به گزارش هفته نامه کرگدن، خودتان را حسابی آماده کنید چون سریال «داستان ترسناک امریکایی» قرار است شما را در چند قسمت وحشت زده کند، وحشت زده به معنای واقعی کلمه.
مثل گاج و قلم چی
رامبد خانلری: بیشتر آدم هایی که می شناسم یا علاقه زیادی به فیلم های ترسناک دارند یا فیلم ترسناک نگاه نمی کنند. خود من وقتی به نیت سرگرمی قصد تماشای فیلم داشته باشم، به سراغ همانی می روم که روی کاورش عکس چشم سفید، دندان نیش بلندی، عجوزه ای، چیزی باشد. وقتی فکرم مشغول است دیدن فیلم ترسناک برایم از هر کاری راحت تر است.
از نوجوانی تا امروز این قدر فیلم ترسناک دیده ام که مدرک معادل دکترای فیلم ترسناک از هالیوود دارم. حالا دیگر کمتر از کارگردانی در ژانر وحشت رودست می خورم. به وقت تماشای فیلم می دانم کجا قرار است دستی از زیر تخت بیرون بیاید، کجا قرار است موجودی پشت قهرمان فیلم یک باره ظاهر شود و حتی حدس می زنم از میان شخصیت های اصلی فیلم کدامشان تا انتها می مانند و کدامشان رفتنی هستند.
وقتی از فیلمی رودست بخورم، می فهمم این یکی فیلم ترسناک خوبی است، حداقل برای من این طور است. با وجود این وقتی یک نفر از من می پرسد در این چند ساله چند فیلم ترسناک خوب دیده ام، بعد از کمی فکر کردن جز یکی، دو عنوان چیز دیگری به ذهنم نمی رسد و این یعنی در این ژانر فیلم خوب کمتر ساخته می شود یا این ژانر، ژانر مشکلی است.
برای این که به چنین شناختی نسبت به این ژانر دست پیدا کنید باید چند صد عنوان فیلم ترسناک نگاه کنید تا زیر و بم این ژانر دستتان بیاید. این ژانر، بیشتر از ژانرهای دیگر تصویری است و زیر و بم آن را بیشتر از هر مدیای دیگری سینما و تلویزیون مشخص می کند. فیلم همین خاطر است که همه باید و نبایدهای این ژانر در هالیوود خلاصه می شود.
سریال «داستان ترسناک امریکایی» نکات مهم این ژانر را در شش فصل پوشش داده است؛ یعنی شبیه کتاب های طلایی گاج و قلم چی در ژانر وحشت را که قرار بود با تماشای چند صد فیلم ترسناک به آن ها برسید، خواهید شناخت.
هر فصل از این سریال سیزده قسمت است و داستان مجزایی برای خودش دارد. یعنی همین حالا می توانید سریال را از فصل ششم تماشا کنید و فصل ها را با همین ترتیب وارونه یا هر ترتیب دیگری که دوست دارید ادامه بدهید. هنرپیشه های سریال ثابت هستند و هرکدام در هر فصل نقشی مجزا را بازی می کنند.
در فصل اول و فصل ششم محور ماجرای خانه ای است که تسخیر شده، داستان ها کمی به هم شبیه هستند، اما یکی ساختار پست مدرن دارد؛ شخصیت ها رو به دوربین صحبت می کنند و هنرپیشه دیگری نقش آن ها را در داستان بازی می کند و دیگری پرداختی کلاسیک دارد. هر فصل خودش مکانی شناخته شده و مجزا دارد. به غیر از خانه تسخیر شده، یک فصل در یک تیمارستان می گذرد، یک فصل در مدرسه ای جادوگری شبیه «هاگوارتز»، فصل در سیرک و فصلی دیگر در هتل.
در دو فصل آخر علاوه بر هنرپیشه های ثابت سریال، «لیدی گاگا» (فقط برای فصل پنجم) و «وس بنتلی» (پیش از این در فصل چهارم هم به عنوان هنرپیشه مهمان قسمت ویژه هالووین در سریال حضور داشت)، به سریال اضافه شده اند.
