پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
۱۸:۵۵ - ۲۱ تير ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۴۰۵۴۲۱
موسیقی

با میلاد عمرانلو:

هرگز با ترس کاری را شروع نمی‌کنم

 اخبار هنرمندان,خبرهای هنرمندان,موسیقی,میلاد عمرانلو

گروه آوازی تهران از زمستان ٨٤ فعالیت خود را به سرپرستی میلاد عمرانلو در سبک آکاپلا آغاز کرد. سروصدای این گروه بعد از انتشار اولین آلبوم «وکاپلا» در بین مخاطبان به اوج خود رسید؛ گروهی که بدون هیچ‌ سازی و فقط با استفاده از تارهای صوتی‌شان قطعات بسیار زیبا و سخت موسیقی را خلق کرده بودند. میلاد عمرانلو، سرپرست این گروه، از کودکی با موسیقی عجین بوده و لحظه‌به‌لحظه برای پیشرفت و یادگیری هرچه بیشتر موسیقی به‌ویژه رهبری کر تلاش کرده است. او فارغ‌التحصیل رشته موسیقی با تخصص ساز سنتور از دانشگاه سوره در مقطع کارشناسی و رشته آهنگ‌سازی از دانشگاه هنر در مقطع کارشناسی ارشد است  و میزان تسلطش در رهبری کر را در نزد استادانی مانند آندره دوکوآدروس ارتقا داده است. این گروه به‌زودی کنسرت دیگری را برگزار خواهند کرد که با توجه به متفاوت‌بودن این اجرا و سورپرایزی که وعده آن را داده‌اند، استقبالی خوب از این کنسرت را می‌توان پیش‌بینی کرد.

 

  کارتان را در حوزه موسیقی چطور آغاز کردید؟

پدر من ارتشی بودند و به‌واسطه شغل ایشان ما در شهرهای زیادی زندگی کردیم. یکی از این شهرها کرمانشاه بود که به نظر من واقعا یکی از مهدهای هنر در ایران هست. پدر من در کرمانشاه معاون فرمانده لشکر بودند و با اشخاص زیادی ازجمله هنرمندانی در صداوسیمای کرمانشاه رابطه خیلی خوبی داشتند و معمولا هفته‌ای یک شب به منزل ما می‌آمدند. اشخاصی مانند مرحوم استاد خلیل چاله‌چاله،  نوازنده تار و استاد محمدرضا دارابی در زمینه آواز و هنرمندانی دیگر ازجمله کسانی بودند که در این جمع‌ها حضور داشتند. من آن زمان هشت، ٩ سال داشتم و علاقه من به موسیقی از همین جمع‌ها شروع شد.

 

پدرم علاقه داشتند که من به سراغ یادگیری سازهای ایرانی بروم و سنتور را برای من انتخاب کرد که خود من هم خیلی دوست داشتم و البته قبلا از طریق همین محافل با تنبک آشنا شده بودم و یادم هست که با دبه شروع کرده بودم به یادگیری تنبک که همین باعث شد  برای من یک تنبک خیلی کوچک بخرند که هنوز هم نگهش داشته‌ام. بعد از اینکه سنتور را برایم خریدند من بدون اینکه هیچ معلمی داشته باشم هر دو تا ساز را برای خودم می‌زدم و از همان موقع به خواندن هم مشغول بودم. تا اینکه حدود ١٣سالگی من به تهران برگشتیم. در تهران من مدت کوتاهی را نزد آقایی به نام همایی تنبک و نت‌خوانی را آموزش دیدم و از آن برای یادگیری سنتور به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی و با متد استاد پایور آشنا شدم و مدام تمرین می‌کردم.

 

بعد از  اتمام تحصیلات دبیرستانی رشته موسیقی را انتخاب کردم و وارد دانشگاه سوره شدم و شروع کردم به فراگیری موسیقی به صورت علمی و آکادمیک و با ساز سنتور فارغ‌التحصیل شدم و خب دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم. شنیده بودم دانشگاه هنر در مقطع کارشناسی ارشد در رشته آهنگ‌سازی سالی شش نفر را پذیرش می‌کند. تصمیم گرفتم امتحان بدهم و رتبه‌ام شد ٩ که خب با شش خیلی فاصله نداشت بعد از مرحله اول سعی کردم پیانو را به صورت حرفه‌ای یاد بگیرم و بعد از امتحان در مرحله دوم و سوم وارد دانشگاه هنر مقطع کارشناسی ارشد در رشته آهنگ‌سازی شدم و برای من آنجا اتفاقات خیلی بزرگی افتاد و با استادان فوق‌العاده‌ای چه ایرانی چه خارجی آشنا شدم ولی می‌توانم بگویم که بیشترین تأثیر را من از طالب خان‌شهیدی، استاد تاجیک، گرفتم. در طول دوره تحصیلم در دانشگاه هنر، در دانشگاه سوره و دانشگاه علمی- کاربردی هم تدریس می‌کردم و بعد از فارغ‌التحصیلی در خود دانشگاه هنر مشغول به تدریس شدم.

 

اما ارکستر سمفونیک تهران جایی که ١٦ سال از عمرم را در آنجا گذراندم برایم یک نقطه شروع اصلی بود. آنجا با رهبران بسیار حرفه‌ای مانند استاد علی رهبری کار کردیم.

 

  پیش از «وکاپلا» سابقه کار  کر داشتید؟

من سال‌ها در گروه کُر خوانده بودم و دوستان زیادی داشتم. یکی از همین دوستان یک‌بار به من گفت که تو تا‌به‌حال این سبک ‌را شنیده‌ای؟ و من گفتم نه و ایشان گروه سوئینگل سینگرز را به من معرفی کرد و من دیدم خیلی از آثار کلاسیک را هشت نفر خواننده بدون ساز اجرا می‌کنند و این چقدر جذاب است و دیدم که ما نمونه‌ای در ایران نداریم. این شد که با چند نفر از دوستان سعی کردیم  مشابه این کار را انجام دهیم ولی خب چون همه در یک سطح بودیم نیاز به یک رهبر داشتیم و بنابراین نشد. تا سال ٨٤ که من فارغ‌التحصیل شدم به پیشنهاد یک‌سری از دوستان هنرمند تصمیم گرفتم که خودم یک گروه کر درست کنم  و من در این مدت خیلی روی این سبک مطالعه کردم. یواش‌یواش با آثار ساده‌تر شروع کردیم و در همان سال ٨٤ یک اجرا هم در تالار اندیشه داشتیم ولی باز من راضی نبودم و مجبور شدم چند تا از خواننده‌های گروه را عوض کنم. تا سال ٨٥ که من برای رهبری گروه کر فرهنگ‌سرای بهمن دعوت شدم و شروع کردم با این بچه‌ها کارکردن و از اعضای همین گروه در جشنواره فجر سال ٨٥ یک اجرای کر برگزار کردیم و بعد از این جشنواره دیدم که وقتش است تا کاری که می‌خواهم را شروع کنم و خب از شاگردهایم در دانشگاه می‌خواستم بیایند و تست بدهند تا آذر ٨٥ این شیوه جدید را آغاز کردیم و واقعا کار مشکلی بود. بالاخره رسیدیم به جایی که من توانستم اسم گروه را ثبت کنم به اسم «گروه آوازی تهران» و شروع کردیم به کارکردن تا در مرداد سال ٨٦ کنسرتی را در تالار رودکی برگزار کردیم.

 

  شروع راحتی بود؟

 مشکل ما این بود که چطور به مخاطب تفهیم کنیم که می‌خواهیم چه‌کار کنیم، چون تا قبل از آن شیوه این‌چنینی نداشتیم و با مشورت به این نتیجه رسیدیم که روی پوستر اسم آثاری که می‌خواهیم اجرا کنیم را بنویسیم و به‌هرحال ما آن کنسرت را با موفقیت اجرا کردیم. در جشنواره فجر همان سال یک کنسرت مستقل برگزار کردیم و در بخش رقابتی نبودیم تا چند ماه بعد فراخوانی زدند برای جشنواره فجر، بخش رقابتی و آواز جمعی ما تصمیم گرفتیم شرکت کنیم و شروع کردیم به آماده‌کردن یک‌سری قطعات جدید و در سال ٨٧ در جشنواره فجر در بخش آواز جمعی شرکت کردیم و مقام اول را به دست آوردیم و می‌توانم بگویم  سکوی پرتاب ما همین جشنواره فجر سال ٨٧  بود و ما بازخوردهای بسیار خوبی گرفتیم. بعد از جشنواره از طرف معاونت هنری به ما اعلام شد  برای سال آینده یک فستیوال معتبر را پیدا کنید که ما شما را اعزام کنیم. در کره‌جنوبی هر سال فستیوال مسابقات آسیایی برگزار می‌شود که بسیار فستیوال بزرگی هم است. ما در دو شاخه گروه کر مجلسی و موسیقی فولک شرکت کردیم که در بخش مجلسی مدال طلا گرفتیم و در بخش فولک مدال نقره دریافت کردیم و ما از اولین حضور خارجی‌مان صاحب دو مدال طلا و نقره شدیم. و بعد از بازگشت به ایران دوستان وزارت ارشاد واقعا برای ما سنگ‌تمام گذاشتند.

 

  استقبال از موسیقی شما در ایران یا خارج از ایران چطور بود؟

در خارج از ایران بیشتر تعجب می‌کنند چون نسبت به ایران به‌شدت تبلیغات منفی شده و آنها باور نمی‌کنند که ما ایرانی هستیم و می‌توانیم این سبک را اجرا کنیم و واقعا بیشتر از کسب مقام برای من این مهم بود که به خارج از ایران بگوییم کسانی در ایران هستند که با رسانه‌های آنها هیچ شباهتی ندارند. در همان سال ما به دو فستیوال در کشور‌های اسپانیا و ایتالیا رفتیم و دو مدال طلا هم در این دو کشور کسب کردیم. اتفاق خیلی‌خیلی خوبی که برای من افتاد این بود که در حد فاصل این دو فستیوال گروه سوئینگل سینگرز که الهام‌بخش من بودند در آلمان ورک‌شاپ و کنسرت داشتند و از اسپانیا مستقیم به آلمان پرواز کردیم فقط برای حضور یک‌روزه در ورک‌شاپ این گروه که واقعا بی‌نظیر بود و تأثیر‌گذار و برای خود‌ گروه هم حضور ما بسیار جالب و باورنکردنی بود. بعد از بازگشت ما با توجه به مقام‌هایی که در این چند فستیوال کسب کردیم دعوت شدیم به مسابقات جهانی گروه کر که سال ٨٩ در کشور چین برگزار می‌شد که ما با کمک وزارت ارشاد و انجمن موسیقی موفق شدیم به این مسابقات برویم که البته اصلا شرایط مناسبی نبود. خیلی از بچه‌ها مریض شده بودند و  سطح مسابقات خیلی بالا بود و ما آنجا دو مدال نقره و یک مدال برنز گرفتیم. تجربه خوبی بود و ما فهمیدیم با سطح کار دنیا فاصله داریم. یک نکته را هم بگذارید بگویم  ما نصف جایزه نقدی‌ای که از جشنواره فجر گرفتیم را برای سفری به ارمنستان هزینه کردیم تا بچه‌ها در آنجا چند دوره آواز ببینند.

 

  مردم ایران در موسیقی با ساز خیلی عجین هستند. وقتی شروع کردید فکر نکردید ممکن است که با استقبال روبه‌رو نشوید؟

نه، به نتیجه این کار  مطمئن بودم. چون خودم دید مثبتی دارم هیچ‌وقت با ترس وارد کاری نمی‌شوم.

 

  قطعاتی که برای گروه تنظیم می‌کنید آیا همیشه از آهنگ‌ساز‌های دیگر بوده یا از قطعات خودتان هم استفاده می‌کنید؟

نه، از قطعات خودم هم استفاده می‌کنم.

 

  با اینکه خیلی موفق و پرکار هستید اما خیلی چراغ خاموش دارید پیش می‌روید؟

درباره پرکاری واقعا موافقم. با احترام به بقیه گروه‌ها می‌توانم به‌قطعیت بگویم که ما یکی از پرکار‌ترین گروه‌ها هستیم و کمتر گروهی پیدا می‌شود که آن‌قدر فعالیت داخلی و خارجی داشته باشد، مخصوصا خارجی.

 

  ولی سروصدای رسانه‌ای‌تان خیلی زیاد نیست!

محبوبیت مداوم را بر معروفیت کوتاه‌مدت ترجیح می‌دهم. البته شاید نتوانستیم خیلی خودمان را به عامه مردم بشناسانیم که خب این نقطه قوتی نیست شاید ما خیلی پرسروصدا کار نکرده‌ایم.  فکر می‌کنم این سروصدایی که می‌گویید نیاز به یک روش صحیح و تخصصی دارد.

 

  استقبال از انتشار اولین آلبوم‌تان چطور بود؟

اولین آلبوم ما که شامل موسیقی محلی ایران و آثار آهنگ‌سازان ایرانی بود در سال ٩٠ به نام وکاپلا منتشر شد که ضبط آن حدود ٩ ماه طول کشید به علت هزینه‌هایی که داشت تا اینکه ناشر انتشارات نی‌داوود پیشنهاد خرید این آلبوم را دادند. ما در این آلبوم شیوه کارمان را کاملا به مردم معرفی کردیم و  استقبال خوبی هم از آن شد و برای آلبوم دوم هم به پیشنهاد ناشر تصمیم گرفتیم  موسیقی فیلم ضبط کنیم که به اسم وکاپلا ٢ سال ٩٣ رونمایی شد و در این آلبوم قطعه‌ای داشتیم از کارهای استاد علیزاده به نام دلشدگان که استاد محمدرضا شجریان اجرا کرده بودند و ما با آقای همایون شجریان مذاکره کردیم که ایشان قبول کردند  این کار را به همراه گروه برای ما بخوانند و بدانید  همایون شجریان بسیار لطف کردند و گفتند من این کار را برای شما دوستانه می‌خوانم و هزینه‌ای دریافت نکردند با اینکه ناشر هزینه‌ای اضافه‌تر به ما می‌دادند که به همایون شجریان تعلق می‌گرفت که  ایشان خواستند  این مبلغ به خود بچه‌ها داده شود.

 

بعد از رونمایی از این آلبوم ما کنسرتی را برگزار کردیم که تماما قطعات همین آلبوم بود و با استقبال فوق‌العاده‌ای روبه‌رو شد. سال ٩٣ که ما از فستیوال برگشتیم استاد محمدرضا شجریان خبر موفقیت ما در این فستیوال به گوششان رسید و از طریق خانه موسیقی برای ما یک بزرگداشت گرفتند در تالار وحدت و این تنها اتفاق حمایتی بود که برای ما افتاد آن هم از طریق یک نهاد غیردولتی مثل خانه موسیقی و خیلی به ما از لحاظ روحی  انرژی خوبی داد. در سفرهایی که داشته‌ام با رهبران و استادان کر زیادی آشنا شدم.

 

یکی از این اساتید که بعدها من توانستم با ایشان در کشور هلند یک کورس بردارم آقای آندره دوکوآدروس بودند که به من گفتند  وقتی یک رهبر پیشرفت می‌کند گروه هم با او پیشرفت می‌کند و این باعث شد که من خیلی خودم را تغییر دهم و سعی کنم  بیشتر یاد بگیرم و پیشرفت کنم و از سال ٩٠ تصمیم  به تحصیل در رهبری کر گرفتم. اولین مسترکلاسم را به کشور هلند رفتم. مسترکلاس اریک اریکسون که یکی از بزرگ‌ترین مسترکلاس‌ها در حیطه رهبری کر است و به نروژ رفتم و به‌عنوان اکتیو در یک مسترکلاس شرکت کردم و یک هفته زیر نظر پروفسور آندره دوکوآدروس دوره گذراندم و دیدم  چه تفاوت‌های بزرگی  بین رهبری‌کردن کر و ارکستر است.  به‌هرحال همان‌طور که گفتم سعی کردم  در رهبری کر رشد کنم. در سال ٩١  هم دعوت شدم به کشور آمریکا و دوره‌هایی را هم در آنجا گذراندم و در چندین اجرا هم در گروهی که آقای دوکوآدروس به آمریکا آورده بودند حضور داشتم و جالب است  بدانید که این اجراها را برای زندانی‌ها و افراد بی‌سرپرست برگزار کردیم؛ اتفاقی که  خیلی دوست دارم در ایران هم بیفتد.

 

  از کنسرت روزهای آینده‌تان بگویید.

من خیلی دوست داشتم  سطح بچه‌ها در این سال‌ها رشد کند و یکی از راه‌هایی که پیش گرفتم این بود که از رهبرهای میهمان از کشورهای دیگر دعوت کنیم؛ امسال هم رهبری این کنسرت را با آنری پومپیدو به صورت مشترک انجام خواهیم داد و سعی کردیم در این کنسرت از آثاری که قبلا اجرا نکردیم اجرا کنیم؛ از موسیقی پاپ و جاز و همین‌طور چند قطعه موسیقی فرانسوی و یکی از قطعات از ساخته‌های خود من و بیشتر موسیقی‌های دهه‌های٧٠  و٨٠  میلادی. این کنسرت به علت تنوع موسیقی‌ها به نظرم می‌تواند خیلی جذاب باشد.  فکر می‌کنم  بتواند  اتفاقی تازه باشد.

 

  می‌دانم  قرار است در این کنسرت سورپرایز هم داشته باشید.

خب اگر بخواهم راجع به آن صحبت کنم که سورپرایز نیست خبر است. فقط می‌توانم بگویم  یک چیز کاملا تازه است و به نظرم یک اتفاق خیلی جالب که امیدوارم آنهایی که دوست دارند بیایند و در کنسرت آن را ببینند. معمولا ما در کنسرت‌هایمان سعی می‌کنیم  یک تفاوتی را با اجراهای قبلی‌مان ایجاد کنیم. درضمن چند موزیسین هم به‌عنوان میهمان به جز آنری پمپیدو هم در این کنسرت حضور خواهند داشت. مثل بهنام ابوالقاسم و بابک صفرنژاد و همین‌طور رونمایی از یک عضو جدید با توانایی‌های خیلی خاص.

 

 روال موسیقی‌تان را از وقتی که شروع کردید تا به الان چه تغییراتی داشته؟

خب اوایل ما خیلی مقید بودیم به اجرای آثار ارکسترال و بیشتر کارهای بی‌کلام ولی الان یک توازنی بین کارهای باکلام و بی‌کلاممان برقرار شده. در ابتدا گرایشمان خیلی بیشتر به سمت موسیقی کلاسیک و موسیقی ایرانی بود اما الان بیشتر به سمت موزیک پاپ و جاز رفته‌ایم.  درواقع طیف سبک اجرائی‌مان خیلی گسترده‌تر شده. در این کنسرت هم جز چند قطعه موسیقی پاپ، چند قطعه موسیقی فرانسوی داریم.

 

  پس باید برای بچه‌ها خیلی سخت باشد چون فرانسوی زبان آسانی نیست و قاعدتا تلفظ لغات باید برای اعضای گروه مشکل باشد.

خب من  فرانسه را تا حدودی بلد هستم و  مدام با بچه‌ها ترانه‌هایی که می‌خواهیم اجرا کنیم را شنیده و برای اجرا تمرین کرده‌ایم.

 

  شما رهبری ارکستر هم کرده‌اید، رهبری ارکستر سخت‌تر است یا رهبری کر؟

قطعا رهبری کر. چون رهبری گروهی که ساز همراهی‌اش نمی‌کند مشکلی  به نام کوک دارد، چون هیچ‌چیز کمکی‌ای وجود ندارد و تمام اصوات را بچه‌ها در ذهنشان و با شنیدن اصوات همدیگر باید پیدا کنند تا بتوانند کوک بخوانند. ولی  در ارکستر ابزار ساز هست و نوازنده می‌داند که چطور باید کوک بنوازد.

 

 

 

 

 

sharghdaily.ir
  • 17
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش