دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۱۹:۰۶ - ۱۰ آبان ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۸۰۲۸۲۰
چهره ها در سینما و تلویزیون

ماهایا پطروسیان و تجربه متفاوت در خفگی

ماهایا پطروسیان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

ماهایا پطروسیان در آستانه پنجاه سالگی هنوز شیفته سینماست و بازیگری. هنوز در انتخاب نقش هایش وسواس دارد و نقش هایی را بازی می کند که حتی اگر کوتاه باشد، به یاد بماند.

 

او را همیشه با صورت خندان و تک بودن اسم شرقی و ارمنی خاصش به یاد می آوریم. با عکس های همیشه پرانرژی اش روی سر در سینماها در دهه های ۷۰ و ۸۰ که کنار پارسا پیروزفر و امین حیایی و رامبد جون ایستاده بود و گریم و لباس فانتزی داشت. با ۲۷ فیلم در ۲۷ سال بازی در سینما.

 

 

ماهایا پطروسیان در آستانه پنجاه سالگی هنوز شیفته سینماست و بازیگری. هنوز در انتخاب نقش هایش وسواس دارد و نقش هایی را بازی می کند که حتی اگر کوتاه باشد، به یاد بماند. حساسیتی که نمونه اش بازی تحسین شده او در «خفگی» است. نقشی کوتاه اما گرم و گیرا که در فضای سرد فیلم فریدون جیرانی به چشم می آید و از بهترین بازی های او در سال های اخیر است. پطروسیان در این گفت و گو از گذشته و اولین سال های بازیگری اش گفته است و از «خفگی» که دوستش دارد و آن را متفاوت ترین فیلم کارنامه فریدون جیرانی می داند.

 

احتمالا دورترین تصویری که خیلی ها از شما در ذهن دارند، بازی تان در فضای عجیب فیلم «پرده آخر» است. چطور شد در دومین تجربه حرفه ای تان در سینما، به این فیلم رسیدید؟

«پرده آخر» از لحاظ نوع قصه، کارگردانی و عوامل در سینمای آن زمان ما یک اتفاق بود. من هم این شانس خیلی بزرگ را پیدا کردم که در همان اوایل ورودم به سینما، در این فیلم بازی کنم. تقریبا می شود گفت اوایل ورودم، چون فقط هفت- هشت ماه قبل فیلم «عشق و مرگ» را کار کرده بودم.

 

 

آن موقع سال های اول تحصیلم در دانشکده هنرهای زیبا بود و تئاتر هم بازی می کردم. یک سری کار کلاسی داشتم و یک تئاتر حرفه ای («خواستگار» چخوف که در تالار مولوی اجرا شده بود) کار کرده بودم. همان روزها یک پیشنهاد حرفه ای به من شد. آقای کریم مسیحی از من تست گرفتند چون بازیگران دیگر شناخته شده بودند: خانم فرجامی، آقای ارجمند و آقای پورصمیمی. برای این نقش کم سن و سال بازیگر تازه با ویژگی های خاصی می خواستند که یک جور نمایش هم اجرا کند. من رفتم و ایشان توضیحات کلی به من دادند و از من خواستند که یک سری تمرینات هم بکنم. مثلا بروم منزل یک مونولوگ را با چند لحن تمرین کنم که بعدها معلوم شد آن متن، مونولوگ یک نمایش است. چند روز بعد قراری گذاشتیم که وقتی من آن متن را اجرا کردم، درباره یکی از آن لحن ها گفتند بله، خودش است و من را به عنوان بازیگر نقش قبول کردند.

 

وقتی برای تست دادن رفتید، دیگر تصمیم گرفته بودید بازیگر سینما شوید؟

بله، قصدم از ورود به دانشکده هنرهای زیبا، ورود به رشته نمایش و سینما بود. آن موقع هم که اصلا کلاس های بازیگری سینما نبود. فقط دانشکده هنرهای زیبا بود و دانشگاه هنر که رشته سینما و کارگردانی و فیلمبرداری در آن تدریس می شد. آن روزها اعتقاد بر این بود که بازیگر اگر می خواهد به شکل هنرآموخته وارد سینما شود، حتما باید تئاتر کار کند. به خاطر همین چون قصد من بازیگر بود، بازیگری تئاتر و رشته نمایش را انتخاب کردم. اصلا از اول هم قصدم از دانشگاه رفتن ورود به سینما و بازیگری جلوی دوربین بود.