بازیگران اصلی سریال در نقش های مختلف بازی های درخشانی از خودشان ارائه می کنند. چندتایی از آن ها از همین سریال راه به فیلم های مطرح هالیوودی مانند «کارول» برده اند.
یکی از خوبی های این سریال این است که نمی شود گفت کدام فصل از فصل های دیگر تماشایی تر است. تمام فصل ها همان کاری را می کنند که فیلم های ترسناک قابل تماشا می کنند، با این تفاوت که اگر یک فیلم ترسناک شما را برای یک ساعت و نیم سرگرم می کند، هر فصل از این سریال شما را برای حدود دوازده، سیزده ساعت سرگرم می کند.
فصل پنجم نسبت به سایر فصل ها طرفداران بیشتری دارد. شاید علت این توجه ویژه حضور لیدی گاگا باشد، شاید قصه این فصل مخاطبان را بیشتر راضی می کند؛ قصه ای که براساس مضمون ترانه مطرح «هتل کالیفرنیا» نوشته شده است.
این سریال در سراسر دنیا طرفداران زیادی دارد چون این ژانر، ژانر پرطرفداری است. در میان دیگر سریال های وحشت مثل «ماوراءالطبیعه»، «پنی دردفول»، «موعظه گر» و... داستان ترسناک امریکایی سریال آبرومندی است، هم سریال خوش ساختی است و هم بازی های درخشانی دارد. تماشای این سریال را به تمام کسانی که علاقه زیادی به تماشای فیلم های ترسناک دارند، توصیه می کنم.
بگذار مرگ روی ماهت را ببوسد
روناک حسینی: ما نمی ترسیم. این شعار همیشگی کسانی است که مدعی اند در سینما طرفدار ژانر وحشت هستند و هر بار هم از اطرافیان می خواهند ترسناک ترین فیلم ها را برایشان رو کنند تا آن ها در خلوت خود در حالی که پتوپیچ نشسته اند در تاریکی و نور مانتیور لپ تاپ روی صورتشان افتاده، قاه قاه به صحنه های قابل پیش بینی بخندند.
این عده معتقدند موقعیت های ترسناک فیلم ها، نهایتا شوکه شان می کند و نمی تواند خواب شبانه شان را آشفته کند. نه به ارواح اعتقاد دارند، نه از اجنه می ترسند، نه بشقاب پرنده ها و هجوم بیگانگان کنجکاو و خونریز فضایی را باور دارند و نه حتی از حضور قاتل سایکوی سریالی در میان همسایگان ترسی دارند.
البته که این روحیه نترس و شجاع قابل تحسین است، اما اگر نه حس ترسی در کار باشد، نه هیجانی و نه از ترشح لذتبخش آدرنالین خبری باشد، چه دلیلی دارد آدم بنشیند و فیلم ترسناک نگاه کند؟ این که مثلا بنشینیم و میان دوستانمان به خاطر نترسیدن مان از جن و پری و دیوانه های زنجیری قاتل پز بدهیم؟
ژانر وحشت را ساخته اند تا با ترسیدن از آن لذت ببریم. آن هم با زندگی در دنیایی که دیگر نه ناچاریم از حمله حیوانات وحشی به غارها پناه ببریم و نه قرار است هر روز با نیزه، بر سر وعده های غذایی مان با دیگران بجنگیم- البته که می جنگیم حالا به شیوه ای دیگر.
برای لذت بردن از ترس و هورمون های تدافعی هشیارکننده در خونمان، فیلم های زیادی ساخته شده اند، اما اگر وقت نداریم بگردیم و خیلی فوری می خواهیم از لذتی دنباله دار بهره مند شویم، «داستان ترسناک آمریکایی» انتخاب مناسبی محسوب می شود.
ویژگی تماشای سریال ترسناک این است که ترس را چندین ساعت و در چندین فصل و قسمت ادامه می دهد و می توان روزها با آن سرگرم شد. گمانم ادگار آلن پو بود که می گفت اگر قرار است حرف های مهم و فلسفی بزنیم، داستان ترسناک بهترین انتخاب است.
اگر دنبال نوعی تصویر از زندگی هستید، داستان ترسناک امریکایی باز هم انتخاب مناسبی است. اگر حوصله فانتزی و واقعیت، همزمان با هم را دارید که چه بهتر. مثل آن اسطوره یونانی می توانید با سپر فانتزی به جنگ مار هفت سری بروید که با نگاهش شما را می کشد. مثل او سپر را جلوی چشم هایش بگیرید تا با نگاه خودش بمیرد. می توانید با فانتزی، جور دیگری با زندگی مواجه شوید و ناچار به جنگ مستقیم با موقعیت ها نباشید.
داستان ترسناک امریکایی در پنج فصل، داستان پنج فضای جدا از هم را برای مخاطب روایت می کند. طرفدار هر نوعی از انواع ژانر وحشت باشید، ردی از آن در میان داستان ها پیدا خواهید کرد. فصل اول، زندگی در خانه ای جن زده را روایت می کند، فصل دوم ماجراهای یک تیمارستان مذهبی در اوایل دهه شصت میلادی است، فصل سوم جنگ جادوگرها با وودوگرها یا همان جادوگران سیاه، فصل چهارم روایت چند آدم عجیب الخلقه است که در سیرک کار می کنند و فصل پنج هم به داستان هایی می پردازد که در یک هتل اتفاق می افتد و البته تجربه ثابت کرده هتل به عنوان رویدادگاه واقعی ترسناک، انتخاب بسیار خوبی است.
این سریال در هر قسمت و تقریبا در تمام طول مدتی که در حال تماشای آن هستید، چیز تازه ای دارد که برایتان رو کند. غافلگیر خواهید شد و البته هیجان زده. از رحم و مروتی که در بعضی فیلم های ترسناک برای تلطیف فضا نشان مخاطب می دهند هم خبری نیست. آدم ها واقعا در خطرند و زندگی مداوم در حال نشان دادن احوالات مختلف از آن روی وحشت آورش است.
شخصیت های منفی نفرت انگیز نیستند، اما عاشقان هم نخواهید شد احتمالا. گفتم عاشق؟ عجیب آن که در این سریال آدم ها در موقعیت های غریبی که اطرافشان پر از درد و رنج و وحشت و تاریکی است، عاشق هم می شوند و البته عشق است و بی دوامی اش. آدم ها می خواهند از فضای وحشت نجات پیدا کنند، درواقع می خواهند از وحشت برگردند، اما وحشت از آن ها بر نمی گردد.
در یکی از فصل های سریال، فرشته مرگ در قالب یک زن جاافتاده متین و مهربان، در لباسی سرتاسر سیاه و با لبخندی بر لب، در برابر آدم های مستاصل ظاهر می شود و از آن ها می پرسد آیا آماده اند تا جانشان را بگیرد و نجاتشان دهد و به آرامش برساندشان؟ اگر پبذیرند، با بوسه فرشته مرگ بر صورتشان زندگی را با تمام جنگ هایش پایان خواهندداد و به قول مرگ، به آرامش خواهند رسید و خستگی در خواهند کرد.
مواظب باشید گرفتار کابوس نشوید
المیرا حسینی: بدجوری دارم با خودم کلنجار می روم. چهل و هشت ساعت است به این فکر می کنم که اصلا توصیه کردن چنین سریالی کار درستی هست یا نه. منظورم این نیست که سریال «داستان ترسناک امریکایی» سریال بدی است؛ اصلا! اتفاقا خیلی هم خوب است و مخاطب را با خودش تا آخر مسیر می کشاند و بیننده متوجه نمی شود چطور اپیزود چهل و خرده ای دقیقه ای تمام شده و قسمت بعدی را شروع کرده است.
عناصر وحشت خوب در جای خودشان قرار گرفته اند، روایت داستان منطقی است و بازی ها حرف ندارند. هر بازیگری در هر شخصیتی که قرار گرفته، خوش نشسته و کاملا باورپذیر است؛ حالا بعضی بیشتر و بعضی کمتر.
آن چیزی که باعث می شود دست و دلم موقع نوشتن از این سریال بلرزد، طلسم آن است. یک جور جادو در داستان هایش وجود دارد که نمی توانید آن را نصفه و نیمه رها کنید.
بگذارید دقیق تر بگویم؛ بازی جومانجی را یادتان هست؟ همان بازی جهنمی که اگر کسی نصفه رهایش می کرد، همه چیز در همان مرحله می ماند و باید تا انتهایش می رفت تا اوضاع به حالت اول برگردد. «داستان ترسناک امریکایی» یک جومانجی درون دارد. نمی توانید تماشای قسمت های بعدی را به زمان مناسبی موکول کنید. باید تا تهش بروید؛ مجبورید.
تا زمانی که تمامش نکنید، مثل یک کابوس رها شده، مثل جومانجی، نصفه بازی شده، یقه تان را می گیرد و شما را از زندگی می اندازد. آن وقت شاید مجبور باشید مثل رابین ویلیامز سال ها با شیر و پلنگ زندگی کنید و نفهمید کی کارخانه کفش سازی پدرتان به مخروبه تبدیل شده است. تا زمانی که یک پدربیامرزی پیدا شود و این بازی را ادامه دهد و شما را از شر کابوس هایتان رها کند.
حسن بزرگش این است که هر فصل سریال، یک داستان را دنبال می کند. مثلا در فصل دوم، فصل مورد علاقه من، داستان در یک تیمارستان می گذرد، داستان اصلی در سال ۱۹۶۴ اتفاق می افتد و ما به فراخور داستان در طول زمان حرکت می کنیم و به سال های قبل و بعد می رویم.
نکته مهم در این فصل این است که فضای سریال بیش از هر چیز دیگری ذهن شما را به بازی می گیرد؛ آن هوای نیمه تاریک همیشگی، تهدیدها و تنبیه ها، بی اعتماد شخصیت ها به یکدیگر، بی پناهی آدم های سریال- حتی آدم بدها- و... عناصری هستند که بیش از صحنه های ترسناک شما را به خود مشغول می کنند.
داستان حسابی شلوغ است؛ از مواجهه با فضایی ها در قصه هست تا جنایت های پزشکی باقیمانده از ارتش آلمان نازی، حلول شیطان در ارواح پاک انسانی و قاتل سریالی، اما هیچ کجا سررشته قصه از دستتان در نمی رود.
فقط بارها از خود می پرسید این همه گره کور که در داستان افتاده، قرار است با چه دندانی باز شود؟ اما خیالتان راحت باشد. نویسنده سریال کاملا به موقع وارد عمل می شود و با مهارت تمام گره ها را با داستانش باز می کند و برای بازکردن آن ها، طناب داستان را زخمی نمی کند.
این مهارت در تمام فصل های سریال به چشم می خورد؛ چه آن جا که از مرگ عجیب الخلقه های سیرک می گوید و چه در فصل هایی که خانه های جن زده را به نمایش می گذارد و چه در سایر فصل ها.
حالا که جذابیت های سیال من را تسلیم کرد و درباره اش نوشتم، اجازه بدهید مراسمی را که برای تماشای «داستان ترسناک امریکایی» استفاده می کنم، به شما بگویم. شاید این روش به کارتان بیاید. به احتمال زیاد سیزده قسمت را نمی توانید پشت سر هم ببینید. بعد از آن که به میزان کافی سریال دیدید، آدرنالین خونتان حسابی بالا رفته است و حال عجیبی دارید.
پیشنهاد می کنم در این مرحله یکی، دو قسمت سریال دوستان (فرندز) را پلی کنید و در حالی که زیر پتو بستنی می خورید، ذهنتان را از هر آنچه دیده اید، آزاد کنید. این کار هر چه تا این لحظه دیده اید، تمام آن هیاهوها و اتفاقات عجیب و غریب را می شوید و با خودش می برد. اگر هم از طرفداران سریال دوستان نیستید، کاری از دست من برایتان ساخته نیست. با ترس هایتان کنار بیایید تا در زمان مقتضی باقی سریال را ببینید یا سیزده قسمت یک فصل را یک نفس سر بکشید و خودتان را خلاص کنید.
مختصر و مفید درباره سریال «داستان ترسناک امریکایی»
به گفته رایان مورفی و براد فالچاک، سازندگان سریال داستان ترسناک امریکایی، یک سال طول کشید تا داستان و خط سیر اصلی آن مشخص شود. مورفی در مصاحبه ای گفته بود که موقع نوشتن فصل دوم هیچ ایده ای نداشته که دیلان مک درموت قرار است نقش پسر سارا پالسون (در نقش لانا) را بازی کند و وقتی داستان جلو رفته، او احساس کرده این انتخاب واقعا عالی خواهدبود.
با وجود این که هر فصل از سریال داستانی مجزا دارد و در همان فصل به پایان می رسد، ولی در سال ۲۰۱۴ مورفی اعلام کرده بود همه فصل ها به نوعی با یکدیگر ارتباط دارند.
جسیکا لنگ که به خاطر بازی اش در این سریال مورد تحسین قرار گرفته و جایزه امی، جایزه گلدن گلوب و جایزه انجمن بازیگران فیلم را دریافت کرده، در ابتدا اصلا قصد نداشته به عنوان بازیگر به این سریال ملحق شود! او در ابتدا بازی در نقش کنستانس در فصل یکم را نپذیرفت، ولی مورفی آن قدر به او اصرار کرد تا بالاخره راضی اش کرد جلوی دوربین برود.
جسیکا لنگ پیش از این در هیچ سریالی بازی نکرده بود و در اولین حضور تلویزیونی اش توانست گلدن گلوب را از آن خود کند و در تمام فصل های بعدی نیز نامزد این جایزه باشد. مورفی و لنگ حین فیلمبرداری فصل اول سریال آن قدر با هم دوست شدند که مورفی حتی برای نوشتن فصل های بعد با لنگ مشورت می کرد.
لیدی گاگا، ترانه پرداز و خواننده مشهور، در این سریال حاضر شد و نقش الیزابت مرموز را بازی کرد و یکی از مهم ترین بازیگران فصل پنجم سریال بود. او برای بازی در این نقش توانست جایزه امی را از آن خود کند.
در فصل چهارم فیلمبرداری صحنه هایی که بیت و دات (با بازی سارا پالسون در نقش دوقلوها) در آن حضور داشتند، ده ساعت طول می کشید، چون باید بارها و بارها تکرار می شد تا تعامل سارا را در دو نقش و در مقابل سایر بازیگرها نشان دهد. سارا در یکی از مصاحبه هایش گفته گاهی فقط برای یک صحنه مجبور بوده پانزده ساعت کار کند!
داستان های مربوط به هتل کورتز در این سریال از حواشی مربوط به هتل سیسیل الهام گرفته شده است که تاریخچه تاریکی از چندین قتل و خودکشی دارد و قاتل های سریالی مثل ریچارد رامیرز و جک آنتروگر نیز در آن اقامت داشته اند. نام هتل سیسیل چندی پیش با مرگ مرموز الیسا لم دوباره سر زبان ها افتاد. فصل پنجم سریال به او تقدیم شده است.
موزه The American Morbidity یک مکان واقعی در فیلادلفیاست که از چندین دهه پیش فعالیت است و یکی از معدود موزه هایی در دنیاست که اسکلت و اعضای بدن باقیمانده از آدم هایی را که بدن های غیرطبیعی و عجیب الخلقه داشته اند، به نمایش می گذارد. کبد به هم چسبیده برادران دوقلوی سیامی چانگ و انگ بانکر در این موزه نگهداری می شود.
ایوان پیترز نیز مانند سارا پالسون سختی زیادی برای بازی در داستان ترسناک امریکایی کشیده است. او برای بازی در این سریال مجبور بوده لباس کاملا تنگی از جنس لاتکس بپوشد و چندین ساعت آن را تحمل کند. او در مصاحبه ای گفته بود این لباس آن قدر تنگ بوده که چندین دست آن سر صحنه و موقع فیلمبرداری پاره شده است.
- 18
- 1