به گزارش همشهری آنلاین، خانه مادربزرگ «یکتا ناصر» حوالی خیابان پیروزی بود. یکی از آن خانههای حیاطدار قدیمی درندشت که برای بازی بچهها به حد کافی جا داشت. او میگوید: «آنقدر بزرگ بود که بزرگترها از بازی پر سرو صدای ما کلافه نمیشدند. یادم میآید سال که تحویل میشد همه از قبل برنامه را میدانستند. بدون اتلاف وقت معمولاً ابتدا به خانه بزرگترها میرفتیم. حیاط خانه مادربزرگ عشق ما بچهها بود. ساعتها با هم بازی میکردیم و خسته نمیشدیم. آن موقع تعداد بچهها در هر خانواده بیشتر از حالا بود. متأسفانه تک فرزندی که حالا باب شده باعث شده تا بچههای حالا مثل سابق بازیهای دستهجمعی و لذت آن را نشناسند»
یکتا ناصر با لبخندی که روی لبهایش نشانده به روایت خاطره سالهای دور ادامه میدهد: «حالا دیگر خبری از آن خانههای حیاطدار نیست. متأسفانه به دلیل نبود نظارت کافی محلهها به سرعت برق و باد به شکل عمودی در آمدند. خانهها آپارتمانی شدند. بچهها از هم دورتر شدند. دیگر جایی برای بازی نیست. پدر و مادرها هم حوصله نمیکنند هر روز بچهها را به پارک ببرند و این دامن زدن به تنهایی بچههای نسل امروزی است. پاتوقهای محلهای شبیه پیادهراه خیابان ۱۷ که میتوانند جای این کمبود را پر کنند.»
نوروز، بهانه دورهمی
یکتا ناصر به خوبی یک آسیبشناس اجتماعی، از تهدیدهایی که تنهایی و بیاعتمادی برای ما بهوجود میآورد، میگوید و این میان نقش نهادها را برای تجمعهای کارآمد پر رنگ میداند: «این روزها همه میدانند که در شادیهای گروهی قدرتی هست که به وسیله آن میتوان سلامت روانی بیشتری به افراد هدیه داد. نوروز همیشه بهانهای برای دور هم جمع شدن ما کنار هم بوده است. نوروز همیشه تنها گذاشتن تنهایی را با خود داشت. خانوادهها روزها قبل از آمدن سال تحویل خود را برای ملاقات با هم آماده میکردند. به نظرم که ما باید این بهانههای دور هم بودن را بیشتر کنیم. نباید منتظر نوروز بمانیم. این باید به همه روزهای سال تعمیم داده شود. این میان نقش کسانی که در نهادهایی مانند شهرداری هستند پر رنگتر است. آنها با اجرای همین برنامههای شاد در پیادهراهها و پاتوقهای محلهای میتوانند بهانه اهالی محلهها برای ایجاد دورهمیها را جور کنند.»
دلتنگیهای کودکی
وقتی از یکتا ناصر میپرسیم بیشتر از هر چیز دیگر دلتنگ کدام ویژگی محلههای قدیمی این حوالی میشود، خیلی زود به بازیهای کودکانه دستهجمعی اشاره میکند: «دلم برای مراودهای که بین همسایهها و فامیل جاری بود تنگ میشود. ما ساعتها در کوچهها بازی میکردیم. الان دیگر بچهها هم مشغول بازیهای رایانهای شدهاند و از بازیهای دوره کودکی ما چیزی نمیدانند.»
خانم بازیگر در یک چشم به هم زدن با توصیفهایی که میکند ما را به سالهای کودکیاش میبرد: «من نمیخواهم بگویم ما حالا همدیگر را دوست نداریم. اما به نظرم میآید در آن روزها حتی بزرگترها هم با همه حرمتها و حیایشان این را بیشتر به هم نشان میدادند. در واقع بروز دادن محبت بیشتر بود. به همین دلیل یک اعتماد بین آدمها شکل میگرفت که به همین سادگیها هم از بین نمیرفت. راستش را بخواهید ما در بروز این مهربانیها در همین محلهها و پیادهراهها و خیابانها بد عمل میکنیم. این در رانندگی ما مشهود است. در خرید شبعید ما دیده میشود. انگار زود از ازدحام با هم بودن کلافه میشویم و میخواهیم زودتر به تنهایی امن خودمان برسیم. فکر میکنم این روزهای شلوغ و پر هیاهو زمان مناسبی است که باز هم بیشتر دوست داشتن را تمرین کنیم و آستانه تحملمان را بالا ببریم. شبعید و خریدهایش همیشه خدا با ترافیک و ازدحام همراه بوده و دوست داشتن هم باعث میشود کلافگی جایش را به لذت بردن از این اجتماع پویا بدهد.»
درست کردن گردنبند با گلهای بهاری
عکسهایی از تهران قدیم برای یکتا ناصر جذاب است و به درخواست عکاس کنار بناهای سالخورده شهر میایستد. گلهای همیشه بهار را که به یکتا ناصر پیشکش میکنیم گل از گلش میشکفد. میگوید عاشق گل و گیاه است و این گلها خاطره قدیمیها را برایش تداعی میکند: «در خانه پدربزرگم بوته گل یاسی بود که اواسط بهار غرق گلها میشد. عطر آن یاسهای امینالدوله همه جا را پر میکرد. یکی از سرگرمیهایمان این بود که با همان گلها برای هم گردنبند درست میکردیم. یا خوشبوترینهایشان را دانه میکردیم و لای سجاده بزرگترها میگذاشتیم.»
گلدان را بهصورتش نزدیک میکند و بوی گل را با نفس عمیقی به سینه میکشد: «این گلها همیشه نوید آمدن بهار را دارند. برای همین دوستشان دارم. بهار در خودش تازه شدن را به دنبال دارد چیزی که خیلی از ما نیازمند آن هستیم. کاش همه روزهای سالمان بهاری باشد.»
- 18
- 4