحاظ فیزیکی هم اکنون در این دنیا هستیم، آنها را کاذب فرض میکنیم. مثلا درباره ماجرای مرگ ماندلا، کسانی که درگذشت او را در دهه هشتاد میلادی بهیاد میآورند، احتمالا از جهانی میآیند که در آن نلسون ماندلا در زندان و زیر شکنجه کشته شدهاست.
طرفداران این نظریه درباره «خواب» هم چنین ادعایی را مطرح میکنند؛ آنها معتقدند خوابهایی که میبینیم میتواند نتیجه لغزیدن ما به جهان دیگری باشد و حتی ممکن است خوابهایمان در جهانی دیگر، واقعیت محض باشند. خب این روزها که بحث شیرین و فانتزی جهان های موازی داغ است این تبیین برای خطای ذهنی جمعی می تواند پرطرفدار باشد هر چند هیچ مبنای علمی ندارد.
سفر به گذشته
آرزوی سفر در زمان، از خیلی وقت پیش همراه بشر بودهاست؛ بعضیها به آن به چشم فانتزی نگاه میکنند و بعضی دیگر به چشم رویایی که بالاخره یک روز به واقعیت میپیوندد. در این گروه دوم، معتقدانِ جدیتری هم هستند که باور دارند همین الان هم سفر در زمان ممکن است و اگر شخصا تجربهاش نکردهایم، بهمعنای غیرممکن بودنش نیست. هواداران امکان سفر به گذشته در توضیح اثر ماندلا، دلایل خودشان را دارند. آنها میگویند گاهی عدهای با سفر در زمان چیزی را تغییر میدهند اما همراه آن، حافظه همه انسانها تغییر نمیکند، بههمین دلیل است که خیلیها همچنان نسخه قدیمی آن رخداد را به یاد میآورند. خب این تبیین هم بیشتر شبیه فیلم های تخیلی است، اما جالب است.
سوءخاطرات
نظریه سوم، خاطرات دستهجمعی کاذب را صرفا سوءخاطرات میداند؛ یعنی خاطرهای را با یک خاطره دیگر قاطی کردهایم یا براثر گذشت زمان و تشابه آن با واقعهای دیگر یک خاطره جدید کاذب در ذهن ما به وجود آوردهاست.
پروفسور «کریس فرنچ» از دانشگاه «گلداسمیت» لندن از معتقدان به سوءخاطرات است، او در توضیح این نظریه و در تبیین اثر ماندلا میگوید: «ما تمایل داریم خودمان را در مرکز کنش قرار دهیم؛ این تمایل نکات بسیاری را درباره اثر ماندلا به ما میگوید. همه ما میدانیم ماندلا حکمی طولانی داشت و بسیاری خیال میکنند او در زندان از دنیا رفت. شاید بعضی افراد درباره مرگ او فکر کرده و روی دادن آن را تصور کرده باشند و در نهایت متقاعد شدهاند که او مردهاست. خاطرات اشتباه میتوانند بدون این که کسی عامدانه آنها را به ما القا کند، در ذهنمان شکل بگیرند.»
بررسی «اثر ماندلا» از لحاظ روانشناختی در گفتوگو با دکتر کاوه قادری روانشناس
ناهوشیار جمعی، ریشه خاطرات کاذب
دکتر «کاوه قادری»، دکترای تخصصی روانشناسی از دانشگاه علامه طباطبایی، برای تبیین پدیده ماندلا از مفهوم کهنالگویی یونگ استفاده کرده و احتمالهای دیگری مثل خطای حافظه، احتمال اختلال شخصیتی و تلقین پذیری را هم درنظر گرفتهاست.
روانشناسی، اثر ماندلا را چطور توضیح میدهد؟
من درباره اثر ماندلا میتوانم از مفهوم «کهنالگو» یا «آرکیتایپِ» «یونگ» کمک بگیرم. «کارل یونگ»، روانشناسی تحلیلی است و در ادامه تبیین «فروید» که به ناهوشیار شخصی معتقد بود، به ناهوشیار جمعی باور داشت؛ به این معنی که نوع بشر دارای ناخودآگاه جمعی است. یونگ، درباره این مفهوم در فرهنگهای مختلف تحقیق کرد و متوجه شد در چین، یونان و بسیاری فرهنگهای دیگر، تمهای مشترکی وجود دارد که جز با وجود یک ناهشیار جمعی متعلق به نوع بشر قابل تبیین نیست؛ او، اسم این عناصر مشترک را آرکیتایپ یا کهنالگو گذاشت.
