پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳
۲۰:۳۱ - ۲۹ خرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۳۰۷۳۲۲
تئاتر شهر

نعلبنديان قرباني يك سيستم فاسد شد

اخبار تئاتر,خبرهای تئاتر,تئاتر,کارگاه نمایش

شهرو خردمند اگر چه سال‌هاي متمادي از عمر خود را در دل جريان‌هاي معتبر تئاتر ايران سپري كرده، اما همواره به عنوان شخصيتي در حاشيه به مسير حرفه‌اي كار خود پرداخته و با وجود آگاهي از رخدادهاي سرنوشت‌ساز در دل اين جريان‌ها، خود را درگير حواشي نكرده است. او كه با همراهي ايرج انور و عباس نعلبنديان كارگاه نمايش را سرپا كرد معتقد است حضور بيژن صفاري در كارگاه نمايش مسير كاري اين جريان تئاتري را تغيير داد و موجب فروپاشي آن شد. در ادامه، گفت‌وگو با اين كارگردان باسابقه تئاتر كشور را بخوانيد.

 

شما به همراه ايرج انور و عباس نعلبنديان جزو نخستين كساني بوديد كه كارگاه نمايش را سرپا كردند؟ كارگاه نمايش در هنگام حضور شما چه وضعيتي داشت؟

زماني كه من وارد كارگاه نمايش شدم، آن‌جا يك خرابه بود. پيش از من آقاي ايرج انور وارد كارگاه شده بود و در همان خرابه يك نمايش با نام «نظارت عاليه» نوشته ژان ژنه را هم به روي صحنه برده بود كه آقاي محمود استادمحمد هم در آن بازي كرد. من و آقاي انور با همديگر در رم در كلاس‌هاي آقاي آلكساندرو فرسن درس خوانده بوديم. زماني كه من از رم به تهران آمدم، آقاي انور پيش من آمد و مرا همراه با خود به كارگاه نمايش برد و گفت كه مي‌خواهم اين‌جا را فعال كنيم. آن‌جا يك خرابه بود كه هيچ چيز درست و حسابي نداشت. ما آن را با هزار سختي در عرض يك هفته تميز كرديم. البته ما براي اين كار به بودجه احتياج داشتيم كه آقاي انور به سراغ آقاي فريدون رهنما رفت و ايشان گفته بود كه تا بودجه به دست ما برسد، شما بايد خودتان پول جور كنيد و آن‌جا را تميز كنيد. به همين خاطر من از مادرم براي اين كار كمك گرفتم و ايشان بود كه براي تميز كردن و راه انداختن كارگاه به ما پول داد. از بيرون به كارگاه نور مي‌تابيد و نمي‌شد تئاتري اجرا كرد. به همين دليل تمام پنجره‌ها را سياه كرديم و همه‌جا تاريك شد و بعد نورپردازي خودمان را انجام داديم. به هر طريقي كه بود، سالن به همت من و ايرج انور و گروهش شكل گرفت و آماده استفاده شد.

 

چه نمايشي را به عنوان نخستين اثر در كارگاه نمايش به روي صحنه برديد؟

نخستين نمايشي كه در كارگاه نمايش اجرا شد، نمايش «اديپ» بود كه آقاي فرخ غفاري از نمايش ما خوشش آمد و بعد با صحبت‌هايي كه با مسوولان وقت داشت، بودجه را براي‌مان تصويب كرد. بعد از آن نمايش، عباس نعلبنديان هم به ما اضافه شد و من، عباس نعلبنديان و انور با يكديگر نمايش «پرومته» را به عنوان دومين نمايش كارگاه روي صحنه برديم كه فرخ غفاري دوباره ما را در تامين بودجه كمك كرد. مدتي بعد بيژن صفاري در كارگاه مسووليتي را برعهده گرفت و همچنين آقاي آربي آوانسيان به كارگاه نمايش آمد و شروع به كار كرد. در ادامه همه‌چيز كارگاه عجيب و غريب شد و گفتند ما ديگر نمي‌توانيم تصميم بگيريم و من هم به همين خاطر از كارگاه بيرون آمدم.

 

شرايط عجيب و غريبي كه مي‌گوييد بعد از مدتي بر كارگاه نمايش حاكم شد چه بود؟

مثلا يك نمونه‌اش اين بود كه كارگاه نمايش به هنرپيشه‌هاي من نفري ٥٠٠ تومان مي‌داد و به هنرپيشه‌هاي آقاي آوانسيان نفري ٤ هزار تومان! خودم يك سال و نيم در آن‌جا مجاني كار كردم و مشكلي هم نداشتم اما هنرپيشه‌هاي من با ٥٠٠ تومان چه‌كار مي‌توانستند انجام دهند؟ از طرفي در آن اواخر آقاي آوانسيان تصميم گرفته بود كه هنرپيشه‌هاي مرا با همان ٥٠٠ تومان در كار خودش شركت بدهد. يعني من بايد دوباره شروع مي‌كردم به تربيت هنرپيشه! همه اين شرايط باعث شد كه از كار در كارگاه خسته شوم. مدتي كه در كارگاه بودم، نه تنها پولي از كارگاه نگرفتم، بلكه كلي پول هم خرجش كردم. به هرحال وضعيت تغيير كرده بود و به همين دليل تصميم گرفتم از كارگاه بروم.

 

زماني كه از كارگاه نمايش بيرون آمديد، خود شما يا ديگران واكنشي به اين اتفاق نشان نداديد؟ چون به نظر مي‌رسد مسير كارگاه به واسطه همين خودمحوري‌ها به بيراهه رفت.

من به همه گفتم وقتي از اين‌جا بروم، يك صندلي مي‌گذارم و با آن تئاتر اجرا مي‌كنم ولي شما بيرون از اين‌جا نمي‌توانيد كاري انجام دهيد كه اين‌طور هم شد. البته ايرج انور هم پس از كارگاه، كارهاي خودش را پيش برد كه بيشتر كارهاي دانشگاهي و نويسندگي انجام مي‌داد اما تقريبا بقيه به جز آقاي فريدون آو، هيچكدام نتوانستند كاري كنند. فريدون آو تنها كسي بود كه راهش را ادامه داد. كارهايش هم عالي است و به نظرم فريدون آو را در حال حاضر مي‌توان يكي از بهترين شخصيت‌هاي هنر ايران دانست.

 

در كارگاه نمايش رابطه آقاي نعلبنديان با بقيه چطور بود و ايشان هم با رفتار بقيه مخالفت مي‌كرد؟

آقاي نعلبنديان هم با شرايط پيش آمده مخالفت داشت و در كارگاه به ايشان هم ضربه زدند. براي عباس نعلبنديان خيلي ناراحتم. بعد از انقلاب در رم بودم كه به صورت تلفني با او تماس گرفتم و گفتم «مي‌خواهي به اين‌جا بيايي؟» كه گفت نه؛ همين‌جا مي‌مانم. يك سال بعد خودش زنگ زد و گفت فكر مي‌كني هنوز هم بتوانم به آن‌جا بيايم؟ گفتم چرا كه نه؟ برايش دعوت‌نامه و بليت هم آماده كرده بودم كه بعد از يك هفته ديدم از او خبري نشد. شماره‌اش را گرفتم و ديدم جواب نمي‌دهد. نگرانش شدم. به شكوه نجم‌آبادي زنگ زدم و گفتم از عباس نعلبنديان خبر نداري؟ گفت مگر نمي‌داني؟ عباس نعلبنديان فوت شده! بعد با فريدون آو تماس گرفتم و او گفت مي‌گويند اوردوز كرده. مرگ عباس نعلبنديان شوك بزرگي براي ما بود. معتقدم يكي از قشنگ‌ترين متن‌هاي عباس نعلبنديان، متن «داوود و اوريا» است كه براي من نوشت و هنوز هم چاپ نشده است. آقاي صفاري نگذاشت اين نمايش روي صحنه برود. كلا از وقتي كه او به كارگاه آمد، مي‌خواست همه تصميم‌ها را خودش بگيرد و بقيه فقط به حرف‌هايش بگويند بله! اما من به او «نه» گفتم و آمدم بيرون.

 

عباس نعلبنديان به طرز عجيبي از صحنه رسمي تئاتر ايران حذف شد كه اين مساله جاي تامل دارد. در واقع گاهي حتي كساني كه ادعا مي‌كنند كه دارند حمايتش مي‌كنند هم در واقع به دنبال حذفش هستند. شما فكر مي‌كنيد كه تلاش براي حذف كردن آقاي نعلبنديان از كجا نشأت مي‌گيرد؟

به نظرم صادق‌ترين و تميزترين آدم در ميان همه ما، عباس نعلبنديان بود اما به او خيانت شد. من اگر بخواهم زندگينامه آقاي نعلبنديان را بنويسم، تاكيد مي‌كنم كه عباس نعلبنديان آدم تميزي بود كه قرباني يك سيستم فاسد و دروغگويي به نام كارگاه نمايش شد. عباس نعلبنديان خودكشي كرد چون ديگر خودش را نمي‌پذيرفت. نه تنها آقاي نعلبنديان، بلكه آقاي ژيان و خيلي‌هاي ديگر هم اين‌طور شدند. من نمي‌دانم كه در آن سال‌ها چه كسي هرويين، مرفين و اين فسادهاي عجيب و غريب را در مملكت پخش كرد. من زماني كه از كشور خارج شدم، داشتم در ايران خفه مي‌شدم و نمي‌توانستم نفس بكشم. حال بد من از يك جامعه فاسد بود.

 

بعد از خروج از كارگاه نمايش چه كارهايي روي صحنه برديد؟

بعد از كارگاه من كارهاي جشنواره توس را انجام دادم. اين جشنواره و به مدت دو هفته هم اجرا شد. من ٤ سال در جشنواره اجرا كردم. جشنواره توس خيلي گرفته بود و كم‌كم حتي داشت بين‌المللي مي‌شد. در اين بين آقاي پهلبد كار مرا ديد و به من بورس تحصيلي داد. ايشان گفت كه به اروپا برو و بعد از تحصيلات به اين‌جا بيا و مجموعه جديد و پيشرفت‌هايي كه در خيابان كاخ دارد راه مي‌افتد را به دست بگير. قرار بود در ابتداي خيابان فلسطين (كاخ سابق) يك پلاتو به شكل تئاترهاي گرد يوناني ساخته شود كه در آن هم تابستان تئاتر اجرا شود و هم در زمستان. براي اين تئاتر، تكنولوژي‌هاي ناشناخته‌اي به تهران آوردند كه تا آن زمان در ايران وجود نداشت. شش ماه از تحصيلات من در خارج از كشور باقي مانده بود كه بعد بيايم و مديريت آن تئاتر را بر عهده بگيرم ولي به يك‌باره شرايط تغيير كرد. مادرم با من تماس گرفت و گفت همان ‌جا بمان! در ايران انقلاب شده بود و من بدون پول در خارج از كشور ماندم و به هر سختي يك مدرسه داير كردم و رفته رفته كارم گسترش پيدا كرد. در آن‌جا تئاترهاي زيادي را برگزار كردم كه هنوز هم اجراي تئاترها ادامه‌دار است.

 

جنس تئاترهايي كه در ايتاليا روي صحنه برديد چگونه بود؟ به نظر طيف گسترده‌اي از ژانرها و رويكردهاي اجرايي را در بر مي‌گيرد.

من در ايتاليا روي اسطوره‌هاي يوناني كار كردم. مدرك دكتراي خودم هم در همين رابطه است. همچنين نمايش‌هايي مثل «گيلگمش» را هم روي صحنه بردم. اين كار را در جشنواره توس هم اجرا كرده بودم. در واقع «گيلگمش» آخرين كاري بود كه در ايران انجام دادم. نمايش «برصيصاي عابد» هم نمايش ديگري بود كه آن را به ايتاليايي ترجمه كرده و به همين زبان نيز كار كردم. نمايش خيلي موفقي شد و به طرز عجيبي گرفت. در ادامه به سراغ نمايشنامه‌هاي چخوف رفتم و سه نمايشنامه «سه خواهر»، «باغ آلبالو» و «ايوانوف» را به صحنه بردم كه آن نمايش‌ها هم به نوبه خودشان موفق بودند. بعد از چخوف هم به متون داستايوفسكي رسيدم و چند اثر از اين نويسنده را به صحنه بردم. مدتي هم روي يك سري كارهاي خيلي سبك كار كردم. با چند نفر از بچه‌ها يك گروه داشتيم و براي كار از شمال به جنوب كشور مي‌رفتيم تا پول در بياوريم. بيشتر كارهاي مولير را روي صحنه برديم و چون اسم هنرپيشه‌هاي‌مان معروف بود، كارهاي‌مان فروش خوبي داشت. اما به هر حال كار سختي بود چون هر روز صبح بايد به يك شهر ديگر مي‌رفتيم و سالني را براي اجرا اجاره مي‌كرديم. در ادامه در شهر رم يك سالن خوب ديدم و آن را به يك سالن تئاتر تبديل كردم. اين سالن تئاتر كه نامش تئاتر «سالائومو» است، سال ١٩٩٦ توسط من احداث شد و به يك‌باره در وسط شهر رم مثل يك بمب تركيد.

 

در تئاتر سالائومو چه نمايش‌هايي را به روي صحنه برديد؟

«گيلگمش» و «برصيصاي عابد» دو تا از تئاترهايي بود كه من در آنجا به روي صحنه بردم و بعد يك مقدار هم روي قصه‌هاي قرآني كار كردم. برادرم نيز از روي متون مولانا يك سري قصه‌ها را به سبك درويشي و نقالي اجرا كرد و گاهي هم اين كار را با متن‌هاي يوناني انجام مي‌داد. «ارداويرافنامه» هم تئاتر ديگري بود كه در ايتاليا اجرا كردم. البته من اين تئاتر را پيش‌تر در ايران نيز در جشن‌هاي ٢٥٠٠ ساله اجرا كرده بودم. تئاتر «ارداويرافنامه» در ايتاليا طي سه شب در فضاي باز يك تئاتر اجرا شد كه آنجا گنجايش حدودا ٦٠٠٠ نفر را داشت. موزيسين‌هاي ما به جز يك خانوم ويولنيست، همه ايراني بودند. يك خواننده ايراني و يك خواننده اروپايي هم در گروه‌مان حضور داشتند. گروه‌مان يك گروه ٢٥، ٢٦ نفره بود كه طي سه شب در رم روي صحنه رفت و موفق شد.

 

شما نمايش «ارداويرافنامه» را در نوزدهمين دوره جشنواره تئاتر فجر هم اجرا كرديد. آن اجرا چطور بود؟

اجراي‌مان در جشنواره فجر به كاملي اجراي ايتاليا نبود. در تهران اصلا تمرين نكرديم و موزيسين‌هاي‌مان هم نيامدند و گفتند جاي ديگري قرارداد دارند. در نتيجه، نمايش‌مان به كاملي نمايشي كه در ايتاليا اجرا شد، در نيامد و من هم از آن اجرا پشيمان شدم. بعدا فهميدم با ايراني‌ها نمي‌شود كار كرد! البته قبل از انقلاب كارهاي خيلي خوبي با ايراني‌ها انجام دادم اما تجربه همكاري من با موزيسين‌هاي ايراني در آن دوره از جشنواره تئاتر فجر تجربه خوبي نبود.

 

در صحبت‌هاي‌تان اشاره كرديد كه وقتي از كارگاه نمايش بيرون آمديد، به همه گفتيد مي‌توانيد با يك صندلي تئاتر اجرا كنيد ولي بقيه نمي‌توانند. پشت اين حرف‌تان چه نگرشي وجود دارد و چطور است كه شما مي‌توانيد اين كار را انجام دهيد و عده‌اي ديگر اين كار براي‌شان مقدور نيست؟

كسي كه كار تئاتر را بلد است، با يك صندلي هم مي‌تواند كار كند اما كسي كه بلد نيست، نياز به بودجه دارد و بايد اطرافش پر باشد. من خاطرم هست وقتي آربي آوانسيان به رم آمد، بيژن صفاري گفت «مي‌تواني كاري كني كه اجرا برود؟» گفتم آره، بگو بيايد. آربي يك پروژه را تحويل داد و براي آن ٤٠ هزار دلار پول خواست! يعني من بايد ١٠٠ هزار دلار خرج مي‌كردم كه او به مدت دو هفته در رم كار كند و برود. گفتم كه من ١٠٠ هزار دلار را در يك سال هم به دست نمي‌آورم كه بخواهم خرجت كنم. تو اين پروژه را بردار و ببر. بعد ديدم كه آقاي آوانسيان خيلي هم ناراحت شد. من گفتم كه در اينجا كسي تو را نمي‌شناسد و در نتيجه ما بايد زور بزنيم تا آدم‌ها بيايند و تئاترت را ببينند. معلوم هم نيست كه خوش‌شان بيايد يا نيايد. گفتم كه اينجا كسي تو را حمايت نمي‌كند. مردمي كه به تئاترت مي‌آيند، اگر كارت خوب باشد، دفعه بعد هم مي‌آيند و اگر خوش‌شان نيايد، سالن‌ اجرايت در شب‌هاي بعدي خالي مي‌شود. در ايتاليا كار فرمي و از آن اتفاقاتي كه در ايران مي‌افتد خبري نيست. در نتيجه آقاي آوانسيان ترجيح داد به رم نيايد!

 

اين زماني اتفاق افتاد كه كارگاه نمايش كاركرد خودش را از دست داده بود؟

كارگاه نمايش با حضور بيژن صفاري و عده‌اي ديگر و تصميم‌ها و تماميت‌خواهي‌هاي آن عده مرده بود. من مي‌خواستم حرف خودم را اثبات كنم و البته اگر كمكي از دستم برمي‌آمد انجام دهم.

 

 

 

 

 

etemadnewspaper.ir
  • 18
  • 6
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه
دیالوگ های ماندگار درباره خدا

دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا پنجره ای به دنیای درون انسان می گشایند و راز و نیاز او با خالق هستی را به تصویر می کشند. در این مقاله از سرپوش به بررسی این دیالوگ ها در ادیان مختلف، ادبیات فارسی و سینمای جهان می پردازیم و نمونه هایی از دیالوگ های ماندگار درباره خدا را ارائه می دهیم. دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا همیشه در تاریکی سینما طنین انداز شده اند و ردی عمیق بر جان تماشاگران بر جای گذاشته اند. این دیالوگ ها می توانند دریچه ای به سوی دنیای معنویت و ایمان بگشایند و پرسش های بنیادین بشری درباره هستی و آفریننده آن را به چالش بکشند. دیالوگ های ماندگار و زیبا درباره خدا نمونه دیالوگ درباره خدا به دلیل قدرت شگفت انگیز سینما در به تصویر کشیدن احساسات و مفاهیم عمیق انسانی، از تاثیرگذاری بالایی برخوردار هستند. نمونه هایی از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا در اینجا به چند نمونه از دیالوگ های سینمایی معروف درباره خدا اشاره می کنیم: فیلم رستگاری در شاوشنک (۱۹۹۴): رد: "امید چیز خوبیه، شاید بهترین چیز. و یه چیز مطمئنه، هیچ چیز قوی تر از امید نیست." این دیالوگ به ایمان به خدا و قدرت امید در شرایط سخت زندگی اشاره دارد. فیلم فهرست شیندلر (۱۹۹۳): اسکار شیندلر: "من فقط می خواستم زندگی یک نفر را نجات دهم." این دیالوگ به ارزش ذاتی انسان و اهمیت نجات جان انسان ها از دیدگاه خداوند اشاره دارد. فیلم سکوت بره ها (۱۹۹۱): دکتر هانیبال لکتر: "خداوند در جزئیات است." این دیالوگ به ظرافت و زیبایی خلقت خداوند در دنیای پیرامون ما اشاره دارد. پارادیزو (۱۹۸۸): آلفردو: خسته شدی پدر؟ پدر روحانی: آره. موقع رفتن سرازیریه خدا کمک می کنه اما موقع برگشتن خدا فقط نگاه می کنه. الماس خونین (۲۰۰۶): بعضی وقتا این سوال برام پیش میاد که خدا مارو به خاطر بلاهایی که سر همدیگه میاریم می بخشه؟ ولی بعد به دور و برم نگاه می کنم و به ذهنم می رسه که خدا خیلی وقته اینجارو ترک کرده. نجات سربازان رایان: فرمانده: برید جلو خدا با ماست ... سرباز: اگه خدا با ماست پس کی با اوناست که مارو دارن تیکه و پاره می کنن؟ بوی خوش یک زن (۱۹۹۲): زنها ... تا حالا به زن ها فکر کردی؟ کی خلقشون کرده؟ خدا باید یه نابغه بوده باشه ... زیر نور ماه: خدا خیلی بزرگتر از اونه که بشه با گناه کردن ازش دور شد ... ستایش: حشمت فردوس: پیش خدا هم که باشی، وقتی مادرت زنگ می زنه باید جوابشو بدی. مارمولک: شاید درهای زندان به روی شما بسته باشد، اما درهای رحمت خدا همیشه روی شما باز است و اینقدر به فکر راه دروها نباشید. خدا که فقط متعلق به آدم های خوب نیست. خدا خدای آدم خلافکار هم هست. فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد. او اند لطافت، اند بخشش، بیخیال شدن، اند چشم پوشی و رفاقت است. دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم مارمولک رامبو (۱۹۸۸): موسی گانی: خدا آدمای دیوونه رو دوس داره! رمبو: چرا؟ موسی گانی: چون از اونا زیاد آفریده. سوپر نچرال: واقعا به خدا ایمان داری؟ چون اون میتونه آرامش بخش باشه. دین: ایمان دارم یه خدایی هست ولی مطمئن نیستم که اون هنوز به ما ایمان داره یا نه. کشوری برای پیرمردها نیست: تو زندگیم همیشه منتظر بودم که خدا، از یه جایی وارد زندگیم بشه ولی اون هیچوقت نیومد، البته اگر منم جای اون بودم خودمو قاطی همچین چیزی نمی کردم! دیالوگ های ماندگار درباره خدا؛ دیالوگ فیلم کشوری برای پیرمردها نیست سخن پایانی درباره دیالوگ های ماندگار درباره خدا دیالوگ های ماندگار درباره خدا در هر قالبی که باشند، چه در متون کهن مذهبی، چه در اشعار و سروده ها و چه در فیلم های سینمایی، همواره گنجینه ای ارزشمند از حکمت و معرفت را به مخاطبان خود ارائه می دهند. این دیالوگ ها به ما یادآور می شوند که در جستجوی معنای زندگی و یافتن پاسخ سوالات خود، تنها نیستیم و همواره می توانیم با خالق هستی راز و نیاز کرده و از او یاری و راهنمایی بطلبیم. دیالوگ های ماندگار سینمای جهان درباره خدا گردآوری: بخش هنر و سینمای سرپوش

ویژه سرپوش