خنده تماشاگر خوب است و من لذت میبرم. در این وضعیتی که در شرایط و محیط اجتماعی داریم، خندیدن از یاد ما رفته است! خودم مدتهاست با صدای بلند نخندیدهام و قهقهه از مردم دور شده است.
سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر از ۲۴ اردیبهشتماه نمایش «مطرب» اثر بهزاد فراهانی شده است.
شقایق فراهانی، سانیا سالاری، وحید دهشکار، مسعود رحیمپور، فهیمه رحیمنیا، ابوالفضل شاهکرم، حمید صفایی، علی طاهری، نگین ابدالی، زهرا روشنضمیر، علی بیغم، بهزاد فراهانی، مهسا اقبالی، سیاوش خادمحسینی، حسن یارلو، انسی رمضانی، حمید یعقوبیان، ملیکا رضی، محمد آقامحمدی و عبداله احسانی، گروه بازیگران این نمایش را تشکیل میدهند و اشکان ماهری، بهنوش کاظمی و تارا رودگریان، بخش موسیقی نمایش را برعهدهدارند. بهزاد فراهانی پس از حدود دوسال با یک کارگردانی جدید به سالن استاد سمندریان بازگشته است. او شهریور و مهرماه سال ۱۳۹۴ با نمایش «گل و قداره» در سالن استاد سمندریان بهعنوان کارگردان حضور داشت و اکنون دوباره به این سالن بازگشته است. به بهانه این اجرا، بهسراغ بهزاد فراهانی؛ نویسنده و کارگردان «مطرب» رفتهایم.
کمی درباره ایدهای که نگارش و اجرای نمایش «مطرب» منجر شد، بگویید.
مدتهاست مدیریت بدی داریم که بههیچ عنوان برآمده از تجربه و دستاوردهای جهانی نیست، علم و منطق نداشت، البته بهمرور زمان این مدیریت بهبود پیدا کرده است چون مردم حقوق انقلابی خود را خواستند. این مدیریت غلط و نادرست، بلایی به سر کشور ما آورده است که کاملا میتوان آن را دید، فقر از خیابان به کوچه، از کوچه به خانه و از خانه به سفره آمده است؛ این اتفاق معنای تاریخی بسیار پیچیدهای دارد. این مسائل، سبب شد نمایش «مطرب» را با این مضمون روی صحنه ببرم.
در «مطرب» شاهد موسیقی فولکلور ایرانی هستیم که همچون اثر قبلی شما؛ «گل و قداره» در سراسر نمایش حضوری پرشور دارد. این علاقه به موسیقی فولک ایرانی از کجا نشأت میگیرد؟
من حدود ششصد کاست موسیقی فولک داشتم که غارت شد. هرچه پیگیر شدم نتوانستم آنها را پیدا کنم. من عاشق فولکلور هستم. البته همواره ملودی را میگیرم و روی آن شعر میگذارم. تمام اشعار سروده خودم است اما ملودی به عزیزان کشورم تعلق دارد. نوستالژیای بهسمت تعزیه در من وجود دارد که همواره همراهم است.
همچنین ترانههای منوچهر سخایی و دیگران را هیچگاه فراموش نمیکنم. پسر خود من موسیقی هویمتال کار میکند. اعتقاد دارم نسل جدید ما عاشق هویمتال نیست، موسیقی ملی و فولکلور را از او دور کردهاند و از او رماندهاند. وقتی غافل شوید، گوش با موسیقی دیگری عادت میکند.
