این رسم «لباس نو» تنها نکته ای است که مسعود فروتن می گوید هنوز هم نسبت به آن حساس است و باید روز عید حتما لباس نو بپوشد. می گوید با این کار احساس می کنم کل سال تر و تمیز و آراسته هستم و شیک پوش. بازار تجریش را هم دم عید، ندیده نمی گذارد. اگر دو سه روز مانده به عید به آنجا سر زدید، بعید نیست مسعود فروتن را ببینید، از بس عاشق این بازار و رونق و شلوغی اش در آستانه عید است.
رسم «مادرمه»
اولین سال تحویل هایی که یادتان می آید چگونه اتفاق می افتاد؟
- با ساعت پدر. هنوز نه از رادیو خبری بود، نه از تلویزیون. از روی تقویم ها از لحظه تحویل باخبر می شدیم، بعد به ساعتش نگاه می کرد و خبر می داد که سال نو شده است.
همه پای سفره هفت سین می نشستید؟
- نه. آن موقع ها خبری از سفره هفت سین نبود. حداقل در آمل که ما زندگی می کردیم، مرسوم نبود. بعدها که آمدیم دماوند و بیشتر، وقتی آمدیم تهران از مطبوعات و رسانه ها یاد گرفتیم که هفت سین بچینیم. در عوض رسم دیگری در آمل داشتیم که با جدیت اجرا می شد. اسم رسم، «مادرمه» بود. فرد خوشقدم خانواده که در خانواده ما خواهرم پریچهره بود و بعد که ازدواج کرد، برادر بزرگترم، فرامرز، با یک سینی می رفتند بیرون خانه. داخل سینی قرآن بود و یک کاسه برنج و چند شاخه سبز بهارنارنج. قبل از تحویل، آن فرد می رفت بیرون و سال که تحویل می شد می آمد داخل و اتاق به اتاق سر می زد و یک شاخه سبزی می گذاشت. همین کار را تا ساعتی بعد از تحویل درباره خانه همسایه ها و اقوام هم اجرا می کرد.
رادیو کی آمد؟ اولین سالی که با رادیو تحویل کردید را یادتان می آید؟
- سال آن را یادم نیست ولی آهنگ خاصی که می زدند هنوز در گوشم هست. الان هم همان موسیقی را پخش می کنند. خلاصه رادیو اعلام می کرد و توپ در می شد.
رادیو چه برنامه هایی پخش می کرد؟
- بعد از پیام تبریک مقامات، موزیک های شاد پخش می شد و نمایشی طنز، شبیه صبح جمعه با شما. یادم می آید آقایی به نام صبحی برنامه اجرا می کرد. او اولین قصه گوی رادیو بود؛ جمعه ها درست بعد از اذان در رادیو می گفت «سلام بچه ها» که صدایش هنوز در گوشم زنگ می زند. یک ساعت قصه تعریف می کرد. خلاصه او برنامه اجرا می کرد و خواننده ها آهنگ های تازه شان را می خواند. وقتی هم که سال تحویل، ۱۲ شب بود، ما می خوابیدیم و بزرگ ترها بیدار می ماندند و سال نو برای ما از فردا صبح با لباس های نو آغاز می شد.
اولین هفت سین
اولین مواجهه شما با سفره هفت سین کجا بود و چه شد؟
- در دماوند با چنین چیزی روبرو شدیم. از روی مجلات آن وقت یاد گرفتیم که هفت سین بچینیم. حتی یادم می آید یک سال سیب پیدا نمی شد و پدر توسط یکی از آشنایان آن را تهیه کرد. بعد از خوردن ناهار و با آمدن میهمان هم سفره هفت سین جمع می شد چون می گفتند جاگیر است. البته در کنار سفره هفت سین، گلاب هم می گذاشتند که مادر روی دست همه بچه ها می ریخت و می گفت سال را با صلوات آغاز کنید. آن برنجی که در سینی گذاشته می شد را هم کنار می گذاشتند تا به یک فرد محتاج بدهند.
بعد از سال تحویل چه می شد؟
- پدر و مادر در جای مخصوص می نشستند و مادربزرگ هم در اتاق خودش مشغول قرآن خواندن می شد. ما هم دست پدر را می بوسیدیم و عیدی می گرفتیم. پدر اسکناس ۵ تومنی و مادر دو تومنی و مادربزرگ یک تومنی عیدی می دادند. حالا آن پول عیدی مادر و مادربزرگ را هم خود پدر به آنها داده بود. مادر و مادربزرگ، دستبوسی دوست نداشتند، صورت هم را می بوسیدیم.
مسعود فروتن و همسرش سیمین هاشمی
سال تحویل هم اجازه پوشیدن کفش نو را نداشتیم
ذوق آمیزترین اتفاق نوروز که برایش لحظه شماری می کردید در کودکی چه بود؟
- برای پوشیدن لباس نو لحظه شماری می کردیم. تا زمان سال تحویل هم اجازه پوشیدن کفش نو را نداشتیم و این خیلی برای مان هیجان انگیز بود. وقتی می پوشیدیم خیلی مراقب بودیم که خاکی نشود. در آن سالی که لباس بزرگ تر را برای مان کوچک می کردند غصه می خوردیم که چرا نو نیست. از روز دوم و سوم عید هم که دیگر هیچ رفت و آمدی نبود، ۱۰ روز به بازی می گذشت.
الان سال تحویل ها خیلی با قدیم فرق می کند؟
- خیلی زیاد. احساس می کنم ذوق و شوق و شعف مردم کم شده. انگار تنگنای معیشت اثر گذاشته. بی تعارف پول با خوشی ارتباط مستقیم دارد. آن موقع ها حتی اگر پول نبود، یک سادگی عجیب بود که خوش می گذشت. الان غل و غش همه چیز بالا رفته.
بازی های تان چه بود؟
- الک دولک بود و هفت سنگ برای پسرها و برای دخترها یه قل - دو قل. سنگ های گرد را هم برای بازی راحت تر، خواهر بزرگم پیدا می کرد.
لباس عید را مادرم خودش می دوخت
لباس ها را چگونه تهیه می کردید؟ قبل از عید می رفتید خرید شب عید؟
- نه بابا. خرید نمی رفتیم. شاید فقط کفش را می خریدیم. مادر، خیاط قابلی بود و از معدود زنانی بود که یک چرخ خیاطی داشت. از یک ماه قبل خودش با سلیقه ای خاص پارچه می خرید و برای خودش، مادربزرگ و دخترها لباس می دوخت. در دماوند دوتا بزاز بودند که خیلی خوب اسم های شان یادم هست. آقای توکلی و آقای محسنی. مادر از آنها پارچه می خرید و پدر بعدا می رفت و پولش را حساب می کرد. آن موقع ها پول دست خانم ها نبود. می رفتند خرید می کردند و بعدا مرد خانه می رفت و حساب می کرد. گاهی پدر غر می زد که چرا گران خریده ای و مادر می گفت من که پول دستم نیست که بدانم چقدر دارم و چقدر ندارم. خلاصه مادر کل اسفند ماه را مشغول دوخت و دوز بود.
حتی آن موقع به دلیل آن که برای پسربچه ها کت و شلوار سایز کوچک نبود، مادرم با پارچه ماهوت، شلوار قرمز و یک کت بلند برای سال اول مدرسه ام دوخت. ناظم مدرسه، خانم صیادی به خاطر رنگ قرمز لباسم به من لقب «قزلباش» داده بود. به جز برادر بزرگترم که ۱۶-۱۵ سال داشت و می توانستند برایش کت و شلوار بخرند یا بدوزند، لباس بقیه بچه ها توسط مادر دوخته می شد. کت و شلواری که برای برادرم می خریدند را هم دور نمی انداختند و دو سال بعد می دادند خیاط و پشت و رویش می کرد و دوخت و دوز مجدد و می دادند به من تا آن را برای عید بپوشم. هیچ کس هم به این موضوع اعتراضی نمی کرد. لباس برادر بزرگتر می ماند برای برادر کوچکتر.
پس به آن معنا خرید شب عید نمی رفتید؟
- پدر و مادر اصرار داشتند که بچه ها باید لباس نو در سال جدید بپوشند و مادر خودش می دوخت اما خرید عید نه، نمی رفتیم. به جز کفش که دیگر نمی شد دوخت.
قرآن اولین مرحله هفت سین
از اولین سالی که هفت سین چیدید دیگر بعد از آن هر ساله این کار را انجام می دادید؟
- بله، مادر حساسیت داشت و ما بچه ها هم همین طور که باید هر ساله این کار انجام شود. اولین چیزی که در سفره قرار می داد قرآن بود. بعد عکسی از حضرت علی چون برای پدر مهم بود، بعد یک کاسه برنج و چیزی که نمی گذاشتند «کوکو» بود چون بر این باور بودند که تا آخر سال مدام خواهند گفت کو؟ کو؟ کو؟ یک روز مانده به عید هم ما را می بردند حمام. بعد از آن مجاز بودیم لباس داخل خانه نو را بپوشیم. مادر روی چادر گلدار نوی خودش هم حساس بود.
خودش می دوخت و وقتی می پوشید آن چادر شبیه زرورقی بود که دور دسته گل می پیچند. حتی در خانه که همه محرم بودند هم آن چادر گل گلی را روی دوش و پایش می انداخت. بعد از ازدواج هم هر سال سفره هفت سین چیدیم. البته اولین سال تحویل زندگی مشترک به کار گذشت. من و همسرم از طرف تلویزیون مامور به خدمت شده بودیم در تبریز. روز عید او گوینده برنامه بود و من هم کارگردان تلویزیونی. سه نفره هم سال را تحویل کردیم چون همسرم باردار بود.
تهران دارد عمودی می شود
یعنی نه فقط نوروز، که خود جامعه هم فرق کرده.
- آره. نمی خواهم حرف سیاسی بزنم اما الان مدام می شنوید که آلودگی هوا بالاست، ترافیک بیداد می کند و ... خب، من و شما باید فکر کنیم به ترافیک و آلودگی یا دولت و حکومت؟ واقعا چرا اینقدر ماشین وارد مملکت می شود؟ چرا اینقدر ماشین نمره می شود؟ الان این همه آدم هر روز می روند می نشینند جلوی بانک ها و موسسات اعتباری و پول شان را که بانک خورده می خواهند اما ماشین آخرین مدل در خیابان زیر پای جوان ۲۰-۱۹ ساله است. این چه تقسیم ثروتی است؟ خود رئیس جمهور هم می داند که ترافیک زیاد است و هوا آلوده!
خب چه کسی باید تصمیم بگیرد؟ جانی است دیگر در این خیابان ها و بزرگراه ها هر روز ماشین اضافه می شود. نکته دردآور دیگر این است تهران دارد عمودی می شود. این موضوع به نشاط مربوط می شود. فرهنگ رنگ از بین رفته. ساختمان های بدقواره بلند جلوی وزش باد را گرفته. چنارهای ولیعصر را مراقبت نکردند، از بین رفته، من و شما باید به فکر می بودیم؟ نه. من می توانم بگویم خودم ماشین بیرون نمی برم اما کار و راه حل اساسی نیاز است. شما فراوان خودروی تک سرنشین می بینید.
باید مردم را مجبور کنند به استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی نه این که مدام ماشین وارد کنیم. ما هنوز فرهنگ رانندگی نداریم. تحصیلکرده ترین شهروند ما رعایت چراغ قرمز و خط عابر پیاده را نمی کند. لایی می کشند در خیابان ها تصادف می کنند و بابا و مامان پولدارشان می آیند و می گویند پول دیه را می دهیم. به همین راحتی. برای ورود به طرح ترافیک پول به موتوری می دهند که پلاک آنها را بپوشانند و غیرقانونی وارد شوند. اینها را باید چاره کرد. تعطیل کردن که چاره نیست. تعطیل کنید، بچه ام را چه کنم؟ من نوعی و همسرم هر دو شاغلیم، خب بچه را چه کنیم؟ باید ببریم سر کار.
- 12
- 5