مقدمه بهاقتضای نشناختن فضای زیستمانی مدرن بسیار دیده شده که در فضای سیاسی ایران نه روایت درستی از ویژگیهای فضای زیستمانی مدرن دیده میشود، نه شناختی مناسبی از ساختار آنارشیک نظام بینالملل و پویش قدرتپایه آن. بخشی از مشکل به مقتضیات سنتی بازمیگردد که آنارشیسم را هرجومرج تعریف میکند، نه خوداتکایی برخاسته از قدرت. بهاقتضای این نداشتن شناخت بنیادین و بهلحاظ برجستهشدن زیستمان عوامگرایی پاپیولیستی، اصلیترین بازیگر در این فضای زیستمانی، یعنی ملتـدولت، گاه بهغلط دولتـملت یا دولت ملی خوانده میشود.
بههمین سان، مقتضیات نهادی (آنارشیکـدموکراتیک) یا بهشکل تمامیتخواه امپریالیستی یا هرجومرجخواه در عرصه بینالملل و دموکراسی یا عوامگرا در داخل دیده میشود. بهسبب این نداشتن شناخت، انتظارات از آداب رفتاری این نظام گاهی بهصورت شیفتگی و درخواست یاری (در زمان قاجار و برهههایی از دو پادشاهی پهلوی) نمود مییابد، گاه بهشکل زرنگی و رندی قاپزنانه (همنفسی رضاشاه با هیتلر، یا محمدرضا شاه درقالب تهدید چشمآبیها) دیده میشود، گاه بهشکل حقوقی و گاه بهصورت انتظار اخلاقی و گاه تقابل ظهور میکند.
این نوشته دو گفتار دارد: تبارشناسی فضای زیستمانی سنتیـمدرنـپسامدرن؛ واشکافی ساختار آنارشیک نظام بینالملل و پویشهای قدرتمبنای آن.
گفتار اول: فضاهای زیستمانی سهگانه سنتیـمدرنـپسامدرن و رقابت روایتهای بدیل
چنانکه در ابتدای کتاب «مدرنیته و نظریات جدید علم سیاست» آوردهام، سیاست دنیا (World) را میتوان درقالب سه فضای زیستمانی سنتی و مدرن و پسامدرن بهاین شرح روایت کرد:
۱. دنیای مقیدکننده سنتی با نظم پدرسالار بهدو شکل امپراتوری جهانگشا یا دولتشهر مدنیساز؛
۲. دنیای رهاییبخش مدرن با نظم دموکراتیک داخلی و آنارشیک خارجی برای تحقق حاکمیت انسانی؛
۳. دنیای در حال ظهور پسامدرن با بازیگری انسانهای توانمند و بازیچهشدن انسانی برافروخته، شیفته و درمانده.
در فضای زیستمانی امپراتوری کلیسایی در قرون میانه میتوان مختصات و ویژگیهای این بازتولید دینپایه از دنیای سنتی را شناخت. برخلاف نگاههای فروپاشیدهای چون تروریستها و چریکهای هرجومرجطلب، نگاه سنتی خود را متکفل ایجاد نظمونسقی میبیند که وظیفه نخبگانش تعریف مدنیت و بهرهگیری از نیروی اداری برای بهتمکینواداشتن تودهها و نیروهای انتظامی برای مقابله با متمردان و «طغیانگران» است که خود را «مستغنی» از این نگاه میبینند. با مفروضگرفتن نگاه نخبگان حاکم، طغیانگری مبتنی بر استغنای عرفا، بهویژه با خوانش مدرن اقبال لاهوری، نیز تحمل نمیشود.
چنانکه افلاطون میگفت، دنیای مُثُلی ربالنوع کمالهاست و انسان مکلف باید با هدایت فیلسوف خودش را با ملزومات مدنی نظم فیلسوف یا حاکم سازگار و آن را تعدیل (Adjust) کند.
در قرون میانه اروپا این مدنیتسازی اشرافیتمبنا درقامت مدنیت دینپایه و بنیادگرایانه ظهور کرد. از منظر تاریخی، سنت آگوستین مسیحیشده توانست بانی میراثی شود که نظمونسق افلاطونی را درقامت بنیادگرایانه بازتولید میکرد.
درمقابل، نقطه گرهی کانونی نظم مدرن مذهبی در حاکمیت انسان است. در اینجا مفهوم امنیت نیز نهفته است. حاکمیت نماد اراده و امنیت انسان است، نه شخصی خاص. برای ماکیاولی «شاهزاده نماد حاکمی بود که بتواند شبهجزیره ایتالیا را علیه دشمن خارجی متحد کند. تا آن زمان حکام ایتالیا وقت خود را برای جنگیدن با یکدیگر صرف میکردند، و نه مهاجمان خارجی».۱ برای ماکیاولی که زمانی فرماندهی ارتش را برای مقابله با حکام مذهبی مدیچی اعزامی از اسپانیا برعهده داشت و بههنگام غلبه حکام مذهبی مدیچی و تحمل زندان و عزلت کتاب «شاهزاده» را نوشت که ازطریق این روایت شاهزاده را با وظیفه ایجاد امنیت برای جامعه آگاه کند، آنان دریابند و مدنیشدن نیازمند آموزشوپرورش است برای رهایی از عسرت. کمتر از یک قرن پس از مرگش، فرانسیس بیکن پرده از نگاه ماکیاولی مدرن برمیدارد و روایت او را ارائه میکند: «ما بسیار مدیون ماکیاولی هستیم که به ما گفت انسان چه میکند، نه آنکه اخلاقا چه باید بکند.»
۲ بهکلام بدن، برای ایجاد امنیت اعضای جمهوری مشترکالمنافع حکومت میتواند درقالب این اشکال مختلف ظهور کند: پادشاهی، اشرافی، یا مردمی میتواند به یکی از سه شکل جبارانه (tyrannical)، مستبدانه (despotic) یا دارای صلاحیت قانونی (legitimate) درآید. جالب این است که برخلاف نگاه سنتیها، بدن مدرن این حاکمیت انسانی را در تقابل با حاکمیت الهی نمیبیند، بلکه حاکمیت دودمانی را ملازم با تحقق حقوق طبیعی شهروندان میبیند.۳ با هابز بود که این استخدام مسئول امنیتی همتای غول شاخداری میشود که روی اولین ویرایش از کتابش هم ظاهر شده.
با مشاهده فجایع انقلاب خونین ۱۶۴۸ انگلیس و مهار این غول شاخدار است که قرارداد اجتماعی لاک معرفی میشود. از تلفیق دو نگاه هابزی و لاکی، فضای زیستمانی مدرنی ایجاد میشود که جلوه امنیتی و آنارشیک و خوداتکای آن درقالب قدرت ملی (قرارداد وستفالیایی ۱۶۴۸)، و جلوه آزادی آن درقالب حاکمیت شهروندی و انقلاب شکوهمند انگلیس (۱۶۴۸) معرفی میشود. بیش از یک قرن بعد، انقلاب فرانسه درقامت بازتولید شکستخوردهای از این برساخته درمیآید و آمریکا با تلفیق این دو نگاه هابزی و لاکی، اولین ملتـدولت واقعا قراردادی را ایجاد میکند. بهیمن نگاه آنارشیک هابزی، آمریکا بهتدریج جایگاه هژمونیک خود را در ۱۸۲۳ در آمریکای لاتین، میان دو جنگ اول و دوم در اروپا مستقر، و پس از جنگ دوم، در سراسر دنیا تثبیت میکند.
بهیمن این نگاه آنارشیک هابزی، آمریکای هژمون امروزی درقالب فوققدرت بر سریر قدرت در نظام بینالملل آنارشیک جا خوش کرده است؛ همچنین بهیمن نگاه لیبرالی لاکی و فهم اینکه فلسفه لیبرال متضمن رهاییبخشی است و علم تجربی زمینهساز تحقق آن، آمریکا توانسته است از تلفیق این دو نگاه رهاییبخشی فلسفی و رهاییبخشی علم تجربی، فلسفهای عملگرا ایجاد کند که زمینهساز پیشرفتش باشد، نه ضرورتا توسعه دموکراتیکش چون سوئد؛ در این میان این لرد اکتون است که با تاکید بر ضرورت سیاست قدرتپایه، تحتتاثیر لاک، از خطر آن نیز سخن میگوید؛ بهروایت او، گرچه قدرت لازم است، بههرحال «موجب فساد میشود و قدرت مطلق موجب فساد مطلق.»
با آگاهی از ملزومات این فضای زیستمانی است که اندیشمندانی چون نیچه زمینهساز نقد هر نظمونسقی شدند که انسان را به بند میکشد. بهروایت روی جکسون، در نگاه نیچه، «فلسفه چیزی نیست جز ورای آن چیزی که طبیعی است.» بهکلام رواقیون و بانی آن زنون، فلسفه جلوهای «بیاعتنا و مسرفانه دارد و از رحم و عدالت بهرهای نبرده است.» در نگاه سیاسی، روایتهای پساساختارگرا و پسامدرن، با واسازی دریدایی یا تبارشناسی فوکویی، دل در گرو رهاییبخشی انسانی از قیود و آداب تحمیلی دارند.