ما همواره میگوییم تئاتر ایرانی اولویت ما است و جشنواره تئاتر آیینیسنتی را برگزار میکنیم که با کمترین بودجه و سختترین شرایط برگزار میشود، تماشاخانه سنگلجی داریم که فراموششده است و هیچ فکری برای اینکه مخاطب به سمت آن برود نمیکنیم؛ بعد میگوییم نمایش ایرانی مخاطب ندارد درحالیکه «مطرب» بیشترین مخاطب را در میان نمایشهای اجرا شده در این دوره از برنامه اجراهای ایرانشهر داشته است. چرا هیچ کاری برای نمایشهای ایرانی انجام نمیشود؟
رئیسجمهور از طرف دولت شعاری را در نهادها پخش کرد «کوشش کنید، کارها را به کننده آنها واگذار کنید» این تفکر در مورد تئاتر از یک جهت صدق میکند و از سوی دیگر به تئاتر ضربه میزند. اینکه سرنوشت تئاتر را به خود ما تئاتریها بسپارید یک مسئله است و اینکه سوبسید تئاتر را که در سراسر جهان وجود دارد را کنار بگذارید، بحث دیگری است؛ این کلاهبرداری است. باید سوبسید تئاتر پرداخته شود. اگر تئاتر خصوصی به میدان میآید، باید بزرگترین وامها را به او بدهید تا تئاترش را بچرخاند. باید حرکت کار تئاتر را به مردم واگذار کرد. سالهاست شعار میدهیم سازمان مستقل تئاتر. چرا این کار را انجام نمیدهند؟ وقتی سازمان کشتی ایران تاسیس شد و آدمی شریف به نام خادم، بالای سر آن قرار گرفت، ما رشد کردیم. معاونت سازمان جهانی کشتی را داریم و اکنون کاندیدای ریاست این سازمان هستیم. پیشرفت کردیم چون کار کشتی را به کشتیگیران واگذار کردند و بودجه آن را هم پرداخت کردهاند. هنوز بچههای کشتی از کمبود بودجه ناراضی هستند اما تعادلی در میان آنها وجود دارد. جالب اینجاست که ما تئاتر سنتی کشورهای همسایه را هم درست نمیشناسیم بهعنوان مثال، هنوز تئاتر چین را بهمعنای واقعی روی صحنه نمیبینیم و جالب است که دوستان ما در دهه فجر تکنولوژی الکتریسیته ژاپن را به خورد ما میدهند!
یکی از معضلات هنرمندان ما مدون نشدن خطوط قرمز است؛ چرا این خطوط مشخص نمیشوند؟
چون سلیقهها متفاوت هستند. افراد بیسواد بسیار زیادی هستند که به این کار گمارده میشوند و با سلیقههای عقبافتاده دوره قاجاریه آثار هنری را مورد بررسی قرار میدهند و در نتیجه این مشکلات بهوجود میآیند. برخی از بچهها کار را میبینند و کار بدون تغییرات روی صحنه میرود. فکر میکنید این افراد بیسواد هستند؟! نه درک دارند اما افرادی میآیند که در بیسوادی بیهمتا هستند! ایرادهایی که از نمایش من گرفتند، خندهدار و طنز بود! اصلا مفهوم اصلی تئاتر من جای دیگری بود و این افراد روی جای دیگری زوم کرده بودند.
تعدادی از بازیگران در نمایش «مطرب» ساز مینوازند که در این میان میتوان به نوازندگی سهتار توسط علی بیغم اشاره کرد. این قابلیت بسیار مهمی است؛ چقدر لازم است که هنرمندان تئاتر ما، نواختن ساز و اساسا موسیقی را بشناسند؟
برای توضیح این مسئله خاطرهای را تعریف میکنم؛ وقتی رفتیم تا اکبر مشکین را به خاک بسپاریم، خواهرش بالای سر او گریه میکرد. گپوگفتی با هم داشتیم. از او پرسیدم «این مرد نواختن هشت ساز را از کجا آموخته بود؟ چطور ویولون دستش میگرفت، مینواخت، پشت پیانو مینشست و...» گفت «اکبر مشکین فارغالتحصیل کنسرواتوار پاریس بود!» بهتزده شدم؛ اکبر مشکین بازیگر تئاتر، سینما و رادیو کارگردان بسیار بزرگ، فارغالتحصیل موسیقی از پاریس بود. این خاطره، مثالی است از بضاعت یک آرتیست در زمان گذشته و اکنون! در آن زمان به یاد دارم برای خواندن ادبیات از نظر گورکی، شش ماه در نوبت میماندیم، تازه وقتی نوبت به ما میرسید، یک هفته فرصت داشتیم تا این کتاب قطور را بخوانیم، یادداشت برداریم و...! تشنگی ما آن زمان اینقدر بود اما الان شرایط چگونه است؟ صبح تا شب تلفنهمراه دست هنرمندان ما است و اصلا بهسمت کتاب نمیروند درحالیکه کتاب، عطر دیگری دارد، تمرکز بیشتری با خود میآورد، فهم جمعشده دیگری دارد.
