فیلم «Following» به کارگردانی کریستوفر نولان در سال ۱۹۹۸ ساخته شده است. این فیلم که جزو نخستين فیلمهای بلند نولان است، درباره جوانی به نام «بیل» است که به تعقیب دیگران میپردازد. او این تعقیبها را نه از روی هدف و نیت خاص بلکه از روی بیکاری و تفنن انجام میدهد. او برای خودش قوانینی وضع کرده است که طبق آن نمیتواند یک نفر را دو بار تعقیب کند یا اینکه زنان را شبانه و در تاریکی دنبال کند. ابتدای فیلم بیل در حال جوابدادن به سوالات بازپرس است.
فیلم با تکنیک بههمریختگی اپیزودها و به صورت سیاه و سفید ساخته شده که بر جذابیت هرچه بیشتر آن افزوده است. در ابتدای فیلم که در اصل انتهای آن است، مامور تجسس از بیل دلیل کارهایش را میپرسد اما او به طور روشن دلیلی برای کارهایش ندارد. او به بازجو میگوید من از اولین باری که کسی را دو بار دنبال کردم، تمام مشکلاتم شروع شد.
او در تعقیب افراد به طور اتفاقی با شخصی به نام «کاب» آشنا میشود که با ورود به خانه دیگران و برداشتن وسایلی ناچیز از آنجا و سپس فروش آنها، زندگانی میگذراند. کاب به بیل پیشنهاد میدهد تا به خانهای بروند. کاب ابتدا زنگ میزند و پس از اینکه کسی در را باز نکرد، وارد خانه میشوند. به محض ورود دنبال ساکی میگردند تا بتوانند وسایلی را از خانه بردارند. به وسایل خانه سرک میکشند و با جابهجایی یکی، دو وسیله صاحبخانه را از حضور خود در زمان غیبتشان آگاه میکنند.
آنها پس از خروج از خانه اول، به سرعت از آنجا متواری میشوند و به سراغ خانه دیگری میروند. بیل با تعجب از کاب میپرسد چرا این کارها را میکنی؟ کاب میگوید من عاشق هیجان و کنجکاوی هستم وگرنه نیت دزدی ندارم.
آنها به مرور پس از ورود به خانه زن جواني که گویا مدل است و عکسهای زیادی هم از او در اتاقهای خانه نصب شده، تعدادی عکس و لباس زیر از آنجا برمیدارند و آنجا را ترک میکنند. بیل از زن جوان خوشش میآید و بعد از این اتفاق به تعقیب او میپردازد و در پی برقراری رابطه با اوست. اولین بار که به خانه دختر میرود، او میگوید از من دزدی شده است. بیل میپرسد چه حسی داری؟ زن پاسخ میدهد همه میپرسند چقدر بردهاند، بعد تو میپرسی چه حسی دارم؟ بیل میگوید این برایم جالبتر است.
او پس از مدتی در صحبت با دختر متوجه میشود که او با مرد ثروتمندی به اجبار رابطه دارد که گویا به دلیل داشتن عکسهای شخصی از زن، از او سوءاستفاده و او را به ادامه رابطه مجبور میکند. زن به بیل میگوید تو باید قید رابطه با من را بزنی یا اینکه عکسهای شخصی من را که در گاوصندوق مرد ثروتمند پنهان شده، پیدا کنی و برایم بیاوری تا مرد دیگر نتواند با آنها از من سوءاستفاده کند.
در ضمن او مرد خطرناکی است که امكان دارد حتی تو را بکشد چون یک بار در خانه شخصی من، یک نفر را با چکش کشت. بیل با تمام این موارد به زن قول میدهد که عکسهای شخصیاش را از گاوصندوق مرد ثروتمند خارج کند. او برای این کار از کاب کمک میخواهد. کاب میگوید قرار نبود تو با این زن وارد رابطه شوی که کارمان را هم تحتالشعاع قرار دهد. بیل در نهایت از او میخواهد یک وسیله برای ضربهزدن احتمالی به او معرفی کند که کاب چکش را پیشنهاد میدهد.
بیل تصمیم میگیرد به سراغ مرد ثروتمند برود و هر طور شده، عکسهای شخصی دختر را از آنجا خارج کند. همچنین بدش نميآید که پولهای مرد را هم از روی علاقه شخصی و هم به خاطر انتقام دختر از گاوصندوق بدزدد. او در طول انجام این کار با یک شخص که مسئولیت حفاظت را برعهده دارد، درگیر میشود و با چکش او را میکشد. بعد به خانه بازمیگردد و متوجه میشود که عکسهای ادعاشده از طرف دختر، وجود خارجی ندارند و در پاكتي تنها چند عکس بیربط قرار داشت. او به سرعت به خانه دختر میرود و به او میگوید تو تنها قصد داشتی که من از گاوصندوق مرد ثروتمند دزدی کنم.
زن میگوید اشتباه میکنی. من و کاب با همدستی هم تصمیم گرفتیم تو را به دام بیندازیم و با طعمه قراردادن من، وادارت کنیم تا با چکش شخصی را بکشی. چند روز پیش کاب موقع ورود به خانه ای با جسد پیرزنی مواجه میشود که با چکش کشته شده بود و جسدش در آنجا افتاده بود. کاب به سرعت از خانه خارج میشود و فرار میکند اما همسایگان او را در راه میبینند و به همین دليل او بهعنوان مظنون قتل معرفی میشود. او برای اینکه بتواند خود را از این مهلکه نجات دهد، مجبور بود کسی را پیدا کند که درست به همین شیوه دزدی میکند تا به این وسیله بتواند دیگری را مظنون جلوه دهد. بیل میگوید من که به تو بدی نکرده بودم؛چرا با من این کار را کردی؟
زن میگوید تو با تعقیب کاب خودت را در معرض سوءاستفاده ما قرار دادی. بیل میگوید من همهچیز را به پلیس میگویم و بلافاصله از خانه زن خارج میشود. کاب پس از آن به خانه بازمیگردد و به زن میگوید ريیس (مرد ثروتمند) گفت پولهای دزدیشده برای خودت اما گویا چیزهایی را دیدهای که نباید میدیدی. سپس چکشی را که بیل در خانه جا گذاشته بود، برمیدارد و زن را با آن به قتل میرساند.
در صحنه انتهایی فیلم بیل در مقابل بازجو نشسته و در حال توضیحدادن است؛ اما بازجو میگوید ما هیچ پروندهای از پیرمردی که با چکش کشته شده باشد، نداریم اما جسد زنی را که مدعی هستی با تو صحبت کرده، بهتازگی پیدا کردهایم و خون روی چکش با خون مرد محافظ گاوصندوق یکی است. پس باید اعتراف کنی که برای پیداکردن رمز گاوصندوق او را شکنجه کرده و سپس کشتهای. فیلم در همینجا به اتمام میرسد.
مشابه این فیلم، فیلم «۳ Iron» در سال ۲۰۰۴ به کارگردانی کیمکیدوک است.
ابتدای فیلم پسر جوانی با موتور مشغول چسباندن تبلیغاتی بر در منازل مختلف است که به این صورت از ورود و خروج ساکنان منزل آگاهی مییابد و پس از اطمینان از اینکه کسی در خانه نیست، وارد آن خانه میشود. پس از ورودش، ابتدا پیغامگیر تلفن را روشن میکند تا از وضعیت خانواده آگاه شود که زنی در پیغامگیر میگوید ما به مسافرت رفتهایم و تا مدتی به منزل بازنمیگردیم. او اتفاقی تفنگ اسباببازی کودکی را روی میز پیدا میکند که خراب است و شروع به تعمیرکردن آن میکند. شب در خانه میخوابد.
صبح روز بعد لباسهای اهالی خانه را میشوید و در نهایت از خودش در خانه عکس یادگاری میگیرد و از خانه خارج میشود. فردای آن روز که اهالی خانه بازمیگردند، کودک تفنگش را برمیدارد و به سمت مادرش هدفگیری میکند، او به خیال اینکه اسباببازیاش خراب است، با تفنگ شلیک میکند اما باعث آسیبرساندن به مادرش میشود. او به دومین خانه وارد میشود اما همسر مرد در خانه است. مرد همسرش را به شدت کتک زده و از خانه خارج شده است.
همسرش مدل لباس است و عکسهای برهنهای از او در مجلهای روی میز، مشاهده میشود. همچنین عکسهایی از او بر دیوارهای خانه نصب شده است. پسر جوان در خانه مشغول پخت غذا برای خود میشود اما متوجه حضور زن نمیشود. او لباسها را میشوید. زن در ابتدا گمان میکند که او مستخدمی است که همسرش دستور داده بیاید و کارهای خانه را انجام دهد.
او ترازوی خرابی را پیدا و اقدام به تعمیر آن میکند. پسر موتورسوار بعد از اینکه زن را میبیند، بهسرعت خانه را ترک میکند اما با دیدن چهره کبود زن تصمیم میگیرد شب دوباره به آنجا بازگردد. او به زن کمک میکند تا جراحتهای صورت و بدنش را برطرف کند. مرد که به خانه بازمیگردد، میبیند درِ خانه باز است و بلافاصله پس از رسیدن شروع به کتکزدن همسرش میکند. پسر موتورسوار مداخله میکند و پس از کتکزدن مرد خانه به وسیله چوب گلفی که در حیاط است، با زن از خانه خارج میشوند. پسر موتورسوار و زن حالا با هم برگههای تبلیغات را به درِ منازل میچسبانند. آنها با هم به آتلیه عکسی وارد میشوند که زن مدل در آن عکسهایش را میگرفته و یکی از عکسهای او نیز بر دیوار خانه است.
پسر موتورسوار با دیدن ساعت خراب روی دیوار شروع به تعمیر آن میکند. زن شبانه عکسی از خود را که روی دیوار نصب شده بود، برمیدارد و آن را به شکل یک پازل در قطعات پراکنده و کوچک تقسیم میکند و به دیوار میچسباند. تعمیرکردن اشیا یا تغییردادن بعضی از اشیای خانه یادآور همان تغییری است که در فیلم تعقیب نیز شاهد آن بودیم؛ یعنی کسانی که میخواهند وجودشان را در خانه به نوعی به اثبات برسانند. شاید منظور زن از این پازل، درهمریختگی احساسات یا حتی شخصیتش باشد که به صورت تکههای درهمریخته پازل درآمده است. پسر در کنار دختر از خود عکس یادگاری میگیرد و هر دو آنجا را ترک میکنند. آنها در ادامه اتفاقی وارد منزل بوکسوری میشوند. پسر موتورسوار در خانه بوکسور ضبطصوت را تعمیر میکند.
بوکسور و همسرش به خانه بازمیگردند و مرد با دیدن تغییرات خانه، پسر موتورسوار را پیدا میکند و او را بهشدت کتک میزند. پس از مطلعشدن از اینکه آنها دزد نیستند، آنها را از خانه بیرون میاندازد. پسر چوب گلف را به همراه توپی که لولهای پلاستیکی را از وسط آن عبور داده بود، برداشته بود و گاهی توپ را به وسیله لوله پلاستیکی به درختی میبست و با آن تمرین گلف میکرد. شبی اتفاقی توپ گلف از لوله پلاستیکی خارج و باعث آسیب به زنی در یک تاکسی شد؛ پسر بهشدت از این اتفاق ناراحت بود.
شاید این نمادی از کارهایی باشد که او تصور میکند تفننی و البته مراقبتشده هستند اما در نهایت ممکن است به دیگران آسیب برسانند. نظیر کاری که در خانه اول انجام داد و با تعمیر تفنگ اسباببازی بدون آنکه خودش بداند، باعث آسیبرساندن به زن شده بود. آنها به کار چسباندن تبلیغات ادامه میدادند. دختر به پسری که حالا صورتش بر اثر مشتهای بوکسور آسیب دیده بود، کمک میکند تا از این وضعیت خارج شود. شاید به پاس اینکه پسر موتورسوار نیز در وضعی مشابه به او کمک کرده بود. آنها اتفاقی در خانهای جسدی پیدا میکنند؛
پیرمردی که سگش در خانه کنارش نشسته است. پسر جوان و زن، جسد مرد را داخل یک پوشش پارچهای مناسب کفن میکنند و پس از پاککردن زمین و تعمیر پنکه وقتی پسرِ پیرمرد به خانه بازمیگردد، دستگیر میشوند و به بازداشتگاه میروند. پلیس اتهام کشتن پیرمرد را به آن دو نسبت میدهد و جسد دفنشده را در نزدیکی خانه پیدا میکند. شوهر زن نام او را بهعنوان فرد گمشده به پلیس داده بود که پس از دستگیری، پلیس با شوهر زن تماس میگیرد و تمام اتهامات ازجمله ورود غیرقانونی به منزل، قتل، پنهانکردن جسد و درنهایت آدمربایی را به پسر موتورسوار نسبت میدهد. پلیس در نهایت متوجه میشود که هیچ وسیلهای از خانههایی که پسر جوان به آن ورود کرده، کم نشده است و میفهمد که پسر موتورسوار شخصیتی غیراجتماعی ندارد و حتی دارای مدرک دانشگاهی است.
پس از کالبدشکافی پیرمرد مشخص میشود که او سرطان ریه داشته و پسر جوان او را نکشته است. شوهر زن به پلیس رشوه میدهد تا بتواند پسر را کتک بزند. او در زندان ادای گلفبازیکردن را درمیآورد و همبندیهایش گمان میکنند او دیوانه است! رفتارهای پسر باعث میشود او را به سلول انفرادی بیندازند و این فرصت مغتنمي است تا پسر تمرین کند که چگونه پنهان شود. یک بار که مامور بازرسی از بندها او را در سلولش نمیبیند، پسر را در گوشهای پیدا میکند و کتکش میزند و میگوید: «میخواهی از این دنیا ناپدید بشوی؟».
فیلم حالتی سوررئال دارد؛ یعنی صدای ضربات گلف پسر جوان را در سلولش میشنویم و همچنین یک بار پسر جوان مامور بازرسی سلولها را با همان توپ گلف فرضی کتک میزند. پسر جوان پس از آزادی شروع به بازگشت به خانه کسانی میکند که در گذشته به آنجا رفته است. اول به سراغ مامور بازرسی زندان میرود و او را کتک میزند؛ سپس به خانه بوکسور میرود و جای چشمهای عکسش را روی دیوار تغییر میدهد و بعد به خانه مرد عکاس میرود و با تغییر عکسها صاحبخانه را از حضور خود آگاه میکند.
او حالا میتواند با تمریناتی که در مدت محکومیتش کرده، طوری آرام و بیسروصدا وارد خانه دیگران شود که حتی در زمان حضورشان در خانه نیز متوجه وجود او نشوند. حالا دیگر او به روحی مبدل شده بود که میتوانست بدون ذرهای جلب توجه به هر جایی وارد شود و هر کاری میخواهد، انجام دهد. زن در اواخر فیلم پس از برگشتن پسر موتورسوار به خانهاش، شروع به حرفزدن با همسرش میکند و به دروغ به او میگوید دوستش دارد ولی با پسر موتورسوار در رابطه است. در آخرین صحنه فیلم، پسر جوان و زن هر دو با هم روی ترازو قرار ميگیرند و ترازو عدد صفر را نشان میدهد! جمله آخر که به صورت نوشتهای ظاهر میشود، این است: «سخت است که بگوییم این جهان که در آن زندگی میکنیم، واقعیت است یا خیال».
در هر دو فیلم عکس، نقشی تعیینکننده و انکارناشدنی دارد. هر دو زن به نوعی زیبا هستند و عکسهای آنها دارای اهمیت خاصی است.
در فیلم «تعقیب»، کاب در اصل کسی را نکشته بود ولی در داستانی که برای بیل تعریف کرده بودند، اینطور به نظر میآمد که او با جسد پیرزنی در خانه مواجه شده است؛ همانگونه که پسر جوان با ورود به خانهای با جسد پیرمرد روبهرو میشود.
محمد عالیزاده
- 19
- 7