 

بعد از «پرده آخر» هم «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» را بازی کردید که حال و هوای متفاوتی نسبت به فیلم های دهه ۷۰ داشت. چطور شد که از واروژ کریم مسیحی به تهمینه میلانی رسیدید؟ آن روزها چه انتظاری از سینما داشتید و سینما چقدر مطابق با انتظارات شما بود؟

«پرده آخر» به نوعی تلفیقی از سینما و تئاتر بود. فیلم در جشنواره فجر آن سال آن قدر گل کرد که من در اول ورودم به سینما انتظارش را نداشتم در فیلمی بازی کنم که در سیزده رشته کاندیدا شود. اتفاق بزرگ و روزهای فوق العاده ای بود.

 

بازی در «پرده آخر» باعث شد انتظارتان از سینما بالا برود؟

آن موقع سالی بیست یا سی تا فیلم ساخته می شد و من هم کارگردان های خوب و آدم های معتبر سینما را می شناختم ولی می دانستم قرار نیست هر سال یک «پرده آخر» دیگر ساخته شود. چون آن فیلم یک اتفاق استثنایی بود. «دیگه چه خبر؟» را با خانم میلانی کار کردم. ایشان «پرده آخر» را در جشنواره دیده بودند و همان جا به من گفتند: «من دارم یک فیلمنامه درباره یک دختر خیلی شیطان و خاص می نویسم که در سینمای ما نیست. فکر می کنم که تو می توانی این نقش را بازی کنی.

 

واقعا هم متفاوت بود چون آن موقع این نوع نقش برای خانم ها در سینمای ایران تازگی داشت. این نوع فیلم ها و این بازی و این نقش طنز و پر از شیطنت رایج نبود و در فیلم ها کار زن ها و دخترها دیده نمی شد. همان روزها از سر فیلم خانم میلانی، رفتن سر تست فیلم «ناصرالدین شاه، آکتور سینما». در این سال های ورود من دو- سه اتفاق خوشایند برایم افتاد که برای کمتر بازیگری پیش می آید. توانستم فیلم هایی خوب با کارگردان هایی معتبر کار کنم. مردم هم از زمان «دیگه چه خبر؟» دیگر من را می شناختند.

 

فیلم، پرفروش ترین فیلم سال شده بود و نقش من نقش اصلی بود، در نتیجه خیلی در ذهن ها مانده بود. «پرده آخر» را خیلی ها ندیده بودند ولی «دیگه چه خبر؟» در تهران و شهرستان ها و در جاهایی که فیلم هنری هم دیده نمی شد، دیده شده بود. بعد هم «هنرپیشه» بود.

 

و احتمالا آن تضادی که با نقشتان در «دیگه چه خبر؟» داشت برای تماشاگر جالب بوده.

بله، چهره یک دختر دانشجو تبدیل شده بود به یک گریم و قیافه دیگر. به یک کولی که کر و لال بود و در یک ماجرا مثلی. «هنرپیشه» خیلی داستان غریب و متفاوتی داشت. در نتیجه این تضاد خیلی برایشان جالب بود.

 

از این تنوع نقش که از «دیگه چه خبر؟» تا «هنرپیشه» در آن می گنجید، نمی ترسیدید؟ در سینمای آن سال ها اتفاق نسبتا عجیبی است.

 

من از اول آمده بودم که کار متفاوت کنم. تعریفم از بازیگران این است که هر لحظه کار تازه ای کند. آنچه هم که آن موقع در فیلم های وی اچ اس یا در فیلم های خارجی سینما عصر جدید یا جشنواره می دیدم، همین بود. برای من عجیب این بود که بخواهم چهار تا فیلم مثل همدیگر کار کنم.

 

آن سال ها بازیگری بود که با خودتان بگویید من می خواهم شبیه او بازی کنم؟

من خانم سوسن تسلیمی را خیلی دوست داشتم. بازی شان در «طلسم» و «شاید وقتی دیگر» را دیده بودم. و البته نمایش «مرگ یزدگرد» را که قطعا همه بچه های رشته تئاتر آن نمایش را می دیدند. به خاطر حضور و قدرت زنانه شان و توانایی فیزیکی و بیانشان خیلی به ایشان علاقه مند بودم. این نوع نگاه جدی به بازیگری و با این قدرت ظاهر شدن به عنوان یک خانم، خیلی برایم الهام بخش بود.

 

از بازیگرهای خارجی که در فیلم های خارجی سینما عصر جدید می دیدید، چطور؟ الگویی در ذهنتان بود؟

فیلم های پارجانف و بیشتر خود سینما، نوع ساخت فیلم ها و فضاسازی هاشان برایم جالب و مهم بود و ازشان می آموختم. مثلا یادم است «کودکی ایوان» تارکوفسکی و «عروج» خیلی روی من تاثیر گذاشت. اینها فیلم های بودند متفاوت از فیلم های هالیوودی و کلاسیکی مثل «برباد رفته» که دیده بودیم.

 

بعد از این چند فیلم که هر کدام در نوع خودشان خاص بودند، شما کم کم با فیلم هایی وارد سینمای بدنه شدید؛ «نابخشوده»، «قاصدک»، «کمکم کن»، «هفت پرده» و... مخاطب عام تری نسبت به فیلم های قبلی تان داشتند. از حضور و بازی در سینمای بدنه راضی بودید؟

من آن سال ها فکر خط کشی شده ای نداشتم و مرزبندی های فیلم های هنری و بدنه و... بعدتر باب شد. همه اینها فیلم هایی بودند که آن سال ها ساخته می شدند و بعضی هایشان پرفروش بودند و بعضی ها نه. فقط فیلم هایی که درجه «ج» می گرفتند، سالن ها و بلیت های محدودتری داشتند ولی بقیه فیلم ها تقریبا می شود گفت که برای دیده شدن ساخته می شدند. تک و توک فیلم هایی ساخته می شدند که فضای شاعرانه و متفاوت داشتند. حتی فیلم هایی درباره جنگ مثل «از کرخه تا راین» آقای حاتمی کیا هم با وجود ارزش هنری، برای مخاطب عام ساخته می شد.

 

هدف اکثر فیلم ها مخاطب عام بود چون سینما واقعا دست افراد حرفه ای بود و اکثر تهیه کننده ها از بخش خصوصی بودند که می خواستند پولشان از گیشه برگردد و سود کنند. من هم چون یکی- دو فیلم کار کردم که مورد توجه قرار گرفت، پیشنهادهای متعددی در طول سال داشتم ولی اصلا دلم نمی خواست که نقشم را تکرار کنم. مثلا نقشم در «دیگه چه بخر؟» به عنوان دختری که شیطنت دارد، بارها در دو- سه سال بعد به من پیشنهاد شد که سعی کردم تکرارش نکنم.

 

هدفم بازی تازه بود، به خاطر همین یک دفعه «نابخشوده» با کارگردان، سبک، نوع بازی و کاراکتری دیگر بازی می کردم و بعد می رفتم سراغ «کمکم کن» که یک نقش متفاوت دیگری و با کارگردانی با نوع کار دیگری بود.

آقای ملاقلی پور، چند بار قبلش خواسته بودند که من در کارهایشان بازی کنم اما به خاطر سفری به امریکا برای بازی در یک تئاتر، نتوانستم سر یکی از کارهایشان بروم. بعدها در «کمکم کن» بازی کردم که یک تصویر فانتزی سیاه و طنز تلخی داشت و از اولین فیلم های اجتماعی ایشان بود که از سینمای جنگ فاصله گرفته بود.

 

شما در دهه ۷۰ با کارگردان ها و بازیگرهای مطرحی کار کردید که فیلم هایشان پرفروش بود. تقریبا تا نیمه های دهه ۸۰ خیلی پرکار بودید اما بعد کمتر بازی کردید. دلیلش چه بود؟ پیشنهاد خوب نداشتید یا جذابیت بازیگری برایتان کم شد؟ چه اتفاقی افتاد؟

من واقعا هیچ وقت واقعا این همه پرکار نبودم و جز یک سال که دو فیلم داشتم، سالی یک فیلم بیشتر بازی نمی کردم، ولی همیشه فیلم داشتم. اما از اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ فضای سینما کلا عوض شد. نوع فیلم ها تغییر کرد و تعداد بازیگران نسبت به تعداد فیلم هایی که ساخته می شد، اضافه شده بود.