میدانید که در کل جهان، قهرمانهای اساطیری وجود دارند؛ این قهرمان در فرهنگی میشود «رستم» و جای دیگری اسمش میشود «ایلیاد و اودیسه». بیشتر این اسطورهها، به شکلی قهرمانانه میمیرند. اگر مشخصا بخواهیم ماجرای مرگ نلسون ماندلا را از طریق کهنالگوی یونگ بفهمیم، میتوانیم بگوییم انتظار مردم درباره ماندلا این بودهاست که بهشکلی آرکیتایپی و قهرمانانه در زندان بمیرد. این تمایل، درواقع نوعی امر یا آرزوی ناهوشیار جمعی بوده که به آن شکل بازنمایی شدهاست. مردم در ناهوشیارشان آرزو داشتند قهرمانی مثل ماندلا نه در خانه که در زندان فوت کند و احتمالا به این دلیل از شنیدن خبر درگذشت اش، تعجب کردهاند.
با توجه به نمونههایی که از اثر ماندلا سراغ داریم، بهنظر نمیرسد تحلیل یونگ از پسِ توضیح همه آنها بربیاید.
بسته به موارد اثر ماندلا، میشود تبیینهای مختلفی برای آن پیدا کرد. مثلا در روانشناسی پویشی، رویکردِ روانتحلیلگران طرفدار فروید، مفهومی داریم به اسم «حافظه کاذب». چندسال پیش در یکی از دانشگاههای آمریکا تحقیقی در همینباره انجام شد؛ محققان فهمیدند درصد زیادی از کودکانی که ادعا کردهبودند مورد تجاوز واقع شدهاند، هیچوقت واقعا چنین چیزی را تجربه نکردهاند. حافظه کاذب در روانتحلیلگری، به خاطرات خیالی گفته میشود که مبتنی بر واقعیت نیستند و به دلایل مختلف شکل میگیرند؛ بهصورت ساز و کاری برای فرار از احساس گناه، سرکوب خاطرات ناخوشایند یا دریافت توجه و محبت.
در همین زمینه اختلالی هم وجود دارد به اسم «اختلال چندشخصیتی» یا «اختلال هویت تجزیهای» که در آن، فرد چند شخصیت مجزا دارد و هرکدام از آنها، حافظه و تاریخچه جداگانهای دارند. درباره این افراد، آن چیزی که بهنظر کاذب میرسد، ممکن است بخشی از تاریخچه یکی از شخصیتهایشان باشد. این مورد البته استثناست ولی به هرحال احتمالی است که باید درنظر گرفتهشود.
براساس جمله اولتان در پاسخ به سوال قبلی، برداشتم این است که برای توضیح اثر ماندلا همه مصادیقش باید جزءبهجزء بررسی شوند.
بله. ببینید مثلا درباره تصور اشتباه رایج در مورد جزیره سریلانکا، یکسری اطلاعات اولیه غلط ممکن است زمینه خطای شناختی و جهتیابی را بهوجود آوردهباشد. بهطور کلی برای فهم دقیق این پدیده، بهنظرم لازم است چند پژوهشگر از فرهنگهای مختلف، مشهورترین موارد اثر ماندلا را بررسی کنند تا درنهایت چند مولفه کلی بهدست بیاید. در غیر اینصورت ممکن است هرچیزی را به اثر ماندلا ربط بدهیم.
موقع خواندن نمونههای ماندلا، این پدیده بهنظرم خیلی شبیه به «دژاوو» آمد؛ مثل وقتهایی که فکر میکنیم فلان صحنه یا اتفاق را قبلا دیدهایم.
در دژاوو، فرد حس میکند مکان یا واقعهای برایش آشناست و قبلا آن را دیده. در این زمینه روان شناس مشهور یادگیری، «کلیری» میگوید زمانی که مردم صحنهای با نمای مشابه را میبینند این حس آشنابودن را تجربه میکنند اما نمیتوانند بفهمند علت بروز چنین احساسی چیست. تفاوت این مسئله با اثر ماندلا این است که دژاوو، منحصرا بصری و حسی و مشخصا شخصی و مبتنی بر تاریخچه تجارب فردی است. به این معنیکه گرچه آدمهای زیادی تجربهاش میکنند اما دژاووها با هم متفاوت هستند و برای هرکس ممکن است نمود متفاوتی داشتهباشد درحالیکه اثر ماندلا امری فراگیرتر و جمعی است و افراد زیادی را دچار خطا میکند.
هیچکس علت واقعی بروز این مسئله را نمیداند و مطالعه درباره این پدیده بسیار دشوار است. با این همه مدتهاست پژوهشگران در پی پاسخ گویی به این سوال هستند. در جریان آزمایشهای انجامشده بر بیماران مصروع مشخص شد بیمارانی که به انواع مختلفی از صرع مبتلا هستند نسبت به دیگران، بیشتر دژاوو را تجربه میکنند.
بعضی از دانشمندان باور دارند موارد مشابه به این نوع اختلالات عصبی (نوعی قطعی سیستم بدن) مغز انسان را از هرگونه حمله خالی میکند و باعث میشود فرد بدون هیچ دلیل خاصی حس آشنایی را تجربه کند. فرضیه دوم هم به نوع دیگری از اختلالات مغزی اشاره دارد و مشکل به حافظه باز میگردد. به گفته کلیری، استاد دانشگاه کلورودا چیزی در شرایط یا محیط تازه وجود دارد که حافظه مربوط به گذشته مشابه را فعال می کند اما مغزهای ما توان یادآوری آن را ندارند.
تصور کنید برای نخستین بار از پاریس دیدن می کنید و تصمیم می گیرید به موزه لوور بروید. چشمان تان به هرم شیشهای غولپیکری میافتد که در حیاط موزه قرار دارد و ناگهان آن حس عجیب به سراغتان میآید. در آن لحظه مغز شما از یادآوری خاطرهای که میتواند توضیح مناسبی برای این موضوع باشد باز میماند؛ شما احتمالا چندماه قبل به تماشای «رمز داوینچی» نشسته اید؛ فیلمی که نگاهی نزدیک به هرم لوور دارد. کلیری میگوید ناتوانی در یادآوری آن تجربه خاص باعث میشود که صرفا همین حس آشنایی را با موقعیت فعلی خود تجربه کنید. کلیری گمان میکند این حس آشنایی از توانایی ما برای یادآوری پیکرهبندی مکانی محیط اطراف مان نشأت میگیرد.
بعضی از منابع موجود درباره اثر ماندلا، در نمونههای رایج این پدیده ردپای خطای حافظه را پیدا کردهاند؛ شما این مسئله را چطور توضیح میدهید؟
ما سه ساحت متفاوت در شکلگیری حافظه داریم؛ حافظه حسی که در آن با حواس پنجگانهمان اطلاعات را از دنیا میگیریم و در حافظه حسیمان ثبت میکنیم. بعد از مدتی که به این احساسات توجه میکنیم، وارد حافظه کوتاهمدتمان میشوند. اگر اطلاعات را مرور کنیم و تمرین و تکرار داشتهباشیم، در نهایت به حافظه بلندمدتمان وارد میشوند.
انواع دیگر دستهبندیها از حافظه هم البته وجود دارد؛ مثل «حافظه کاری» یا عملکردی که شامل فعالیتهایی مثل رانندگی و شناکردن میشود، این فعالیتها را یکبار یاد میگیریم و جزو عملکردمان میشوند؛ یا حافظه دانشی که منبع ذخیره اطلاعات عمومی است. اطلاعات حافظهای در قشر خاکستری مغز پردازش میشود و بعد به شکل تخصصی در قسمتهای مختلف مغز، جایگزین میشود و با شکلگیری اتصالات عصبی جدید به ایجاد حافظه منجر میشوند. لغزش یا خطای حافظهای ممکن است در هرکدام از این مراحل اتفاق بیفتد. با اینهمه من معتقدم با توجه به جهانشمول بودن اثر ماندلا، با دمودستگاه نظری یونگ بهتر میشود آن را مورد واکاوی قرار داد.
منابع این پرونده: مجله علمی اینفو، مجله بازده، سایبو، روزنامه اعتماد، وبسایت راستمرد
نویسنده : الهه توانا
- 22
- 8