این فهرستی از تعدادی از فیلمهایی است که از ابتدای قرن بیست و یکم تا به حال پخش شدهاند و به فیلمهای خانههای هنر شهرت دارند. فیلمهای هنری قرن ۲۱ که در سینماتکها میشود دید و به درد مخاطبان جدیتر سینما میخورد.
خیلی از مخاطبان پیگیر سینما از وفور فیلمهای اکشن و ابرقهرمانی و دنبالههای سینمایی در سالهای اخیر راضی نیستند. آنها به روزگاری که سینما محلی برای تفکر و اندیشیدن بود غبطه میخورند. آنهایی که سینما برایشان به معنای پیام است و در سینماتکها و به اصطلاح آرت هاوسها (خانههای هنر) دنبال فیلمهای تاثیرگذار میگردند. سرگرمی برای این افراد در درجهی دوم اهمیت است اما راستش فیلمهایی در طول این سالها ساخته شدهاند که هم ویژگیهای هنرمندانهی مورد نظر مخاطبان خاص سینما را داشتهاند و هم توانستهاند با فیلمنامه و داستان و بازی بازیگران مخاطبشان را تا انتها بکشانند. واقعیت این است که سینما هنوز هم قدرت منحصر به فردی دارد که میتواند به صورت مستقیم روی زندگی ما تاثیر بگذارد. فیلمهای هنری بهترین بخش این سفر الهامبخش از دل سینما هستند.
کارگردانانی مثل اینگمار برگمان، یاسوجیرو اوزو، ژان لوک گدار و آندری تارکوفسکی جزو کسانی بودند که به سینمای هنری معنا بخشیدند و در حقیقت خصوصیات آن را مشخص کردند. هر کدام هم سبک منحصربه فرد خودشان را داشتند. آنها فیلمهایی خارقالعاده و نوآورانه ساختند که مخاطبشان را به تفکر و تعمق وامیداشت. از آنها میخواست که دربارهی زیست و وجودشان سوالاتی مطرح کنند. فیلمهایی که از اخلاقیات و فضایل انسانی صحبت میکردند. امروز کارگردانان دیگری مثل نوری بیلگه جیلان و آندری زویاگنیتسف آن مسیر را ادامه میدهند و سینمای هنری را زنده نگهمیدارند. فیلمسازانی که باعث میشوند هنوز جادوی سینما لمس شود.
چیزهایی مثل ابهام، وهم، آرامش، خودآگاهی و حتی سرگردانی در فیلمهایشان به چشم میخورد. خیلی از فیلمهای این فهرست براساس یک فاکتور انتخاب شدهاند: آنها در بخش اصلی و مسابقهی یکی از سه جشنوارهی سینمایی اروپایی مهم که محل نمایش فیلمهای هنری است حضور داشتهاند: جشنوارههای کن، برلین و ونیز. بعضی از آنها حتی از این جشنوارهها جوایزی هم گرفتهاند. برخی از آنها مهمترین فیلم کارگردانانشان نیستند اما فیلمهای معروفترشان را ممکن است دیده باشید. این یک فهرست متفاوت است.
اینها فیلمهایی است که در اصطلاح عامه به مخاطبانشان روشنفکر میگوییم. آنهایی که دوست دارند فیلمهای متفاوت از جریان اصلی سینما را تجربه کنند و ببینند.
۱. اوزاک (Distant)
کارگردان: نوری بیلکه جیلان
محصول: ۲۰۰۲/ ترکیه
امتیاز متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
وقتی فیلم «اوزاک» سال ۲۰۰۳ جایزهی بزرگ جشنوارهی کن را از آن خودش کرد اسم نوری بیلکه جیلان کنار کسانی چون پازولینی، تارکوفسکی و لارس فون تریه گذاشته شد. فیلم نشانهای بود بر دیگر شاهکارهایی که بعد از آن ساخت یعنی «روزی روزگاری در آناتولی» و «خواب زمستانی». او یکی از اریجینالترین مولفان سینمای هنری معاصر است. فیلم «اوزاک» جیلان را در جوامع جهانی مطرح کرد و نمونهای عالی برای آثار متین و زیبای اوست.
«اوزاک» داستان مینیمالی دارد که دربارهی بحرانها و پیچیدگیهای روشنفکران طبقهی متوسط است. فیلم دربارهی زندگی در شهرهای مدرن، تنهایی و ارزشهای فراموش شده سوالاتی مطرح میکند. به لحاظ زیباییشناسی فیلم اتمسفری ایستا و ساکن و از لحاظ بصری بدیع و دلپسند است. استفاده از نماهای دور یکی از مهمترین مولفههای سینمای جیلان است.