 

ماهایا پطروسیان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

اگر در اوایل دهه ۷۰، من، خانم نیکی کریمی، خانم عاطفه رضوی، خانم گودرزی و چند نفر دیگر بودیم، از اواخر دهه ۷۰، شش- هفت بازیگر دیگر اضافه شدند. به خاطر همین ممکن بود نقشی که من دوست داشتم کار کنم، به بازیگر دیگری پیشنهاد شود. در نتیجه انتخاب برایم سخت تر شد. من همچنان این درگیری را هم با خودم داشتم که خودم را تکرار نکنم. به خاطر همین نقش های زیادی را قبول نمی کردم.

 

با تغییر نوع سینما و اضافه شدن تعداد بازیگران، گروه های سینمایی شکل گرفت که خیلی با هم کار می کردند. مثلا سه- چهار پروژه پشت همدیگر تقریبا همان آدم ها با هم کار می کردند و سراغ بازیگر یا فیلمبردار دیگری نمی رفتند.

 

آن سال های دهه ۸۰ تا بعدتر که کمی بیشتر کار کردید، مشغولیتتان چه بود؟ دلتان برای بیشتر بازی کردن تنگ نمی شد؟

چرا. برای بازیگر سخت است که از حرفه اش دور باشد. به خصوص برای بازیگری که حرفه دیگری کنار حرفه اصلی اش که عاشقانه دوستش دارد، نداشته باشد. ولی هر قدر هم که دلم تنگ می شد، وقتی همین الان هم به پیشنهادهایی که داشتم نگاه می کنم، می بینم مایل نبودم با آن نقش ها و کارگردان ها و فضاها کارکنم.

 

دلم می خواست بعد از بازی در یک فیلم، نفس راحتی بکشم و بگویم خب اتفاقی افتاد که خودم را راضی می کند. دوست داشتم کارم به پشیمانی نرسد. البته از همان موقع هم تقریبا سالی یک فیلم بازی کردم و از اوایل دهه ۸۰، وقتی هنوز این قضیه رایج نشده بود، در چهار فیلم کوتاه بازی کردم. در فیلم های کارگردان هایی مثل شهرام شاه حسینی و حمید ستوده.

 

سال ۸۷ هم خودم تصمیم گرفتم فیلم کوتاه (سی دقیقه ای) «یک روز قشنگ برفی» را بسازم که با آقای امیر دوده روستا به طور مشترک ساختیم. فیلمنامه نویس، تهیه کننده، بازیگر و یکی از کارگردان هایش خودم بودم که خیلی کار سختی بود اما در ایران و در جشنواره های خارجی خوب دیده و مطرح شد و جوایز خوبی هم در ایران و خارج از کشور گرفت.

 

جز این که مشغول فیلم کوتاه بودید، تمرکزتان را روی کار دیگری گذاشتید؟ چون از ۸۹ تا ۹۳ در فیلمی بازی نکردید.

دو سال کار نکردم. بعد در «اسب حیوان نجیبی» است آقای کاهانی بازی کردم. بعد هم اواخر سال ۹۲ در «مجرد ۴۰ ساله». آن سال ها مشغول زندگی شخصی ام بودم و پروژه هایی هم بود که نیمه تمام ماند. مثلا نیم ساعت از فیلم به نام «بانویی از ما» کامل فیلمبرداری شد که من، خانم کریمی، آقای رامبد جوان و آقای محمدرضا گلزار بازی می کردیم اما یک دفعه پروژه متوقف و تعطیل شد.