برای آنان، نگاه روشنفکرانه ضرورتا نیازمند افشای نیروهای مخفیشدهای است که در فضای متنی مخفی شده، و اصالتا به فریادرس و بازتاباندن صداهایی دل بسته است که شنیده نمیشوند. بهکلام الیزابت اتکینسون، پسامدرن در تغییرات اجتماعی در قامت آنارشیستی مسئول ظاهر میشود.۴ البته چه بسیار انسانهایی که با نداشتن فهم از ملزومات آنارشیسم، آن را معادل هرجومرج میدانند، و متاسفانه کسانیکه با این نبود فهم یا گرفتار شیفتگی میشوند یا برآشفتگی خشونتگرا و نه همچون بیل گیتس، فرانهادی.
گفتار دوم: واشکافی ساختار آنارشیک نظام بینالملل و پویشهای قدرتمبنای آن
بهیمن تبارشناسی سه فضای زیستمانی سنتیـمدرنـپسامدرن، برای واشکافی ساختار بینالملل آنارشیک و پویشهای قدرتپایه آن و نیفتادن در دام نگاه هرجومرجطلب آشفتههای تروریست یا چریک یا همچنین نگاه سنتیهای احیاگر فرهنگ بومی، لازم است مفاد ساختار آنارشیک این نگاه را از روایت هدلی بول، اندیشمندی از فضای زیستمانی انگلیس بهعنوان هژمون قبلی، و پویش موازنه قدرت هانس جی. مورگنتا، اندیشمندی آمریکایی آلمانیتبار یعنی هژمون فعلی، بررسی کنیم:
الف. ساختار بینالمللی آنارشیک از نگاه هدل بول
در روایت هدلی بول، بهمثابه اندیشمندی که با دیرینه جایگاه هژمونیک میهنش، انگلیس، بهعنوان هژمون قبلی در ساختار آنارشیک نظام بینالملل چندقطبی، آشنا بوده است، اطلاق اصطلاح آنارشیسم به ساختار نظام بینالملل تحت هژمونی انگلیس یا آمریکا بهمعنای غلبه هرجومرج نیست. برعکس، همانطور که در قسمت قبل آمد، آنارشیسم تجلی خوداتکایی قدرتمندانه برای کنش و واکنش میان کشورها در ساختار نظام بینالملل، و حتی افراد در فضای بدون دولت است. با فرض نگاه هابزی، روایت هدلی بول این است که حتی بههنگام نبود دولت و درنتیجه هرگونه نظمی، حداقل سه نوع آنارشیسم متفاوت را میتوان متصور شد:
۱. جامعه آنارشیستی میان گروههای متجانس قبیلگی یا عشایری که متضمن توانمندیهای همپوشاننده است. در این نوع از آنارشیسم، نوعی توافق برای اجرای داوطلبانه رسمورسوم مذهبی یا طبیعی وجود دارد؛
۲. نظام آنارشیستی بینالمللی، بهوجهی که هابز درمورد ساختار میان دولتها متصور بود. نظم چنین نظامی برآمد اقداماتی است که بهاقتضای منافع و ارزشها و اصول خود انجام میشود، و نه منافع، قواعد و نهادهای مشترک؛
۳. جامعه بینالمللی که تحت سایه قدرت دولتها نیست، بلکه بهاقتضای نوعی ارزش یا منافع مشترک جمعی تاسیس میشود.
با تمرکز بر دو نوع آنارشیسم دوم و سوم میتوان منابع نظم متفاوتی را متصور شد. در نظر بول، حتی در این دو مورد نیز وجود سازوکارهای اجتماعی دیگری چون هنجارها و ایدههایی را شاهد هستیم که صرفا به منافع، قدرت و توانمندیهای دولتها محدود نمیشوند؛ البته که چنین برداشت آنارشیستی از آن لاک است، نه هابز. تمامی اهتمام بول بر این است که دقایق ناشی از این ساختار آنارشیستی دوگانه واقعگرا یا آرمانگرا را نشان دهد.
برای فهم این نگاه آنارشیستی لازم است دریابیم که تعریف بول از نظم (order) در قیدوبند ساختارهای نظام نیست، بلکه بهمعنای طرحوارهای از رفتاری است که منتج به نیل به هدفی است، و نه جزئی از چیز دیگر؛ برای نمونه، در یک بازار رقابتی، چنانکه آدام اسمیت میگفت، نظم متضمن پیشبرد کارآمدی است، نه مشارکت در یک نظم و نظام برساخته یا تحمیلی؛ بهکلامی دیگر، در جامعه توسعهیافتهای مانند کشورهای شمال اروپا، نظم و حتی حفاظت از پادشاهان ناشی از سطح فرهنگ داوطلبانه مردم است، و نه محافظان امنیتی. نیل به هدف محرک اقدام انسانهاست و نه نظم و نظام تحمیلی محرک آنها باشد.
در عرصه بینالمللی، نظم آنارشــــیــــک (Anarchical Order) متضمن طرحوارهای رفتاری است که خود متضمن دستیابی به اهداف بنیادین جامعه دولتهاست. این اهداف چهار هدف را شامل است:
۱. اهداف زندگی اجتماعی، مانند امنیت و توافق و مالکیت؛
۲. حفاظت از نظام دولتی دولتها؛
۳. حفاظت از استقلال واحدهای مجزا از هم؛ ۴. حفاظت از صلح.
در درون این نظم، چنانکه در قبل هم آمد، در کنار نظم آنارشیستی هوگو گروسیسی این سه نوع نظام تصورشدنی است:
۱. نظام دولتها یا بینالمللی (International/or State System) نظامی است برآمده از تجمع دولتهایی که بهطور قاعدهمند با یکدیگر کنشواکنش دارند. در این نظام، بهاقتضای اینکه وضعیت یک دولت به رفتار دیگری وابسته است، تصمیمات هر یک از آنها تابعی است از نوع رفتار دیگری، اما:
۲. جامعه بینالمللی یا جامعه دولتها ( An international society/ or society of states) یا حتی جامعه جهانی نظامی است که در آن هر یک از اعضای جامعه:
احساس مشترکی از منافع و ارزشها دارند؛
خود را به قواعد مشترکی متعهد میدانند که معیار رفتاری است؛
برای فعالماندن نهاد برساخته با هم همکاری میکنند.
در چنین نظامی نظم جهانی حاوی طرحوارهای از رفتارهاست که اهداف بنیادین زندگی اجتماعی، ازجمله امنیت و ایفای عهد و ثبات مالکیت برای کل بشریت، را پیش برد. اشتباه نشود که وجود این رفتارها امری واقعی است، نه مفهومی و ماهوی که بهاقتضای وجود جامعه دولتها ایجاد شده باشد.
۳. در نگاه آنارشیستی گروسیوسی هنجارهای قانونی و اجتماعی بر ساختار آنارشیستی تاثــیر میگــــذارد. در تحلیل بول، واقعگراهای آنارشیست اصالتا بر نقش هنجارهای حقوقی و اجتماعی وقعی نمینهند. بهکلام ادوارد کار (Edward Carr)، تفسیر واقعگراها از این ساختار این است که «نظرها تابعی از ساختار قدرت است.» اما در نظر هدلی بول حتی اندیشمندی چون کار هم قبول دارد که بازیگران نظام بینالملل هم به نقش ایدهها در توجیه رفتارها واقفاند.
ب. ساختار چندقطبی آنارشیک و پویش موازنه قدرت در روایت هانس جی. مورگنتا
پویش موازنه قدرت و ساختار آنارشیک نظام بینالملل چندقطبی را هانس جی. مورگنتایی، پدر اندیشه واقعگرایی، تشریح کرده است. مورگنتایی تباری آلمانی داشت و پس از فرار از خشونتهای هیتلری که توهم رقیب هژمونی را در رویاگرایی خام خود را میپروراند نهایتا شهروندی آمریکایی شد. او اندیشههایش را ابتدا در سال ۱۹۴۸، یعنی سه سال پس از فروپاشی ساختار چندقطبی، بیان میکند. گرچه عروج آمریکا به جایگاه هژمونیک خود، بهعنوان ابرقدرت در نظام دوقطبی منعطف، را شاهد بود، نتوانست فروپاشی شوروی و نظام دوقطبی و نیز برآمدن موطنش را در منزلت فوققدرت فائقه در نظام بینالملل سلسلهمراتبی امروزین ببیند.
قبل از انتشار این کتاب در آمریکا، بهاقتضای اضمحلال هژمونی انگلیس و نیز تلاشهای ویلسون و روزولت دموکرات برای تحکیم نظمونسقی بهرهبری آمریکا، اندیشههای لیبرالی و آرمانگرایانه ــیادمان نرود قدرتپایه و آنارشیک را ــ بر فضای زیستمانی و روایتهای زیستمانی آمریکایی حاکم بود. با چاپ کتاب او، میراث اروپایی واقعگرایی در آمریکا هم سربرآورد، اما این بار با هژمونی آمریکا.