چرا این علاقه به کتاب دیگر در نسل امروز و بهخصوص هنرمندان ما وجود ندارد؟
تمام این مسائل از بین رفته که هیچ، حتی برای کتاب خواندن تشویق نمیشویم! کتاب تنها رفیق هستی است که به تو اعتراض نمیکند، آزادی تو را سلب نمیکند، هر وقت خواستی کتاب را باز میکنی و میخوانی و هر وقت نخواستی آن را میبندی! موأنست و دلبستگی او یکسویه است؛ یعنی یکطرفه عاشق تو است. همچنین کتاب پر از فرهنگ، فلسفه، روانشناسی، ادبیات، اخلاق، منش و... است. میانگین خوانش کتاب در ایران حدود ۱۰ دقیقه است اما من در هیچ قطاری در اروپا یا آمریکا ننشستهام که کسی سوار شود و کتابش را باز نکند! تا سوار میشوند، بلافاصله کتابشان را باز میکنند؛ انگار تشنگانی هستند که کتاب، لیوان آب آنهاست. اصلا کاری به کار دیگران نداشتند. کتاب هنوز جزئی از هستی انسانهاست. وقتی به آرتیستی که در نمایش من بازی میکند پیشنهاد میدهم کتابی را که منتشر شده است بخواند، طوری به من نگاه میکند که انگار یک فرد عقبافتاده یک پیشنهاد احمقانه به آنها داده است! تازه هنرمندانی که در نمایش من حضور دارند از افراد با مطالعه هنر ما هستند، چون من با کسانی که اهل مطالعه نیستند، اصلا کار نمیکنم اما شرایط در گروه من هم بر همین منوال است! من دانش را جهاز میدانم. آرتیست بیسواد مثل عروس بیجهاز است!
تم نمایش بسیار تلخ است اما با موسیقی و لایههای طنز به خورد مخاطب داده میشود. در بخشهایی از نمایش صدای خندههای مخاطبان بسیار بلند میشد. این اتفاق در نمایش و تمرکز بازیگران خلل وارد نمیکند؟ چون شاهد قطع شدن جریان نمایش نبودیم و برخی از دیالوگها شنیده نمیشد.
چنین نظری ندارم. خنده تماشاگر خوب است و من لذت میبرم. در این وضعیتی که در شرایط و محیط اجتماعی داریم، خندیدن از یاد ما رفته است! خودم مدتهاست با صدای بلند نخندیدهام و قهقهه از مردم دور شده است. خود من بیشتر از مخاطبان میخندم. همچنین لحظاتی که مخاطبان به معنا میرسند، خوشحال میشوم. یک عزیزی گفته بود «مطرب» نمایشنامه سرگرمکنندهای داشت! ما هم قبول کردیم! البته اگر حتی سرگرمکننده باشد، باز هم خوش است! انگار ما اگر روی صحنه چخوف را با طنز تلویزیونی درآمیزیم و اجرا کنیم، خوب است اما اجرای نمایش ایرانی، سرگرمکننده است! دوستان این کار را میکنند و اصلا کسی به آنها نمیگوید که نمیتوان چخوف را با طنز تلویزیونی آمیخت!
البته تصور میکنم وقتی مخاطب از سالن خارج میشود و تصاویر نمایش از ذهنش عبور کند، میفهمد که به چه وضع اسفناکی خندیده است!
به مخاطب این حق را میدهم که هرچه میخواهد، بینگارد، اما اینجا با صدای بلند میگویم تراکتور در نمایش من، تراکتور نیست، معانی بسیار زیادی در آن نهفته است که باید هر کس آن را با ذهنیت خود، بیابد! این المان بسیار پیچیده است و میتوان این پیچیدگی را در ترکمنصحرا، بانه و بوکان، جنوب، تهران، آذربایجان و... ببینید. ما خیلی خرج این تراکتور کردیم، بسیاری زیر تایر آن لتوپار شدند. باز هم خاطرهای میگویم؛ دورهای بود که موسیقی ممنوع بود، میزعلیاکبر؛ مطرب آبادیمان، وضع مالی بدی داشت اما ما به او کمک میکردیم. وقتی موسیقی آزاد شد، وضع مالی او بهتر شد اما او پیرمردی شصت ساله بود و وقتی به مجالس میرفت، او را اذیت میکردند. روزی به او گفتم «میزعلیاکبر ما که بالاخره از پس هزینههای تو برمیآییم، به این مجالس نرو؟!» میزعلیاکبر جواب داد «قصه نخور، شما سوسولیستها خجالت سرتان میشود اما نمیکشید، من اصلا خجالت سرم نمیشود و نمیکشم!» وقتی این جمله را میشنوید، میبینید خیلی تلخ است. این تلخی در تمام مدارج این مملکت وجود دارد.
آیا سالن سنگلج بهعنوان یک مکان تخصصی برای تئاتر ایرانی به آنچه نیاز داشت، رسیده است؟
سنگلج به جایگاه خود رسیده است اما مدیریت هنری به آنجا نرسیده است. تلویزیون محترم لطف کند و اقلا در سال، ۱۲ تئاتر را پخش کند اما این رسانه حتی تئاتر را تبلیغ نمیکند... البته خواص را تبلیغ میکنند!
یکی دیگر از حلقههای مفقوده تلویزیون ما تلهتئاتر است. آیا امروزه تلهتئاتر ساخته میشود؟
خیر؛ نداریم. این افراد از تئاتر ایرانی فرار میکنند! وقتی از ۳۰ کانالی که تلویزیون دارد، ۳۰ تئاتر پخش شود، ادبیات، زبان، جامعهشناسی، مردمشناسی، استتیک، فلسفه، شعر، رمان و... رشد میکند. وقتی این کار را نمیکنند، یعنی برضد ادبیات فارسی این مملکت هستند. اصلا به هنرمندان تئاتر و سینما چقدر اهمیت میدهند؟! من کارمند ۵۵ ساله تلویزیون هستم، حدود ۳۰ سال است که بازنشسته شدهام، تاکنون حتی یک کارت تبریک هم دریافت نکردهام! مگر استاد دانشگاه و رئیس دپارتمان تلویزیونیها نبودهام؟!
عشقی که بهزاد فراهانی را به تئاتر بازمیگرداند
دهبرابر تمام درآمد ماهانهام از تئاتر را رفیقم آقای خسروانی که رستوران جامجم را دارد به من حقوق میدهد تا روزی دو ساعت آنجا بنشینم و خودش هم بیاید با هم بحث فلسفی کنیم اما نمیتوانم! دلبسته عاشقانگیهای تئاتر هستم، بهدنبال چیزهای خوب، گل، درخت، شاخه، هنرمند، حرف خوب، کلام دلبر هستم. قید و بند مسائل اخلاقی را هم نمیفهمم چون اخلاق شدیدا طبقاتی است و در هر قشر و لایه اجتماعی، معناها و مفهومهای متفاوتی دارد. غالبا در خانواده یک فرد مرفه و شکمسیر که پولش از پارو بالا میرود، فحش و رکیکگویی اصلا قبحی ندارد اما در منزل ما اگر از زبان کسی واژه رکیکی بیرون آید، تا سه روز هیچکس با او حرف نمیزند. برای همین به اخلاق باج نمیدهم.
دو نمونه طنز از دیدگاه بهزاد فراهانی
به طنز تلویزیونی اشاره کردید. چرا طنز؟
مثل داستان شاعر طناز و پلههای قصر محمود غزنوی؛ روی هر پله کلام رکیکی را به محمود غزنوی میگفت اما در پله بعد، بازگشتی داشت و کلام، اصلاح میشد! اگر طنز، درست باشد و در عرصه هزل و مطایبه نرود، به جایی که باید میرسد. ما شناخت طنز را در ادبیات آکادمیک و دانشگاهیمان درس ندادهایم. تلویزیون کوشش کرده است طنز را غارت کند. یک نمونه طنز از انوری ذکر میکنم « هر بلایی کز آسمان آید/ گرچه بر دیگری قضا باشد/ به زمین نارسیده میپرسد/ خانه انوری کجا باشد»! این طنز است!
- 10
- 5