 

شما سال ۷۹ برای بازی در «هفت پرده» هم سیمرغ بازیگر نقش مکمل زن را گرفتید. بعد از آن اتفاق، فضای کار و پیشنهادها و وسواس هایتان تغییر کرد؟

نه واقعا. من از همان هجده- نوزده سالگی برایم روشن بود که می خواهم چه کنم. البته گرفتن سیمرغ خیلی خوشحال کننده بود اما من زودتر از اینها انتظارش را داشتم؛ شاید آن سالی که برای «هنرپیشه» حتی کاندیدا هم نشدم، در حالی که فیلم مورد توجه منتقدان و مردم قرار گرفت. کاری که مورد توجه عام و خاص قرار بگیرد، قطعا نمی تواند کار بی ارزشی باشد. ملاک خوب بودن یک اثر سینمایی، هنر تجسمی، موسیقی، کتاب و... ماندگاری آن است. به خاطر آن بی مهری و رنجش های بعدش، دیگر انتظار نداشتم در جشنواره فجر اتفاق خاصی برایم بیفتد. 

 

هم زمان با همان تغییر روند سینمای ایران که گفتید، از اواسط دهه ۸۰ دیگر بعضی نقش هایتان نقش یک نبود یا تعداد فیلم هایی که نقش یک بازی کردید، کمتر شد. برای خودتان همان حد از نقش ها کافی بود؟

من از اول نقش کوتاه کار می کردم، مثل همان نقشم در «هفت پرده» که برایش جایزه گرفتم و نقش مکمل بود. هیچ وقت بازیگری نبودم که نقش اصلی یا مکمل برایم مهم باشد. دوست داشتم نقش را بازی کنم؛ نقشی که هویت شخصی و مستقل داشته باشد.

 

در «پرده آخر» و فیلم های بعدش نقش مکمل داشتم. در دهه ۸۰ همین روند برای من ادامه داشت. نقش های اصلی ام در فیلم های «عروس خوش قدم» و «زن بدلی» و «انتخاب» بود که شما به آنها می گویید سینمای بدنه و فروش خوبی هم داشتند. ولی نقش های کوتاه هم در کنارش کار می کردم. مثلا در «تاکسی نارنجی» نقش یک پیرزن فانتزی هفتاد- هشتاد ساله را با آن گریم و لهجه ارمنی داشتم که برای یک بازیگر خیلی وحشتناک است. چه بسا نقش هایی که در کارنامه ام بهتر بوده، نقش های مکملم بوده است. چون نقش های مکمل خوب، خیلی خوب هستند.

 

 

مثل یک جور هایکو در بازیگری هستند. شما در موجزترین شرایط و زمان، باید یک کاراکتر و تیپ تازه را بیافرینید. این زمان کوتاه برای رسیدن به ویژگی های لازم برای نقش، مثل نقش تک سکانسی ام در «اسب حیوان نجیبی است» خیلی وسوسه انگیز است. من همیشه به این فکر می کنم که اگر روزی نبودم، از فیلم هایم یاد شود. مهم، ماندگاری درازمدت اثر هنری است.

 

کدام فیلم هایتان را از بقیه کارهایتان شاخص تر می دانید؟ و بهترین دوره کاریتان؟

دهه ۷۰. آن اتفاقی که در دو سال اول برای من افتاد، یک حادثه بود. در دو سال، «پرده آخر» و «ناصرالدین شاه، آکتور سینما» و «هنرپیشه» را بازی کردم که دوران طلایی ای بود. این شروع برایم خیلی خوب بود ولی بعدها نقش هایی را بازی کردم که نقش های سخت و دشواری بودند؛ مثلا نقشی که در همان فیلم کوتاه خودم داشتم و از خیلی فیلم هایی که پرفروش هم بوده، دشوارتر و از کل کارنامه بازیگری ام متفاوت تر بود.

 

شما با کارگردان های مختلفی کار کرده اید و هرکدام سبک خودشان را داشته اند. کارگردانی هست که همیشه دوست داشته اید با او کار کنید و نشده و حتی الان منتظر باشید که با او همکاری کنید؟

طبیعتا من همه کارگردان های درجه یک نسل قدیم و نسل جدید را که در فیلم هایشان بازیگری واقعا اهمیت دارد، دوست دارم. الان اگر بگویم آقای کیارستمی خب حرف بیخودی زده ام چون می دانم آقای کیارستمی این نوع فیلم که در آن بازیگر مطرح باشد، نمی ساخت و اصلا نوع فیلمسازی و سبک خاص خودش را داشت. ولی کارکردن با هر کارگردانی را که در فیلم هایش بازیگری، نقش، کاراکتر و قصه گویی مطرح باشد، دوست دارم. 

