تازه ترین مصداقش هم برای همین یکی، دو هفته پیش است که گروه های مختلف در خیابان و ستادهای انتخاباتی جمع می شدند و «یار دبستانی من» یا حتی «دوباره ایران» را که ساخته ای جدید بود می خواندند.
این گروه ها نه پیر و جوان را از هم جدا می کرد و نه فرهیختگان ادب شناس را از مردم عادی. تمام این سوالات موجب شد که به سراغ عبدالجبار کاکایی، شاعر و ترانه سرا بروم. آن هم دقیقا چند روز بعد از خبر اعلام نتایج انتخابات که هنوز هم ترانه های سیاسی را می شد با صدای بلند از زبان مردم کوچه و بازار شنید.
از دوران مشروطه در ترانه ها و تصنیف ها، صدای وطن و انتقاد از اجتماع و ... بلند می شود و اتفاقا همین ترانه ها بین مردم رواج پیدا می کند و گاهی عامل حرکت اجتماع می شود. اگر موافقید بحث را با مروری بر همین سابقه شروع کنیم.
- خاستگاه ترانه در تاریخ اغلب ملت ها قاطبه عمومی جامعه بوده است. مثلا حتی در ایران نیز سرایندگان ترانه تا پیش از عصر مشروطه افراد گمنامی بودند. بنابراین میراث ترانه های ملل مختلف از لحاظ انتقادهای اجتماعی مثل فقر، جنگ و ... مشترک است.
یعنی در ترانه های فولکلور و فکاهیات موضوعاتی مطرح می شده است که با سرنوشت یک ملت ارتباط داشتند. در ادبیات کلاسیک فارسی، دوبیتی را در قالب رسمی ترانه گذشته های ایران به حساب می آورند؛ قالبی که به لحاظ استراتژی سیاسی هم کوتاه است و هم چندان نیاز به کتابت ندارد و البته قابلیت حفظ شدن را نیز دارد. مانند رباعیات خیام که انتقادهای اجتماعی تندی در خود دارد و به خاطر فرم کوتاه شان زیاد بین مردم رایج می شد.
یعنی شما رباعیات خیام را هم ترانه به حساب می آورید؟
- شاید به لحاظ ادبی نتوان گفت که رباعیات خیام ترانه است، اما از آن جهت که خاستگاهش انتقاد از نظام موجود است و شاعر مانند ادیبان درباری در انتظار دریافت صله از سوی حاکمان نیست، پس نوعی سرایش مردمی به حساب می آید که گاهی هم بی نام و لا ادری است و به همین دلایل می توان آنها را ترانه هم دانست.
این سبک از ترانه سرایی ها که حتی در دوران صفویه به صورت خنیاگری و آواز در مجالس شاهان خوانده می شدند، همواره سرایندگانی ناشناخته داشتند. این روند ادامه پیدا می کند تا زمانی که به عصر پیش از مشروطه یا مشروطه می رسیم. با حضور شیدا و عارف است که ترانه رویکرد و قالبی رسمی پیدا می کند.
چطور در این دوره ترانه دچار چنین تحولی می شود؟
- علاوه بر رشد مطبوعات، مطالبات مردمی نیز سطح یکسانی پیدا می کند و همچنین نیاز به گفتگو با عموم مردم ایجاد می شود. در چنین وضعیت جدیدی میتینگ ها، روزنامه ها و البته ترانه ها بهتر می توانستند نقش موثر خود را ایفا کنند.
انقلاب مشروطه تغییرات جدی در چهره سیاسی – اجتماعی ایرانیان ایجاد کرد که طی آن، رعیت به ملت تبدیل می شود و ملت خواسته هایی مانند عدالت و آزادی و قانون و ... پیدا می کند. خلاصه، از همین جاست که تصنیف شکل دیگری می گیرد و رفته رفته خودش را به عنوان یک قالب ادبی مستقل به جامعه عرضه می کند.
اما یک مسئله این است که تصنیف چه در آغاز شکل گیری و چه در ادامه روند رشد و شکوفایی اش نمی تواند اثر تمام عیار صددرصد محسوب شود زیرا بخشی از یک هنر تالیفی است، حتی در بعضی از ملل مجاور ما مثل عرب ها، هرگز تصنیف را «شعر» نمی دانند، بلکه از آن با عنوان «کلام» یاد می کنند.
ما نیز خودمان به همین کلام ساخته شده ای که پایه موسیقایی نیز دارد، به سادگی «شعر» نمی گوییم و از آن معمولا با عنوان «ترانه» و «تصنیف» یاد می کنیم. پس سازندگان تصنیف ها گرچه گاهی از ظرفیت های شعر استفاده می کنند، ولی لزوما شاعر نیستند. هر چند اگر سرایندگان تصنیف، شاعرانی باشند که موسیقی را نیز بشناسند و از این طریق بتوانند روح جمعی جامعه را صید کنند و برای آن مفاهیمی را خلق کنند؛ درست مانند مرحوم ملک الشعرای بهار.
جالب است که نخستین رواج دهندگان تصنیف در همان دوران مشروطه، دست بر قضا از فنون شاعری نیز برخوردار بودند، مانند امیر جاهد، نواب صفا، بیژن ترقی، رهی معیری و ...
صحبت بر سر ترانه سرایی شاعران عصر مشروطه و خصوصا ملک الشعرای بهار بود. نقش او و این تحولات اجتماعی بر ترانه سرایی یا برعکس نقش ترانه ها در داغ شدن تنور اتفاق های اجتماعی چه بود؟
- بعد از شکست آرمان های مشروطه و به موازات آن، ترانه معروف بهار یعنی «مرغ سحر» که به نوعی مرثیه شکست مشروطه است، تصنیف به طور جدی وارد زندگی معنوی مردم و عواطف سیاسی آنها می شود. با بهار جنبه های غنایی و تغزلی تصنیف قوی تر می شود، خصوصا که به نظر من، بهار توانست از اهرم شکست مشروطه نیز بهره ببرد. شکست آرمان های مشروطه با اقبال جمعی که گروه ها و طوایف مختلف به آن داشتند، موجب شد که به یکباره همه دچار فهم متفاوتی از قانون بشوند.
از طرفی دو جریان فکری موثر در جامعه ما، یعنی جریان روحانیت و جریان روشنفکری، دو تلقی و تفسیر از مفاهیم مشروطه پیدا کردند. یک دسته آزادی را مساوی آزادی با معیارهای غربی قلمداد کردند و دیگری آزادی را آزادی اجرای احکام اسلامی تلقی کرد.
پس تفاوت ها آن قدر زیاد بود که شیخ فضل الله نوری بر سر همین اختلاف ها بالای چوبه دار رفت و آرمان های مشروطه در سال های بعد شکست خورد. به گمان من تصنیف ملک الشعرای بهار هم از این اهرم استفاده کرد و در تاریخ ترانه ایران به قول امروزی ها، هیت شد و مورد توجه قرار گرفت. بعد از آن بود که نیازهای جامعه ایرانی در قالب تصنیف مطرح شد.
از طرف دیگر، شاعران مجلسی مثل رهی معیری، نواب صفا، مهرداد اوستا و ... گوهر گرانبهای تصنیف سرایی را از دست آن گروه گرفتند و به آن رنگ تغزلی دادند و در بطن زندگی افراد جاری کردند. بعد از آنها بود که شعرهای شاخص تصنیف شکل گرفت و کم کم روزگار نوین ترانه ایجاد شد. همزمان با نوآوری هایی که در شعر فارسی در عصر جدید صورت گرفت، به موازات زبان شعر، زبان ترانه نیز متفاوت شد و ترانه نوین شکل گرفت که خود را از تصنیف سنتی فارسی جدا کرد.
تفاوت ترانه های نوین و تصنیف های سنتی را در چه می دانید؟
- من فکر می کنم حد افتراق ترانه نوین و تصنیف سنتی همان پایدار ماندن مبانی زیبایی شناختی کهن برای تصنیف سرایان و روی آوردن به ادبیات مدرن از سوی ترانه سراهای نوین است که بی تاثیر از انقلاب نیمایی نیست. بعد از ماجرای شکست مشروطه، شکست کودتای ۲۸ مرداد و دکتر مصدق، دومین فرم موثر در سرنوشت تصنیف و ترانه موثر واقع شد. خلاصه، جنازه تصنیف فارسی روی شکست های ما حرکت کرده و به نسل بعد منتقل شده است.
ملت ما ملت غمگینی است و با آثار غمگین احساس همخوانی بیشتری می کند. حتی پس از شکست دکتر مصدق افرادی مثل فرهاد مهرداد، فریدون فروغی و ... تنگناهای دهه دوم را توصیف کردند. پس تصنیف در این سال های اخیر، شدیدا متاثر از نیازهای سیاسی بوده است و به نوعی مطالبات جمعی آنان را در قالبی جدید نشان می داد.
آن قشری که همچنان پایبند ادبیات کلاسیک هستند و کتاب بالینی شان حافظ و سعدی است، چطور ممکن است که از تصنیف های امروزی لذت ببرند؟ در حالی که تصنیف ها و ترانه هایی که ما امروز زیاد می شنویم، همه شان پیچیدگی ها و نمادگرایی های عجیب ندارند بلکه بعضی های شان ساده اند یا حتی خیلی ساده اند.
- لزوما این دو با هم جمع نمی شوند. یکی از خوبی های تصنیف این است که لزوما تمام این مطالبات را با هم جمع نمی کند چرا که اگر جمع کند، به امر نازل غیرقابل قبول تبدیل می شود. گرچه بعضی ها حافظ را مثالی موفق در زمینه جمع کردن قشر فرهیخته و معمولی می دانند، ولی به نظر من این طرز تفکر اشتباه است. قشری که اهل ادبیات نیست و زبان و پیچیدگی هایش را نمی داند، واقعا حافظ را هم متوجه نمی شود و بیش از هر چیز دنبال امر تقدسی است که درباره او وجود دارد.
خاطرم هست که در شهر ما شخصی فال حافظ می گرفت و همیشه «ماه رخان» را «ماهر خان» می خواند و فکر می کرد او یکی از خان های معروف زمان حافظ بوده که با «گلرخان» (یا همان عبارت «گل رخان») رقابت داشته است. ولی همین مرد اشعار حافظ را چنان مقدس می دانست که کتاب را روی چشمش می گذاشت. غرض این که تمام مطالبات مردم در تصنیف جمع نمی شود.
هر کس مطالبات خاص خود را از آن دارد. دلیلی هم ندارد تمام مطالبات در یک تصنیف جمع شود. بعضی از تصنیف سرایان و خوانندگان چون نمی توانند مخاطب را هم سطح خود کنند، خودشان را در حد فهم آنان پایین می آورند. خصوصا که امروز چرخ اقتصادی خوانندگان وابسته به کنسرت هایی است که برگزار می کنند و مخاطبان شان هم برای تفریح و خوردن چیپس و پفکی سراغ شان می روند و حتی منتظر خواندن او نمی شوند؛ دوست دارند که دچار توهم خودخواننده پنداری شوند.
ترانه های معروفی که توانسته اند در حرکت های سیاسی همچنان موثر باشند، مثل همان ترانه ملک الشعرای بهار چه ویژگی خاصی دارند که همچنان زنده مانده اند؟ بالاخره خیلی از اینها می توانستند مثل بعضی دیگر از ترانه های سیاسی در طول تاریخ فراموش شوند.
- علتش این است که کلام شخصی مثل مرحوم بهار، کلام خوبی است. گرچه سطح درک مردم از این کلام با چنین تعریفی که من از مخاطب امروز کردم، پایین است، اما همچنان مورد استقبال قرار می گیرد. چرا؟ چون شعور سیاسی جامعه ما بالاست. ممکن است فهم فلسفی یا اخلاقی جامعه پایین باشد و در مقابل، شعور سیاسی اش بالا باشد.
جامعه ما به خاطر تلاطم های سیاسی متعددی که داشته است، شعور سیاسی بالایی دارد و با شعر ملک الشعرای بهار ارتباط برقرار می کند. زیرا آن را در اوج لذت سیاسی شنیده و با تمام جان این اثر هنری را پذیرفته است. مصداق بارز این صحبتم، انتخابات اخیر ریاست جمهوری بود که مردم در هر سطحی، به شدت پیگیر اخبار سیاسی بودند و تحلیل های متفاوتی داشتند.
ملتی که در چنین وضعیت اقتصادی خراب و فقر فراوان، یارانه سه برابری را رد می کند، شعور بالای سیاسی خود را نشان می دهد. البته، اصلا چنین مسئله ای دلیلی نیست بر این که شعور فلسفی و عرفانی مردم نیز به موازات شعور سیاسی شان بالا رفته باشد. دقیقا همین مخاطب در شعر عاشقانه و تغزلی سراغ آثار کم ارزش و هیت می رود اما در شعر سیاسی به مراتب فهم سیاسی بالاتری دارد.
با این نگاه می توان گفت که برای بررسی ترانه سرایی در ایران یک بار باید ماجرا را از بُعد سیاسی اش تحلیل کرد و یک بار هم از بُعد غیر سیاسی؟
- بله، حتما باید این دو مقوله را متفاوت از یکدیگر تحلیل کرد. یکی از ارکان شناسایی و تبیین ترانه و تصنیف حوزه مخاطبان آن است. مخاطب ها هستند که این قالب را هم متفاوت کرده اند و هم برایش جاذبه ایجاد کرده اند. همین مخاطب ها موجب شده اند که رشد ترانه سیاسی در ایران بالا باشد و رشد ترانه تغزلی کم.
ولی چطور ممکن است همان مخاطبانی که هیچ کدام شان سطح یکسانی ندارند، از نمادهای ترانه هایی مثل «یار دبستانی من» یا حتی همان «مرغ سحر» برداشت های مشترک داشته باشند؟ هر چقدر هم شعور سیاسی همه افراد جامعه بالا باشد، از نظر درک ظرافت های ادبی هیچ وقت در یک سطح نیستند.
فهم کلام موزون شعرگونه هم در ابعاد مختلفش کار چندان ساده ای نیست. دلیلش همان تقدسی است که بالاتر اشاره کردم. همین مردم حافظ را بدون آن که به درستی متوجه شوند، به خاطر نگاه تقدس گرایانه می خوانند و به آن اعتبار می دهند.
مخاطبی که شعور سیاسی بالایی دارد، از متن سیاسی لذت می برد و درکش را نمی توان به سادگی تحلیل کرد که آیا در نتیجه شناخت بلاغت ادبی است یا در نتیجه جمال شناسی که ناشی از شناخت سیاسی و تعابیر وابسته به آن است؟
به نظر من، رشد ترانه های سیاسی به عوامل بسیار زیادی وابسته است. با این حال، بخشی از چنین لذت هایی حال و هوای روحی افراد جامعه است و بخشی از آن هم وابسته به توانایی شاعرانی است که هم شعور سیاسی بالایی برای درک مسائل سیاسی و اجتماعی داشته اند و هم زبان مناسبی برای انتقال آن. مسلما هر سراینده ای ترانه سیاسی نمی گوید. اگر هم بگوید، ترانه اش چندان رایج نمی شود و دهان به دهان نمی چرخد. معمولا کسانی در حیطه ادبیات سراغ موضوعات سیاسی می روند که هم سر پرشور دارند و هم فهم های متعالی.
برای مخاطب سیاسی چقدر مهم است که کدام جناح دست به ترانه سرایی زده است؟ زیرا بالاخره گاهی بعضی از همین ترانه ها رنگ ملی می گیرند.
- گاهی اوقات این مسئله مهم است. امروز بعضی از خوانندگان (و به تبعش سرایندگان ترانه های آنان) لوگوی منافع نظام جمهوری اسلامی در مواضع سیاسی اش در منطقه خاورمیانه شده اند. این گروه، مخاطب خاص خود را دارد و الزاما همه هوادارش نمی شوند. یک عده دیگر، در جمع های شان از بازخوانی «یار دبستانی من» لذت بیشتری می برند. پس هر گروهی بر اساس مطالبات سیاسی و عقیدتی خودش به گروه خاصی گرایش دارد.
معمولا ترانه های یک جریان هیت می شود و ما صدای خوانده شدن ترانه های مشترک شان را از زبان پیر و جوان شان می شنویم. الان در جریان دیگر، چه ترانه های مهمی وجود دارد؟ اصلا ترانه ای هست؟ شما در روزهای پرهیاهوی قبل از برگزاری انتخابات چه ترانه خاصی از این جریان شنیده اید؟
- معمولا جریان مقابل، ادبیات ضعیفی دارد. اتفاقا یکی از انتقادهایی که از دل جریان اصولگرای مخالف با آزادی اجتماعی بر آمده، همین است که ادبیات قوی ندارند. امروز لازم است که علت تفاوت این دو جریان را مشخص کنیم.
- 15
- 6