در کلام مورگنتا، چنانکه ماکیاولی میگفت، نباید اصول اخلاقی حاکم بر رفتار ملتـدولت را با اصول اخلاق جهانشمول یکی گرفت. چنانکه کندی دموکرات و نیکسون جمهوریخواه نشان دادند، اخلاق انسانی تابعی از آدابی است که نقش و جایگاه سیاسی تصمیمگیرنده تعیین میکند.
در یک کلام، «تأمین منافع ملی، و منافع ملی برحسب قدرت، و آنهم قدرت نظامی تعیین میشود.» البته در این میان هم ساختار نظام بینالمللی دیگر دوقطبی نیست و هم وضعیت آلمان هیتلری و ایتالیای موسولینی و ژاپن شوگونی در جنگ جهانی دوم و شوروی روسیه امروزین نشان داد قدرت نظامی میتواند موجبات نابودی و سقوط را فراهم کند. حاکمیت بهمعنای تحقق اراده است، نه همچون حیوانات، غلبه زور؛ بهکلامی دیگر، قدرت متضمن رابطهای روانشناختی است میان اعمالکنندگان و دریافتکنندگان بازی قدرت، و نه حجیمکردن زرادخانههای نظامی. بهجای تخریب و ایجاد هرجومرج، قدرت زمانی معنادار است که بتواند کنترل رفتار دیگران برای کسب و ارتقا و حفاظت از قدرت ملی را فراهم آورد.
خلاصه اندیشه مورگنتا این است که «سیاست بینالملل، مانند هر سیاستی، متضمن تقلا و تنازع قدرت است. هدف نهایی و غایی سیاست ممکن است چیز دیگری باشد، اما هدف عاجل کسب و ارتقا و حفاظت قدرت ملی، در ساختار آنارشیک از نظام بینالملل است.» البته مورگنتا قبول دارد که همیشه روابط میان کشورها سیاسی نیست و همه کشورها هم در همه دقایق تاریخی درگیر بازی قدرت بینالمللی نیستند. بهنظر مورگنتا، بازی قدرت عقلایی است و متضمن تحقق یکی از این سه مورد است:
۱. کسب فایده: منافع ملی؛
۲. دفع ضرر: تأمین امنیت؛
۳. حفظ ارزش و کرامت انسانی و نهادهای مرتبط با آن: حفظ پرستیژ و حیثیت ملی.
در نظر مورگنتا، در تنازع قدرت ممکن است سه خطمشی استراتژیک دنبال شود:
۱. حفظ موضع موجود، با شناسایی حاکمیت کشورها؛
۲. تلاش امپریالیستی برای تغییر وضع موجود، بهدست قدرتهای ضد وضع موجود؛
۳. پرستیژ ازسوی هر دو دسته از بازیگران طرفدار حفظ و حتی تغییر وضع موجود.
برای مورگنتا، عناصر قدرت ملی عبارتند از:
۱. موقعیت جغرافیایی؛
۲. جمعیت قدرتساز؛
۳. منابع طبیعی استراتژیک؛
۴. ظرفیت صنعتی؛
۵. آمادگی نظامی، از لحاظ توان فناوری؛
۶. رهبری استراتژیک؛
۷. کیفیت و کمّیت نیروها.
با عنایت به محدودیت در ظرفیت قدرت، مورگنتا مدعی است که برد در بازی قدرت همیشه همداستان با مقابله رودررو نیست. الگوی رقابت نیز از طرحوارههای مناسب بیخطر برای موفقیت است. استراتژی آرام و موفق دنگ شیائو پینگی و هل من مبارزطلبی مخربِ لین پیائویی ازجمله مواردی است که میتواند تشریحکننده نظر اخیر مورگنتا باشد. بهنظر مورگنتا، در تحقق استراتژی موازنه قدرت، چهار تاکتیک میتواند مؤثر باشد:
۱. تفرقهاندازی و غالبکردن موقعیت خود؛
۲. جبرانکردن؛
۳. مسلحشدن؛
۴. اتحاد با قدرتها.
مورگنتا درنهایت این ۶ اصل را برای راستیآزمایی نگاه موازنه قدرتش ارائه میکند:
۱. جلوه عینی داشتن قوانین حاکم بر سیاست؛
۲. منافع ملی برحسب قدرت تعریف میشود؛
۳. انعطافپذیری (و نه تصلب و جزمیت) در فهم عینیتداشتن مفهوم قدرت؛
۴. آداب اخلاقی قدرت و تمایز آن با آداب اخلاقی اجتماعی؛
۵. اشتیاقهای اخلاقی ملی معادل با اشتیاقهای جهانشمول اخلاقی نیست؛
۶. استقلال حوزه سیاسی.
- 10
- 4