از نوع فیلمسازانی مثل آقای بهرام بیضایی و آقای داریوش مهرجویی بگیرید تا فیلمسازان امروزی مثل آقای فرهادی یا کارگردان های جوانی که تازه به سینما آمده اند، مثل آقای روستایی که پارسال فیلمشان را دیدم و لذت بردم.

 

خیلی از کارگردان های دیگر مثل خانم رخشان بنی اعتماد هم هستند که پیش نیامده با آنها کار کنم. در کارنامه ام فقط دو- سه کارگردان هستند که بیشتر از یک بار با هم کار کرده ایم؛ مثل آقای داودنژاد.

 

 

خب، برسیم به «خفگی»، چطور شد که پیشنهاد بازی در «خفگی» را پذیرفتید؟

من چند بار قرار بود با آقای جیرانی کار کنم که به دلایل مختلف نشد. در دهه ۸۰ یک بار حتی برای یک فیلم سه اپیزودی قرارداد هم بستیم و قرار بود نقش متفاوتی هم بازی کنم اما آن فیلم اصلا ساخته نشد. این اتفاق برای یک فیلم و یک سریال دیگر هم تکرار شد تا این که بالاخره آبان ماه سال پیش به من پیشنهاد بازی در «خفگی» را دادند.

 

کلیت قصه و فضا را به من گفتند و از اول حرفشان این بود که فیلم متفاوتی در کارنامه من است و نوع و فضا و کارش با فیلم های قبلی ام متفاوت است. گفتند نقش تو، نقشی اصلی نیست ولی نقشی است که بسیار در ذهن می ماند. چون اصولا فیلم کم پرسوناژ است و فضای خلوتی بین این آدم ها و کار مد نظرشان بود. بیشتر عوامل هم تقریبا مشخص شده بودند. برای من هم جالب بود که می خواهند این تجربه تازه را انجام بدهند. نقش من هم برایم تجربه تازه ای بود.

 

با صحبت های آقای جیرانی درباره نقشتان، تصویری که از کاراکتر زهره در ذهن شما شکل گرفت، چه شکلی بود؟

من وقتی گوش می دهم یا می خوانم، کاراکتر را برای خودم می سازم. اولین تصویری که در ذهنم ساخته می شود، همیشه یک تصویر تازه تازه است. همیشه تلاش من این است که موقع بازی به آن چیزی که در ذهنم آمده خودم را نزدیک کنم. معمولا آنقدر تصویری که به ذهنم می رسد تازه است که اجرایش برایم سخت است.

در «خفگی» یک جلسه با آقای جیرانی صحبت کردم و وقتی کار قطعی تر شد، جلسه دورخوانی هم گذاشتیم که فضای فیلم در آن شکل گرفت. تست گریم و لباس هم نقش را پخته تر کرد.

 

ماهایا پطروسیان,اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,اخبار بازیگران

شخصیت زهره، شخصیت نسبتا پیچیده ای بود؛ در عین حال که آدم اوایل فکر می کرد یک زن معمولی و طفلکی است،  اما احساسات و رفتارهای متناقضی هم دارد که مخاطب را به شک می اندازد که آیا واقعا این زن را می شناسد؟

زهره المان های آشنایی دارد؛ صیغه می شود و به خاطر پولدار بودن شوهرش، با مرد مسن تر از خودش زندگی می کند و ظاهرا شرایط را هم قبول کرده و راضی است. زنی که آرایشگاهش را می رود و آوازش را می خواند، ولی وقتی به احوالش نگاه می کنید، می بینید که غم فروخورده و ناامیدی های بسیاری درونش دارد که سعی می کند. آنها را با ظواهر بپوشاند. 

 

چالش ما این بود که این احوال را چطوری به منصه ظهور برسانیم. چطوری در آن سکانس های کوتاه و با آن وقت کم، بتوانیم درباره این زن جمع بندی کنیم. آقای جیرانی در طول کار اصلا سکانس هایی اضافه نکردند و فقط سعی کردند سکانس هایی که بین من و صحرا مشرقی می گذشت گرم باشد و در دیالوگ هایم اطلاعاتی کوتاه از گذشته ام باشد. 