اوزاک داستان مردی به نام یوسف است که کارگر جوان یک کارخانه است. او کارش را از دست میدهد و راهی استانبول میشود تا با یکی از اعضای خانوادهاش به نام محمود زندگی کند. محمود وضع مالی خوبی دارد و یک عکاس روشنفکر است در حالی که یوسف درس نخوانده و آدمی بدون پیچیدگیهای فکری محمود است.
۲. فیلی که هنوز نشسته است (An Elephant Sitting Still)
کارگردان: هو بو
محصول: ۲۰۱۷/ چین
امتیاز متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
یک حماسهی فوقالعادهی چهار ساعته و مرثیهای بر فروپاشی اقتصادی در یکی از استانهای چین. بخش اعظم فیلم تمرکز روی داستان زندگی چهار کاراکترش است. زندگی آنها با غمی عمیق در طول فیلم با هم پیوند میخورد. غمی که با زیباییشناسی فیلمساز در هالهای از مه همیشگی و پسزمینهی صنعتی تصویر میشود. دوربین چهار کاراکتر را دنبال میکند و باعث میشود که پسزمینهی زندگی آنها به شکلی تغزلی محو به نظر برسد.
اسم فیلم از افسانهای آمده که در فیلم روایت میشود. میگویند در شمال شهر مانژولی چین فیلی وجود دارد که خیلی ساده نشسته و همهی جهان را نادیده میگیرد. شهری که عقدههای قهرمانان فیلم را رقم زده است. چهار نفر که یکی از آنها نوجوان دانشآموزی است که بعد از هول دادن اتفاقی همکلاسیاش فرار کرده، یکی از دوستانش که از دست مادرش گریخته، برادر بزرگتر پسری در مدرسه که خودش را عامل خودکشی دوستش میداند و یک زندانی که دختر و دامادش میخواهند او را در خانهی سالمندان بگذارند. زندگی این چهار نفر به نوعی به هم وصل میشود.
۳. در جسم و روح (On Body and Soul)
کارگردان: ایلدیکو ایندی
محصول: ۲۰۱۷/ مجارستان
امتیاز متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰
وقتی ایلدیکو ایندی فیلمساز مجاری بعد از هجده سال دوباره سراغ سینما رفت و فیلم «در جسم و روح» را ساخت موفق به دریافت خرس طلای جشنوارهی برلین شد و فیلم از طرف مجارستان به اسکار معرفی شد و در میان پنج نامزد نهایی هم حضور داشت. این یک فیلم تغزلی عاشقانه میان مردی است که کمی به لحاظ فیزیکی مشکل دارد و زن جوان تنها و منزوی و درونگرایی که در توهمات خودش غرق است. فضایی که قصهی فیلم در آن اتفاق میافتد نه تنها عجیب و غریب که حتی ترسناک و مهیب است: کشتارگاه و سلاخخانهای که مرد و زن در آن کار میکنند. آندره و ماریا در یک ارزیابی روانی که توسط سلاخخانه برگزار میشود متوجه میشوند که هر دویشان شبها یک رویا را میبینند. رویای گوزنهایی تنها در یک جنگل سرد. فضای جنگل بسیار شاعرانه و مدهوشکننده است. تضاد میان سکانسهای سرد جنگل با گرمی خون سلاخخانه به شدت رئالیستی و در عین حال مجذوبکننده است.
کارگردان خیلی خوب احساسات قوی دو قهرمان شکنندهی فیلم را به تصویر میکشد. موسیقی آدام بالاش روی تصاویر فیلم دلنشین است. «در جسم و روح» میان منتقدان ایرانی هم طرفداران زیادی پیدا کرد.
۴. قبیله (The Tribe)
کارگردان: میروسلاو اسلابوشپیتسکی
محصول: ۲۰۱۴/ اوکراین
امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
این یک فیلم اوکراینی عالی است که نویسنده و کارگردانش میروسلاو اسلابوشپیتسکی است. یکی از بهترین نمونههای فیلمهای هنری معاصر و تجربهای که به شدت جسورانه و خارقالعاده است. فیلم در جشنوارهی کن برندهی جایزهی هفتهی منتقدان شد. فیلمی دربارهی یک پسربچهی ناشنوا که به زبان اشاره ساخته شده است و هیچ زیرنویسی هم ندارد. سرگئی مشکل حرف زدن و شنوایی دارد و به مدرسهی کودکان ناشنوا میرود. جایی که بچههای دیگری هم مثل خودش در حال تحصیل هستند. فیلم با اولین روز مدرسه آغاز میشود و مواجههی سرگئی را با سلسله مراتب سفت و سختی که خود بچههای مدرسه ترتیب دادهاند، نشان میدهد. به صورت اجتنابناپذیری او هم بخشی از این سلسله مراتب میشود. سرگئی با گذراندن اولین آزمونها موفق میشود به دار و دستهی بچههای شرور مدرسه بپیوندد که همه جور خرده خلافی مرتکب میشوند.
زبان اشاره کاملا خشم درون این بچهها را نشان میدهد و برای درک عشق و نفرتشان نیازی به دوبله یا زیرنویس نیست.
۵. باشگاه (The Club)
کارگردان: پابلو لارن
محصول: ۲۰۱۵/ شیلی
امتیاز متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
از پابلو لارن فیلمهایی مثل «نه» (No) و «تونی مانرو» را به یاد داریم. او مهمترین فیلمساز معاصر شیلی است که با این فیلم خرس نقرهای بهترین کارگردان را از جشنوارهی برلین گرفت.
در فیلم «باشگاه» شاهد مقابلهی چند کشیش هستیم که با گناهانشان در فضایی آرام و تاریک از کلیسا بیرون میآیند. لارن که همیشه مجذوب تاریخ سیاسی شیلی بوده است در این فیلم داستانی انتقادی دربارهی کلیسای کاتولیک روایت میکند و ما شاهد فیلمی اریجینال و البته بسیار سخت و پرتنش هستیم. تصاویر تیره و مهآلود باعث میشود وزن آن فشاری را که کشیشها متحمل میشوند حس کنیم. ماجرا از جایی شروع میشود که یک مشاور بحران توسط کلیسای کاتولیک به دهکدهای ساحلی در شیلی فرستاده میشود. جایی که کشیشها و راهبهها در مظان اتهامهای اخلاقی هستند.
۶. بیماری گرمسیری (Tropical Malady)
کارگردان: آپیچاتپونگ ویراستاکول
محصول: ۲۰۰۴/ تایوان
امتیاز متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
این فیلم برندهی جایزهی ویژهی هیات داوران از پنجاه و هفتمین جشنوارهی کن شد. یکی از فوقالعادهترین فیلمهای کارگردان اریجینال تایوانی که کارنامهی درخشانی دارد و بیشتر او را برای فیلم «عمو بونمی میتوانست زندگیهای گذشتهاش را به یاد آورد» میشناسند. فیلم داستان سربازی به نام کنگ است که به دهکدهی کوچکی در تایوان اعزام میشود. به نظر میرسد که وظیفهی اصلی سربازان انجام دادن تحقیقاتی دربارهی کشتار اسرارآمیز احشام در مزارع محلی باشد. از میانهی راه با آمدن یک پسر روستایی در دل تاریکی محوریت داستان تغییر پیدا میکند و حالا سربازی را میبینیم که در جنگل تنهاست تا یک روستایی گمشده را پیدا کند و در آنجا با روحی مواجه میشود.
۷. النا (Elena)
کارگردان: آندری زویاگنیتسف
محصول: ۲۰۱۱/ سوئد
امتیاز متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
آندری زویاگنیتسف در فیلم «النا» دوربیناش را از روستا به شهر میبرد و مخاطبانش را در سفری دربارهی وجدان و آگاهی و مسئولیت با خودش همراه میکند.
زویاگنیتسف بعد از فیلم «بازگشت» تبدیل به نامی مطرح در مجامع هنری شد. «النا» داستان پرستاری است که در کارش بسیار حرفهای است. او با ولادیمیر مردی ثروتمند و البته مسن ازدواج کرده که نیاز به مراقبت در خانه دارد. هم النا و هم ولادیمیر به نوعی درگیر مشکلاتی هستند. به نظر فرزندانشان آدمهای طبیعی و نرمالی نیستند. وقتی ولادیمیر دچار حملهی قلبی شده و در بیمارستان بستری میشود تصمیم میگیرد وصیتنامهاش را بنویسد اما در وصیتنامهاش خبری از النا نیست.
فیلم زویاگنیتسف النا را بر سر دوراهی اخلاقی میان همسرش و خانوادهاش قرار میدهد و فیلم بیشتر از آن که به دنبال پاسخ باشد سوالاتی را دربارهی انسانیت مطرح میکند. ساختار فیلم متین و ساده و طبیعی است و موسیقی فوقالعادهی فیلیپ گلس در هارمونی کامل با تصاویر فیلم است.
- 16
- 2