پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۹:۰۰ - ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۲۰۳۳۶۸
موسیقی

سالار عقیلی از موسیقی، آواز و شهرت می گوید

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,سالار عقیلی

 نام موسیقی سنتی و اصیل ایرانی در حوزه آوازی دست کم از دهه ۶۰ به بعد با نام های بزرگی گره خورده است که هر یک سهمی ویژه در تاریخ موسیقی کشور دارند، اما در یک دهه اخیر صدایی از نسل نو توانسته است بار دیگر نگاه ها را به سمت موسیقی اصیل ایرانی جلب کند.

سالار عقیلی، خواننده ۳۹ ساله آواز ایرانی با اجرای آثاری ماندگار که هم رنگ و بوی موسیقی اصیل این مرز و بوم را داشت و هم نیاز مخاطب جوان را برآورده می کرد، به سرعت جای خود را میان مردم باز کرد و توانست از هر طیف و طبقه ای برای خود مخاطب جذب کند. قطعه «ایران جوان» به محبوبیت زیادی میان مردم دست پیدا کرد و بارها و بارها از رادیو و تلویزیون پخش شد.

سالار عقیلی با تیتراژ مجموعه «پریدخت» به شهرت رسید و «دل به غم سپرده ام در عبور سال ها» در کوچه و خیابان زمزمه شد. سالار عقیلی که دانش آموخته تئاتر است به روند صعودی خود در اجرای تیتراژ سریال های تلویزیونی ادامه دارد و آثار ماندگار دیگری مانند «حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نیست»، «وطنم ای شکوه پابرجا» و... را اجرا کرد و حالا نیز با تیتراژ مجموعه «معمای شاه» در کانون توجهات قرار دارد.

او ردیف های آوازی را نزد استاد صدیق تعریف سپری کرد و با اجرای تصانیفی ساخته استاد ارشد تهماسبی قدم به دنیای حرفه ای موسیقی گذاشت. سالار عقیقی در آستانه ۴۰ سالگی، یکی از موفق ترین خوانندگان ایرانی است که حتی می توان میزان محبوبیت او را با چهره های  شاخص موسیقی پاپ مقایسه کرد. این خواننده آواز ایرانی می گوید که تنها به عشق مردمش می خواند، از روزهای ۷۰ سالگی حرف می زند و تدریس آواز شاید در آینده! گفت و گوی مفصل و جذاب با سالار عقیلی را در ادامه می خوانید:

می خواهیم از روزهایی آغاز کنیم که سالار عقیلی به استعدادهای ذاتی خود در زمینه آواز پی برد. چه شد که به صورت جدی به سمت موسیقی کشیده شدید؟

سال ۱۳۷۲ زمانی که ۱۶ سالم بود، خانواده ام به دلیل عشق و علاقه و استعدادی که در من دیدند، مرا به هنرستان موسیقی فرستادند. در آنجا با استادان بزرگی مثل استاد امیر بیداریان، استاد تنبک و ضرب، استاد درویش رضا منطمی، استاد صالح عظیمی و استادان آواز مثل محمد رئوف قنبری، استاد جهانگیر مهرپرور، استاد رضا مهدوی، آقای موسوی و بسیاری دیگر مثل استاد شاپور توکلی و استاد رضا رضایی پایور آشنا شدم که همه از استادان ما در هنرستان بودند.

همگی چهره های شناخته شده ای در آن دوره بودند. به نظر می رسد کلاس های جالبی داشتید...

بله، این ماجرا مربوط به بیش از ۲۳ سال پیش است و درواقع هنوز زیاد دور نیست. به هر حال با این استادان بزرگ آشنا شدیم و آن ها باعث شدند این جرقه در من شعله بکشد و این عشق بیشتر شود. در آن زمان وقتی وارد هنرستان شدم، به آواز سنتی علاقه پیدا کردم. تا آن زمان نمی دانستم اصلا آواز چیست. من بیشتر کارهای خوانندگان غیرسنتی را گوش داده بودم و می خواندم. وقتی که به هنرستان رفتم تازه فهمیدم آواز سنتی و ایرانی چیست. به موسیقی ایرانی علاقه پیدا کردم و گذشته از هنرستان موسیقی، وارد کلاس های استاد صدیق تعریف شدم. رفتم آنجا خدمت ایشان تست دادم و خوشبختانه قبول شدم و ایشان، من را پذیرفتند.

دوشنبه ها ساعت ۳ بعد از ظهر به کلاس ایشان می رفتم. جالب اینجاست که کلاس های ایشان دقیقا به هنرستان موسیقی ما چسبیده بود. این خودش یک شانس برای من بود. شاید ۳۰ ثانیه از دم در مدرسه تا خانه استاد صدیق تعریف زمان می برد تا به کلاس ایشان برسم. شاید خودش یکی از عواملی بود که باعث شد موسیقی را به صورت جدی ادامه دهم.

خدا هم برای شما می خواست!

دقیقا... اتفاقا چند روز پیش از جلوی هنرستان رد شدم و خاطره ها برایم زنده شد. دیدم که منزل استاد را کوبیده و یک ساختمان چند طبقه در آن مکان ساخته اند و ایشان هم از آنجا تشریف برده اند. به هر صورت آدم آنجا را که می بیند، یک حالی پیدا می کند. بهترین دوران ما هم همان دوران بود؛ هم دوران شکوفایی و درخشش هنری ما و هم دوران خاطرات خیلی جالب.