 

در نتیجه این کاراکتر، ساخته تجربیاتی است که آدم از زندگی دارد و تجربیاتی که از مردم دیده. مقدار زیادی هم با تخیل به وجود می آید و باعث می شود ایده ها و تجربیاتی را که فراموش کرده اید، دوباره به یاد بیاورید.

 

اصولا عادت دارید کاراکترهایی را که بازی می کنید باری خودتان بسازید، در مورد شخصیت های واقعی تحقیق کنید و از روی آنها گرته برداری کنید؟

کاراکتر را می سازم. مثل یک نقاشی، یک مجسمه. البته تا به حال نقشی را هم بازی نکرده ام که ما‌به‌ازای بیرونی داشته باشد. وقتی نقش تاریخی بازی می کنید و کسی که از او فیلم و عکس موجود است، باید مو به مو حرکات و رفتار او را تقلید کنید ولی نقش های من این طوری نبوده است. در نتیجه از روی آدم بخصوصی تقلید نکرده ام و همیشه از روی کلیت آنچه که در زندگی دیده ام و از تجربه ارتباط با آدم ها و احساسات شخصی و خواندن سعی می کنم به نقش برسم. همان «اگر» جادویی را به کار می بندم که می گوید اگر جای این آدم بودم، باید چه می کردم.

 

سکانس هایی که شما در «خفگی» بازی می کنید، نسبت به فضای سرد فیلم، گرم تر است. به این ویژگی در طول کار رسیدید یا در فیلمنامه وجود داشت؟

اصولا زهره در متن هم زن شلوغی بود. در اجرا، سکانس هایی را کم و زیاد کردیم و دیالوگ هایی را تغییر دادیم ولی کلا زن شلوغ و حراف و گرمی بود.

 

شما در این فیلم با بازیگرانی از نسل های بعدی خودتان کار کردید؛ جنس بازی و حضور آنها چقدر نسبت به هم بازی های دوره خودتان تفاوت دارد؟

من در «خفگی» با آقای محمدزاده هم بازی نبودم ولی با الناز کار کردم که خوب بود. در اصل هم بازیگری تغییر زیادی نسبت به قبل نکرده است. بزرگ ترین تغییر سینما نسبت به قبل دیجیتال شدن دوربین هاست. من و بازیگران دیگر آن دوره، همه آن نوع فیلمسازی را بیشتر دوست داریم. چون جدی تر بود و آن حس تصویربرداری نگاتیو و فضاسازی درست در فیلمبرداری دیجیتال نیست.

 

به خاطر گران بودن نگاتیو، دقت و جدیت خیلی بیشتر بود. الان همه بیشتر خطا می کنند اما ما آن موقع خیلی تمرین می کردیم و شش دانگ جلوی دوربین می رفتیم تا بهترین برداشت را داشته باشیم.

 

از نتیجه کار راضی هستید؟ فکر می کنید از آن فیلم هایی بود که نفس راحتی بکشید و به خودتان بگویید ارزشش را داشت که بازی کردم؟

من از این کار و این گروه خیلی راضی بودم. همه گروه خوب و هنرمندانه و حرفه ای کارکردند. وقتی فیلم را هم دیدم، به نظرم رسید واقعا متفاوت ترین فیلم آقای جیرانی است. من «قرمز»، «شام آخر» و «آب و آتش» و چند فیلم دیگر و کلا فیلمسازی و سینمای آقای جیرانی را خیلی دوست داشتم ولی به نظرم این فیلم خیلی متفاوت بود. ایشان از اول قصد داشتند کار تازه ای در کارنامه شان باشد و در نوع فیلمسازی و نورپردازی به فضای سینمای بلوک شرق نزدیک شوند که این حس و حال در فیلم وجود دارد و من را راضی می کند. البته من هیچ وقت از خودم راضی نیستم. همیشه وقتی کارم را می بینم، فکر می کنم اگر کارهای دیگری می کردم، بهتر می شد اما در «خفگی» وقتی فیلم را در مرحله تدوین دیدم، خیلی برایم تازه و راضی کننده بود.

 

ماهنامه همشهری 

 

 

  • 12
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش