بیل شنکلی سرمربی دو آتشه لیورپول جملهی معروفی دارد به این مضمون که: «بعضی از مردم فکر میکنند که فوتبال مساله مرگ و زندگی است. این حرف مرا ناامید میکند چون فوتبال مسالهی خیلی مهمتری از مرگ و زندگی است.» احتمالا فوتبال نزدیکترین ورزش به سینماست چه از لحاظ مدت زمان و چه بار دراماتیکی که دارد. وقتی سینماگران سراغ فوتبالیستها میروند نتیجهاش میتواند اثری باشد که برآیند فوتبال و سینما را در آن ببینید. مستند بابی رابسون: فراتر از یک مربی چنین اثری است.
بابی رابسون بازیکن تیم ملی انگلیس بود. بعد از پایان دوره بازیاش سرمربی ایپسویچ شد و مهمترین باشگاههایی که در آنها سرمربی بود بارسلونا و نیوکاسل بودند. با تعدادی از بزرگترین بازیکنان زمانهاش کار کرد: از پل گاسکویین بگیرید تا آلن شیرر و رونالدوی برزیلی و گری لینهکرد.
گابریل کلارک و تورکیل جونز فیلمسازانی هستند که سراغ ساخت مستندی از زندگی بابی رابسون رفتهاند. چه چیزی یک مستند پرتره را متمایز میکند؟ طبعا سوژه مهمترین بخش آن است و چه سوژهای جذابتر از سر بابی رابسون. یک جنتلمن واقعی که عاشق فوتبال بود. روایت مستند از سال ۱۹۹۵ شروع میشود. وقتی که پزشکان مطلع میشوند که بابی رابسون مبتلا به سرطان است و همان موقع هم از طرف باشگاه بارسلونا پیشنهاد سرمربیگری دریافت میکند. طبعا خبر سرطان پیشرفته باید او را سریع به دورهی درمانی میکشاند اما بابی رابسون به پزشکش فقط یک جمله میگوید: «هر کاری میتوانی بکن. من نباید این فصل را از دست بدهم».
این روایتی از مردی است که اعتقاد دارد آفریده شده تا فوتبال بازی کند و فوتبال آموزش بدهد. مردی که مربی پپ گواردیولا در بارسلونا بوده و گواردیولا از او به عنوان یکی از بهترین مردانی که میشناسد نام میبرد. مردی که مترجم و دستیارش خوزه مورینیو بوده که معتقد است کارنامهی کاریاش را مدیون رابسون است.
سوژه به اندازه کافی کاریزماتیک بوده و علاوه بر کاریزما همیشه در موقعیتهای دراماتیکی هم قرار گرفته است. انتخاب بین مداوای بیماریاش یا مربیگری تیمی که یک شانس بزرگ برای هر مربی محسوب میشود. پذیرفتن سرمربیگری بارسلونا آن هم بعد از یوهان کرایف که اسطورهی باشگاه بارسلونا بود خودش موقعیتی دراماتیک بود. بابی رابسون مردی بود که از موقعیتهای دراماتیک هراسی نداشت.
اما مستندهای پرترهای هستند که کل جذابیتشان به ظرفیت سوژه محدود میشود. خوشبختانه «بابی رابسون: فراتر از یک مربی» از بابی رابسون هم فراتر میرود. اول این که شکست زمانی در فیلم تاثیر فوقالعادهای در ریتم و جذابیت آن دارد. از بارسونا شروع میشود و به دوران مربیگریاش در ایپسویچ و حتی زمانی که بازیکن انگلستان بوده میرویم.
دوم انتخاب شخصیتهایی که دربارهی بابی رابسون صحبت میکنند هم هوشمندانه بوده است. پل گاسکویین، بازیکنی که به لطف رابسون به تیم ملی انگلستان راه پیدا کرده خودش شخصیتی کاریزماتیک دارد. فوتبالیستی که بعد از اتمام دورهی بازیاش به دام اعتیاد الکل افتاد و مدتی هم به دلیل خشونت خانگی علیه همسرش به زندان میافتد. بداخلاق و تندخوست اما فیلمسازان از حضورش استفادهی درستی میکنند.
بهترین لحظه فیلم همان وقتی است که گازا احساساتی میشود. آن چیزی که از فیلم یادتان میماند پیوند میان گازا و بابی رابسون است. آن بازی خیریهی آخر و تصویری که از بابی رابسون به عنوان یک حامی، سرمربی شبیه یک پدر در ذهنمان میماند. از مردی که به گفته گری لینهکر بزرگترین مربی تاریخ انگلستان است.
این یک مستند پرترهی خشک با یک سری سخنرانی دربارهی یک فوتبالیست نیست. درامی پر فراز و نشیب است از چالشهای کاری، مواجهه با مطبوعات، رودررو شدن با تیمهای بزرگ و خواستههای هواداران و در نهایت مبارزه با سرطان.
فیلمی خوش ساخت است که بیشتر از هر اثر سینمایی میتواند دربارهی مفهوم حمایت و از خودگذشتگی در راستای کاری که عاشقش هستید، شما را تحتتاثیر قرار دهد.
مستند دیگری که به شیوهای متفاوت تقریبا همین رویه را در روایت دارد «مارادونا» ساخته امیر کاستاریکاست. امیر کاستاریکا فیلمساز تجربهگرای صرب که به ساختن فیلمهایی به شدت بازیگوشانه در فرم شهرت دارد سال ۲۰۰۸ سراغ یکی از بازیگوشترین فوتبالیستهای تاریخ ورزش و البته یکی از نوابغ و اسطورههای تاریخ فوتبال رفت: دیهگو آرماندو مارادونا.
«مارادونا به روایت امیر کاستاریکا» همان چیزی است که از اسمش برمیآید. حال نبوغ دو نفر که به هم اعتماد کردهاند و خودشان را به دستان یکدیگر سپردهاند. یک رابطهی دو طرفه میان کارگردان و سوژهاش در فیلمی که قرار است روایتی از هر دوی آنها باشد.
به طرز طعنهآمیزی نمای ابتدایی فیلم مارادونا نیست که با توپ شیرینکاری میکند بلکه امیر کاستاریکاست که دستی در موسیقی هم دارد و گیتار میزند. کاستاریکا که به موسیقی هم علاقه دارد در تمام طول این مستند موسیقی را همپای فوتبال پیش میبرد. از یک جایی به بعد شاهد آن سکانس کلیدی آواز خواندن مارادونا هستیم.
کل فیلم بر مبنای آن گل مشهور «دست خدا» است که مارادونا در جام جهانی مکزیک مقابل انگلستان با دست زد. برای آنهایی که داستان دراماتیک آن گل را نمیدانند جریان از این قرار بود که سال ۱۹۸۶ موقع برگزاری جام جهانی میان انگلستان و آرژانتین دعوای سیاسی برقرار بود. انگلستان بخشی از خاک آرژانتین را تصرف کرده بود و بازی میان دو کشور حیثیتی بود. مارادونا گلی را با دست زد که مورد قبول واقع شد. گلی که بعدها آرژانتینیها از آن به «گل دست خدا» یاد کردند. یعنی گلی که به خواست خدا انتقام آنها را از انگلستان گرفته بود.
کاستاریکا نشان میدهد که مارادونا برای مردم آرژانتین چه معنایی دارد. فراتر از یک فوتبالیست و حتی اسطوره. آن جا کلیسایی به اسم مارادوناست که زوجها برای رسمی کردن ازدواجشان به آن میروند و با دست گل میزنند. یادآوری گل دست خدا.
از آن طرف بخشی از فیلم که قرار است ما را با روحیات مارادونا آشنا کند در گپهای دو تایی بین فوتبالیست و سینماگر کهنهکار اتفاق میافتد. حرفهایی که سرنخی را دنبال نمیکند. از این طرف و آن طرف گپ میزنند. حرفهای معمولی و نه چندان عمیق اما سرخوشانه که منجر به ارتباط میان دو مرد میشود.
به هر حال میشود میان مارادونا و امیر کاستاریکا اشتراکاتی پیدا کرد. هر دوی آنها نبوغی دارند که وقتی از آن استفاده میکنند مخاطبشان را تحتتاثیر قرار میدهد و هر دوی زندگی پرفراز و نشیبی داشتهاند.
تدوین فیلم یکی از مهمترین نقاط قوت آن است. بازیهای هیجانانگیز مارادونا در مسابقات مختلف که مابین گفتوگوها و تصاویر حاشیهای گذشته شده، خودش به جذابیت یک اثر سینمایی است. ترکیب توپ و مارادونا هیجانانگیز و اعجابآور است.
«مارادونا به روایت کاستاریکا» انگار ترکیبی از دو مستند پرتره است. یکی دربارهی مارادونا و دیگری دربارهی خود کارگردان. جذابیتش هم از همین میآید.
- 12
- 4