به هر حال می گویند بهترین دوران، دوران دبیرستان است. اینکه دوستانی که داری برایت می مانند. در دوران دبستان و راهنمایی شاید بچه ها دوستانی داشته باشند اما باز آن اعتماد را ندارند، ولی دوستان دبیرستان به خاطر اینکه انسان ها یک مقدار بالغ تر و عاقل تر می شوند، بیشتر می توانند با همدیگر اُخت شوند و با هم جوش بخورند، به همین دلیل می گویند دوستان دوران دبیرستان یا هنرستان بیشتر برای همدیگر می مانند.

و از دوستان دانشگاه هم ماندنی تر هستند. به این دلیل که در آن دوران هنوز آن پاکی و صداقت در بچه ها زیادتر است و اتصال بهتر اتفاق می افتد.

اتفاقا همین چند روز پیش با سه نفر از بچه های هنرستان، ناهار بیرون رفته بودیم و از مقابل درِ هنرستان هم رد شدیم. خیلی برای ما جالب بود. یکی از بچه ها کنار هنرستان، رستوران زده و ما را هم دعوت کرده بود. این خیلی جالب است که بچه ها هنوز آن منطقه را دوست دارند. (خنده)

اتفاق ویژه ای است؛ کلاس صدیق تعریف، رفقای دوران هنرستان و...

بله، به هر حال من وارد کلاس های استاد تعریف شدم. دوشنبه ها ساعت ۳ بعد از ظهر به مدت ۶ یا ۷ سال پیاپی هر هفته به کلاس می رفتم و پیگیر بودم. شاید در ۷ سالی که خدمت ایشان تلمذ کردم، کلا ۵ جلسه کلاسم لغو شد که نرفتم چون واقعا برایم خیلی مهم بود حتما بروم. دوست نداشتم بین کلاس هایم وقفه بیفتد. من ردیف های آوازی استاد دوامی را خدمت استاد صدیق تعریف هم خواندم و هم دوره  کردم. از سال ۱۳۷۲ تا نزدکی به سال ۱۳۷۸، ۱۳۷۹ ردیف ها را خدمت ایشان تلمذ می کردم. تا اینکه سال ۱۳۷۹ استاد ارشد تهماسبی پیشنهاد کار «عشق ماند» را به من دادند.

چگونه با استاد ارشد تهماسبی آشنا شدید؟

از طریق برادر خانمم با ایشان آشنا شدم. برادر همسرم جزو بهترین شاگردان آقای تهماسبی بودند. ایشان پزشک هستند ولی آن زمان تار هم می نواختند و خدمت آقای تهماسبی می رفتند. آقای تهماسبی می خواست یک سی دی بیرون بدهد و از یک خواننده ناشناس استفاده کند. ایشان به برادر خانم من گفته بودند که: «من شنیده ام داماد شما آواز می خواند.»

به هر حال من با همسرم کنسرت هایی برگزار کرده بودیم. شما حتما می دانید که سال ۱۳۷۴ یا ۱۳۷۵ با همسرم به یاد استاد بنان، کنسرتی را در فرهنگسرای شفق برگزار کردیم. این کنسرت جزو اولین کنسرت های رسمی زندگی من بود که بلیت فروشی هم انجام شد. همه کارهایش را هم همسرم انجام داد.

در آنجا ما استاد همایون خرم، سرکار خانم پریسا واعظی، همسر مرحوم بنان، آقای کیوان ساکت و تعدادی از استادان را دعوت کردیم. سعی کردم برنامه خوبی اجرا کنم چون به هر حال در آن برنامه بین اساتید شناخته شدم. اگر اشتباه نکنم ۱۸ سالم بود و آن کنسرت، سکوی پرتاب و یک پله ترقی خوب برای من شد. همان کنسرت باعث شد من و آقای کیوان ساکت با همدیگر کار کنیم. بعد خانم بنان روی صحنه آمدند و راجع به من صحبت کردند. به اضافه اینکه این موارد به گوش استاد تهماسبی رسیده بود.

ایشان بعدا به برادرخانم من گفته بودند که: «داماد شما آواز می خواند؟» گفته بود: «بله، کار موسیقی آوازی انجام می دهد.» استاد تهماسبی گفته بود: «من یک سی دی دارم. می خواهم یک خواننده آن را بخواند که جدید و ناشناس باشد. نمی خواهم این کارها را یک خواننده شناخته شده بخواند.» برادر خانمم شماره تلفن من را داده بود.

وقتی استاد زنگ زد، من خیلی خوشحال شدم. قرار گذاشتیم و رفتیم در ماشین استاد ارشاد تهماسبی نشستیم و کار «عشق ماند» را با هم گوش دادیم. خیلی سریع و باصراحت به من گفتند: «این کار را من ساختم ۷، ۸ تصنیف دارد و آواز هم ندارد. این ها را شما می خوانی یا نه؟» من همان زمان هم دوست داشتم آواز بخوانم. با این حال چون دیدم این موقعیت ممکن است از دست برود، گفتم که با کمال میل، این کار را انجام می دهم. البته آواز نخواندم و اگر دقت کرده باشید، همه کارها تصنیف است.

سال ۱۳۷۹ این کار را ضبط کردیم و سال ۱۳۸۰ تحت عنوان «عشق ماند» منتشر شد که اولین کار رسمی من در سی دی بود؛ البته آن موقع هنوز سی دی نبود و کاست بود. سال ۱۳۸۰ سی دی تازه آمده بود و سی دی این کار به فاصله ۶ ماه تا یک سال بعد بیرون آمد. «عشق ماند» اولین کارم بود که باعث شد من به جامه موسیقی و به مردم شناسانده شوم. آن کار خیلی هم در زمان خودش بُرد کرد و با استقبال خوبی همراه بود. درواقع سالار عقیلی با آن کار شناخته شد.

