«نیابی ای کاش نصیب از گردون که شد ناکامی نصیبم گلنار» شاید زمانی که این شعر را آواز میکرد، نمیدانست سرنوشتش را پیشبینی میکند. در اوج محبوبیت چه میدانست سیودومین بهار زندگی را هم نمیبیند. جوان رفت، گرد پیری هنوز روی موهایش جا خوش نکرده بود؛ شاید اولین ستارهای باشد که زود خاموش شد، قبل از جیمی هندریکس، جنیس جاپلین و جیم موریسون، قبل از ایمی واینهاوس و دیگر اعضای «کلوب ۲۷».
او خاطرهای دور است، خیلی دور، به سن پدربزرگها هم شاید قد ندهد، شاید هیچکس به خاطر نیاورد جوانی ترکهای با چشمانی غمزده که آوازهاش در سراسر ایران پیچید اما اجل مهلتش نداد بچشد طعم شهرت و محبوبیت را. وقتی نفس میکشید هم خاص بود و رها. صحبت از داریوش رفیعی است، خوانندهای که کم ندارد آثار ماندگار.
بس که بازخوانی شدهاند قطعات محبوبش، نام خاطرهسازیهایش با نام خوانندگان دیگری گره خورده است. «گلنار» که بارها و بارها بازخوانی شد، از کورس سرهنگزاده گرفته تا سالار عقیلی و علی زندوکیلی، تنها چند نمونه از آوازخوانانی هستند که یکی از ماندگارترین قطعات موسیقی ایرانی را بازخوانی کردهاند؛ اثری که در دهه ۳۰ با صدای داریوش رفیعی روی صفحات گرامافون خانههای اعیانی، کافهها و صفحهفروشیها شنیده میشد.
کورس سرهنگزاده در این میان قصه متفاوتی دارد. او «به سوی تو» را هم خواند، «باد صبا» و «زهره» را هم بازخوانی کرد. سرهنگزاده «داریوش» را دوست داشت اما نه تنها صدایش را. داریوش رفیعی به خانه پدری سرهنگزادهها رفت و آمد زیادی داشت: «داریوش با ما نسبت سببی داشت و البته دوست صمیمی پدرم بود.
کودکی خود را به خاطر میآورم و حضور پررنگ داریوش را در خانهمان. در تمام آن روزها، یک روز را هیچگاه فراموش نمیکنم. داریوش به من گفت «کورس جان! شنیدهام صدای خوبی داری. میخواهم صدایت را بشنوم.» وقتی برایش خواندم، گفت «باید دقیقا در سبک من بخوانی.» خیلیها میگفتند و میگویند که صدای من بسیار شبیه به داریوش است.»
گویا میدانست دنیا به او وفایی ندارد زمانی که دختری از دیدارش به وجد آمد، اتومبیلش را به او داد رفت. پیاده، حتی به پشت سرش نیز نگاه نکرد. کورس سرهنگ زاده از عرض زندگی داریوش رفیعی میگوید، ستارهای که شاید ستارهای دنبالهدار بود. به یک باره آسمان موسیقی ایران را روشن کرد اما خیلی زود در دل تاریکی فرو رفت: «امروز دقیقا ۵۹ سال است که داریوش از دنیا رفته است. اگر جوانمرگ نمیشد هم بعید میدانم حالا زنده بود.
داریوش رفیعی نمیتوانست ۹۰ سال عمر کند چرا که همیشه میگفت طول زندگی اهمیتی ندارد بلکه عرض زندگی مهم است. پدرم نقل میکرد که داریوش دو وجب با دستش به من نشان میداد و میگفت «طول زندگی را رها کنید، زندگی عرض دارد.» وقتی بعد از ۶ دهه هنوز هم از او یاد میکنیم، نامش را بر زبان میآوریم و آثارش را گوش میدهیم، یعنی داریوش به هدفش رسید، کوتاه زندگی کرده اما خوب. یک روز در تجریش، کلید اتومبیلش را به دختری داد که از دوستدارانش بود. داریوش عاشقپیشه بود، دلی بزرگ داشت اما اجل مهلتش نداد از زندگی لذت چندانی ببرد.»
داریوش رفیعی در اوج دوران محبوبیتش در دام اعتیاد افتاد، اولین هنرمندی نبود که دغل دوستان، دورش را گرفتند و از راه به درش کردند، آخرینشان هم نیست اما شاید همان نارفیقان نیز نمیخواستند روزی فرا برسد که وقتی میخواهد برای ساعتی از غم دنیا بگریزد، کزاز را همراه با سرنگ به داخل رگهایش بفرستد. در همان روزها نیز هنوز همان داریوش رفیعی بود، همان داریوشِ مهربان. «برادر کوچک او به خانه آمد و داشت از پلهها بالا میآمد که به اطاقش برود، ناگهان دیدیم که داریوش به شدت عصبانی شد و بعد از اینکه سیلی محکمی به گوش برادرش زد، فریاد کشید: اگر من معتاد شدهام و به این روز افتادهام، مثلا هنرمندم، تو فلان فلان شده دیگر چرا معتاد شدهای؟»
اسماعیل نوابصفا، شاعر و ترانهسرای معاصر در کتاب «قصه شمع» این چنین مینویسد. داریوشی که تاب نیاورد فروپاشی شخصیتش را. تحمل نکرد ستارهای را که سوخته و سوزاندهاند، ستارهای که روزی ورزش میکرد و در رینگ بوکس جولان میداد، نمیتوانست خمیدگیاش را طاقت بیاورد. کورس سرهنگزاده از نقاطی در زندگی داریوش رفیعی میگوید که کمتر کسی میداند: «شاید کمتر کسی بداند داریوش رفیعی بوکسور بود و قبل از ورود به عرصه موسیقی، ورزش را به صورت جدی دنبال میکرد اما متاسفانه بعدها اتفاقاتی رخ داد که باعث شد دیگر نشانی از داریوشِ جوان و با طراوت نباشد.»
امروز ۵۹ سال است که داریوش رفیعی، چشمهایش را برای همیشه در بیمارستان هزار تختخوابی تهران بسته و در قبرستان ظهیرالدوله آرام گرفته، اما هنوز مردم سرزمینش میخوانند و میشنوند «گلنار» را، «به سوی تو» را و «زهره» را.
مهدی فیضیصفت
- 21
- 5