شما خیلی زود ازدواج کردید...

همان طور که گفتم سال ۱۳۷۲ وارد هنرستان شدم. سال ۱۳۷۳ از طرف هنرستان موسیقی به جشنواره موسیقی فجر رفتم. دیدم یک روز می گویند: «شما بروید فلان روز کنسرت بدهید.» گفتیم: «چرا؟» گفتند: «باید به بخش مسابقه جشنواره موسیقی در تالار رودکی بروید.» ما با گروه هنرستان در جشنواره شرکت کردیم. یادم هست که «سه گاه» خواندم. همسرم هم با خانواده اش در آن برنامه به عنوان بیننده حاضر بودند، مانند بقیه مردم پیگیری می کردند و می آمدند.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,سالار عقیلی

آنجا یک «سه گاه» خواندم که خیلی مورد توجه قرار گرفت و خانواده همسرم هم من را تشویق کردند. شماره تلفن من را گرفتند. از طرفی همسرم پیانو می زد. به هر حال ما چندین بار با خانواده همسرم رفت و آمد کردیم تا اینکه این رفت و آمدها منجر به ایجاد علاقه و بعد ازدواج شد.

در دوران کودکی بنیه مالی خانواده شما به حدی مناسب بود که شما را به کلاس هنری بفرستند؟

مادرم کارمند دولت بود و با یک حقوق نه چندان زیاد و درواقع با همان حقوق بخور و نمیری که داشت، من را به کلاس های مختلف موسیقی می فرستاد. او خیلی به موسیقی علاقه مند بود و حمایتم می کرد. خانواده پدری ام و نه خود پدرم، زیاد راغب نبودند که من کلا در موسیقی باشم.

خود پدرتان چه؟ راغب به فعالیت شما در حوزه موسیقی بودند؟

پدرم کم و بیش به موسیقی علاقه داشتند. ایشان وکیل دادگستری بودند و به جهت شغل و موقعیت شان خیلی گرفتار بودند. فرصت نمی کردند که خیلی به این موضوع فکر کنند. بیشتر مادرم مرا در این کلاس ها گذاشت و با همان حقوق کارمندی حمایت کرد. یادم هست همان موقع که به کلاس استاد تعریف می رفتم، یعنی ۲۳ سال پیش، شهریه کلاس شان برای سه ماه ۷۵۰۰ تومان بود که می شد ماهی ۲۵۰۰ تومان. بست و سه سال پیش برای کلاس آوازم ماهی ۲۵۰۰ تومان می دادم.

در حال حاضر فرزندم ماهور در جشنواره «نوای خرم» جزو برگزیدگان بود. حمایت ها از من در کودکی در ساحت هنر یک جانبه بود و کوششی هم خودم داشتم؛ دیدم که این بستر هنری برای فرزند در کودکی بهتر شکل می گیرد. منظورم حمایت مالی نیست بلکه رشد یافتن هنر در کودک، احتمالا می تواند کمک کند که زندگی اش در آینده هم بهتر شود و هم هنرشناس باشد.

خیلی هم ارزان نبوده است...

نه، همین مبلغ را هم خیلی ها نمی توانستند بدهند.

اولین همکاری شما با رادیو و تلویزیون به این معنا که برای یک مجموعه خاص یا یک برنامه خاص بخوانید، چه زمانی شروع شد؟

اولین کارم مجموعه «پریدخت» بود.

تجربه جالبی بود. از یک سو برای کسانی که مخاطب موسیقی ایرانی نیستند و نمی روند سی دی آلبوم های موسیقی را بخرند و تنها مخاطب تلویزیون هستند، معرفی یک چهره جدید محسوب می شد. در عین حال این چهره جدید ویژگی های خاصی را از خود نشان می داد...

اتفاقا پریدخت برای من خاطرات بسیار جالبی دارد. یک روز برفی و سرماخوردگی من! آقای آریا عظیمی نژاد که از آهنگسازان و موزیسین های خوب کشورمان هستند، یک روز به من زنگ زدند و گفتند که: «یک  کار خیلی مهم عجله ای است و باید پخش شود و وقت کمی داریم.» کلا سه، چهار روز وقت داشتند که این موسیقی را به تلویزیون بدهند تا پخش شود. بعد از اینکه با همدیگر صحبت  کردیم، گفتند تماس می گیرند تا من بروم این کار را بخوانم. کار را در استودیوی خودشان در منزل ضبط کردیم.

یادم هست ایشان که زنگ زد حالم خوب بود اما فردای آن روز که تماسی گرفته نشد، دیدم گلویم سوزش دارد. گفتم ای داد بیداد! این کار باید در همین دو، سه روزه ضبط شود و من هم گلویم سوزش دارد و حالت سرماخوردگی دارم. چون همیشه قبل از اینکه سرما بخورم، می فهمیدم.

وقتی گلویم می سوخت، می دانستم فردا، پس فردا صدایم نابود می شود. زنگ زدم به آقای عظیمی نژاد، گفتم: «من احساس سرماخوردگی می کنم، اگر ممکن است بیایم زودتر بخوانم.» گفت: «باشد.» قرار گذاشتیم، برف می آمد، دی یا بهمن بود، برف شدیدی باریده بود، تا حدی که ما رفتیم و در کوچه منزل ایشان گیر کردیم. آن سال این قدر برف آمده بود که ماشین حرکت نمی کرد. منزل ایشان هم در ولنجک بود. یکی از شاگردانم، من را تا منزل آقای عظیمی نژاد رساند.

یادم هست بخش اعظمی از مسیر را پیاده رفتم. از برف ها رد شدم و به منزل ایشان رسیدم. با نیمچه گلویی که می سوخت و قرار بود سرما بخورد، سعی کردیم این کار را به نحو احسن اجرا کنیم. کار تمام شد و رفت که خیلی هم خوب شد. من به خانه رفتم و خوابیدم. فردا دیدم صدایم به هم ریخت. سرمای زیادی شدیدی خوردم و بعد دیگر گفتم: «خدا را شکر که این کار بالاخره ضبط شد. اگر یک روز عقب می افتاد، من نمی توانستم بخوانم.»

دیدم آقای عظیمی نژاد زنگ زد و گفت که: «سالار جان، یک قسمت از شعر کار عوض شده و باید دوباره بیایی بخوانی!» گفتم: «آقا من سرما خوردم و نمی توانم. اصلا عملی نیست.» گفت: «نه، این کار باید اصلا عوض شود چون فردا قرار است پخش شود.» با همان صدای سرماخورده، رفتم یک تکه در حد پنج، شش ثانیه را با صدای سرماخورده ضبط کردم. اگر به کار دقت کنید مشخص است. البته اجازه ندادم آن قدر نشان داده شود. در آن قسمت که می گویم: «نیش ها و نوش ها چشیده ام.» (خنده) صدایم سرما خورده بود.

 پریدخت اصلا چطور به شما پیشنهاد شد؟ شما آقای عظیمی نژاد را می شناختید؟

ما از طریق یکی از دوستان به نام آقای مهدی باقری که کمانچه می زدند و الان به آمریکا رفته اند، آشنا شدیم. ایشان کمانچه کارهای آقای عظیمی نژاد را می زد. چند جلسه ای همدیگر را دیده بودیم و بیشتر ارتباط ما از طریق آقای باقری بود.

به هر حال این کار از شبکه دو پخش می شد و بازیگران خوبی هم داشت. کامبیز دیرباز آن زمان خیلی طرف دار داشت. لیلا حاتمی و... هم در این سریال حضور داشتند. زمانی که به شما پیشنهاد دادند تیتراژ این کار را بخوانید، در تنهایی خودتان احساس نکردید که دارد اتفاقات خوبی می افتد؟

همان طور که می دانید من کار سریال زیاد انجام داده ام. هر کدام از این کارها یک درِ جدید به روی من باز می کرد. در هر کار، من این فکری که شما می گویید را می کردم که الان به هر حال موقعیتم بهتر و شهرتم و محبوبیتم بیشتر می شود. من فقط این کارها را برای مردم اجرا می کردم. همیشه دوست داشتم یک کار ماندگار برای مردم اجرا کنم. حالا یک سریال است به کنار. به هر حال ارزش خودش سر جایش است ولی همیشه به مردم فکر می کردم و دوست داشتم یک کاری انجام دهم که مردم لذت ببرند. تا آخرین کار که معمای شاه بوده، تفکرم همین بوده است.

شما نگاه کنید، من کلاه پهلوی، شیخ بهایی ، شهریار، پریدخت، معمای شاه، تبریز در مه، سال های مشروطه، هانیه، دختری به نام آهو، چرخ فلک و خیلی های  دیگر... را اجرا کرده ام. «پریدخت» در زمان خودش هم سریالی زیبا بود و مردم آن را نگاه می کردند. یعنی هم دیده شد و هم اینکه موسیقی خیلی خوب روی آن نشسته بود.

آقای عظیمی نژاد واقعا خوب کار کرده بود. من هم سعی کردم خوب اجرا کنم که موردپسند مردم قرار بگیرد. در آن دوره خیلی دیده شد و یادم هست که از موبایل خیلی ها شنیده می شد و حتی در آن موقع، زنگ موبایل ها شده بود که برایم خیلی جالب بود. وقتی هنرمند کاری را انجام می دهد و آن کار دیده می شود، خستگی آن زحمات از تنش در می رود.

آقای سیروس الوند در برنامه دورهمی، حرف خوبی زد و گفت: «سالن خالی تئاتر برای کارگردان و بازیگر، وقتی مردم حمایت نکنند، بی حرمتی به آن بازیگر و کارگردان است...» وقتی آدم می بیند کنسرتی هست و سالن پر می شود یا یک کاری انجام می دهد که دیده می شود یا سی دی می دهد و فروخته می شود، لذت می برد و برای کار بعدی آماده می شود. آقای الوند حرف خوب دیگری هم زد و گفت «وقتی یک فیلم ما می فروشد، فیلم بعدی شروع می شود.».

یعنی وقتی فیلم قبلی فروش نکند، فیلم جدیدی هم در کار نخواهدبود. دقیقا مثل سی دی آلبوم است. اگر سی دی ما فروش برود، پایه ای برای سی دی بعدی می شود. شرکت به دنبال ما می آید یا فلان کارگردان برای موسیقی فیلم بعدی خود. به هر حال اینها به همدیگر مرتبط است. چیزی که هست، آقای عظیمی نژاد آن سال خیلی زحمت کشید. وقتی خودم توی خیابان می رفتم، به من می گفتند: «آقا این کار پریدخت خیلی خوب است.» یک دفعه در شیرینی فروشی بودم که موبایل کنار دستی ام زنگ خورد، دیدم صدای من است! تا همین چند سال پیش هم چنین شرایطی بود.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,سالار عقیلی

ولی آن زمان شما را نمی شناختند. آیا حس جالبی است که بگویند: «این کار را شنیده ای؟» بعد در دلت بگویی: «صدای خودم است!»

آن زمان اوایل دورانی بود که داشتم تا این حد شناخته می شدم. ببینید در هر رشته ای، باید خاک بخورید تا شما را بشناسند. شما یک مغازه یا رستوران هم که باز می کنید باید ۲۵، ۳۰ سال تلاش کنید. یک رستوران اگر الان باز شود، ۲۰ سال دیگر معروف می شود. این است که در هر کاری که مخصوصا هنر، آدم باید خاک بخورد. شاید شما ۱۰ سال کار کنی و نوار بدهی ولی هیچ یک از کارهایتان نگیرد اما یک دفعه جرقه ای باعث شود یک کار شما گل کند و تمام دنیا آن را بشنوند.

اجازه بدهید یکی یکی جلو برویم. مجید انتظامی کار شیخ بهایی را چگونه به شما پیشنهاد داد؟

بعد از کار پریدخت، فکر می کنم کار شیخ بهایی را با استاد مجید انتظامی کار کردم که هم تیتراژ اول و هم آخرش را خواندم. بعد از آن سریال استاد شهریار برای کمال تبریزی را کار کردم که موسیقی آن متعلق به استاد فرهاد فخرالدینی است. من خیلی کارهای آقای انتظامی را دوست داشتم. دیدم که تلفنم زنگ خورد و گفتند: «من مجید انتظامی هستم.» خیلی خوشحال شدم. راجع به همین کار شیخ بهایی با من صحبت کردند و قرار شد این کار را بشنوم و بخوانم. دیگر رفتم. کار را خواندم و خیلی هم خوب شد.

زمانی که مجموعه ها را به شما پیشنهاد می دادند، چه آن زمان و چه حالا که پیشنهادها بیشتر شده، به عوامل مجموعه و بازیگران هم دقت می کردید که فیلم در چه سطحی است یا موسیقی را یک چیز جدا می دیدید؟

چهار معیار برای من خیلی مهم است. یکی موضوع و داستان آن فیلم یا سریال، یکی کارگردان اثر، یکی بازیگرانی که در آن بازی کرده اند و چهارمی آهنگسازی که کار را ساخته است. فخامت کلام هم که هست، بارها شده ما مجموعه هایی را کار کرده ایم که شعرهایش کمی قابل تغییر بوده است. من گفته ام که تغییرش بدهند.

این کار را براساس سلیقه خودم انجام داده ام. شاعر آمده با همدیگر نشسته ایم، همفکری کرده ایم و آن را تغییر داده ایم. یک کار دیگری هم کرده ام که نزدیک بود جا بماند به نام «ظل السلطان» یا سایه سلطان که کار آقای مرتضی آتش زمزم بود. آهنگساز کار هم بهنود یخچالی بود. ایشان هم از جوان های با استعداد در موسیقی و آهنگسازی هستند.

با کنار هم قرار دادن کارهای تلویزیونی تان باید بپذیریم حضور استادان شناخته شده ای همچون مجید انتظامی و بعد فرهاد فخرالدینی موقعیت بسیار خوبی را برایتان رقم زد...

خوشبختانه این کارها آن طور که مردم می گویند ماندگار هم شد. کار شهریار خیلی ماندگار شد. یادم هست در آن دوره خیلی از مردم، آن کار و حتی شعر استاد شهریار که بنان هم خوانده بود یعنی «آمدی جانم به قربانت ولی حالا را» را زمزمه می کردند.  این کار را استاد فخرالدینی تنظیم کردند و من خواندم. بعد از آن فکر می کنم«تبریز در مه» را کار کردم.

با کمال تبریزی هم جلسه ای داشتید یا اینجا فقط دوگانه فخرالدینی- عقیلی بود، به اضافه آن آشنایی که قبلا با استاد فخرالدینی داشتید؟

من سال ها خواننده ارکستر ملی بودم. سالیان سال با استاد مراودات زیادی داشتیم و داریم. هنوز هم رفت و آمد خانوادگی داریم. من خیلی به استاد فخرالدینی علاقه مند هستم. کارهای ایشان رادوست دارم. همیشه دوست شان داشتم، دارم و خواهم داشت. استاد فخرالدینی بسیار باسواد و باوقار هستند. به هر حال این کار هم انجام شد و به «تبریز در مه» رسیدیم. من یک نکته را می گویم چون جدیدا سعی می کنم واقعیات را بگویم. آقای ستار اورکی با من تماس گرفتند و گفتند که یک مجموعه ای را می خواهیم کار کنیم که اثر آقای محمدرضا ورزی است.

حقیقتش من آقای ورزی را نمی شناختم. ایشان گفتند که آقای ورزی کارگردان «عمارت فرنگی» هستند. گفتم: «من نمی شناسم» چون زیاد تلویزیون نگاه نمی کردم. بعد از اینکه تتیراژ سریال ها را خواندم، زیاد تلویزیون نگاه کردم! (خنده) به خاطر اینکه خودم خوانده بودم، سریال ها رامی دیدم. یک قرار با آقای اورکی گذاشتیم تا برویم سر ضبط «سال های مشروطه». آن هم آهنگی جالبی بود با شعر «تازه تر کن داغ ما را». آن کار را هم آقای اورکی به خوبی ساخته بودند. کارهای ایشان را هم خیلی دوست دارم. من با هر آهنگسازی که کار کردم، جالب است که همکاری ما به سه و چهار کشیده است. به طور مثال سه کار با آقای اورکی داشته ام.

همکاری با ستار اورکی چگونه شکل گرفت و به تتیراژ مجموعه های محمدرضا ورزی ختم شد؟

رفتیم و در استودیو قرار گذاشتیم که من کار «سال های مشروطه» را بخوانم. آقای ورزی هم تشریف آورده بودند و در استودیو حضور داشتند و آنجا با ایشان آشنا شدم. نکته ای را که می خواستم بگویم اینجاست؛ ظاهرا آقای ورزی قبل از «سال های مشروطه» کاری داشتند به نام «عمارت فرنگی» ایشان دلشان می خواسته این کار را من بخوانم. آن شب به من گفتند که «خیلی وقت است دنبال شما هستیم و می خواستیم کار عمارت فرنگی را هم شما بخوانید.

متاسفانه شما در آن دوره که من عمارت فرنگی را ساختم از نظر تلویزیون، ممنوع الکار بودید.»

حالا نمی دانم به چه دلیلی. خودم هم خبر نداشتم که ممنوع الکار بوده ام! این خیلی جالب است چون هیچ ابلاغی هم نبود. من آن کار را نخواندم و از دست دادم تا اینکه «سال های مشروطه» را ضبط کردیم. کار خوبی از آب درآمد و به «تبریز در مه» منجر شد. در کار بعدی آقای بابک زرین به آقای ورزی معرفی شده بودند. ایشان هم من را به آقای زرین معرفی کرد.

با آقای زرین آشنا شدیم و این آشنایی، اتفاق خیلی خوبی بود و به خیلی کارها منجر شد. بعد با آقای دکتر افشین یداللهی شاعر آشنا شدم که ایشان هم واقعا تفکر بسیار زیبایی در شعر داشتند. به هر حال کار «تبریز در مه» را هم انجام دادیم. آن هم کار آقای بابک زرین بود که خیلی در میان مردم گل کرد. خودتان دارید می بینید و هنوز که هنوز است در کنسرت ها، آن را از ما می خواهند و در کنسرت ها برای مردم اجرا می کنیم. 

بعد از «تبریز در مه» چه تتیراژی را خواندید؟

«دختری به نام آهو» که با آقای اورکی کار کردیم و از شبکه ۵ پخش شد. یک روز آقای اورکی به من زنگ زد و گفت: «یک کار دیگر دارم مثل سال های مشروطه، در همان فضاست. کار می کنی؟» گفتم: «بله.» به هر حال کارهای ایشان را دوست دارم. از سریال و بازیگرانش پرسیدم که دیدم بازیگران خوبی مثل بهزاد فراهانی حضور دارند. من با آقای انتظامی سه، چهار سریال کار کردم، با آقای زرین دو سریال و با آقای اورکی هم سه سریال داشته ام. البته این موضوع خط فکری آهنگسازها را هم نشان می دهد چون می دانید که در زمان سابق هنرمندان تنها با یک نفر کار می کردند و از این شاخه به آن شاخه نمی پریدند. مثلا استاد روح الله خالقی را که در نظر بگیرید، می بینید تمام کارهای او را بنان خوانده است.

شما عموم سریال هایی که تیتراژشان را خوانده اید، می بینید؟

بله، مگر اینکه در سفر بوده باشم.

کار بعدی شما بعد از «دختری به نام آهو» چه بود؟

فکر می کنم ظل السلطان را کار کردم یا همان سایه سلطان.

با یک آهنگساز بسیار جوان...

بله، با بهنود یخچالی... آقای آتش زمزم، کارگردان مجموعه به من زنگ زدند و گفتند: «یک مجموعه تاریخی در مورد تاریخ اصفهان است.» خاطرم هست مدت ها در اصفهان، این قطعه تیتراژ برنامه «زنده رود» هم بود که خیلی جالب بود. بعد «کلاه پهلوی» را با کارگردانی آقای ضیاءالدین درّی اجرا کردم. ایشان انسان بسیار نجیب و عزیز و وارسته ای هستند.

شما در کدام فصل این سریال حضور داشتید؟

من در فصل دوم حضور داشتم. در فصل اول آقای فریدون شهبازیان موسیقی کار را بر عهده داشتند و کار، خواننده نداشت. در فصل دوم آقای انتظامی آمدند و من کار را خواندم. سه، چهار تصنیف در آن خواندم که واقعا دوستشان دارم. هیچ وقت هم متاسفانه آن تصانیف به دستم نرسید. خودم فقط یک بار در استودیو گوش کردم ولی دیگر هیچ وقت نتوانستم کارها را پیدا کنم و به دستم نرسید. امیدوارم یک روز سی دی هایش به دستم برسد. خیلی دوست دارم کارهایم در «کلاه پهلوی» را داشته باشم.

«معمای شاه» تا اینجا آخرین کار شما در تلویزیون است؟

نه، آخرین کارم «چرخ فلک» بود. این کار در تابستان پخش شد و هم زمان دو کار از من در شبکه های یک و دو روی آنتن بود. تیتراژ سریال «هشت و نیم دقیقه» را هم قرار بود من بخوانم که متاسفانه به توافق نرسیدیم.

اگر بخواهیم عملکرد تلویزیون را در حوزه موسیقی تحلیل کنیم به نظر شما می توان دوره های مشخصی را برای تحلیل آن در نظر گرفت؟

دقیقا از سال ۱۳۷۲ موسیقی پاپ وارد تلویزیون شد. به نظرم تا قبل از سال ۱۳۷۲ به موسیقی اصیل بیشتر پرداخته می شد. از سال ۱۳۷۲ تا سال ۱۳۸۶ در تلویزیون خیلی به موسیقی پاپ بها داده شد. از سال ۱۳۸۶ به این سو کلا موسیقی چه سنتی، چه پاپ در تلویزیون کم رنگ شد. البته این نظر من است.

می خواهیم دوباره به خودتان برگردیم. به روزهای بازنشستگی فکر می کنید؟ آیا کار دیگری هم دارید؟

نه، هیچ کاری به غیر از موسیقی در حال حاضر ندارم. کار دیگری داشتم که تعطیل کردم. اما معتقدم یک هنرمند باید طوری به فکر آینده خود باشد که اگر نتوانست بنوازد یا بخواند، درآمد همان زمان خود را با درایت داشته باشد. چون در سطحی، زندگی کرده است که اگر پایین بیاید، دچار افسردگی می شود. به همین دلیل من در فکر کارهایی برای آینده هستم. البته از ۶۰، ۷۰ سالگی به بعد؛ الان نه. در حال حاضر کار من تنها موسیقی است. آموزشگاه موسیقی هم داشتم که حدود سه ماه پیش تعطیل کردم. دیگر در بخش کار آموزشی هم هیچ کاری نمی کنم ولی به تدریس آواز در سن ۶۵ سالگی به بالا فکر می کنم. احتمال دارد از ۶۵ سالگی کلاس آواز بگذارم.

می توانید چشم های تان را ببندید و سالار عقیلی ۷۰ ساله را تصور کنید که چه می کند؟

با این هوای آلوده و دود و دمی که وجود دارد، اگر به ۷۰ سالگی برسیم خیلی خوب است! اگر به آن سن برسیم خیلی هنر کرده ایم، ولی به نظر من تا آدم جوان است و می تواند، باید کار کند. کار کند برای روزهایی که نمی تواند. چون باعث افسردگی می شود. بدترین چیز این است که هنرِ هنرمند زودتر از خودش بمیرد.

اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,سالار عقیلی

موضوع دیگر شهرت و محبوبیت است. به هر حال الان سالار عقیلی وقتی در خیابان راه می رود همه از او امضا می خواهند. ممکن است در ۷۰ سالگی او، خواننده هایی بیایند که چهره روز باشند. به این فکر کردید که اگر محبوبیت بماند ولی شهرت پایین بیاید، افسرده می شوید یا خیر؟

در مورد من نه، من این طوری نیستم. من زیاد به شهرت و محبوبیت فکر نمی کنم. به هر حال یک مقدار ممکن است آدم لذت ببرد. برای مثال مردم وقتی آقای ناصر ملک مطیعی را در خیابان می بینند، هنوز از او امضا می خواهند یا با او عکس می گیرند یا خیلی بازیگران و خوانندگان قدیمی دیگر.

ولی خدا را شکر مردم ایران، هنردوست و هنرمند دوست اند. اجازه نمی دهند هنرمندان شان فراموش شوند. یک هنرمند در ذهن مردم ایران هیچ گاه فراموش نمی شود حتی اگر صد هنرمند جدیدی بیایند، آن ها همیشه احترام پیش کسوت را دارند. همین احترام به پیش کسوت است که انرژی می دهد و باعث می شود که آن هنرمند دچار افسردگی نشود. وگرنه ببینید چقدر بازیگر جدید آمده اند ولی هنوز عزت الله انتظامی، عزت سینمای ایران است.

جمشید مشایخی هنوز جمشید مشایخی است. محمدعلی کشاورز همین طور. زنده یاد داوود رشیدی همچنین و همین طور علی نصیریان پرویز پرستویی هم در مقیاس دیگری هنوز پرویز پرستویی است. چقدر جوان وارد سینما شده اند ولی هنوز مردم به آن عده احترام می گذارند. چیزی که اصالت و ریشه داشته باشد هیچ وقت از بین نمی رود. 

به جوایزتان برسیم. شما در برنامه تلویزیونی «سه ستاره» به عنوان دومین خواننده محبوب سال انتخاب شدید...

بله، یک بار هم در سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ در رشته موسیقی در جشنوراه تلویزیونی اول شدم. باید بگویم این جوایز بیشتر ارزش معنوی دارند. آدم وقتی می بیند دارد زحمت می کشد و به آن بها می دهند خوشحال می شود ولی اگر بها ندهند، ناراحت می شود. این یک اصل است. من برای حدود ۱۰ سریال بزرگ این تلویزیون خوانده ام که حداقل هفت، هشت مورد آن ها خیلی بزرگ و پروژه عظیمی بوده اند مثل کلاه پهلوی، سال های مشروطه، تبریز در مه، معمای شاه، شهریار، شیخ بهایی و... که فیلم برداری هر کدام دو، سه سال طول کشیده است. وقتی ببینید این کارها را کرده اید و به آن بها نمی دهند، ناراحت می شوید اما وقتی دیدم که مورد توجه قرار گرفته، خوشحال شدم. خستگی آدم در می رود.

من سه بار جایزه گرفتم. یک بار در سال ۱۳۹۲ یا ۱۳۹۳ در جشنواره فرهنگی سیما اول شدم. یک بار هم همین چند وقت پیش نزدیک عید نوروز در برنامه «سه ستاره» انتخاب شدم. سومین بار هم زمانی بود که دانشگاه می رفتم و بین دانشجویان موسیقی دانشگاه های آزاد کل ایران اول شدم. در «جشن حافظ» هم مقام آوردیم و کارمان برگزیده شد. کار «ایران» در معمای شاه مقام آورد.

تحصیلات شما در چه رشته ای بوده است؟

لیسانس رشته بازیگری تئاتر دارم.

چرا از هنرستان موسیقی به تئاتر رفتید و چرا هیچ وقت بازیگری را تجربه نکردید؟

دیپلم من موسیقی و در رشته سنتور است و از هنرستان موسیقی فارغ التحصیل شم. عاشق آواز بودم اما دانشکده رشته آواز نداشت. من دوست نداشتم آهنگساز شوم چون کسی که رشته موسیقی می خواهند یا باید آهنگساز شود یا نوازنده خیلی چیره دست که آن هم نیازی به تحصیل موسیقی ندارد. شما اگر کلاس آزاد بروید تمرین کنید خیلی بهتر یاد می گیرید تا در دانشکده. البته این نظر من است. من دلم می خواست که خواننده شوم و در رشته موسیقی هم تحقیق کردم ولی چنین رشته ای را در دانشگاه آزاد ندیدم. در دانشگاه های موسیقی کل کشور هم متاسفانه رشته آواز را تاحالا ندیده ام.

چرا تئاتر را انتخاب کردید؟

من از بچگی زمینه تئاتر داشتم. در مدرسه و همان دورانی که تک خوان گروه سرود بودم، تئاتر هم کار می کردم. دیدم که در موسیقی نمی توانم به رشته آواز بروم. گفتم تئاتر را امتحان بدهم که قبول شدم و ادامه دادم. در دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد درس خواندم. البته اول در اراک بودم و بعد انتقالی گرفتم و به تهران آمدم. در این مدت سه کار بازیگری از سه کارگردان به من پیشنهاد شد که یکی از آنها تئاتر و دو کار دیگر سینمایی بود. یکی از آنها داستان زندگی شخصی بود که می خواهد موسیقی کار کند ولی پدرش روحانی است و اجازه نمی دهد. من قبول نکردم ولی الان اعلام می کنم اگر کارگردانی پیدا شود که بخواهد زندگی واقعی سالار عقیلی را برای مردم به تصویر بکشد، حاضرم نقش خودم را بازی کنم. 

پس بازیگری را نمی خواهید به آن معنا تجربه کنید؟

نه، آخرین پیشنهاد را یکی از کارگردان های خوب تئاتر داد ولی من قبول نکردم. احساس کردم شاید به کار موسیقی من صدمه بزند چون روی موسیقی بیشتر از تئاتر فکر می کنم.

آخرین سوال ما در مورد حاشیه ها و شایعاتی است که پشت سر شما در همه حوزه ها وجود دارد...

این بحث خیلی مهم است. اصولا هنرمند الگوی جامعه است. مردم مخصوصا نسل جوان یا شاگردان ما یا کسانی که طرف دار ما هستند، ما را الگوی خودشان می دانند. اگر کوچک ترین خطایی کنیم، اول آنها ناراحت می شوند. من روزی از یک خبرنگار پرسیدم: «چرا روی ما حساس هستید؟ چرا به محض اینکه خطای کوچکی از ما سر می زند، واکنش نشان می دهید؟» گفت: «چون شما را دوست داریم و شما خواننده مورد علاقه و توجه ما هستید. نمی خواهیم شما خراب شوید و حرفی پشت سرتان باشد.»

این است که هنرمند هم الگو است و هم اینکه زندگی هنری او، زندگی سختی است. یک شعری برایتان می خوانم: «گر چون تو زشت و بی هنر بودم/ ایمن از فتنه بشر بودم.» کسی که هنری ندارد، با تو کاری ندارد. یک نفر سوپرمارکت دارد و صبح تا شب انواع لبنیات و مواد مختلف را می فروشد اما کسی با او کاری ندارد.

هر خطایی از او سر بزند، کسی با او کاری ندارد اما هنرمند به این جهت که الگو است، در چشم است. کوچک ترین خطا می تواند برای او حاشیه سازی کند. از زمانی که فضای مجازی آمده شرایط ملتهب شده است. متاسفام از اینکه افرادی که من اسم شان را «مردم» نمی گذارم، اقدامات ناراحت کننده ای انجام می دهند. مردم خوب هستند، مخاطبان ما خوب هستند اما متاسفانه عده ای هستند که در فضای مجازی به هنرمندان اهانت و توهین می کنند که این خیلی بد است.

هنرمندی ۲۰ سال، ۳۰ سال و حتی ۵۰ سال در هنر زحمت کشیده اما یک دفعه یک چیز کوچک را «بزرگ نمایی» می کنند و ناسزا می گویند و فحاشی می کنند. به نظرم این کار باید توسط دولت یا پلیس فتا کنترل شود. خودم واقعا ناراحتی می شوم. در حال حاضر می خواهم بگویم اگر یک هنرمند آوازی می خواند و کاری برای مردم اجرا می کند، از این آهنگ برداشت های مختلف ممکن است، صورت بگیرد. هر شخصی، هر قشری، هر جایی، هر سازمانی ممکن است برداشت خاصی از یک آهنگ داشته باشد.

این مسئله به آن هنرمند مربوط نمی شود. از یک شعر حافظ هم ممکن است ۱۰ برداشت انجام شود. برداشت هاش شخصی افراد از این کار به هنرمند و به خالق آن اثر هیچ ارتباطی ندارد. مردم نباید روی این اتفاقات قضاوت کنند. چون هر کسی ممکن است از کارهای ما برداشتی داشته باشد. من آهنگی راجع به «وطن» خوانده ام و ممکن است در هر جایی و هر زمان خاصی استفاده شود. این مسائل را مردم نباید از چشم آن هنرمند ببینند.

  • 14
  • 5
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش